سایر منابع:
سایر خبرها
اینها بلایی بودند که به جان این انقلاب و کشور افتادند
شورای انقلاب فرهنگی آمدند، و بنده هم تدریس معارف را در دانشگاه تهران شروع کردم، هفته ای یک روز به محل دفتر ایشان می رفتم. آن زمان اتاق ایشان و دکتر سروش و دکتر داوری کنار بود. معمولا نماز ظهر و عصر را با ایشان می خواندم، ناهار را در خدمتشان می ماندم و به کلاس درس که دانشگاه هنر و تهران بود بر می گشتم. نخستین جلسات مربوط به تهیه متن برای درس ریشه های انقلاب را هم در آن جا شرکت کردم که شماری از ...
ورونیکا فاضلی : زن شیعه افغانی در ایران مرا با مفهوم حجاب آشنا کرد
دوست داشتم می دیدم همه حجاب دارند. تلویزیون از صبح تا شب هم روشن باشد آرامشم را از دست نمی دهم در حالی که تلویزیون آلمان را یک ربع هم نمی توانستم تحمل کنم و استرس می گرفتم. متوجه شدم این همان جایی است که دنبالش بودم. سفرم مصادف با ماه رمضان بود. دیدم خانواده آقای فاضلی روزه می گیرند. رفتم پیش مادر شوهرم گفتم می خواهم روزه بگیرم. گفت تو نمی توانی روزه بگیری چون باید نمازهم بخوانی. گفتم نماز بلد ...
هم بازی پروین بودم، اما دزد شدم
شکست و چندین بخیه برداشت. دوست نداشتم برادرم سارق شود. قبل از این که دست به سرقت بزنی کار می کردی؟ من ورزشکارم و عضو تیم ملی فوتبال جوانان بودم. یک حادثه مرا به اینجا کشید. محمد پروین، علی حمودی و علیرضا حقیقی همدوره ای من در تیم ملی جوانان بودند. آنها امروز در تیم ملی هستند و من باید پشت میله های زندان باشم. چه حادثه ای برایت رخ داد؟ در باشگاه جوانان ...
صف طولانی قصاص مجرمان اسیدپاشی!
اجرای حکم قصاص متهم پرونده اش به نوعی راه را برای تصمیم گیری قربانیان دیگر باز کرد. من مطمئنم اجرای این حکم تأثیر زیادی بر کاهش جنایت اسیدپاشی خواهد گذاشت. وقتی روز سه شنبه برای اجرای حکم به زندان رجایی شهر رفتم فضای سنگینی در محل اجرای حکم حاکم بود، حتی من که شاکی بودم از آن جو به وحشت افتادم و به همین خاطر از پدرم خواستم تا همراه من به داخل بیاید. به همین خاطر تصور می کنم با اجرای این ...
جایزه ضارب حضرت زهرا (س) چه بود؟
بیرون بیاید و گرنه داخل خانه می شویم و به زور او را بیرون می کشیم! فاطمه (س) آمد و پشت درب ایستاد و گفت: ای گمراهان تکذیب کننده! چه می گویید؟! و چه می خواهید؟! گفتم: ای فاطمه! فاطمه گفت: می خواهی چه کنی؟ ای عمر! گفتم: چرا پسر عمویت تو را برای جواب فرستاد و خودش پشت پرده نشست؟! به من گفت: طغیاان تو ای بدبخت! مرا بیرون کشاند و حجت را بر تو و هر گمراه ...
گفتگو با وحید امیری؛ پدیده جوان تیم ملی
سنی پایه بازی نکردم و فوتبال باشگاهی خود را زمانی شروع کردم که سنم از رده های پایه گذشته بود. در واقع اگر دانشگاه نمی رفتم شاید هیچ وقت فوتبالیست نمی شدم. چطور شد که به سمت فوتبال آمدی؟ - من سال 86 وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه متوجه شدم که برای فوتسال دانشگاه تست می گیرند. فوتسالم خوب بود و به9 اصطلاح گل کوچک باز بودم. در تست قبول شدم و همان سال با تیم داشنگاه قهرمان منطقه 5 خرم ...
