سایر منابع:
سایر خبرها
تنها نیستم، خدا اینجاست
ای عباس، سال هاست همدم این مادر پیر شده و خنده بر لبانش می نشاند. می گوید: عباس عاشق کفش قرمز مثل رنگ گوجه فرنگی بود. کلی اصرار و تمنا کرد تا یک روز از بازارچه جوادیه برای او خریدم. نمی دانید چه ذوقی می کرد این کفش را می پوشید. یک شب که به مسجد محل رفته بود با چشمان گریان و پاهای عریان برگشت و گفت مادر کفش هایم را دزدیدند. خیلی دعوایش کردم و گفتم من کفش ها را تازه خریده بودم پس چرا حواست را جمع ...
یا بچه پسر یا طلاق
که بچه این بار پسر است. همه منتظر ورود یک نوزاد پسر به خانواده بودیم. با کلی دلهره رفتم سونوگرافی که گفتند جنین باز هم دختر است. با شنیدن این حرف انگار دنیا روی سرم خراب شد. تا چند روز کارم شده بود گریه و ناله و نفرین خودم که حالا باید جواب شوهر و مادر شوهرم را که پسر می خواستند، چه بدهم؟ حالم خیلی بد بود و می خواستم خودم را بکشم. نه به خاطرخودم، به خاطر زبان مادر شوهرم. پدر و ...
شهید مدافع حرم: چرا باید در سوریه جنگید؟
به گزارش میبدخبر به نقل از فارس: رضا شاعری؛ شهید سید محمد حسین میردوستی از رزمندگان و مدافعان حرم حضرت زینب(س) بود که در عملیات محرم و در روز تاسوعا توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید. از این رو جهت مصاحبه با این خانواده یه منزل شان رفتیم. در همان لحظات اول با روحیه بالا و قابل ستایش پدر شهید سید محمد حسین میردوستی مواجه شدیم. پارچه سبز روی شانه پدر شهید میردوستی نشان از سادات بودنش داشت. دستی به محاسن سفیدش کشید و ما را با احترام مضاعف به آپارتمان ساده اش دعوت کرد. در بین صحبت هایشان مدام به پیش وند نام شان که همان عبارت سید که آن را شناسنامه خانواده شان می دانستند تاکید داشتند و در لحظه به لحظه مصاحبه، شهیدشان را با نام کامل آقا سید محمد حسین خطاب می کردند. سید محمد یاسا فرزند شهید که در یک سالگی پدر را از دست داده در خانه مشغول بازی بود. چند دقیقه بعد مادر شهید(زینب میرشاهی) و همسرش (راضیه سادات میردوستی) به جمع مان ملحق شدند و مصاحبه ما با این عزیزان شروع شد که در ادامه متن آن را خواهید خواند: *شهید میردوستی اولین شهید دهه هفتادی ما چهار فرزند داشتیم و فاصله سنی همه آن ها بین دو تا سه سال بود. دختر اولمان متولد سال 62، آقا سید قاسم متولد سال 64، دختر بعدی مان متولد 68 و محمد حسین هم آخرین فرزند ما و به قول معروف ته تغاری بود. سید محمد حسین 13 تیر ماه 1370 به دنیا آمد که فکر می کنم پسرم اولین شهید دهه هفتادی مدافع حرم باشد. *شیطنت هایش خاص خودش بود محمد حسین خیلی سرزنده بود و شور و حال خاص و شیطنت های به خصوصی داشت و به خواهرش که یک سال و نیم فاصله سنی داشتند خیلی وابسته بود. یک جورهایی عین خواهر و برادر دوقلو همه جا با هم می رفتند. یک روز در حین بازی وقتی بالای رختخواب ها رفته بودند شهید میردوستی از آن بالا افتاد و زبانش کمی آسیب دید و پاره شد. از همان نوجوانی با همین خواهرش پنج شنبه ها بر سر مزار شهید احمد پلارک و دیگر شهدای بهشت زهرا(س) می رفتند. *دوره کامل پزشک یاری عملیاتی را در هفت ماه گذراند سید محمد حسین بسیار فعال و پر تکاپو بود و در سال 90 به عضویت بسیج ویژه صابرین در آمد. او در کنار آموزش های نظامی آموزش پزشک یاری هم دیده بود و مطالعات آزاد در این زمینه داشت. به قول معروف او یک پزشک یار عملیاتی بود و در طی هفت ماه این دوره را فرا گرفته بود و کارهایی مثل بخیه، حجامت، سرم زدن را به طور کامل مسلط شد. حتی گاهی موارد برخی از بیماری ها را هم به خوبی تشخیص می داد. ما برای دیپلم گرفتن آقا سید قاسم خیلی سختی کشیدیم (خنده) اصلا دل به درس نمی داد اما محمد حسین وقتی در دبیرستان وارد شد و قصد داشت انتخاب رشته کند مدیر دبیرستان خیلی از او تعریف کرد که احساس غرور کردم. اولویت اول انتخاب رشته اش هم ریاضی و فیزیک بود. مسئولین مدرسه تاکید داشتند تا در آنجا بماند و این رشته را بخواند ولی فرزندم به رشته کامپیوتر