برای شیطنت شماره زن را از دوستم گرفتم،مردم وقتی زن پشت تلفن همان...!
سایر منابع:
سایر خبرها
روزهایی که بدون شهید قاسمی می گذرد
دیپلم گرفت. همسر شهید قاسمی با بیان اینکه در بحبوحه انقلاب نیز همسرم در همه برنامه ها شرکت می کرد و حتی شب ها با برادرشوهرم شعارنویسی می کرد، گفت: یک روز یکی از زنان همسایه به من گفت نمی دانم دیشب چه کسی روی تمام دیوارهای محله مرگ بر شاه نوشته است، من هم که نمی دانستم کار اکبر و برادرشوهرم بوده به خانه آمدم و گفتم زن همسایه گفته دیشب همه دیوارها را شعار نوشته اند، همسرم خندید و من متوجه شد ...
می دانستم مهرداد زن و بچه دارد اما رابطه من برای تجربه یک...!
مهرداد خریده بودم فهمید و بعد هم قشقرق به پا کرد. من که به زور وارد زندگی مهرداد نشدم. از او خوشم می آمد مهرداد هم به من گفت زنش را طلاق می دهد. حتی به من گفت زنش قهر کرده و خانه پدرش است. او باید به شوهر خودش معترض شود. طلاق می گرفتم. مهرداد مرد زندگی با او نیست. او حتی مرد زندگی با من هم نیست. مهرداد خیلی دروغ می گوید. او با زن های زیادی هم رابطه دارد. من ...
خاطره فراموش نشدنی مریم کاظم زاده چه بود؟
قدر ترسیده بودم که یادم رفت چراغ قوه را روشن کنم. نه راه برگشت داشتم و نه توان رفتن به جلو. چشمهایم که افتاد در چشمهای قرمز سگ، دیگر هیچ صدایی نشنیدم. فقط سعی کردم خودم را بکشانم آن طرف خیابان. دهان باز سگها و دندان نیش زرد رنگشان را می دیدم یادم آمد چند روز پیش جنازه چند شهید و سرباز عراقی را سگها تکه پاره کرده بودند. نمی دانستم اول دستم را می کنند یا شکمم را پاره می کنند. فقط یک لحظه ...
شوق یک دیدار تاریخی
ساعت 4عصر باید در فرودگاه زاهدان حاضر می شدم. سر ساعت در مکان حاضر بودم. دیدن جمعیت زیادی از مردم که منتظر صدور کارت پرواز خود بودند، غیرقابل باور بود. هنوز هم افرادی شناسنامه هایشان را آورده بودند تا شاید آن ها هم بتوانند همراه بشوند، اما انگار لیست ها را بسته بودند. بماند که بی نظمی در فرودگاه موج می زد. بالاخره سفر آغاز شد. آقایی که در پرواز کنار من نشسته بود با خنده ای که به لب داشت پرسید: شما چگونه به این سفر آمده اید؟ خوشحال بودم که مورد سؤال قرار گرفتم و سر صحبت با افراد برایم باز شده بود. از تجربه های قبلی خود از دید ...
حسرت های این چند نفر از غُصه آبتان می کند!
گفت که دوستم همان دیشب خودش را کشته است. سال ها از آن روز گذشته و من هنوز به این فکر می کنم که کاش راضی نشده بودم و آن یک مایلِ لعنتی را می رفتم. حسرتِ رفتاری که درست نبود خوشحالم که اینجا این پرسش مطرح شده چرا که مدت زیادی است که افسوس رفتاری خاص در گذشته را می خورم. در دوران مدرسه من به شدت محبوب بودم و دوستان زیادی داشتم. یکی از همکلاسی هایم دختری خجالتی بود که گاهی حتی حرف ...
روایتی از آخرین پرواز| حسین در آسمان ماند و من در زمین
مزدوران خمینی هستند ، با خودم گفتم اگر جواب ندهم فکر می کنند ترسو هستم و گفتم: شماها طرفدار آدم کله پوکی همچون رجوی هستید لگد محکم دیگری به پهلویم زدند تا جایی که باز صدای شکستن پهلوهایم را شنیدم. خوشبختانه نیروهای سپاه پیگیر نجاتم بودند و پس از درگیری بالاخره نجات پیدا کردم، فردای آن روز به پایگاه تهران رسیدم و در بیمارستان بستری شدم، خونریزی شدیدی داشتم و چندین بار حضور در اتاق عمل ...
می گفتند سپاه از حزب الله برای رژه نیرو آورده | ماجرای تغییر در اجرای رژه و واکنش فرمانده کل قوا | مبدع ...
از خودت عرضه نشان دهی به دوره افسری منتقل می شوی."، من در ابتدا مایل به درجه دار شدن نبودم اما مسئول گزینش گفت می توانم افسر شوم و با شناختی که از خودم داشتم و با این نگاه که به دوره افسری منتقل می شوم، وارد آموزشگاه امام حسین(ع) خمینی شهر شدم. همان روز اول فرمانده مرکز گفت که "فکر افسر شدن را از ذهنتان خارج کنید، همه شما درجه دار هستید."، با ناراحتی به پدرم زنگ زدم به این امید که به ...
تفحص گر شهدا در گفت وگو با حوزه نیوز بیان کرد: از نحوه تشخیص شهدای ایرانی تا ماجرای 68 شهید بی سر
خاکریز آمدند و بنا به داد و بیداد کردند و به عربی یک چیزهایی گفتند. ما هم نمی دانستیم که چه می گویند. تنها کاری که کردیم این بود که بیل مان را بالا گرفتیم که بدانند ما داریم در اینجا کار می کنیم. جرقه ی تفحص شهدا از همان خط نهر ادب که حضور داشتیم، زده شد. * چه سالی؟ سال 68 و بعد از آتش بس بود که کار تفحص شهدا را به صورت خودجوش شروع کردیم. * سؤالی ...
دنیایِ دِه!!!(18)
...، یک روز سارق و قاتل، یک روز زن و زندگی و ... کلامت هم که مثل هِلاهِل است و مانند نیشِ عقرب آدم را می گزد. نوشته هایت را که می خوانم احساس می کنم یک انسانِ خانه آتش گرفته، از بیچارگی فحش می دهد به همه البته از نوعِ اسلامی اش! با آن که می دانم دلت صاف است و بی شیله پیله ای. از سرِ دل سوزی و افسوس نوایِ نقد ساز می کنی اما خودت را مثلِ خرمگس وسط هر معرکه ای نینداز که هر شیر ...
قدم به قدم در مسیر عاشقی
حسینیه آیت الله شاهرودی قرار داشت و چند دقیقه بیشتر با حرم فاصله نداشت. وقتی به موکب رسیدیم خدام را دیدم که در حال پذیرایی از زائران بودند و سخت مشغول کار. با راهنمایی آنها وارد بخش اسکان شدم و تصمیم گرفتم قبل از استراحت با یکی از مسئولان موکب گفت و گو کرده و از چند و چون فعالیت های آنها آگاه شوم. حاج رسول علیزاده مسئول فرهنگی و اجرائی موکب است و با روی باز پذیرای ما شده و وقت خود را در اختیارمان ...