سایر منابع:
سایر خبرها
انتقام آتشین تاوان آزار و اذیت دختر 7 ساله
احتمال دادم به خانه دوستانش رفته باشد. وقتی پرس وجو کردم دیدم کسی از پسرم خبر ندارد. حالا چند شبانه روز است از گم شدن مهدی می گذرد. نگران هستم که گرفتار سرنوشت بدی شده باشد. با ادعاهای این مادر، تیمی از کارآگاهان پلیس مأموریت یافتند تا تحقیقاتی را برای پیدا کردن مرد گمشده آغاز کنند. تیم پلیسی در جریان بررسی ها پی برد که مهدی در روز ناپدید شدن به مغازه تعویض روغنی دوستش رضا رفته است و همین ...
گل های خط خطی
یادم افتاد که کاغذ کادو نخریدم. فردا روزِ معلم بود و همه، هدیه ها را توی کاغذ کادو می گذاشتند. وای، من که کاغذ کادو نداشتم، چه کار باید می کردم؟ الآن هم دیگر شبِ شب بود. تورج را هم که نمی شد نگه داشت؛ یا در حال قایق سواری بود یا پرواز. به مامان گفتم؛ مامان گفت: یادت نبود، پسرم! گفتم: از دست این تورج! همه اش تقصیر تورج بود! همه اش شیطانی می کرد؛ یادم رفت به شما بگویم ...
اولین جنازه ای که در عمرم دیدم، پیکر شوهرم بود
شناختم همراه بودم و به او گفتم به من می گویند شوهرت شهید شده. خدا کند امین زنده باشد و تمام بنرها و تابلوهای شهادت او جمع شده باشد. جلوی در که رسیدم دیدم هیچ بنر و پلاکاردی نیست! گفتم پس شوهرم شهید نشده! به سمت مسجد که احساس می کردم خانه ما است رفتم. در را که باز کردم دیدم شوهرم نشسته! دویدم و با رسیدن به امین، بوسیدمش! گفتم وای امین، اگر بدانی این چند وقت چه خواب های بدی دیده ام! *نام ام ...
با شنیدن نام سوریه از حال رفتم
مادرم می پرسیدند همسر زهرا کجا رفته که زهرا اینطور می کند! شهید امین چنبلو. سوریه. سال 1394 حتی وقتی به خانه مادرم می رفتیم اگر مادرم مثلاً می گفت زهرا جان میوه بیاور، می گفتم مامان نمی شود خودت بیاوری؟ واقعیتش دلم نمی آمد همان چند لحظه را از کنار امین جدا شوم.برای نرفتنش به او می گفتم امین می دانی عروسی بدون تو خوش نمی گذرد. می گفت باور کن برای من هم رضا خیلی عزیز است اما اگر ...
همه می گفتند فقط به آقا سلام برسان/خودم پلاک گردن پسرم انداختم/به شدت با پخش شدن عکس ها مخالفم/آن هایی ...
و در جمع مدافعان حرم توجه مخاطبان را به خود جلب کرد به همین جهت گفت وگویی داشتیم با وی داشتیم و از دلایل و خاطرات سفرش از او سوال کردیم. گزیده این مصاحبه و سپس متن این گفت و گو را در ادامه می خوانید: .آنهایی که اهل نوشتن سناریو هستند حتما آنجا سری بزنند و با فضا آشنا شوند، چون ممکن است چند سال دیگر این فضا نباشد. این فضا که ما می بینیم دارند دفاع می کنند، فضای متفاوتی است. به شدت ...
تنها ناراحتیم این است که عبدالحسین را نشناختیم/ به مردم بگویید زخم زبان نزنند!
لبخندی بر لب به استقبالمان آمدند، برقی از شادی در چشمان و شوری وصف ناپذیر از اتفاقی بزرگ اما زیبا سراسر وجودشان را گرفته بود... پدر، مادر و همسر شهید را می گویم، شهید مدافع حرم عبدالحسین یوسفیان که چند روزی است شهادت را پیشه خود کرده و دیدار حق را لبیک گفت. عبدالحسین یوسفیان متولد 15 تیرماه سال 1365، در خانواده ای هشت نفره با چهار خواهر و یک برادر می باشد. ابتدای کلاممان ...
