سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از شهید محمدعلی رجایی
دستم گذاشت که من خشکم زد. خدا شاهد است در آن تاریکی طوری پول را به من داد که نه تنها برادر و عموهایم که نزدیک من بودند متوجه نشدند، بلکه پدرم که کنار دست من بود هم متوجه نشد؛ و هیچ وقت هم به کسی چیزی نگفت که در خرید خانه به من کمکی کرده. چند روز پس از خرید خانه دیدم کادویی را خریده و برایم هدیه آورده است. چند سال بعد که ایشان را در زندان اوین ملاقات کردم، گفتم: عمو جون ، من به شما یه بدهی دارم و چون در زندان هستی، اجازه بدید این پول رو به خانمتون بدم تا در خونه مصرف کنه. گفت: صمد جون من که می خواستم زندان بیام فکر اینجاش رو کرده بودم و شما اصلا نگران این موضوع نباش و اونو فراموش کن! ...
نخستین نکوداشت شهید بهنام محمدی راد در خرمشهر برگزار شد
آن ها را انتخاب می کرد، بارها بهنام را از منطقه درگیری ها دور می کردم حتی دو بار خودم ایشان را به اهواز بردم اما روز بعد بهنام را در خرمشهر می دیدم. وی افزود: وجود بهنام در برهه مقاومت خرمشهر که دشمن مثل تاتارها به شهر حمله کرده زن و بچه ها را شهید و مردم را آواره کرده بود به رزمندگان روحیه می داد، بهنام می گفت "بار سنگینی هست رودوشم، احتمال شهید شدن خودم هم هست، انگار خدا می خواهد من ...
عاشقانه های یک آیت آلله
.... مادر همیشه می گوید هیچ وقت یادم نمی آید که پدر دچار افراط در رفتارشان شوند. همه رفتارهای ایشان ناشی از لطافت است. همان طور که خدا به پیغمبر(ص) می گوید که اگر قساوت داشته باشی و با مردم به لطافت و مهربانی برخورد نکنی، همه از گرد تو دور می شوند. اصل اساسی جاذبه پیغمبر(ص) برای مردم به معجزاتش نیست. اصلش این است که پیغمبر(ص) طاقت دیدن گریه یک دختر بچه را ندارد. اینها همه از لطافت پیغمبر(ص ...
بغض 37 ساله مامان نسا
ژاله جوی خون راه افتاده است. دل توی دلم نبود. راه افتادم به سمت میدان ژاله که حالا اسمش را گذاشته اند میدان شهدا هرچه می گشتم جمشید را پیدا نمی کردم. آب شده بود و رفته بود توی زمین داشتم می آمدم سمت خانه. پیکر جمشیدم را روی دست خادم مسجد محله مان دیدم! اشک نمی گذارد مادر ادامه دهد. چند دقیقه بعد ادامه می دهد: نمی گذاشتند پیکرها را بیاورند. خدا رحمتش کند حاج رضا، خادم مسجدمان را به هر زحمتی بود ...
پدر می گفت تا زمانی که کفر هست باید جنگید
.... اول با خدا بعد با خود و خانواده. اگر صداقت باشد هر چیزی پشت بندش می آید. پدر از رزمندگان دفاع مقدس بودند. ما خاطرات ایشان را در مدت حضور و حماسه سرایی اش از زمان جنگ، در مجالس و محافل همنشینی با همرزمانش می شنیدیم. رابطه شما با پدرتان چطور بود؟ پدر به یکی از دوستانش گفته بود، من عاشق بچه ها هستم و دوستشان دارم اما این را در ظاهر به ما نشان نمی داد. ایشان خیلی دوست داشت که ...
از گلوله تا یو اس بی در نمایشگاه رسانه های دیجیتال
...> *** همه ما می دانیم مشکلات عدیده نمایشگاه رسانه دیجیتال انقلاب را. و اگر بخواهیم مشکلات زیرساختی و سلسله مراتبی آن را لیست کنیم می شود مثنوی هفتاد من کاغذ. اما تجربه این سی و هفت سال نشان داده که خدا هوای بچه حزب اللهیا را دارد. و به علم و تلاششان برکتی می دهد که به هیچکس دیگری نمی دهد. بازی پروانه یا انیمشن شاهزاده روم را نگاه کنید. با حدود 2 میلیارد تومان هزینه توانست خودش را به مقایسه با ...
لحظاتی نفس گیر برای انتقال پیکر شهدا از کانال / تنها یک اتوبوس نصف و نیمه بازگشته بودیم
آقامحسن رضایی گوش دادند. در عملیات کربلای چهار به اهداف ازپیش تعیین شده نرسیده بودیم و روحیه بچه ها خوب نبود، در بین صحبت های محسن رضایی، حمیدرضا گفت: بیایید با هم شعار بدهیم و به آقامحسن بگوییم که برای عملیات بعدی آماده هستیم، بچه ها موافقت کردند، حمیدرضا کمی فکر کرد و بعد با صدای بلند گفت: رضایی! رضایی! تا کربلا نگیریم، مازندران نمی ریم. بچه ها که به هیجان آمده بودند، بلافاصله این شعار را ...