علاقه وافری داشت و به همین دلیل در دبیرستان فنی و حرفه ای ثبت نام کرد. وقتی هم برای ثبت نام در رشته کامپیوتر به مدرسه رفتیم مدیر مدرسه گفت این پسر که نمراتش خوب است به نظرم ببرید همان ریاضی را بخواند اما با اصرار شهید در رشته کامپیوتر ثبت نام اش کردند. *می گفتم تو برای خودت به ما محبت می کنی پدرش مدتی بود که دائما سرفه می کرد. شب ها این این عارضه حادتر می شد و سید محمد حسین برای آقای میردوستی یک لیوان آب می برد. همیشه می گفت: من موظفم به شما خدمت کنم، وظیفه فرزند این است که به پدر و مادرش خدمت کند این جز مسائل اخلاقی مهم است که نباید ساده از کنار آن بگذریم . می گفت: اگر محبت به پدر و مادر زیاد باشد انسان طول عمر پیدا می کند. من هم به شوخی به او می گفتم پس تو برای طول عمر خودت به ما محبت می کنی. *مادر بزرگش نام او را انتخاب کرد پدر بزرگ همسرم نود و هشت سال سن داشت و در تمام عمر نماز شب اش به نماز صبح متصل بود و از نظر اعتقادی خاص بود. مادر شوهرم تنها فرزند این مرد مومن و اهل خدا بود. وقتی محمد حسین به دنیا آمد از من درخواست کرد اگر اجازه بدهی نام پدرم را روی پسرت بگذارم. من هم با کمال میل و با اشتیاق قبول کردم. او هم روی اسم کاملش یعنی سید محمد حسین خیلی حساس بود و کلا عاشق اسم اش بود، اگر کسی محمد خالی صدایش می کرد حتما تذکر می داد. *این پسر من هم یک خشوی دیگر است محمد حسین برخی از تکه کلام های کودکی اش را حفظ کرده بود و در صحبت هایش به کار می برد. مثلا به خرگوش می گفت خَشو و یا به جریمه کردن می گفت: الان پلیس جمیله اش می کنه. گاهی به محمد یاسا هم می گفت این پسر من یک خشوی دیگر است. *با پودرهای سفید محدودشان می کردم محمد حسین و خواهرش که پشت هم بودند خیلی شیطنت می کردند و بعضی اوقات خیلی خسته می شدم، تنها راه چاره ای که پیدا کردم این بود که آن ها را می نشاندم گوشه ای از خانه و با این پودرهای سفید رنگ، یک دایره دورشان می کشیدم و می گفتم نباید بیرون بیایید با این ترفند در همان جا بازی می کردند و فقط وقت هایی که می خواستند دستشویی بروند بیرون می آمدند(خنده) اما بعد دوباره به محدوده ای که برایشان ترسیم کرده بودم بر می گشتند. وقتی کوچک بود عین چارلی چاپلین راه می رفت، می گفتم محمد یاسا هم عین خودت راه می رود. چند روزی بود که بعد از شهادت پدرش اصلا همان چند کلمه را هم که می گفت ادا نمی کرد. وقتی رفقای پدرش برای سر سلامتی آمدند منزلمان محمد یاسا خوشحال شده بود. حس می کردم پدرش را در جمع دوستانش می بیند، خیلی رفتارش تغییر کرد و سرحال شد. شاید این مطلب خیلی شعاری باشد اما ما غائل به این هستیم که شهدا زنده اند و وقتی رفتار محمد یاسا را بعد از چند روز سکوت دیدم بیشتر به این آیه ایمان آْوردم. *شهادت فرزندم بدترین داغ بود اما مطمئنم بهترین راه است برادرم شهید شد و داغ مادر هم دیده ام اما هیچ داغی مثل داغ اولاد نیست. با این حال افتخار می کنم که فرزندم در راه اسلام به شهادت رسیده است. درست است که شهادت و نبودن فرزندم بدترین داغ است اما مطمئنم بهترین راه را انتخاب کرده ایم. *چرا باید در سوریه بجنگیم پدر شهید میر دوستی در ادامه این مصاحبه گفت: پدرم روحانی و اصالتا اهل استان گلستان بود. او با گروه فدائیان اسلام همراهی می کرد و در دوران انقلاب اسلامی نیز فعالیت های چشمگیری داشت. بنده معتقدم شهادت محمد حسین جان برکتی برای خانواده ماست و این شهید برای عموم ملت ایران و متعلق به اسلام است. برخی در این روزها می گویند چرا ما باید به صورت نیابتی در سوریه بجنگیم و باید در جواب این هم وطنان تاکید کنم که قطعا مرزهای ما امروز مرزهای جهان اسلام است و هر جا اسلام تهدید شود وظیفه ماست که در آنجا حضور داشته باشیم و خدمت بکنیم. بنده خودم پاسدار هستم الحمدالله در زمان جنگ هم توفیق جانبازی داشتم و در آن دوران با شکوه با پدر و برادرانم به جبهه می رفتیم و برادرم آقا سید مجتبی میردوستی در عملیات بازی دراز به شهادت رسید و علی اصغر میرشاهی برادر همسرم