عجیب ترین دعوای ورزش ایران
سایر منابع:
سایر خبرها
جرمی که حمید جبلی مرتکب شد
بیرون می رفت. یک روز قرار شد اسم مرا در مدرسه بنویسند. من مثل پدر کت و شلوار پوشیدم، کراوات کِشی خودم را زدم و گفتم از ادکلنش به من هم بزند. موهایم را آب و شانه کردم . بعد به جای مغازه به مدرسه اقدسیه رفتیم . از کوچه باغ سید رد شدیم. شناسنامه من دست پدر بود.میدان عشرت آباد را رد کردیم . چقدر دور بود. پدرم با علی یخی دکه دار سلام و علیک کرد و به من گفت: این پیرمرد وقتی من هم مدرسه می ...
قتل به خاطر طلب یک میلیون تومانی
وقتی بعد از گذشت چند روز دوباره تکرار کردم و طلبم را خواستم به من گفت که پول ندارد و به این زودی طلبم را پس نمی دهد. به هرحال خیلی از دست او ناراحت بودم و فرشاد هم امروز و فردا می کرد تا اینکه شب حادثه به سراغش رفتم و برای چندمین بار از او خواستم بدهی اش را پرداخت کند که باز هم بهانه آورد و همین موضوع باعث مشاجره لفظی ما شد. وقتی درگیری ما بالا گرفت چاقویی که همراه داشتم از جیبم بیرون آوردم و به ...
صحبت های تکان دهنده ستاره سابق پرسپولیس که حالا یک چادرنشین است + عکس
پرداخت نکردند؟ گفتند پول نداریم؛ به مسئول دیوان محاسبات زنگ زدم و گفتم این اتفاق افتاده است؛ گفتم در ساختمان باشگاه پرسپولیس هستم و گفت همانجا بمان تا خودم را برسانم. بعد از اینکه به باشگاه رسید، دلیل پرداخت نشدن پول را جویا شد و ذی حساب جواب داد در حال حاضر پول نداریم؛ ستارپور گفت من 2 ماه پیش حساب باشگاه نیکوکاری پرسپولس را مشاهده کردم 50 میلیون تومان در حساب آن وجود داشت در این مدت به ...
اعتراف به جنایت بعد از خیانت
امارات مهاجرت کرده است و قصدی برای برگشت به ایران ندارد. با شنیدن این حرف شوکه شدم و با خودم گفتم محال است بهنام بدون خداحافظی از من کشور را ترک کند. تا حالا از پسرم حرفی در این باره نشنیده بودم. من به این موضوع مشکوک هستم و از پلیس تقاضا دارم مرا کمک کنند. با ثبت توضیحات زن سالخورده، تحقیقات در این باره آغاز شد تا اینکه در روند تحقیقات مأموران دریافتند مرد جوان در اینستاگرام فعال بوده و ...
نقشه 4 ویزیتور برای ربودن مدیرعامل شرکت
شرکت فروش مواد غذایی، اجناسی خریدم. همان زمان چک دادم و تمام پول را هم پرداخت کردم. اما ویزیتورهای شرکت گفتند که پول آنها را به طور کامل پرداخت نکرده ام. سر همین موضوع با هم اختلاف مالی پیدا کردیم. تا اینکه روز حادثه من از شرکتم بیرون آمدم. غروب بود و کارم تمام شده بود. منتظر تاکسی بودم. ناگهان چهار نفر مرا با زور سوار یک خودرو کردند. در ماشین دست و پا و دهانم را با چسب بستند. بعد از آن مرا به یک ...
عهدنامه ای شامل آیه ای از قرآن که با خون 7 رزمنده امضا شد
مادرم گفتم سنگکی خیلی شلوغ بود، در آن چند ماه در منطقه عملیاتی بودم، سن ام کم بود به طوری که در اعزام های بعدی مادرم به عنوان خوراکی برایم پفک به عنوان توشه راه گذاشته بود. اخلاص و شیطنت در جبهه ها وی با یادی از شهیدان رضا صفری، حسین سپهر و فرشید امانی به بیان خاطره ای پرداخت و گفت: در انتهای پادگان شهید مدنی یک اردوگاه کوچکی در این پادگان زده بودیم به نام اردوگاه جنت، وقتی ...