عاشقانه های یک همسر از شهید مدافع حرم: عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از دخترش، حلما بود
در جای جای خانه و حتی در میان وسایل حلما، خوش می درخشد. زهره نجفی متولد 1368 است و یک سال از شهید میثم نجفی کوچکتر است. حلما تنها فرزند اوست که 17 روز بعد از شهادت پدر متولد شد. شاید انتظار رود در گفته هایش بی قراری کند و اینکه حلما باید عمری با یاد پدری در قامت کلمات مادر زندگی کند. اما او محکم و آرام؛ صبورانه از مردی می گوید که تکاور بود دفاع از حرم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم، هدف اصلی ...
نامه یک خلبان از آمریکا به خواهرش
. خواهر شهید ابوالحسنی با اشاره به خاطره ای از خود، ادامه می دهد، 7 سال پیش وقتی که از مرز شلمچه در راه کربلا بودیم دیدیم پل بصره بعد از گذشت چندین سال به همان حالت خراب خود باقی مانده است، در این موقع به یاد حرف برادرم افتادم که در مورد این پل برای ما صحبت کرده بود. هر جا که صحبت از شهید ابوالحسنی می شد اشک در چشمان دو خواهر جمع می شد که خاطرات 35 سال دوری را برای این دو زنده ...
بنیاد در آینه مطبوعات
به امام خمینی(ره) هم هر چه بگویم کم گفتم و تا آخرش پای همین علاقه شان ایستادند. کتری و قوری را از روی بخاری بر می دارد و استکان را پر می کند. بعد هم در پیشدستی ملامین گل سرخی، میوه می گذارد و با مهربانی تعارف می کند. با همان مهربانی و آرامش دوباره رشته کلام را به دست می گیرد و ماجرای شهادت محمدرضا را این طور بازگو می کند: سال 60 بود که پسرم برای خدمت سربازی به ایلام رفت. اصلا گمان شهادتش را ...
محمدرضا ماهیانه سه بار ختم قرآن می کرد/ برگزاری یادواره شهید به سفارش خود شهید/شهیدی که در 20 سالگی هل ...
به گزارش تهران پرس ، در یک روز سرد زمستانی با خانواده گرم و صمیمی شهید محمدرضا دهقان به گفتگو نشستیم. محمدرضا در فرودین 1374 متولد و در یک خانواده مذهبی رشد کرد، او در 21 آبان 1394 مصادف با اول صفر، در سن 20 سالگی در مقام مدافع حرم حضرت زینب(س) به مقام شهادت نائل شد. مادر با صفا و خواهر مهربان محمدرضا از جوان عزیز و قهرمان رشیدشان برایمان این گونه گفتند. گفتم محمدرضا سوریه به تو خوش ...
حاج سعیدحدادیان ازحضوردرسوریه می گوید
"خیبرآنلاین" - چند روز پیش بود که انتشار عکس های حاج سعید حدادیان و فرزندش در سوریه و در جمع مدافعان حرم توجه مخاطبان را به خود جلب کرد. به همین جهت گفت وگویی داشتیم با وی داشتیم و از دلایل و خاطرات سفرش از او سوال کردیم. به گزارش تسنیم، متن این گفت و گو را در ادامه می خوانید: چه شد که راهی سوریه شدید؟ خیلی دلم برای فضای زندگی نزدیک دیار آخرت تنگ بود. یکی از ...
هیچ وقت نگفت خسته ام
اصلاً آقا سیف الله را به روحیه انقلابی اش شناخته بود: سال 1349 ازدواج کردیم. همان موقع و در 21سالگی عضو گروه مذهبی انقلابی مجاهدین اسلام بود. خوب یادم است؛ نوار سخنرانی های امام خمینی(ره) در تبعید را به خانه می آورد و با امکانات محدود آن زمان، 2ضبط را روبه روی هم می گذاشت و تا جایی که می توانست از آن نوارها تکثیر می کرد. همان موقع ما رساله امام(ره) را داشتیم که جرم سنگینی بود. اما آقا سیف الله ...