نیز قبل از عملیات بیت القدس 6 به شهادت رسید. شوهر خواهرم که از رزمندگان غواص بود نیز در عملیات فاو به شهادت رسید. به نظرم برجسته ترین شاخصه آقا سید محمد حسین اخلاق او بود و سپس بحث تحصیلی او که خداروشکر وضعیت مطلوبی داشت. اما از ویژگی های او علاقه خاص اش به بسیج و هیئت بود. ولایت مداری و پاکار نظام بودن در ایام فتنه 88 هم نباید از قلم انداخت. وقتی درگیری های سال 88 به اوج خود رسیده بود شهید میردوستی آمد و گفت می خواهم با بچه های پایگاه برای سرکوب این آشوبگران بروم و خودم او را به حوزه معرفی کردم و اتفاقا به مسئول حوزه سفارش کردم که محسن از پس درگیری برمی آید و از او در مناطق درگیری که سخت تر است می توانید استفاده کنید. بلافاصله سید محمد حسین برادر بزرگترش هم آمد و به اتفاق هم رفتند. *در راه شهادت گوی سبقت را از من ربود قدیم ها در منزلمان یک هیئت هفتگی داشتیم و پسرانم نوجوان بودند. شهید میردوستی به دلیل اینکه کوچک تر بود به قول بچه هیئتی ها خارج سینه می زد. در همان عوالم کودکی و نوجوانی محمد حسین رفت بیرون هیئت و برادر کوچکش سید محمد حسین را دعوا کرد و گفت: وقتی نمی توانی با جمع هماهنگ سینه بزنی خب سینه نزن. داداشش می گفت ما که تو هیئت منظم سینه میزدیم جا موندیم اما او از ما جلو زد. بنده سال ها سابقه جنگ دارم و همیشه آرزوی شهادت داشته و دارم. به هر حال به لحاظ سن و سال و سابقه هم حساب کنید من از پسرم بیشتر در فضای جنگ بودم. الغرض! آقا سید محمد حسین توی هیئت منظم سینه نمی زد اما به قول آن شعر که حضرت آقا خواند ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند... فرزندم که حدود 30 سال از من کوچکتر بود گوی سبقت را ربود و به این مقام عظیم دست یافت. حکایت محمد حسین و من حکایت آیه السابقون و السابقون اولئک المقربون است. *آقا جان برایت آب آوردم یکی از خاطرات خوبی که از آقا محمد حسین به یاد دارم این است که به علت عارضه ای که داشتم شب ها درخواب سرفه های مکرر داشتم و در آن مدت تا صدای سرفه من را می شنید با یک لیوان آّب بالای سرم حاضر می شد و می گفت: آقاجان برایت آب آوردم . *آرروی شهادت در آخرین روز زندگی محمد حسین جوان و پویا بود و آرزوهای زیادی در سر داشت. برای خانه ای که به تازگی از مسکن مهر گرفته بود برنامه هایی جهت زیبایی نمای داخلی خانه آشپزخانه داشت. آپارتمان جمع و جوری که با هزار مشقت برای رفاه حال خانواده اش تهیه کرده بود وسایلی نظیر کابینت و برخی از وسایل گرمایشی نداشت. قبل از سفرش به همسرش گفته بود وقتی برگشتم آشپزخانه را کابینت می زنم و باقی کارهای که نیمه تمام را تکمیل می کنم. حالا همین جوان که این آرزوها را داشت یک شب قبل از شهادت به رفقایش گفته بود: من دیگر آرزویی جز شهادت ندارم او در آخرین روزها به نقطه ای می رسد که هیچ آرزوی دنیایی نداشت و خدا را شکر همچون مولایش حضرت ابوفاضل در روز تاسوعا به شهادت رسید. موقع رفتن فرصتی برای دیدار نبود و تلفنی زنگ زد و خداحافظی کرد. وقتی پیکرش را آوردند صورتش خیلی سالم بود احساس می کنم برای اینکه ما دوباره ببینیم اش چهره اش سالم مانده بود. نحوه شهادتش هم این طور که می گویند موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن شهید عزیز کاملا متلاشی شده بود سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی خورده بود. وداع با پیکر شهید امجدیان همزمان با سید محمد حسین ما در تهران انجام شد اما شهید امجدیان را به زادگاهش کرمانشاه بردند و در آنجا دفن کردند. خانواده شهید امجدیان ساکن کیان شهر هستند. *مایه قوت قلب همرزمان همرزمان شهید می گفتند: آقا سید، محمد حسین شما روحیه بالایی داشت صحبت هایش و حضورش باعث قوت قلب بچه ها بود. وقت هایی که می خواستیم با خانواده هایمان تماس بگیریم شهید میردوستی الویت تماس را به دوستانش اختصاص می داد و در این زمینه ایثار می کرد. بنده به عنوان پدر محمد حسین معتقدم که پسرم از من سبقت گرفت و به من نشان داد که هنوز باب شهادت باز است. من