از نبرد تن به تن با نیروهای بعثی تا پناه گرفتن در سردخانه
تیری به پای چپم اصابت کرد بلافاصله مایه گرمی از پایم سرازیر شد که فهمیدم خون است اما جای آه و ناله نبود، درد شدیدی داشتم، آن لحظه فقط خدا بود که به دادم رسید.آخرین نفری بودم که توانستم خودم را از بیمارستان خارج کنم. از سراشیبی که نزدیک درب بیمارستان بود، به پایین پریدم و از آنجا به بعد لگان لگان بلند شدم و به راهم ادامه دادم، دشمن کل بیمارستان را تصرف کرد و بسیاری از نیروها را به اسارت ...
طلا نمی گرفتم پول بیت المال را هدر داده بودم
آقای اسبقیان رئیس فدراسیون جانبازان و معلولین داشتند، به من گفتند به خاطر سه سال زحمتی که کشیدی حتی با مصدومیت هم باید به توکیو اعزام شوی، در حالی که من اصلاً تمرینات بدنسازی انجام نمی دادم. فقط با یک کش تمرینات ایزومتریک انجام می دادم. قبل از آسیب دیدگی رکورد های خوبی داشتم، اما بعد از آن مصدومیت از رکوردهایم فاصله گرفتم، ولی رکوردی که در توکیو ثبت کردم، دور از انتظار بود. قبل از مصدومیت در چند ...
درگیری دو رقیب عاشق پایان تلخی را رقم زد/قتل پسر 23 ساله تهرانی
بود و پس از حضور در دادسرای جنایی تهران به قاضی پرونده گفت: چند وقت قبل با پسر 20ساله ای به نام شاهین آشنا شدم. روز حادثه با شاهین قرار داشتم و وقتی سر قرار حاضر شدم، او سوار بر ماشینش از پارکینگ خانه شان خارج شد و من هم سوار شدم تا به گردش برویم اما هنوز مسافت زیادی نرفته بودیم که ناگهان پسری جوان که از بچه های محله مان بود راهمان را سد کرد. دختر جوان ادامه داد: او سوار ماشین خودش بود و ...
برادر مصطفی؛ یک بسیجی فراموش شده
جبهه مهران. روز بعد از عملیات رسیدم. آقای صانع فرمانده لشگر 7 کرمانشاه و از بچه های کرج، مرا می شناخت و گفت که مصطفی راننده سنگین نداریم، بمان. وقتی راننده بیل مکانیکی بودم همه کانال کشی های مهران را انجام داده بودم و منطقه را مثل کف دست می شناختم، ماندم. بارهای مختلف برای کوچ عبدالله اهواز و مناطق مختلف عملیاتی برده بودم. وقتی بارکمک های مردمی فردیس را به کنجان برده بودم، به محض رسیدن، خمپاره هشتاد ...
شهید مهندس عبدالحسین ناجیان یکی از نام آوران ستاد پشتیبانی مهندسی جنگ جهاد در جبهه های جنوب
تا توانستم توی ماشین آنها بار زدم و همه چیز گذاشتم که به رزمنده ها برسانند. همان بارگیری و همان ماشین، آخرین دیدار ما بود. ظهر بود که من داشتم به طرف نفت شهر می رفتم که دیدم شهید رضوی، ترک موتور تریل نشسته و دارد تنها می آید. فهمید من هستم، موتور را رها کرد و آمد کنار من نشست. پرسیدم ماجرا از چه قرار است که تنها بر می گردی؟ گفت والله ما با حسین قرار داشتیم. ما رفتیم به منطقه دیگری و او و ...
