سایر منابع:
سایر خبرها
طلاق فقط به خاطرشلختگی همسر!
بخورم یا از بیرون غذا بگیرم. همسرم یا باید آشپزی یاد بگیرد یا با طلاق کنار بیاید. زن جوان نیز در برابر دادخواست همسرش گفت: وقتی میثم به خواستگاری من آمد و عقد کردیم، مادرم اصرار کرد یک مدت عقد بمانیم تا من روش های خانه داری را یاد بگیرم، اما میثم با اصرار دو ماه بعد مراسم عروسی را برگزار کرد. من وقتی در خانه پدرم بودم، به خاطر این که درس می خواندم آشپزی نمی کردم. اگر دلیل واقعی همسرم برای ...
10 سال همنشینی با پاییز
دستش هنگام کار با دستگاه قطع شد و نتوانست پشت دار قالی بنشیند... دنیای این زن سال هاست در یک اتاق تاریک و نمور سپری می شود و پسر 11 ساله اش تنها دلخوشی او شده است که با درس خواندن و موفقیت تحصیلی بتواند زخم های او را التیام ببخشد. روزهای تاریک سال 1358 در یک خانواده روستایی در اطراف سبزوار به دنیا آمدم. 8 خواهر و برادربودیم. پدرم کشاورز بود و به سختی می توانست هزینه های زندگی را ...
خاطره پیمان معادی از کاپیتان اسبق استقلال/ میخواستم مثل رضا احدی خوش تیپ باشم
شخصی اینستاگرامش نوشت: رضا احدی اسطوره کودکی من بود. یکی از ادمایی که به عشقش عاشق فوتبال شدم. یادمه مدرسه راهنمایی بودم و فوروارد راست بازی میکردم ولی اصرار داشتم هافبک چپ بازی کنم و میخواستم حتی با تمرین زیاد چپ پا بشم و هدفم این بود تا مثل احدی خوش استیل و خوشتیپ باشم. چه دردسرها میکشیدم بابت شب دیر خونه رفتنم با پدرم وقتی بعد بازی ها می ایستادم پشت در رختکن امجدیه تا احدی رو از نزدیک ...
امتداد تاریکی..."هنگام درگیری فقط خود را می دیدم"!
شهدای ایران :مرد 48 ساله که در جست و جوی راهی درست برای سامان بخشیدن به زندگی آشفته و رفع مشکلات خانوادگی اش راهی کلانتری کاظم آباد مشهد شده بود در حالی که عنوان می کرد هیچ وقت هنگام درگیری و مشاجره های خانوادگی با همسرم نتوانستم به سرنوشت 4 فرزندم فکر کنم به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: وقتی به سن 18 سالگی رسیدم تصمیم گرفتم با چند تن از دوستان هم سن و سال خودم عازم خدمت سربازی شوم اما وقتی ...
روایت خواندنی دختر مهندس بازرگان از پدرش
علمی و تحصیلی پدر، درعین حال دیانت و اصالت خانوادگی ایشان از نکات مثبت در تصمیم گیری خانواده مادرم در تأیید این ازدواج بوده است. حجاب مادر شما با توجه به مذهبی بودن مهندس بازرگان چگونه بود؟ حجاب و پوشش ایشان چه قبل و چه بعد از انقلاب همین مانتو و روسری بوده است. همان طور که ذکر شد خانواده مادرم اکثرا از روحانیت بودند، عموی بزرگ ایشان آقامیرزااحمد آشتیانی از مراجع بزرگ تقلید بودند ...
خاطره شنیدنی بازیگر مشهور از رضا احدی
میکردم ولی اصرار داشتم هافبک چپ بازی کنم و میخواستم حتی با تمرین زیاد چپ پا بشم و هدفم این بود تا مثل احدی خوش استیل و خوشتیپ باشم. چه دردسرها میکشیدم بابت شب دیر خونه رفتنم با پدرم وقتی بعد بازی ها می ایستادم پشت در رختکن امجدیه تا احدی رو از نزدیک موقع خروج ببینم و هر بار بخاطر برخورد گرمش بیشتر عاشقش میشدم. یکبار نصفه شب با اصرار و تمنا از مادرم خواستم تا منو به فرودگاه مهراباد ببره تا تیم ملی ...