در پیچ و خم این دنیا گیر کردم و به این سعادت بزرگ که آرزویش را داشتم نرسیدم. گاهی اوقات هم کارهایی می کرد که جای دعوا کردن داشت اما چون رفتار هایش با شوخ طبع خاصی همراه بود، اصطلاحا دلم نمی آمد و نمی توانستم تنبیه اش کنم. *آماده جهاد هستم در یگان نظامی آن ها بین رزمندگان تی شرت توزیع کرده بودند و به شهید میردوستی ذکر یا اباالفضل(ع) افتاده بود و مثل حضرت عباس(ع) در روز تاسوعا به شهادت رسید. در طول جنگ تحمیلی چند تن از پسرعموها، برادرم و الان هم پسرم را از دست دادم اما هیچ وقت از عملکردم پشیمان نبودم و ان شاءالله به وقت نیاز حتما خودم برای جهاد می روم. *سید محسن خدمتگزار جمهوری اسلامی است با توجه به اینکه جانباز بودم و 36 ماه سابقه جنگ دارم، آقا سید محمد حسین بخش عمده ای از خدمتش را معاف شد. حدودا هفت ماه خدمت کرد. با فرمانده پادگان آشنا بودم. یک هفته بعد از اینکه شهید میردوستی در محل خدمتش مستقر شد زنگ زدم پادگان تا جویای احوالش بشوم. مسئول پادگان که از دوستانم بود گفت: آقا سید اگر زنگ زدی اینجا سفارش محمد حسین را بکنی باید بگویم رفتار و اخلاقش مورد تایید ماست. با اینکه خیلی جوان است اما خیلی مردانه برخورد می کند در همین مدت کوتاه خودش را ثابت کرده و به معنای واقعی کلمه خدمتگزار جمهوری اسلامی است. شهید میردوستی سرباز نمونه تشکیلات بود و از همان جا جذب نیرو ویژه صابرین شد. خیلی مسئولیت پذیر بود و همیشه در تلاش می کرد مسایل و مشکلات زندگی اش را خودش سر و سامان بدهد. بیست ساله بود که گفت می خواهم ازدواج کنم. گفتم کمی تحمل کن اما مصر بود و همان موقع دست به کار شدیم و دخترعمویش را خواستگاری کردیم. *محمد یاسا پاک و دور از گناه همسر شهید میر دوستی: محمد حسین پسرعموی من بود. ما هفتم مهر سال 90 عقد کردیم و یک سال بعد هم به خانه خودمان رفتیم. برای انتخاب نام محمد یاسا کلی تحقیق کردیم. یاسا به معنی پاک و دور از گناه است. همسرم به ندرت عصبانی می شد و اگر هم به آن نقطه می رسید پس از ناراحتی و عصبانیت برای اینکه از دلم در بیاورد هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد و جبران می کرد. اما وقتی عصبانی و ناراحت می شد. کمی طول می کشید تا دلش را به دست بیاوری. او با برادرش آقا سید قاسم باجناق هم بود. سید محمد حسین به شوخی می گفت: من هر کاری بکنم از دست سید قاسم نمی توانم فرار کنم. او برادرم بود حالا چند سال ست باجناق هم شده ایم، اخیرا در سپاه هم همکار شدیم و متاسفانه به هیچ وجه از دست قاسم نمی توانم راحت بشوم . دفعه اولی بود که به سوریه رفت قبل از این سفر در مبارزات و جنگ هایی که با گروهک های تروریستی زاهدان، شمال غرب کشور بود حضور فعال داشت حتی در این عملیات ها دستش آسیب دید و گچ گرفته بود و برای اینکه اختلالی در سفر سوریه اش پیش نیاید گچ دستش را باز کرد. *اگر نروم هزاران کودک یتیم می شوند وقتی گفت می خواهم بروم سوریه خیلی بی قرار شدم. محمد حسین گفت: اگر امثال من برای جنگ نروند هزاران محمد یاسا یتیم می شوند و خدای ناکرده اگر جنگ به اینجا کشیده شود فرزندان ما مثل کودکان سوری قتل عام و آواره می شوند . طبیعی ست که هیچ کس دوست ندارد اول زندگی و در جوانی همسرش را از دست بدهد اما به خاطر این حرف هایش قبول کردم و با این صحبت ها متقاعدم کرد. توی همان دست نوشته مختصرش که چند وقت قبل از شهادتش نوشته با محمد یاسا درد و دل کرده و از نبودنش معذرت خواهی کرده و تاکید داشته که به پسرش بگوییم به چه دلیل این راه را انتخاب کرده است. *خانم ها در معراج الشهدا پیکر شهید را تشییع کردند وقتی رفتیم معراج الشهدا با همه نزدیکانم گفتم وقتی پیکر محمد حسین را آوردند اگر داد و فریاد و ناله بزنید مدیونید. محمد حسین دوست ندارد. لطفا وضو بگیرید و برایش دعا بخوانید. وقتی چهره اش را دیدم احساس کردم از همه زمان هایی که دیده بودمش خوش سیماتر و زیباتر شده بود. رفتیم بالای سرش نشستیم و دعای توسل خواندیم. جالب است که بدانید پیکر و تابوت محمد حسین