اگر قم ساکت شود کل ایران ساکت می شود / زنان قمی چادربه سر کرده و ساعت ها پشت درب خانه ها می نشستند
گاردی وارد قم شده بودند که قمی ها به آن ها می گفتند پرورش گاهی و بسیار شکنجه گر و بی رحم بودن اند و به زن و بچه و کوچک و بزرگ رحم نمی کردند. بچه های قم خیلی زرنگ و باهوش هستند اینکه درگیری ها در خیابان چهار مردان و یا همان انقلاب رخ می داد به این دلیل بود که از همه خیابان های مهم قم توسط کوچه پس کوچه به این خیابان راه داشت و زمانی که نیروهای شاه تظاهرکنندگان و شعار دهندگان را دنبال می ...
از اسارت 114 غواص تا نبرد جانانه 19 روزه
او را به اسارت در آوردیم، یکی از بچه ها که عربی می دانست از او خواست تا کار با دستگا ه ها را به او یاد بدهد. وقتی اسیر را به عقب انتقال دادیم، آن برادر رفت پشت دستگاه ها و شروع کرد به مخابره خبرهای غیرواقعی، هر جا که نیروهای ما بیشتر و سرحال تر بودند را به عنوان مکان های قابل تصرف به عراقی ها معرفی کرد، آ نها هم چند بار پاتک زدند و با دست خالی بازگشتند. یک روز بعد، از آن طرف، کاغذی مخابره شد که پر بود از فحش و بد و بی راه برای آن برادر رزمنده دروغ گویی که باعث آسیب و خسارت عراقی ها شده بود. انتهای پیام/86029/ر40/ ...
10ویژگی انقلاب اسلامی ایران از دیدگاه قرآن
: شما که امشب مهمان هستید، گفت: گرسنه هستم. نگرانم به خاطر شام به مهمانی بروم نه برای اجابت دعوت یک مؤمن. البته فقط خدا هم به این معنا نیست که تدبیر و برنامه ریزی نداشته باشیم. 3. رجوع به آرای مردم وَأَمْرُهُمْ شُورَیٰ بَیْنَهُمْ (شوری/38) مشورت با مردم قبل از انقلاب نبود. اما به لطف خدا در این سی و پنج سال تقریباً سی و پنج بار پای صندوق آمدیم. یعنی میانگین سالی یک انتخابات ...
خاطره هاشمی از تحریم انتخابات توسط آیت الله مرعشی درست نیست
، وقتی که امام برای تحصیل به مدرسه دارالشفا آمدند بین حجره ایشان و حجره ابوی ما یک حجره فاصله داشت. شب های محرم مخفیانه جمع می شدند در حجره یکدیگر و روضه می خواندند و عزاداری می کردند. الغرض رابطه پدر من با انقلاب بسیار مستحکم بود و بنده در جاهای مختلفی نمایندگی ایشان را داشتم. من اولین نفری بودم که برای دیدار امام به عراق رفتم اولین نفری هم هستم که به همراه آیت الله اشراقی که پسرخاله ...
روزی که امام(ره) با تاکسی به منزل برگشت/ شهید بهشتی حتی یک ثانیه هم تأخیر نمی کرد
خیلی منظم بودند. یادم هست یک شب که داشتند بحث می کردند روی چهره افراد حساس شدند و گفتند: من احساس می کنم که شماها خیلی خسته و گرسنه اید. پیشنهاد می کنم که شام را هم به جلسات اضافه کنیم. یک چیزی بخوریم و جان بگیریم و بحث را ادامه بدهیم. همه قبول کردند. بعد گفتند حالا که اصل پیشنهاد من را پذیرفتید، نوع غذا را هم من میگویم که چه باشد. آقای بهشتی گفتند: یک مدل نان و پنیر و سبزی. مدل دوم ...
ناگفته هایی درباره حفاظت از امام در 12 بهمن 57
که به بچه ها گفته بودم که اگر فردا کسی گریه کند و احساساتی بشود، یک گلوله توی مغزش می زنم، چون باید همه ی ما چهارچشمی مواظب امام باشیم. وقتی ایشان را بغل کردم و پیشانی شان را بوسیدم اولین فردی هم بودم که ایشان را بوسیدم قطرات بسیار درشت اشک از زیر عینکی که به چشم داشتم می ریخت. حضرت امام دستی به سر من کشیدند و آمدند و سخنرانی کردند. بعد از سخنرانی هم یک ربعی استراحت کردند. بعد قرار شد سوار ...