نجات از چوبه دار به دلیل فرزند معلول
انگار داری میری بیرون. آره دارم میرم خونه مادرم امشب جشن تولد خواهرزادمه همه را دعوت کرده است. در همین موقع زنگ در خانه به صدا در آمد راننده آژانس آمدنش را خبر داد و طناز هم پس از عذرخواهی از سوسن در خانه را بست و رفت. چند ساعت بعد در حالی که شب از نیمه گذشته بود مرتضی و طناز به خانه برگشتند اما به محض ورود با صحنه عجیبی رو به رو شدند. خانه به هم ریخته و وسایل نامرتب و شکسته ...
شهید باز علی نصیری
....برای اجازه گرفتن جهت رفتن به جبهه به ونک آمد گفتم برو به سلامت اگر شهید شدی که به راه جدم رفته ای اگر هم شهید نشدی که برمی گردی .دوتا عموهاش هم شهید شده بودند پدرش هم راضی بود از موقعی که به جبهه رفت یکبار از ناحیه دست مجروح شد ودو انگشتش قطع شد.در جبهه راننده تانک بود آخرین بار که می خواست برود تا دم در رفتم سر وصورتشا بوسیدم وگفتم : برو خدا به همراهت شیرم حلالت .خواب دیده بودم شهید مشود می دانستم ...
وظیفه تاریخی ام را انجام دادم
.... گریه کنان رفتم به خانه و در آنجا شعر مرثیه درخت را سرودم: دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح/ خواب بلند و تیره دریا را/ آشفته و عبوس / تعبیر می کند؟ / من می شنیدم از لب برگ/ این زبان سبز / در خواب نیم شب که سرودش را/ در آب جویبار، بدین گونه شسته بود: در سوگت ای درخت تناور! / ای آیت خجسته در خویش زیستن! / ما را/ حتی امان گریه ندادند. /... گیرم، بیرون ازین حصار کسی نیست/ گیرم در آن کرانه ...
ناگفته ها از حاج علی آهی
اهالی جامعه مداحان او را به فقیه مداحان می شناسند. پیرغلامی است که سال ها اشعار و نوحه های خود را با فقه و مکتب اهل بیت(ع) گره زده است و برای استفاده از اشعار حسینی در قالب فقه و رعایت اصول ادبی حساسیت زیادی دارد. نام حاج علی آهی سال هاست با دستگاه حضرت سیدالشهدا(ع) گره خورده است. وقتی با رئیس خانه مداحان کشور چند روزی پس از مرخص شدن از بیمارستان به گفت وگو نشستیم سال ها نوکری در محضر اهل بیت(ع) را ب ...
از کودکی تا هفت شهر عشق/ یازدهمین نشست کتابفروشی آینده با حضور پری صابری
که به ایران بازمی گشتم تنها بودم عملا خانواده و فامیلی نداشتم و پدرم مرا به ابراهیم گلستان که سابقه خانوادگی داشتیم سپرد، انصافا ابراهیم گلستان هم از من حکایت خوبی کرد، در هر حال با فروغ در منزل ابراهیم آشنا شدم، فروغ در آن زمان از شهرت خوبی برخوردار بود. وقتی تصمیم گرفتم شش شخصیت در جستجوی نویسنده را کار کنم خود فروغ به من پیشنهاد داد تا نقش دختر این نمایش را بازی کند که الحق بازی خوبی داشت و یکی ...
راز تیپ جنجالی بهنوش بختیاری از زبان خودش
...> - بله دعوت شدم و به آن جا رفتم تا به همه نشان دهم که در هر شرایطی مدافع تیمم هستم. چه موقعی که پرسپولیس ضعیف عمل کند چه موقعی که در صدر باشد. چهره تان هم خاص بود. قبل از این که به آن جا بیایم رفته بودم برای رونمایی فیلم شوخی کردم ولی بعد از اتمام آن به خانه رفتم تا لباس های قرمزم را بپوشم. علی ضیاء هم در جشن گفته که شما از آن پرسپولیسی های هزار آتیشه هستید. حرفش را تایید ...