استقلال سود کمی از فروش قائدی بدست آورد
نفر را برای گوشه چپ می خواستند و من در 15 روز پای چپم را تقویت کردم، سر تمرین ها مربی کفش پای راستم را در می آورد تا مجبور باشم فقط با پای چپم کار کنم. این فوتبالیست پیشکسوت افزود: ابتدا در تیم راه آهن بودم بعد از آن تیم رفتم پاس و بعد استقلال. پاس در سال 55 حقوقش 2 هزار و 500 تومان بود و در ازای هر برد در هر بازی هزار تومان پاداش داشت. فریبا ادامه داد: با همه بازیکنان استقلال ...
آدم ربایی و شکنجه برای تسویه حساب
مردی که متهم است با همدستی سه نفر از دوستانش مدیر شرکت خصوصی را ربوده و به مدت یک شبانه روز شکنجه کرده بودند مدعی است به خاطر اختلاف حساب دست به این کار زده اند. سه همدست متهم تحت تعقیب پلیس قرار دارند. به گزارش جوان، چند روز قبل مردی در یکی از خیابان های جنوبی تهران در حالی که آثار ضرب و جرح و شکنجه در چهره اش نمایان بود وحشت زده به اداره پلیس رفت و از چهار مرد ناشناس به اتهام آدم ربایی ...
قایدی می توانست مثل طارمی به اروپا برود
به گزارش گروه ورزش خبرگزاری آنا ، ماجرای ثبت گل های بزرگ بهتاش فریبا با پای چپش در بخش دوم برنامه گفت وگو محور شب نشینی بهتاش فریبا بازیکن پیشکسوت فوتبال ایران به عنوان مهمان با امیراحمدی به گفت وگو نشست. فریبا گفت: در تایلند قهرمان آسیا شدیم. شروع بازی های رسمی در سطح آسیا بود با حشمت مهاجرانی و اصغر شرفی که مربیانم بودند در تایلند قهرمان آسیا شدیم. خیلی کار سختی بود به خصوص روز فینال ...
کیک بورسی چند؟
به گزارش نبض بورس ، این روز ها به دلیل سقوط های پیاپی بورس، کام بسیاری از سهامداران تلخ است، اما یک کسب و کار شیرین بورسی وجود دارد که به دنبال شیرین کردن کام سهامداران است. ماجرا از این قرار است که با جستجو در صفحه اینستاگرام، با یک صفحه کیک سازی با نام شکر بانو آشنا شدم. نکته ای که در این صفحه نظر من را جلب کرد، کیک های بورسی بود که در این صفحه قرار گرفته بود. از این رو، در ارتباط با ...
علیرضا آرا: نقشم در افرا لج خیلی ها را درآورد / خیلی ها شخصیت مرادوست نداشتند
؛ آیا این موضوع حساسیت هایی در بازی شما ایجاد کرد؟ توضیحاتی را ارائه کرد. آرا گفت: درواقع اگر حساسیتی مطرح باشد اول از همه از جانب خودم بوده؛ چراکه من برای تک تک نقش هایم حساسم و برایم مهم است که کارهایم شبیه به هم نباشند و متناسب با کاراکتر ظاهر شوم و بتوانم به درستی نقشم را بازی کنم. در واقع در افرا هم این اتفاق افتاد و با توجه به اینکه این کاراکتر یک پزشک و بازرس پزشکی قانونی است، خیلی سعی شد ...
ناگفته های زنی که یک بار تا پای چوبه دار رفت؛ یک شبه موهایم سفید شد!
.... دوبار، رگ دستم را زدم که بمیرم، اما به خاطر دخترم زنده ماندم. پای چوبه دار رفتی؟ یک بار. سومین سالی که در زندان بودم یک روز مرا به انفرادی بردند. زنگ زدم خانه مادرشوهرم تا برای آخرین بار صدای دخترم را بشنوم که نگذاشتند. تا صبح نخوابیدم. صبح که شد ماموران زن زندان زیر بغلم را گرفتند و مرا بیرون آوردند. از شدت ترس و ناراحتی، تمام موهایم سفید شده بود. گریه امانم را بریده بود ...