آخرین روز های ساواک به روایت شاهد عینی
که آخر شب برای ام ماسک اکسیژن گذاشتند. نگهبانی که همراه ام بود، فریاد می زد: این دارد می میرد و ساواکی ها می گفتند: به جهنم! یک گلوله کمتر مصرف می کنیم! حال عجیبی داشتم و مدام بین بی هوشی و هوشیاری در نوسان بودم. بعد از شش روز مادرم را خبر کردند که آمدند و بچه را بردند. حدود 20 روز در بیمارستان بودم و بدن ام بوی تعفن گرفته بود! *پس از دوران کمیته مشترک و برحسب معمول، آیا به زندان رفتید ...
اعلامیه منافقین را از خیابان ها جمع می کردم/ مادرم اسارت را ممنوع کرد!
گروهک ها را جذب انقلاب کند. در دوران جنگ تحمیلی نیز این نیروها در کنار اسدالله می جنگیدند. سال گذشته در بیمارستان منتظر نوبت پزشک بودم که آقایی کنار نشست و گفت "شما اسدالله شیرعلی" را می شناسید؟" پاسخ دادم "برادرم است". گفت "او فردی پاک و صادق بود. در دوران انقلاب مردم لحظه شماری می کردند که اسدالله به امامزاده ما در روستای رامهرمز بیاید و صحبت کند." برایم جالب بود که بعد از بیش از 30 ...
ناگفته هایی درباره حفاظت از امام در 12 بهمن 57
اینها را کاملاً تحت نظر داشتیم. زیباترین و بهترین خاطره ی من وقتی است که وقتی حضرت امام وارد سالن شدند و من برای اولین بار گریه کردم، در حالی که به بچه ها گفته بودم که اگر فردا کسی گریه کند و احساساتی بشود، یک گلوله توی مغزش می زنم، چون باید همه ی ما چهارچشمی مواظب امام باشیم. وقتی ایشان را بغل کردم و پیشانی شان را بوسیدم اولین فردی هم بودم که ایشان را بوسیدم قطرات بسیار ...
روایت زنان زندانی از تجربه زیسته خود در زندان و پس از آزادی
...، ساعت 4و 5 می رفتیم شام درست می کردیم... ساعت حمام تا ساعت 8 شب بود، مخابرات و آشپزخانه هم همین طور. اگه نوبت بهت نمی رسید، باید غذای آشغال اون ها رو می خوردیم... شب ها هم بعد از شام می رفتیم شب نشینی. یک موقع هایی فراموش می کردیم کجاییم. می زدیم، می رقصیدیم، شاد می خوندیم، تولد می گرفتن، یک موقع هایی برای فامیل هاشون ختم می گرفتن، این ها همه لحظه ای بود، خودمون رو گول می زدیم. سرگرم می کردیم ...
خبرنگار نوجوان زنجانی از حال و هوای دوران انقلاب در زنجان سخن می گوید
در تو گره می کردند و لااله الا الله هایشان را در تو فریاد می زدند. چه شب هایی که با اضطراب در تو می ایستادیم و در جنگ وگریزی بی امان، در تو جان پناه می جستیم. چه روزهایی که در مصاف با باطل، در پشتِ درخت های تنومند تو پناه می گرفتیم تا از رگبار گلوله های طاغوت در امان باشیم. ما، سیاهی و ظلمت را در تو شکستیم و پیروزی نور را در تو جشن گرفتیم. تو خوب می دانی! هرلحظه که انقلاب نیاز داشت، مردم این دیار، بدون هراس و واهمه، در هر شرایطی، در تو حضور می یافتند و پشتیبانی خود را از انقلاب اسلامی و رهبر فرهیخته ی آن، اعلام می نمودند. انتهای پیام/ نسیم زنجان ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (214)
این مراسم شرکت کرده بود. ایرج طهماسب دوست داشتنی یکی از ویژه ترین چهره های حاضر در افتتاحیه که خیلی خاکی و صمیمی و بدون تشریفات خاص در بین مردم نشسته بود و با اعلامِ گوینده، این گونه که میبینید به ابراز احساسات هواداران واکنش نشان داد. حامد کمیلی و گلی که به همه حضار در هنگام ورود به سالن اهدا شد. دقیقا مثل اول مهر که بچه ها راهی کلاس هایشان میشوند! سلفی پژمان ...
تصویر برهنه ای که برای ایتالیایی ها ناموسی است/ ما با خمینی زندگی می کنیم، خواب نمی بینیم!
! آری! به سلامت... که خمینی فقط یک بیت نسرود! بیت امام یعنی خانه مادر چند شهید! خمینی در برابر هیچ سیاستمداری احساس حقارت نکرد، لیکن با آن همه عظمت، در برابر چهره نورانی و گریه شوق بچه های جبهه و جنگ احساس حسرت و حقارت می کرد! هر کجا بسیجی هست، بیت امام همان جاست! هر کجا رزمنده هست، بیت امام همان جاست! زحمت بیهوده می کشید! تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست ! خمینی هدیه خدا بود به ما! روح خدا جز خدا ...