مبارزه "مرگبار" برای ازدواج با "مدیر شرکت"! + عکس
. تحقیقات از متهم جوان برای مشخص شدن دیگر ابعاد پرونده ادامه داشت تا این که محمد دیروز به قتل روح الله اعتراف کرد و گفت: روز حادثه قرار بود به دفتر فاطمه مدیر شرکت بروم که طی تماسی متوجه شدم وی در جایگاه سوخت نزدیک شرکت است و روح الله نیز مزاحمش شده است. از آنجا که چندی پیش نیز به دلیل پیشنهاد ازدواج از سوی روح الله به مدیر شرکت، از وی کینه به دل گرفته بودم، خود را به محل رسانده و او را ...
مناظره محمد مصدق با سید ضیاء الدین طباطبایی درباره کودتای اسفند1299
را با هم بسوزاند، چون مردد بودم که شخص طرف اعتماد مدیر روزنامه رعد است یا دیگری، تصمیم گرفتم که در صورت اول تسلیم نشوم و خود را برای هر گونه پیشامدی حاضر کنم .(1) مصدق در ادامه سخنان خود در رد ادعاهای آن روز سیدضیاء مبنی بر نیاز کشور به اصلاح و ترقی، نتیجه می گیرد: نظریاتم در عدم صلاحیت آقا و طرز انتخابشان معلوم شد، ولی ممکن است کسانی که از دوره دیکتاتوری استفادات کلی می کنند و باز ...
بلیند: مادرم را فرستادم برایم خانه پیدا کند
... بیرون از زمین فوتبال، زندگی را در منچستر چطور می گذرانی؟ من در شهر زندگی می کنم و عاشق زندگی کردن در شهر هستم. وقتی در آمستردام هم بودم، همین طور بود. جمعیت زیاد و جنب و جوشی که اطراف من وجود دارد را دوست دارم. نامزدم هم واقعاً اینجا را دوست دارد. وقتی با منچستر قرارداد بستم، با تیم ملی هلند عازم تمرینات شدم ولی مادر و نامزدم را فرستادم تا بروند و در منچستر خانه پیدا کنند. به آنها ...
ماجرای جلیقه ضدگلوله امام خمینی (ره)
. برگشتم در راه برگشت فکر کردم چگونه نامه را به دست آیت الله میلانی برسانم. بقالی سر کوچه بود رفتم داخل مغازه، چند کیلو سیب زمینی و پیاز خریدم. دیدم سبدی در مغازه است. به بقال گفتم: آقا می توانم این سبد را هم ببرم. بقال گفت عیبی ندارد. خرید کردم. نامه امام را ته سبد گذاشم و خریدم را روی نامه گذاشتم و به خانه آقای میلانی رفتم و به ماموران گفتم خرید کردم. چون جوان بودم مرا نگشتند وارد منزل شدم. به ...
حسادت به رابطه صادق طباطبایی با امام
در سال 34 همراه پدرم به حمام رفته بودیم. امام در آنجا مرا دیده بودند. در سال 43 به ایران آمدم و چند باری هم با حاج آقا مصطفی ملاقات کرده بودم، اما امام را ندیده بودم. از این همه تیزهوشی امام جداً یکه خوردم و گفتم: آقا شما همه نقشه های ما را نقش بر آب کردید، می خواستم ناشناس نزد شما بیایم. بعدها هر چه زمان گذشت، بیشتر متوجه نکته سنجی و قدرت روحی امام شدم و فهمیدم چه زجری از دست اهالی نجف ...
روایت مادر شهید "جلالی" از خبر شهادت فرزندش
اتوبوس برای تجدید وضو رفته بودم که حیفم آمد از ساختمان های دوکوهه عکس نداشته باشم با وسواس چند قطعه عکس گرفتم و با خوشحالی به سمت اتوبوس ها رفتم. وقتی سوار اتوبوس شدم متوجه حضور راوی شدم که برصندلی ما تکیه زده بود و مسئول کاروان ما را از صندلیمان منتقل کرد به ردیف دوم، جایی که حاج آقای هم اتاقیمان نشسته بود. پسری 25 ساله، با محاسنی بلند و اعتماد به نفسی حاصل از تجارب حاصل شده در اردو راوی کاروان ...