روایتی از یک زندگی 5 ساله/ می خواهم شبیه بابا باشم
طبقه 13 وزارت جهاد کشاورزی در میدان فاطمی قرار داشت، اگر آسانسور قطع بود برای نماز جماعت با عصا از راه پله ها پایین می آمد و دوباره از همان مسیر به اتاقش برمی گشت... اصلاً اهل یک جا نشستن نبود. همه چیز عالی بود تا مهر ماه سال 90 که کلیه هایش از کار افتاد و به دیالیز رسید. طی چند روز بعد از آن روحیه اش را کاملاً از دست داد. کسی که نماز جماعتش ترک نمی شد، به واسطه این مشکل، تا یک سال حتی ...
روایت مادر شهیدان عباس، حبیب ا... و غلامرضا شعبانی از دیدار با رهبر انقلاب
...> اطرافیان می آمدند و می گفتند، غصه نخور. جوش نزن. این صحبت های اطرافیان من را خیلی حساس می کرد تا اینکه پسرم امیر را صدا کردم، قسمش دادم، گفتم مادر جان بگو ، من طاقت شنیدنش را دارم گریه نمی کنم... تا سرانجام امیر خبر شهادت عباس را گفت و من رو به آسمان کردم و گفتم: خدایا! رضایم به رضای تو؛ همان طور که مادر وهب، فرزندش را در راه دین تو فدا کرد، من هم فرزندم را فدای دین تو کردم. تنم را ...
مادر بی تابی نکن درخت انقلاب به خون ما نیاز دارد
بعد ازظهر به ستاد می رفت و جمعه بعدازظهر باز می گشت. پسرم از اعضای فعال بسیج و مسجد محله بود. مادر ادامه می دهد: سال 62 قصد رفتن به جبهه کرد. به او گفتم نرو برادرت هم در جبهه است و هنوز خبری از او نداریم، اما حسین گفت: خیلی از جوانان های ما در خاک و خون هستند باید بروم. رفت و دیگر باز نگشت اشک های مادرانه گویی گذشت 32 سال هنوز التیامی بر دل این مادر نگذاشته است که به ...
لکه های کبود شهادت حاج سید مصطفی خمینی به روایت خانم فاطمه طباطبایی
بودند پشت در بیمارستان به دربان گفته بودند بگذار من بروم داخل. پرسیده بوده برای چه؟ خانم گفته بودند من همراه این مریضی هستم که الان بردند او هم که خبر نداشت گفته بود: او که مرده بود. خانم گفتند من یک مرتبه بی طاقت شدم نشستم کنار پیاده رو و بی اختیار به سرم زدم. دربان پرسید مگر چه نسبتی با تو دارد؟ گفتم که پسرم بود. او هم دلش سوخت و گفت خودت بیا برو ببین چه خبر است. به هر جهت خانم برای ما ...
مصاحبه خواندنی و جنجالی لیلی گلستان (2)
و حالا به صورت رسمی چاپ نمی شوند. وقتی پاریس بودم در پشت ویترین کتاب فروشی ها، میرا را دیدم. تازه منتشر شده بود و نویسنده اش هم خیلی معروف نبود. خریدم و حیرت کردم از این فضا. گفتم باید این را ترجمه کنم تا همه بخوانند. وقتی به تهران آمدم ترجمه اش کردم. کار سختی نبود. کتاب کوچکی است و الان هم 15 سال است که توقیف شده و هیچ راهی برای انتشار ندارد. وقتی امیرکبیر مصادره شد، چاپ این ...
هویت از دست رفته یک خانواده
بچه اش بخواهد که به مدرسه نرود. هر چند مدتی است که پسرک با کمک خیرین به مدرسه می رود اما به خاطر نداشتن هویت و وضعیت مالی نامناسب، مشکلات زیادی دارد. زمانی که این حادثه رخ داد زن جوان و 2 بچه اش به خانه پدری شان در شهرستان رفته بودند. می گوید: گاز خانه نشت کرده بود، شوهرم از سر کار می آید و غافل از نشت گاز، کلید برق را می زند و خانه منفجر می شود. در میان شعله های آتش زندانی می شود، وقتی ...