را در معراج الشهدا خانم ها و محارم اش مانند عمه ها و خواهرهایش تشییع کردند. *درایت و مدیرتش در امورات خانه مایه قوت قلبم بود زمان ازدواج شهید میردوستی بیست سال بیشتر نداشت اما در مسائل اقتصادی خیلی خوش فکر بود. همین که اول راه بودیم و پس انداز خاصی نداشتیم طبیعتا خرید وسایل زندگی و بحث مسکن و تشکیل زندگی کار دشواری بود. اما با درایت و برنامه ریزی همسرم این مسائل حل می شد. همیشه در تنگناهای مالی خیالم از بابت محمد حسین راحت بود با رفتارهای مردانه اش خیلی امیدوارم می کرد به او ایمان داشتم که مشکل را حل می کند و تا جایی که ممکن بود نمی گذاشت شرایط سخت شود. کار در آژانس و یا در سوپرمارکت و کارهای متنوع از جمله این موارد بود. *تاسیس سوپرمارکت برای تامین مخارج در مناسبت های متنوع یک وسیله که نیاز خانه بود می خرید. مثلا وقتی محمد یاسا به دنیا آمد وقتی بیمارستان آمد هدیه برایم نخریده بود و من خیلی ناراحت شدم اما وقتی به خانه رفتیم دیدم یک کارتون بزرگ آوردند و من که متعجب شده بودم دیدم که یک ماشین ظرفشویی خریده است. برای تامین هزینه های خانه در سوپرمارکت، آژانس و دیگر مکان ها کار می کرد. حتی همین چند وقت پیش یک مینی سوپر دم منزل مان باز کرده بود. *بی قراری پسر در شب شهادت محمد حسین خواهر شوهرم که به همسرم خیلی وابسته بود همیشه به من دلداری می دهد. همیشه می گوید حس می کنم داداشم هست اما گاهی دلم برای جر و بحث های خواهر و برادری مان تنگ می شود. محمد حسین به محمد یاسا خیلی وابسته بود برای دندان در آوردنش کلی ذوق کرد و خودش را می زد. (خنده) گوشی هوشمند داشت آن را به من داد و می گفت در طول روز از کارهایش برایم عکس و فیلم بگیر تا ببینم و شب ها با چه لذتی نگاه می کرد. این روزها که همسرم نیست احساس می کنم محمد یاسا خیلی دلتنگی پدرش را می کند. به خصوص وقت هایی که کودکان هم س ...
شکرگزار خداوندم که مرا لایق دفاع از حرم دانست
: با سلام و درود به روح امام خمینی(ره) و آرزوی صحت و سلامتی برای ادامه دهنده راه ایشان امام خامنه ای. امروز که شما این نامه را مطالعه می کنید شاید دیگر در بین شما عزیزان نباشم و انشالله خداوند توفیق نبرد با دشمنان امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام و شهادت در راه ایشان نصیب اینجانب کرده باشد. در ابتدا از پدر و مادر عزیزم به خاطر تمامی سختی ها و زحماتی که برای بزرگ کردن اینجانب ...
دلبریِ هنگامه قاضیانی
اجرا کنم. یک روز سر فیلمبرداری از تو اتاق آمدم و دیدم بچه های فیلمبرداری روی تخت میثم نشسته اند، 25، 26 روزی از کار گذشته بود و به طور کامل طوبی شده بودم، اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاده؟ یکهو زیر گریه زدم و گفتم: چطور به خودتان اجازه دادید روی تخت میثم بنشینید؟ بچه ها کپ کردند، گفتم: می شه از رو تخت میثم بلند شید و خواهش می کنم دیگر هیچ کس روی تخت میثم ننشیند. حتی یک بار به آقای اشکذری هم ...
از چه زمانی باید اتاق خواب کودک را جدا کرد؟
که فرزندی ندارد با فراغ بال هر زمان که دوست داشته باشند رابطه جنسی برقرار می کنند و تولد فرزند آنها را دچار سردرگمی می کند و گاهی اوقات آنقدر دچار استرس می شوند که ممکن است رابطه زناشویی شان به خطر بیفتد. از چه زمانی باید اتاق خواب کودک را جدا کرد؟ بچه از حدود یک و نیم سالگی می تواند در اتاق خواب خودش بخوابد و این نه تنها باعث می شود پدر و مادر خلوت خودشان را داشته باشند بلکه ...
راه مسعود و میثم را ادامه می دهم
ترورش بودند. این فرصت سال 65 پیش آمد و مسعود توسط منافقان ترور و خبر شهادتش به خانواده مدواری داده شد. پدر و مادر مغرور از شهادت فرزندشان سجده شکر به جا آوردند. پس از آن میثم راه مسعود را ادامه داد و وارد سپاه شد. پس از تشکیل گروه داعش و حمله آنها به حرمین شریفین، میثم به سوریه رفت و در عملیات های متعددی شرکت کرد و در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. این بار پدر و مادر در قید حیات نبودند و سجده ...