ادامه زندگی مشترک به خاطر فرزندان
مشاجرات و دعواهای مکرر بزرگ کردند. یادم می آید که مادرم روزی از من پرسید که بهتر بود از پدرم جدا شود یا نه. من با فریاد گفتم، "نه!" من مادر و پدری مثل مادرها و پدرهای بقیه بچه ها می خواستم. با اینکه کودکی ناخوشایند و سرشار از احساس ناامنی داشتم، می ترسیدم و نمی دانستم که با طلاق والدینم زندگی ام چطور خواهد شد. البته مادرم هم شهامت لازم برای این کار را نداشت و سالها به زندگی تاسف آور خود ادامه ...
من اشتباه کردم!
من عقلم را باخته بودم . طلاهای مادرم را برداشتم و فرار کردم. پسر جوان مرا به یکی از شهرهای مرزی برد.می خواستیم از آنجا به کشورش برویم. نعیم طلاها و شش میلیون تومان پول نقدی که همراهم بود را برداشت و گم و گور شد. هاج و واج مانده بودم که پلیس دستگیرم کرد. به خانه برگشتم. از آن به بعد در اتاقم زندانی شدم. خانواده ام از نظر عاطفی طردم کرده بودند. البته به آنها حق می ...
برای فرار از تنهایی با همکارم آشنا شدم!!!
به محل مشاوره کلانتری رفته بودم که حضور مرد و زن جوانی توجه ام را جلب کرد در ابتدا از مرد جوان خواستم علت حضورش را برایم بیان کند؛ با اصرار پدر و مادرم، ازدواج کرده بودم و بیکار بودم، تا اینکه با سفارش عموی همسرم توانستم در یک کارخانه مشغول به کار بشوم. کارم در کارخانه سخت بود و به صورت شیفتی دو روز صبح دو روز عصر و دو روز شب در کنار دستگاه کار می کردم . در اوایل با توجه به ...
روایتی از آخرین مأموریت عکاس شهید
ابوالفضل ماهرخ تقدیر شد. در این مراسم حمیده حلم زاده فرزند شهید امیر حلم زاده گفت: پدرم خبرنگار و عکاس در سپاه بود و گاهی فعالیت های هنری نیز انجام می داد و خدا را شاکریم که در راه ائمه معصومین(ع) حرکت کرد و به شهادت رسید. وی ادامه داد: مادرم درباره آخرین اعزام پدرم این گونه تعریف می کند و من هم این را برای شما بازگو می کنم. یک و نیم ساله بودم که بیماری سختی گرفتم؛ باید مرا به بیمارستان می ...
دعای مادرم برای مردان بی ادعا
دهقان را، منصورمیرمرادی رادرپناه خودت محافظت کن و به این مردان پاک این سربازان بحق انقلاب، این فرزندان امام، عزت وشرف عنایت کن. خیلی کنجکاو شده بودم. این دومرد را دوبار طی مشکلاتی که داشتم در تهران (ساختمان بنیاد) ملاقات کرده بودم. فکرمیکردم چون مادرم همسرشهید است این مردان در بنیاد اقدامی برای خانواده مان انجام دادند که مادر خیلی عارفانه ازخدا طلب سربلندی برایشان میکرد. خلاصه نشستم ...
خاطره آخرین دیدار با پدر در زندان
جزئیات بسیار ظریفی را رعایت می کردند، از جمله از نوازش و پرستاری ما و توجه به احساسات و خواسته های مادرم غافل نبودند. می گویند: یک بار پدرم می خواستند به سفر بروند و موقع خداحافظی مادرشان از ایشان اندکی رنجش پیدا کرده بودند. عمویم می گفتند: ایشان حدود یک ساعت با مادرمان صحبت کردند تا قبل از سفر رضایت ایشان را جلب کنند و می گفتند: مادر! اجازه بدهید پای شما را ببوسم و مرا عفو کنید! بالاخره هم ...