قابلمه ای که کلاهخود جنگی شد
داری بدو. گفتم: آقا کارم واجبه. آقا گفت: ولی الان احتیاط واجب تره. خونه و این محل زیر آتیش عراقیاس. گوشه ای دست در دست هم چمباتمه زده بودیم. آقا با بغض گفت: دیشب یه ساعت بیشتر نتونستم بخوابم. توی این یه ساعت خواب دیدم، نگین انگشتر شرف الشمسم رو گم کردم و هر چی می گردم پیداش نمی کنم. با خودم گفتم استغفرالله مگه زمین دهن باز کرده، آخه آدم تو خونه ی خودش ...
بسیج اینستاگرامی برای ملی پوش آسیب دیده
راگبی بانوان را به اطلاع این چهره رساند و قاسم خانی هم بعد از پی بردن به صحت و سقم این اتفاق تلخ در تماس با مادر سارا پی به هزینه های گزاف عمل جراحی این ورزشکار برد. به همین خاطر در پستی روی صفحه اینستاگرام برای طرفدارانش نوشت: این دختر جوون و زیبا اسمش سارا عبدالمالکیه. بیست و دو سالشه و تا دو هفته پیش عضور تیم ملی راگبی بوده. گفتم بوده چون دو هفته پیش تو یک تصادف شدید در ماموریت کاری بدجوری ...
دلنوشته ای برای بانوی بی بدیل تاریخ معاصر افغانستان
داشت فاجعه افشار، با جمعی از دانشجویان افغانستانی دانشگاه های تهران حضور ایشان رسیدیم. با تمام ناتوانی جسمی که داشت به حرف های فرد فرد دانشجویان گوش داد. آن روز خاطره ای از روزهای غریب غرب کابل را بازگو کردم، صبوری ایشان بی تابم ساخته بود و با بغض ادامه خاطره را گفتم، برای من و همراهانم صبوری توأم با مهربانی ایشان حیرت آور بود. با آن که ایشان در زندگی به درازای یک قرن، مصیبت ...
سیف الله عاشق ولایت و رهبری بود
آرمان های شهدا آشنا شوند. *** خبر شهادت سیف الله را چگونه به شما دادند و عکس العمل شما چه بود؟ در حیاط بودم که عین الله به خانه آمد و به من گفت "مادر، اگر یک روز چیزی را به امانت گرفته باشی به صاحبش پس می دهی یا نگهش می داری؟"، گفتم "صددرصد برمی گردانم"، پسرم، سپس بعد از چند ثانیه نزدیک تر آمد و گفت "مادر، سیف الله امانت خدا در دستانت بود خدا پسش گرفت" ... بغض کردم گفتم "جانم ...
آنچه درباره "بیل گیتس" نمی دانستید!
دست من نشست و از او پرسیدم که آیا می خواهد که شب برای رقص بیرون برویم، ولی آن شب قرار بود که با یک عدۀ دیگر بیرون برود. چند هفتۀ بعد او را در پارکینگ دیدم و گفتم: "چند هفتۀ دیگر می توانی بیرون بیایی؟" و او گفت، خوب چیزی که من گفتم خیلی به مذاقش خوش نیامده بود." هیچکدام از آنها در ابتدا فکر نمی کردند که رابطۀشان جدی خواهد شد. "من در آن زمان هنوز خیلی تک بعدی بودم. در دهۀ سوم ...
تنها بانوی رفتگر ایران
: همین چند وقت پیش یکی از همکاران شما – خبرنگاران – آمد خانه ام و فیلم مرا گرفت. آنها تعجب کرده بودند که جاروی ما چرا اینقدر سنگین است. آن اوایل، یعنی ده پانزده روز اول، به دست گرفتن جارو و جارو کردن برایم سخت بود و دست هایم درد می کرد اما الان دیگر عادت کرده ام و کارم را خیلی خوب انجام می دهم. تنها زن رفتگر ایران در تمام این سال ها به تنهایی کار می کرده اما چند سالی هست که انگار شانس ...
