سایر خبرها
در پستوی اینستاگرام هنرمندان
گلچین نفس گرم نام سریالی ساخته محمدمهدی عسگرپور با تهیه کنندگی محمود رضوی بود که سال گذشته از شبکه یک سیما پخش شد و طرفداران زیادی پیدا کرد. بازیگر اصلی این سریال، مرجانه گلچین یا همان ملیحه خانم بود که برای اولین بار در نقشی جدی ایفای نقش می کرد. اغلب ما شناختی که از گلچین داریم، خانمی پرچونه و بامزه است، ولی او این بار در نقش یک خانم جلسه ای ظاهر شد. گلچین در طول پخش سریال نفس گرم، عکس هایی از ...
عربده کشان چهارشنبه آخر سال خیابان شیک رشت دستگیر شدند + جزئیات
...: هکرها در همه جا حضور دارند و شاید به اشتباه تصور کنید که سیستم شما به علت کوچک بودن و یا نداشتن اطلاعات مهم برای آنها جالب توجه نیست . رئیس پلیس فتا فرماندهی انتظامی استان گیلان افزود: ما باید به یاد داشته باشیم که هکرها همیشه رایانه های خاصی را هدف قرار نمی دهند، آنها رایانه های زیادی را کنترل می کنند تا حفره های امنیتی را در آن ها پیدا کنند، بنابراین رعایت نکات ذیل برای مقابله با ...
هشدارهایی جدی به اصلاح طلبان و اصولگرایان
هم می آمدی اینها نگاه کردند ببینند این آقا و خانم کیست؟ مگر اینها را می شناختند؟ مردم لیستی رای دادند، در سال 88 در دوره هشتم مجلس آقای جهانگیری با لیستی به نام یاران خاتمی در تهران آمد و رای نیاورد. مشکل ما این است که مشارکت جنوب شهر کاهش یافته و من نگران این هستم. در کشور هم نشان داد به تعادلی رسیده است، اوّلاً مستقلین دارند مطرح می شوند، بعد هم واقعاً نشان می دهد اصلاح طلبی مصطلح یا اصولگرایی ...
چاووشی: همکاری ام با فصل دوم شهرزاد قطعی نیست
می آید آن شب حال خوبی نداشتم و این قدر حالم عجیب و غریب بود که نمی توانم تعریفش کنم. شهاب اتودهای اولیه موزیک را زده و آماده کرده بود تا من بخوانم و بعد تنظیمش کند. همیشه وقتی شهاب صدا می گرفت، چند خط می خواندم تا دستش باز باشد و بهترین وکال را انتخاب کند اما کم تحلم را فقط یک بار خواندم و از استودیو آمدم بیرون. دیدم شهاب نشسته پشت و میز و سرش را گذاشته روی میز. گفتم شهاب چطور بود؟ سرش را بلند ...