شرح سرگذشت مادر شهید معماریان در بخوان و تنها گریه کن
آن قدر گریه می کرد که صورتش کبود می شد. یک شب گفتم دیگر تمام شد. یک چادر دم دستی انداختم روی سرم و پابرهنه دویدم توی کوچه. اولین ماشینی که ترمز کرد جلوی پایمان، خودم را انداختم روی صندلی عقب. جلوی بیمارستان نفهمیدم خودم را چطور رساندم داخل و تا دکتر بیاید و بچه را معاینه کند، مردم و زنده شدم. بیشتر از شش، هفت بیمارستان را سر زدیم. همه دست رد به سینه مان زدند؛ ولی مادر مگر از بچه اش قطع امید می کند ...
سارو؛ شاگردی دو قدم جلوتر از بقیه
، ادامه داد: سارو علاقه زیادی به ماشین و قطعات آن دارد. پدر و مادرش مرا می شناسند. اوایل تابستان بود که از من خواستند در مغازه به او مکانیکی یاد بدهم. من هم قبول کردم، چون خودم هم مثل سارو وقتی سوم راهنمایی بودم راهی مکانیکی شدم تا کسب مهارت کنم. آقای عزیزی گفت: از والدینم ممنونم که مرا در مسیر مهارت آموزی هدایت کردند؛ حالا هم مدرک دانشگاهی دارم؛ هم استادکار هستم و هم درآمد خوبی کسب می کنم ...
50 سال پیش؛ خاطرات نخستین درشکه چی رسمی تهران / از میرزاده عشقی و محبوبه ارمنیش تا راهزنان بین جوادیه و ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ در ابتدای پاییز 50 سال پیش جمشید صداقت نژاد، خبرنگار مجله ی سپید و سیاه (چهارشنبه 7 مهر 1350، شماره ی 8 صص 20 و 66) به سوژه ی بسیار جالبی برای گفت وگو دست یافت، شخص مورد نظر حسین مرندی نخستین درشکه چی رسمی ایران بود، یعنی نخستین کسی که از امنیه گواهی سورچی گری گرفته بود. در ادامه این گفت وگوی جذاب را می خوانید: ابتدا از وی می خواهم درباره ی درشکه خانه برایم صحبت کند. مشد حسین در حالی که سیگاری آتش می زند می گوید: حداقل ...
تصاویر| حرف های تکان دهنده ستاره اسبق پرسپولیس که چادرنشین است/ زنم در سردخانه ماند چون پول نداشتم/ از ...
...؛ برای خودم و این زندگی نکبت بار گریه می کنم. بازیکن پرسپولیس بودم، در چهار رده ملی حضور داشتم و فقط با تیم ملی به جام جهانی نرفتم وگرنه در هر تورنمنتی که بگویید حضور داشتم. بازیکنان امروز میلیاردی پول می گیرند اما امثال شما نه آن زمان پولی گرفتید و نه حالا زندگی خوبی دارید. هیچ کس دستم را نگرفت؛ یک بار به من کمک نکردند، یک بار به من تیم ندادند تا به فعالیت بپردازم و زندگی ...
نقشه هالیوودی زن معتاد برای انتقام از عتیقه فروش | از گدایی تا سرقت بی ام دبلیو
به گزارش همشهری، چند روز قبل مردی ثروتمند که فروشنده عتیقه و لوازم آنتیک بود، قدم در کلانتری شهرک قدس گذاشت و از دستبرد سارقان خشن به خانه اش خبر داد. وی در توضیح ماجرا گفت: سال ها قبل همسرم فوت شد و فرزندانم نیز در خارج از کشور زندگی می کنند. بعد از مرگ همسرم، تنها شدم و در یک خانه ویلایی در شمال غرب تهران زندگی می کنم. برای انجام کارهای امور منزل زنی به نام مهین را استخدام کرده بودم. او ...