لیلی من در جزیره مجنون
بدنم به دستتان رسید ما را زود تشییع نکنید و در قبر نگذارید، جنازه ام را دم خانه مان و در کنار مسجد بگذارید تا کمی با هم باشیم و صحبت کنیم و هرکسی از ما حقی دارد، همان جا بیاید و بگیرد تا بلکه شاید استفاده ای شود و حتما پدر و مادرم، برادرانم و هرکس خواست بیاید بالای سرم، بگذارید بیاید. سعی کنید شلوغ بازی راه نیندازید، حتی اگر شد حاضرم یک شب هم پیشتان باشم. مراسم ختم را به یک نوعی تبدیل کنید تا حرکت و ...
سینما دیگر پدر و مادر و دایی و عمو نمی خواهد
دانند و همه آرزوها و امیدهایشان را به پسر می بندند. چه اتفاقی افتاد که بازیگر نقش جواد مستور در سریال آخرین بازی شدید؟ لابد سازندگان سریال فکرهایشان را کرده اند و مرا برای نقش مناسب دیده اند. گفته اند یکی را بیاوریم که هم رفیق مان باشد و هم به حرف هایمان گوش دهد. حتما به نظرشان من شایسته این نقش بوده ام. بعضی از نقش ها خیلی عام هستند و حرف دل بسیاری از پدر و مادرها را می زنند. ما ...
ادعای محسن افشانی: یک سر و گردن از هم سن و سالهای خودم جلوترم!
هم تجربه ی ساخت دومین فیلمش رخ داد. از چه زمانی وارد این حرفه شدید؟ - سال 84 یکی از بستگانم راجع به تئاتر صحبت می کرد. آن زمان فکر می کردم تئاتر نام یک کشور است و اصلا نمی دانستم یعنی چه و با آن مواجه نشده بود. اولین بار شانزده ساله بودم که در تئاتری که در فرهنگ سرای سالمند میدان شهدا برگزار شد، شرکت کردم. از آن زمان به این هنر علاقه مند شدم. سال 85 در یکی از اجراهای تئاتر، تدوین ...
در خانه خانم بازیگر چه می گذرد؟
. اما دکوری هایی که در ویترین دارم همه سوغات هند و آلمان و انگلیس و فرانسه و دوبی است که سال ها پیش رفته بودم و خریدم. فست فود، هرگز! من در کل خانه ام را خیلی دوست دارم و آرامش دارم. اما آشپزخانه را بیشتر از جاهای دیگر منزل دوست دارم و به آن اهمیت می دهم. منزل دخترم که می روم دائم در آشپزخانه هستم و غذاهای سنتی می پزم. چون بچه ها و همسرش خیلی دستپخت من را دوست دارند. شاید باور نکنید ...
زندان های مالزی، جهنم خداست!
را خانه بود. دی ماه سال 88 بود، خیلی پاپیچ شدم که این وضع مالی خوب و حساب های بانکی از کجا آمده؟ البته برای کسی رو نمی کرد ولی ما می شنیدیم. فهمیدیم یک کارگر ساده کارمندی نیست. گفت ما الماس می بریم مالزی. شما چه کاره بودید آن موقع؟ - من آن موقع کارمند بودم. انبارداری و حسابداری می کردم... گفت ما توی کار الماس و بسته بندی هستیم. گفت بسته ها را پک می کنیم و الماس می بریم. گفتم ...
شهیدی که از امریکا اخراج شد
تازه متولد شده بمان. گفت اگر الان دخترم به زبان آید و بگوید نرو؛ من باز هم می روم؛ رفت و به شهادت رسید. قبل از شهادتش خواب دیدم در یک دشت وسیع افتاده و دارد ناله می کند. در عالم خواب خیلی ناراحت شدم و گفتم: مادر، خاک بر سرم! الآن می روم برایت دکتر می آورم. قبول نکرد و گفت: فقط به پدر چیزی نگو. آن چه را که در خواب دیده بودم، برای کسی نگفتم. سال ها بعد که رفتم خوزستان و محل شهادت محمّد را ...