قرار گذاشتیم دست گیر هم باشیم، نه پاگیر هم
شهدای کربلای 5 و 2 و مرصاد را زنده نگاه دارد. پدر چندین فرزند بی پناه بود زندگی 9 ساله شهید اسماعیل و همسرش با شهادت آقا سیداسماعیل بدون داشتن فرزندی به پایان رسید، اما طیبه خانم می گوید:همسرم برای بچه های دیگر پدر بود و من و همسرم کمبود فرزند را احساس نکردیم، چرا که برای هم، پدر و مادر بودیم و فرزند و دوست، اما بچه های دیگری در زندگی شهید سیداسماعیل سیرت نیا بودند که ادامه تحصیل ...
روایت خاطراتی از رشادت زنان اصفهان در روزهای سرد بهمن 57
می گفتند و درنهایت؛ خیابان کمال اسماعیل. اداره ساواک همین جا بود. حواسمان به ارتش نبود. تمام نیروها توی خیابان بودند. آنجا هم دست ارتشی روی ماشه بود؛ فقط شلیک نکرد. نه راه رفت بود و نه برگشت. توی همان شرایط گویا؛ حسن، بچه ام ترسیده بود. یک دفعه حالش به هم خورد. گفتم آقا من می خواهم بچه ام را ببرم دکتر. گفت شما غلط می کنید! غلط می کنید... دو بار تکرار کرد. آن روز من واقعاً ...
بارداری و زایمان باورنکردنی دختر 10 ساله/عکس
روز نو : در شهر پوبیلای کشور مکزیک و در زایشگاه این شهر، یک دختر بچه 10 ساله از طریق جراحی سزارین، نوزادی به وزن یک کیلو و پانصد گرم را بدنیا آورد. طبق اخبار به دست آمده، این نوزاد تحت مراقبت پزشکی قرار دارد و دختر بچه 10 ساله که مادر این نوزاد است هر روز برای دادن شیر به بچه خود به زایشگاه میرود. همزمان نیز پلیس تحقیقاتی را برای یافتن پدر این بچه آغاز تا دلیل آنرا بداند که در اثر تجاوز جنسی بدین دختر بچه 10 ساله چنین چیزی روی داده است یا خیر. ...
چگونه عادت پستانک مکیدن را از کودکان خود بگیریم؟
خوردن پستانک به خواب رود و شما در نیمه های شب با هر بار افتادن پستانک از دهان کودک و بیدار شدنش، مجبور باشید بیدار شوید و برای ساکت کردن گریه اش دوباره پستانک را به دهان کودک بگذارید. بچه ها با گریه کردن ارتباط برقرار می کنند. گاهی هم فقط گریه می کنند تا آرام شوند و به دنبال چیزی می گردند تا آرام شان کند. پدر و مادر همیشه نمی توانند کنار بچه باشند و به همین دلیل چیزی مانند پستانک ساخته ...
روایت مایلی کهن از درگیری با محمدرضا رحیمی
فرهنگ و رسانه). این را هم بگویم بد نیست. من از خبر ورزشی شکایت کرده بودم. آن زمان آقای سعید مرتضوی دادستان تهران بود و دادگاه کارکنان دولت در خیابان میرعماد قرار داشت. نزدیک یک سال و نیم شکایت کرده بودم اما پرونده ما رو نمی آمد! رفتم آنجا آقای مرتضوی هم بود. ایشان من را می شناخت. گفتم ببخشید آقای مرتضوی یک سال و نیم است چرا پرونده ما رو نمی آید؟ همه می گویند من اطلاعاتی ام و به سیستم وصل هستم اما هیچ ...
مرورخاطرات شهید مفقودالاثر مدافع حرم در برنامه از آسمان
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : مجموعه تلویزیون از آسمان در برنامۀ این هفتۀ خود به زیارت خاطره های شهید مفقودالاثر مدافع حریم اسلام، علی سلطان مرادی رفته است. در این برنامه که جمعه 23 بهمن ماه از شبکۀ دو پخش خواهد شد با پدر، مادر، همسر و فاطمه و محمدرضا دو فرزند این شهید گفتگو شده است. شهید علی سلطان مرادی یکی از نیروهای متخصص و کاربلد سپاه بود که در روز 22 ...
اعتراف دزد احساسی
به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه ایران، مریم 31 ساله است و نوزاد را از بیمارستانی در مشهد ربوده است . او در بیان انگیزه خود از این اقدام مجرمانه گفت : 12 سال از ازدواج برادرم و همسرش می گذرد . آنها بچه دار نمی شوند و ما به خاطر این مسأله خیلی نگران بودیم . چندی قبل یک فرزند برای شان پیدا کردم . نوزاد را تحویل گرفتیم . اما پدر و مادرش پشیمان شدند و فرزندخود را پس گرفتند . پس از این ماجرا ...
گذری بر روزهای ماندگار...
: او گفت: زمان شهادت پدر من تنها سه سال داشتم و برادر کوچکتر من علی اصغر 3 ماه پس از شهادت پدر به دنیا آمد. الان هیچ چیز از پدر به خاطر ندارم اما ازشنیده ها می توانم بگویم پدرم انسان مذهبی و ولایتی بوده، همچنین یک مداح خوش صدا و ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. مرحوم ملاحسین مولوی - یکی از مداحان بزرگ آن دوره - احترام خاصی برای پدرم قائل بود. از دیگرخصوصیات پدر، مردم داری وحسن خلق او بود ...