قدوس: انتظار بیشتری از خودم دارم
برنتفورد من را کمتر بازی می دهند چون شاید بخواهند دفاعی بازی کنند. من از خودم هم ناراحت هستم چون شاید نتوانستم در فصل اول تعداد بازی های زیادی انجام دهم. باشگاه و مربی هم شاید از من ناراضی بودند، چون فکر می کردند حداکثر توانایی ام را نشان نداده ام و چیزی که فکر می کردند نبودم. خیلی از این بابت ناراحتم و از خودم بیشتر انتظار داشتم و همانطور آنها. برای چنین لیگی آماده نبودم اما تلاش می کنم به سطح بالاتری ...
از بازیکن اسبق استقلال تا کاپیتان تیم ملی در جام جهانی: ستاره های سوخته!
استان همه فوتبال بلد هستند و تماشاچیان، خودشان را فوتبالی می دانند. چند سالی که آنجا بودم، هم روز های خوب داشتم و هم روز های بد. زمانی که به آنجا رفتم، قلعه نویی آمد و سال 81 رباط صلیبی پاره کردم و بعد که برگشتم، خیلی خوب کار کردم. چند پیشنهاد خارجی خوب از لورکوزن و هانزاروشتوک و بن یاس امارات داشتم. در همین حین همسترینگ پاره کردم و یک سالی درگیرش شدم. بعد از خوب شدن، امیر قلعه نویی زنگ زد ...
بازی نیلوفر رجایی فر در سریال کمدی خوشنام
چون آن زمان در ایران نبودم، نتوانسته بودم که مدام پیگیر باشم و بدانم که قصه سریال چیست. اما بلافاصله و بعد از اینکه قرار شد در سریال حضور داشته باشم، تمام قسمت ها را طی 2 شب دیدم و بعد به کار پیوستم. پس وقتی به بازیگران سریال پایتخت اضافه شدید، دیگر با خانواده نقی معمولی آشنا بودید و می دانستید که ماجرا از چه قرار است. بله همه را می شناختم جز بهتاش که او هم در فصل پنج به کار ...
نویسندگی به کسی که می نویسد تحمیل می شود
آن سال ها از توابع آغاجاری بود. من کوچکترین فرزند خانواده ام. از پدر، مادر، سه خواهر و دو برادر به جز خواهر بزرگتر از خودم، همه فوت کرده اند. مسکن کودکی و نوجوانی ام، خانه کارگری معروف به سه اتاقه بود. دو اتاق کوچک و یک اتاق بزرگ که به غلط به آن سالن می گفتند. حیاطی داشت و آشپزخانه ای معروف به بُخار و حمام و سرویس بهداشتی. سطل زباله خانه در دیوار رو به کوچه بود که پاکبان بدون آن که وارد خانه ...
تداعی حال و هوای روزهای دفاع و حماسه / شجاعت یک شهید هنرمند
به گزارش راهیان نور ؛ بعد از شهادت برادرم مصطفی به شدت احساس دلتنگی می کردم، غم بزرگی بر قلبم نشسته بود و از عمق وجود به حال روز خودم غبطه می خوردم که چرا با حضور در عملیات های مختلف باید در حسرت شهادت بمانم اما مصطفی در سن 17 سالگی به وصال معبود خود شتافته است . اینها بخشی از صحبت های مرتضی باباییان رزمنده فریدنی است که در 16 سالگی به همراه دو بردارش عازم جبهه ها شده است، خاطرات وی ...
جرعه ای از دریا/این اتاق به شهدا ختم می شود
انگار سالهاست با این خانواده رفت و آمد دارم. آقای شهابی می گوید: وقتی میخواستم به جبهه اعزام شوم به خاطر سن کم و جثه کوچکی که داشتم، چند دفعه ای از حضورم ممانعت شد ولی در نهایت به آرزویم رسیدم. او ادامه می دهد: در یک خانواده معمولی و مذهبی بزرگ شده ام، ولی هیچ کدام از برادر و اقوام مان به جبهه نرفته اند. تنها فردی که توفیق حضور در این قافله را داشت، من بودم که این یک افتخار ...