مرد شیشه ای، پسر یک پزشک را به آتش کشید
این حادثه مرگبار رخ داده است. در گام بعدی، مأموران پلیس فیلم دوربین مداربسته محل حادثه را باز بینی کردند. دوربین چهره سه مرد جوان را شکار کرده بود که ساعتی قبل از حادثه به خانه مقتول رفته بودند و لحظاتی بعد از آتش سوزی هم سراسیمه از محل گریخته بودند. مأموران در بررسی های تخصصی موفق به ش ناسا یی سه مرد جوان به نام های شایان، سامان و بهرام شدند که معلوم شد این سه مرد جوان چند ...
نوه دکتر مصدق از تجربیات پزشکی اش میگوید
، می گوید: خاله و مادرم از قدیم مریض دکتر بودند. خاله ام 40 سال پیش ازدواج کرده بود و 9 سال بچه دار نشد. 10 سال است هر دو ماه یک بار دکتر می رفتم، آخرش هم هیچی به هیچی. اینجا که آمدم الان دوماهه حامله ام. اگر امیدی نباشد دکتر همان موقع می گوید و زن و شوهر ها را گرفتار امروز برو فردا بیا نمی کند. دیروز خودم شاهد بودم خانم و آقایی آمدند و دکتر به آنها گفت هیچ کاری نمی شود کرد. شاید اگر به رویان مراجعه ...
این رشتۀ ورزشی، ریشۀ قرآنی و حدیثی دارد!
مثل خورشید!. گفتم: چطور؟. گفت: من در مسجد برای صد نفر صحبت می کنم و شما در تلویزیون برای چند میلیون. گفتم: این از یک منظر، امّا منظر دیگر قیامت است، اگر هر دو خراب کرده باشیم، شما به خاطر در اختیار داشتن صد دل مؤاخذه می شوید و از من به خاطر چند میلیون دل سؤال می شود که این همه دل را خداوند به تو داد، چرا تو یک دل به خدا ندادی؟!. شما را هم به خاطر خدا دوست دارم! به حدیثی خیلی شیرین ...
من بودم و یک دوربین و قصه ای که عاشقانه بود!
...> همین را می گویم. در کات های مختلف ما گاهی تغییر در گریم را می دیدیم اما حس تغییری نمی کرد انگار نه انگار که کات خورده بود. گریم مشکل داشت اما راکورد بازی حفظ شده بود. خب خدا را شکر! برای همین است که من بعد از 20 سال کارم به دکتر روانپزشک کشید. خوابم کم بود. به خانه که می آمدم دیگر از روز هفتم یا هشتم طوبی در خانه من بود. این طور نبود که بگویم خب من الان به خانه خودم آمده ام و در را ...
این دوشنبه های به یاد ماندنی
انجام می دهد. چندوقت پیش بود که به همسرم گفتم می خواهم در جلسه ماهانه ساختمان شرکت کنم. دلم می خواست نکاتی که در قرارهای سبقت مجاز مطرح می شود و خیلی هم آسان است را با همسایه ها در میان بگذارم. یکی از این نکات توجه داشتن به افراد کم بضاعت اما زحمتکش بود، به همین دلیل آن روز در جلسه شرکت کردم و به همسایه ها گفتم که ما می توانیم به این بنده خدا که از راه دور می آید ناهار یا یک میان وعده بدهیم تا هم ...
گفتگو با سعید فعال منش، پر درآمدترین دانشجوی ایرانی
واقعا همیشه ی همیشه تا آخر عمرت پیوسته موفق باشی باید از الان برای پولهای خودت 4 تا جعبه داشته باشی یکی برای خرج و برج زندگی روزانه ات، یکی برای صدقه و خیرات و انفاق، یکی برای سرمایه ی کار کردن و یکی هم برای پس انداز و سرمایه ی ثابت برای روز مبادا، بعدش هم حواشی هر کدوم رو تذکر دادند، القصه اینکه این حرفا رو گوش دادن همان و الان این جا خدمت شما بودن همان. – عجب راه حل جالبی، برای تکمیلش ...