برای پسرم در میدان جنگ/عزیزم مواظب باش سرما نخوری
عزیزترینشان را می بندند. آنچه می خوانید نامه یکی از مادران مدافعین حرم است که فرزندش در سوریه در حال جنگ با تروریست های تکفیری است. وی می گوید: صفحه اول صفحه دوم سلام پسرم خدا قوت زیر سایه پروردگار باشید پسرم. حضرت زینب سلام الله علیها یاریتون کند انشاءالله خوش به سعادت پسرم. انشاءالله امام حسین (ع) یاریتون می کنند. خیلی راه خوب و عجیبی انتخاب کردید. دعا می کنم ...
خاطره جالب لاهوتی از مبارزه بر علیه شاه در بهمن 57
دستگیر نشدنم دعاهای مادرم بود، وقتی به شهر بهبهان رسیدیم به حجره شهیدنورالدینی(اولین شهید کهگیلویه) که درسال 57 درحوزه علمیه بهبهان درس می خواند رفتیم و به دور از چشم مادر با شهید نورالدینی برای شرکت در تظاهرات برعلیه شاه صحبت می کردیم. صبح روز بعد، از شهید خداحافظی کرده و به دهدشت آمدیم. وقتی به اول شهر رسیدیم مردم برعلیه شاه تظاهرات کرده بودند و من با مشاهده این وضعیت، مادرم را در حالت بیماری رها ...
آموزش سبک زندگی اسلامی ویژه دانشجویان استان مرکزی در عتبات
تعالیم دینی به فرزندان، ازدانشجویان خواست که برای فرزندان خود از اهل بیت (علیه السلام) الگو قرار دهند و سعی کنند کودکان را با دور نگه داشتن از فضای مسموم ایجاد شده توسط دشمن در عرصه فرهنگی، به آنان راه و روش اسلامی ارائه دهند. روحانی کاروان دانشجویی اعزامی از استان مرکزی نقش خانواده را بسیار موثر در تربیت فرزندان دانست و گفت: اگر خانواده بتواند فرد را از همان کودکی با مفاهیم دینی آشنا ...
پرویز پرستویی: مردم الکی حالشان خوب است
...> خیلی بی معرفتی است. و البته من این ها را با صراحت بیان می کنم؛ چون می توانم نعل به نعلش را رو به رو کنم و من غیبت ایشان را نمی کنم. من دارم می گویم درواقع یک اثر از بین رفت. یعنی درواقع همه آن تلاش ها در شرایط فضای جامعه بحرانی در حال اتفاق است؟ و فضای بحرانی پرویز پرستویی؟ درواقع داشتم عرض می کردم که این سه تا تجربه ای که با خانم گلستانی داشتیم و خب رفاقتی ایجاد شده ...
قتل فجیع هوو به خاطر حسادت
رو در روی اولیای دم و شوهرش محاکمه شود، در ذهن همه چیز و همه کس، از دوربین بالای سرش تا مادر مقتول حک شد که او در برگه های بازجویی چه نوشته بود: سکینه زن اول حمید – شوهر مقتول – بود و من زن صیغه ای او. به همین خاطر به او حسادت می کردم. روز حادثه (14/7/93) طرف های ساعت 7:20 صبح به خانه سکینه رفتم و با او درگیر شدم. با چاقویی که از آشپزخانه برداشتم چند ضربه به سینه اش زدم. او روی زمین افتاد. من چاقو ...
کمک به افزایش آرامش در خانه
گاهی آنها را به بی سازمانی شخصیتی یا بی سازمانی شخصیت که یکی از کج روی های اجتماعی است، سوق می دهد. محیط خانواده رابطه مستقیمی با بروز رفتار انحرافی و ارتکاب جرم دارد و از هم گسیختگی خانواده غالبا منجر به فرار کودکان از منزل، مدرسه و ولگردی می شود. قبل از بچه دار شدن به نوع رابطه و چگونگی رفتار با فرزندانتان فکر کنید شاید بتوان گفت که آماده سازی برای پدر یا مادر شدن و ایفای چنین ...
یک اتفاق دشوار: بارداری در دوران عقد
زندگی تان بپذیرید. آن هم وقتی که هنوز به خوبی چم و خم زندگی مشترک دستتان نیامده، اخلاق های همدیگر را نشناخته اید، بدهی های مالی تان را صاف نکرده اید و خوشی های بسیاری را با هم تجربه نکرده اید... وجود بچه در این شرایط با همه نعمت و هیجانی که به زندگی شما می آورد، کلی چالش به دنبال دارد. چطور باید با این چالش ها رو به رو شوید؟ پشت همدیگر را خالی نکنید از شوک بیرون بیایید و فکرهای خطرناکی ...
پرچم سبز لبیک یا رقیه آخرین هدیه شهید مجیری به همسرش/ امضایی که به کلمه محب المهدی متبرک بود
نکرده بود آری او لیاقت بالاتری داشت که باید در سوریه به نمایش می گذاشت تا فدایی خانم حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما شود. گویی خدا می خواست او برای رسیدن به آرزویش سال ها تلاش کند و هر روز بیشتر نورانیت بگیرد و در تاریخ 2/9/94 با درجه معنوی بالاتری به شهادت برسد. وگرنه سال ها قبل برای او خواب شهادتش را دیده بودند اما گویا تقدیر این بود که از او 3 فرزند گل (به نام فاطمه خانم 13 ساله ...