داستان زندگی محرمانه یک جاسوس+تصاویر
. یعنی به جای سرباز، تروریست شوید؟ قطعا . پیوستن به القاعده من به قندهار دعوت شدم. هر کسی که می خواست به القاعده بپیوندد باید حضوری با بن لادن بیعت کند. من هم مانند همه پیش او رفتم. بن لادن به من گفت که قرار است سال ها سختی و دشواری را تحمل کنیم و هدف اساسی جهاد به شخص او محدود نمی شود . تو سوگند یاد کردی؟ بله . آن سوگند چه بود؟ من ...
من آدم حسابی هستم
اما الان وضع فرق کرده چندسالی است که ازدواج کرده ام و بچه کوچک دارم. آبرو دارم. پس چرا سرقت می کردی؟ {سکوت}. این دفعه چطور دستگیر شدی؟ یک روز در خانه خواب بودم ماموران در خانه ام را زدند و گفتند غلامحسین تو هستی، جواب دادم بله. گفتند بازداشتی، بدون درگیری و مقاومت با ماموران به اداره آگاهی آمدم و الان هم اینجا هستم. ...
مصاحبه با زن اندونزیایی زندانی در ندامتگاه شهرری
سختی به مهرآباد برگشتم، بلیت خریدم و به شیراز رفتم بعد هم اجناس را تحویل گرفتم. قرار شد از آنجا به دوبی و بعد مالزی و بعد هم به اندونزی بروم. از گیت پرواز رد شدم چمدانم را باز کردند و گشتند. چیزی نبود. گیت دوم را هم رد کردم. ماموری دنبالم آمد و گفت خانم این چمدان مال شماست گفتم بله. آن را باز کرد و نگاه کرد من از چیزی خبر نداشتم. گیت را رد کردم و به سمت پرواز رفتم داشتم سوار هواپیما می شدم که ماموری ...
کافه ای برای یک جا نشین کردن هنرمندان
بعدتر به شهرک اکباتان رفتیم. 22 سالی است که اینجا هستیم. بچه که بودم، با شغل کبابی زیاد میانه ای نداشتم. هفته ای یک بار یا کمی بیشتر، سری به اینجا می زدم. پدرم مغازه را می چرخاند و اداره می کرد. من هم گاهی این جا می آمدم ولی نه آن قدر که بگویی عاشق و شیفته کار در مغازه هستم. چند سال که گذشت. عقربه ساعت و تقویم که چند وقت جلو رفتند، همه چیز تغییر کرد. زمان، سلیقه ها و نگاه مهدی نوجوان را عوض کرد. صحبت ...
زندگانی حضرت زهرا(س)به قلم استادجاودان(1)
او مدح زیاد می گوید. بعد از آن هم سخنانی میان آن دو رد و بدل می شود و سرانجام ابوبکر می گوید: من بر چیزی از مسائل دنیا تأسف نمی خورم، مگر بر سه چیز که دوست داشتم آنها را ترک گفته بودم... اول اینکه ای کاش من خانه فاطمه(س) را نمی گشودم و لو اینکه با یک جنگ از آن خانه روبرو می شدم.(42) ابن عبدربه در عقد الفرید نیز به همین عبارت نقل کرده است.(43) یعقوبی همین وصیت را بدینگونه نقل می کند که به عبدالرحمن ...
از قتل عام 6 نفر پشیمان نیستم
عصبانی بودم زهرا دخترم را هم به خاطر عصبانیت کشتم بعد به سراغ محمد رفتم و به او دو تیر زدم. خواهرش فاطمه و مادرش هم آنجا بودند چون مادرش بی گناه بود او را نکشتم و فاطمه را با تیر زدم. بعد هم یک عده اراذل واوباش بودند که به خانه من حمله کردند به آنها گفتم بروید و دیگر نیایید. این اصلا قانونی نبود که وارد خانه من بشوند مملکت قانون دارد پلیس اجازه داشت وارد خانه من شود اما اینها حق نداشتند. اول تیر ...