واکنش هنرمندان و ورزشکاران به درگذشت رضا احدی+تصاویر
رفتنم با پدرم وقتی بعد بازی ها می ایستادم پشت در رختکن امجدیه تا احدی رو از نزدیک موقع خروج ببینم و هر بار بخاطر برخورد گرمش بیشتر عاشقش میشدم. یکبار نصفه شب با اصرار و تمنا از مادرم خواستم تا منو به فرودگاه مهراباد ببره تا تیم ملی رو که از دهلی نو برگشتند ببینم. من فقط برای دیدن نخودی اسیا رفته بودم. در میان جمعیت پیداش کردم. منو کنار ماشین خواهرش برد و از داخل ساکش چند موز دراورد و بهم ...
نوعروس 15 ساله با ضربات دسته بیل کشته شد
چهار ماه پیش با همسرم که 15 ساله است ازدواج کردم. در طول این چهار ماه زندگی مشترک اختلاف نظر و مشاجره هایی با هم داشتیم؛ اما باز به او علاقه مند بودم تا این که یک روز پیش پدرزنم به خانه مان آمد و در غیاب من دخترش را به خانه خودش در آزادشهر برد. به گفته همسایه ها، او به زور همسرم را با خود برده است. گمان کردم اختلافی میان پدر و دختر پیش آمده و نباید دخالت کنم و همسرم دوباره به خانه بازمی گردد. قرار ...
دختر جوان؛ من قربانی عشق های شیطانی شدم
به گزارش جام نیوز به نقل از خراسان، دختر 18 ساله در حالی که چشمانش از شدت گریه به سرخی گراییده بود و عنوان می کرد آن قدر در تاریکی های شب به حال خودم گریسته ام که دیگر حتی توان سخن گفتن هم ندارم در تشریح ماجرای گرفتار شدن در چنگ جوان شیطان صفت به کارشناس و مشاور کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: از زمانی که به خاطر دارم پدرم همواره مشغول مصرف مواد مخدر بود و مادرم برای تامین معاش زندگی تلاش می کرد ...
رضا احدی کاپیتان استقلال، درگذشت+ خاطرات خواندنی پیمان معادی، بازیگر و کارگردان، درباره ملاقات های کودکی ...
... معادی با انتشار عکسی از زنده یاد احدی در اینستاگرام خود نوشته است: رضا احدی اسطوره کودکی من بود. یکی از ادمایی که به عشقش عاشق فوتبال شدم. یادمه مدرسه راهنمایی بودم و فوروارد راست بازی میکردم ولی اصرار داشتم هافبک چپ بازی کنم و میخواستم حتی با تمرین زیاد چپ پا بشم و هدفم این بود تا مثل احدی خوش استیل و خوشتیپ باشم. چه دردسرها میکشیدم بابت شب دیر خونه رفتنم با پدرم وقتی بعد بازی ها می ایستادم ...
داستانی برای تمامی زنان و مادران ایران
خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم. وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک ...
پدرم تا آخرین لحظه اعتقاد به شهید نواب را از دست نداد/ چرا مصدق فروش مشروبات الکلی را قطع نکرد
سفاک پهلوی بود که جان خود را به خطر می انداختند. □ مادرتان درباره ویژگی های شهید خلیل طهماسبی چه می گفتند؟ مادر بیش از دو سال با ایشان زندگی نکردند و پدرم شهید شدند، اما همیشه با عشق و محبت زیادی از پدرم یاد می کردند و می گفتند: حتی یک بار صدای بلند پدرت را نشنیدم! پدرم پس از آزادی از زندان با مادرم ازدواج کردند. آن سالها شرایط دشوار فعالیتهای فداییان اسلام بود و طبیعتاً پدرم ...
زندگی روی ویلچر، به اندازه نبود همسرم سخت نیست!