عکس العمل آقایان بعد از پدر شدن
هر حال کم و بیش تمام پدرها با این دلهره ها دست و پنجه نرم می کنند. 6. تغییر نوع ارتباط با همسر قبل از تولد فرزند رابطه زن و شوهر با هم قوی تر است اما بعد از تولد، نقطه تمرکز هر دو زوج فرزندشان می شود. زن و شوهر دیگر فرصت کافی برای حرف زدن در مورد علایق شان ندارند و نقش پدر و مادری شان پررنگ تر می شود. روان شناسان توصیه می کنند حتی بعد از بچه دارشدن چند دقیقه ای در روز را به ...
نوزاد ربوده شده ازبیمارستان درمشهد پیداشد
...> دکتر افسری گفت: پس از ساعت ها تلاش اعضای این گروه، نوزاد ربوده شده بامداد امروز تحویل مادرش در بیمارستان مزبور شد. داستانی افزود: ربوده شدن این نوزاد دختر توسط زنی که طی روزهای اخیر برای گرفتن نوزاد به چند بیمارستان مشهد مراجعه کرده بود، انجام گرفت. وی ادامه داد: این زن علت اقدام خود را چنین عنوان می کند که زن برادرش بچه ای را به فرزندی قبول کرده بود اما به تازگی پدر و مادر بچه پیدا ...
رئیس جمهور ما را دعوا هم می کرد/ رهبری حواسشان به همه چیز بود/ معاونان جاده صاف کن بودند
سؤالی در خصوص اینکه چرا مسیری خلاف مسیر دیگر اعضای خانواده را برگزیده و به سراغ دیپلماسی رفته است؟ عنوان کرد: شاید قسمت اینگونه بود، پدر من و پدربزرگم در امر صادرات فرش و مدتی در اراک و نجف ساکن بودند و نمایندگی صادرات فرش داشتند و بعد به تهران آمدند. همه برادرهای من هم در همین صنف هستند و شغل پدر را ادامه دادند و تنها من این مسیر را ادامه نداده ام. وی درباره اینکه در زمان انقلاب چه می ...
90/ دوست دارم دروازه بان تیم ملی اختلاس باشم
. زحمتکش و اهل حلال و حرام . پدر من باغبان بود و پرورش گل داشت . من از بچگی در بین گل ها بزرگ شدم . هرگز دیناری از حق مردم را جابجا نمی کرد و همیشه نان حلال سر سفره خانواده اش می آورد . هیچ وقت نشنیدم که قسم بخورد قسمش این بود به سلام و علیکم قسم. برعکس حالا که همه جور قسمی می شنوی و دست آخر می فهمی که دروغ محض بود. همیشه سعی داشتم مثل او باشم. حضرت علی می فرماید وقتی فقر وارد خانه ای می ...
سیمرغی ها چه گفتند؟
روزی می شود که سکوت کرده است. وی افزود: من جایزه ام را به یدالله نجفی تقدیم می کنم. شبنم مقدمی، بعد از دریافت سیمرغ بلورین نقش مکمل زن برای فیلم های نفس و زاپاس گفت: من از هیات داوران تشکر می کنم چون یک بار دیگر مرا شایسته گرفتن این جایزه دانستند. دو سال قبل که من این سیمرغ را گرفتم، پدرم هنوز در قید حیات بود، من آن سیمرغ را به پدر و مادرم تقدیم کردم. اما حالا که او یک سالی است از میان ...
دزدیدن نوزاد از بیمارستان برای برادر!
مراجعه کرده است. یکی از کارکنان بیمارستان گفت: این زن چند بار به آنها مراجعه و ادعا کرده زن برادرش بچه دار نمی شود و قصد دارد نوزادی را از خانواده ای به صورت توافقی برای فرزندخواندگی برادرش بگیرد. در حالی که این زن هیچ ردپایی از خود برجای نگذاشته بود، مأموران در تحقیقات بعدی دریافتند وی مدتی قبل به مامایی نیز مراجعه کرده و درباره خرید نوزادی با مامای مورد نظر حرف زده است. بازگشت نوزاد ...
علی مصفا و سهیلا رضوی در نشست خبری روز دهم جشنواره فیلم فجر 34
قربانی دوست نداشت از قصه و فیلمنامه اش سواستفاده کند و بزرگترین نکته این فیلم این است که حمیدرضا قربانی توانست فیلم خودش را بسازد. سهیلا رضوی نیز گفت: من وقتی فیلمنامه را می خواندم از همان صفحه اول و دوم درگیر آن شدم و اینکه یک مادر بخاطر درگیری داخل یک مغازه التهاباتی دارد برایم جذاب بود. سپس سارا بهرامی بیان کرد : واقعا این شکل از بازیگری خیلی سخت بود. حال ما واقعا به هم می ...