مشکلات آن نمی دانستم. خاطرم هست سال 1366 در دبیرستان ما پوستری نصب کرده بودند که بانویی را در کنار یک جانباز نابینا و بدون دست و بر روی ویلچر نشان می داد. این پوستر برای من خیلی جالب، اما غیرقابل باور بود! اما بعدها که خودم را در قالبِ آن زن می دیدم، احساس خوبی داشتم و هیچ گاه از ازدواجم با یک جانباز پشیمان نشدم؛ زیرا به معنای واقعی عاشق همسرم بودم. خصوصیات شهید سازگاری از زبان همسر ...
دختر زرتشتی که با کتاب های دفاع مقدس مسلمان شد
کردم البته استاد عربی به من کمک زیادی کرد . * وقتی خانواده متوجۀ تغییر دین شما شدند چه واکنشی نشان دادند؟ فقط پدر و مادرم می دانند و خیلی ناراحت شدند. چند روز جواب من را نمی دادند. پدرم گفت حق نداری در خانه پا بگذاری تو آبروی من را بردی دیگر برنگرد و مادر هم گفت اگر مسلمان شوی دیگر دختر من نیستی! من از این بابت همیشه می ترسیدم که طرد شوم حالا این اتفاق افتاد. قبل از این شب ها ...
عروس 15 ساله قربانی خشونت پدر/ زندگی مشترکی که 4 ماه هم دوام نداشت
عروس 15 ساله آزادشهری قربانی خشونت پدرش شد و جان خود را از دست داد. به نقل از فارس، ساعت 11 صبح شنبه مورخ 26 دی ماه جاری مرد جوان 21 ساله ای به کلانتری نگین شهر شهرستان آزادشهر مراجعه و پرده از راز قتلی هولناک برداشت. این جوان 21 ساله در گفت وگو با افسر ارجاع کلانتری گفت: روز گذشته(25 دی ماه) پدر همسرم به منزل ما در آق قلا آمد و همسرم را با خود به منزلش در نگین شهر برد ...
چرا خانواده همسر درزندگی زوجین دخالت می کنند؟
باتوجه به این که پیامک های زیادی در این حوزه به دست ما می رسد، تصمیم گرفتیم یکی از آن ها را که نکات جالبی هم در آن اشاره شده است با توضیحات کامل تر و کلی تری چاپ کنیم تا راهکارهایی را به همه زوجینی که در این زمینه مشکل دارند، ارائه داده باشیم. متن این پیامک به این شرح است: آقایی هستم 19 ساله. 3 سال است که ازدواج کرده ام و تازه مجلس دامادی ام را گرفتم. همسرم به مادرش وابسته است. به او می گویم ...
با روزنامه نگاری به آدم زن نمی دهند
، خیلی مؤدبانه، باقی مانده پول را روی طاقچه پنجره گذاشتم و به اتاقم رفتم و بیرون نیامدم. کتاب را یک ساعته خواندم. حالا سیزده سال بعد، فکر می کنم اگر آن کارها را نمی کردم و پول های مادرم را برای کتاب و مجلات هدر نمی دادم، حالا جای روزنامه نگاری که نه جای امنی برای ماندن است و نه کسی بابتش به آدم زن می دهد، مهندسی- چیزی شده بودم و مایه آبروی خانواده ام بودم. ...
عشق ناپاک // بازخوانی یک پرونده جنایی
منزلی مجردی بودم به وی پیشنهاد دادم که چون قرار است ما با هم ازدواج نماییم بیا و بعضی وقت ها در منزل با هم باشیم که ابتدا پافشاری کرد ولی با اصرار من قبول کرد و پس از چند مرحله رفت و آمد و عادی شدن روابط ما خواستم همیشه در کنارم باشد. این روابط ما که از لحاظ اخلاقی و دینی هم مشروع نبود پس از گذشت چند ماه در کنار هم باعث بروز اختلافاتی بین ما شد که برای حل موضوع تصمیم گرفتم موضوع را با مادرم مطرح ...
بازداشت 4 متجاوز به یک دختر در شهرری
، قصد رفتن به خانه خواهرم در منطقه دولت آباد را داشتم. به همین خاطر از آژانس نزدیک خانه مان درخواست یک خودرو کردم و پس از دقایقی یک خودروی سفیدرنگ که راننده اش جوان 25 ساله ای بود به در خانه مان آمد. آن روز راننده آژانس بدون هیچ گونه صحبتی مرا به خانه خواهرم رساند اما پس از چند روز، همان جوان را که وحید نام دارد، چندین بار در اطراف خانه مان دیدم تا اینکه وی نزدم آمد و ادعا کرد به من علاقه مند شده و ...
محسن رضایی: فتنه بزرگ جهان امروز نیاز به موقع شناسی دارد/ سریر: هنرمندان به دفاع استحکام بخشیدند
عکاس در سپاه بود و گاهی فعالیت های هنری نیز انجام می داد و خدا را شاکریم که در راه ائمه معصومین(ع) حرکت کرد و به شهادت رسید. وی ادامه داد: مادرم درباره آخرین اعزام پدرم این گونه تعریف می کند و من هم این را برای شما بازگو می کنم. یک و نیم ساله بودم که بیماری سختی گرفتم؛ باید مرا به بیمارستان می بردند. برای پدرم مأموریتی پیش آمد که باید به جبهه می رفت، مادرم اصرار می کرد که این مأموریت ...
نوزاد،در آستانه اعدام مادرش برای مداوا از او جداشد - مادر به جرم حمل محموله سنگین شیشه زندانی است
در حالی که پشیمانی و ندامت از روزهای تاریک گذشته در چهره اش موج می زد، گفت: پانزده ساله بودم که ازدواج کردم. مثل هر دختری هزاران امید و آرزو برای آینده ام داشتم. تصور می کردم که من با هم سن و سالانم فرق می کنم، باسلیقه ترین زن هستم و می توانم زندگی خوب و رؤیایی را برای آینده ام بسازم اما در این میان هق هق گریه امانش نمی دهد و چند دقیقه طول می کشد تا دوباره لب بگشاید.او ادامه داد: اما همه آرزوهای ...
تجلیل از هنرمند شهید تجلیل از شوریدگی و شیدایی است/ زبان متفاوت "محسن رضایی" در تجلیل از هنرمندان شهید
خدا شاکرم که پدرم توانست راه ائمه ادامه دهد و به درجه شهادت برسد. وقتی پدرم به شهادت رسید من یک سال و نیم داشتم و خاطره ای از ایشان در ذهنم نیست و هر چه که می دانم از شنیده هایی است که مادرم برای من تعریف کرده است. دختر شهید حلم زاده در ادامه گفت: زمانی که پدرم می خواست به جبهه برود من مریضی سختی گرفته بودم، که نیاز به مراقبت در بیمارستان داشتم. پدرم هم برای تهیه خبر باید می رفتند مادرم ...
فرزندانم شیفته حضوردرجبهه ها بودند
ادامه داد و باید برای دفاع از کشور به جبهه ها برویم و در برابر دشمنان متجاوز ایستادگی کنیم. توتونچی عنوان کرد: خانواده ما خانواده ای مذهبی است و پدرم همیشه به مساجد و حرم امام رضا(ع) رفت و آمد داشت و بچه هایی که در خانواده ما بزرگ شدند همگی حسینیه دیده و مسجد رفته بودند و با روحانیون ارتباطی عمیق و محکم داشتند. وی افزود: همسرم ورزشکار بود و روحیه ای قدرتمند و محکم داشت و بچه ها مانند ...
سجاد کار نیمه تمام پدر جانبازش را تمام کرد
) آنچنان صبر و آرامشی برای خانواده اش می خواهد تا بعد از رفتنش محکم و با صلابت پای ارزش های اسلام و نظام باقی بمانند. متن زیر گفت وگوی ما با فاطمه جمالی مادر و سعیده جمالی همسر شهید سجاد عفتی است که پیش رو دارید. مادر شهید حاج خانم از خودتان و زندگی تان بگویید. سجاد در کودکی چطور بچه ای بود؟ من متولد 1341هستم و چهار فرزند دارم؛ دو دختر و دو پسر. سجاد فرزند دومم بود ...