برخی جاها مواد مخدر و سلاح را می شد مثل نان خرید
چون بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! گروه بین الملل [...] چون بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! گروه بین الملل مشرق – در قسمت قبل این نوشتار (که ترجمه ای است از سفرنامه ی فهمی هویدی به افغانستان طالبان در سال 1377 شمی با عنوان طالبان، سپاهیان خدا در نبردی اشتباهی! ) ماجرای چگونگی آغاز سفر نویسنده به افغانستان را خواندیم و ایراداتی که به او گرفته می شد تا از این سفر منصرف شود را مرور کردیم. همچنین دیدیم که نویسنده چطور خود را به پاکستان رساند و از آنجا چطور برای وارد شدن به افغانستان به سمت مرز حرکت کرد. ماجرای مواجه با اولین نیروی طالبان و آخرین نیروی طالبان هم ذکر شد. بخش دوم این خاطرات را با هم می خوانیم: حالا ما داخل یک دولت، در دلِ دولت پاکستان هستیم. روی نقشه اگر بخواهی حساب کنی، هنوز از پاکستان بیرون نرفته ایم، و هنوز داخل مرزهای آن هستیم. اما در حقیقت امر، داستان طور دیگری است. این نقطه که حدودا 55 کیلومتر را در بر می گیرد، در اصل تحت سلطه ی حقیقی حکومت پاکستان قرار ندارد. یک جورهایی می توانی بگویی یک منطقه آزاد است. مسئولین این منطقه و اداره کنندگان امورش، شیوخ مشهور قبایل باتان هستند که در دوطرف مرز (یعنی هم در پاکستان و هم در افغانستان) پراکنده اند و حضور دارند. از آنجا که این منطقه، منطقه ی آزاد است، به همین دلیل هرچه در پاکستان ممنوع است، در اینجا مجاز است. از تجارت سلاح گرفته تا تجارت مواد مخدر. از این بگذریم که اینجا، ایستگاه اصلی قاچاق به هر دو کشور است. این اطلاعات برای من تازه نبود، بیست سال پیش هم که در سفرم به افغانستان از اینجا دیدن کردم، مواد مخدر در پیاده رو هم فروخته می شد. سلاح هم –که بخشی از آن در همان منطقه تولید می شد- مثل نان در کنار جاده ها در دسترس بود! از همان جهت که این منطقه منطقه ای آزاد است، در طول سال های گذشته جریان برق را به صورت مجانی از حکومت پاکستان دریافت می کرد، آبش را هم از چاه های همان منطقه به دست می آورد. به دلیل فشار بحران اقتصادی ای که کشور به آن دچار بود، حکومت اسلام آباد تصمیم گرفت برای برقی که به این منطقه می داد، مبلغی را تعیین کند. این چیزی بود که موجب تحریک شیوخ قبائل بر علیه حکومت و اعلام شورش آنها شد. و بستن و حمله به راه های تجاری این منطقه یکی از نشانه های این شورش است و همین، چیزی بود که موجب شد نیروهای حکومتی در پیشاور، دیروز به ما اجازه عبور به طورخان را ندهند. در آن ساعات اولیه صبح، با وجود هیبت و هراس انگیز بودن کوه ها[ی سر به فلک کشیده]، جاده، آباد و آرامش بخش به نظر می رسید. شدت حرکت در آن زیاد بود و کاروان ماشین های پر از کالا، با سرعت کم و احتیاط از لبه های کوه در حرکت بودند. البته می ترسم کلمه پر ، نتواند منظور مرا برساند، چون ماشین های باری ای که من می دیدم در اصل در حکم یک سری تپه و کوه متحرک بودند، از بس که جنس در آن گذاشته بودند و ابعاد ماشین را (طولی و عرضی و ارتفاعی) بزرگ کرده بودند! دلیل مسئله این بود که هر کالای صنعتی و تولیدی ای که افغانستان چند میلیون نفری (که حالا بیش از بیست میلیون نفر جمعیت داشت) لازم داشت از طریق پاکستان وارد می شد، حالا یا خود پاکستان هم از خارج وارد کرده بود یا ساخت پاکستان بود. این مطلب نشانگر میزان سودی بود که اقتصاد پاکستان از ادامه ی به هم ریختگی اوضاع در افغانستان و توقف ماشین تولید (در همه ی زمینه ها) در آن کشور می برد. این مطلب تقریبا می توانست تأییدی باشد بر حرف برخی آدم های خبیث که می گویند سودی که پاکستان از جنگ در افغانستان می برد کمتر از استفاده ای که می خواهد در سایه ی صلح به آن برسد، نیست. این نکته هم از چشم آدم مخفی نمی ماند که وانت هایی که به افغانستان می رفتند جنس های صنعتی یا کنسرو بود، اما ماشین هایی که داشت از افغانستان برمی گشت یا آدم سوار کرده بود یا مواد خام بار زده بودند (یا چوب یا تولیدات کشاورزی، از قبیل انگور و سیب و انار) یا آنکه خالی بودند و آمده بودند تا از نو جنس بار زده و به افغانستان ببرند. *** وقتی چشم مان افتاد به لشگری از مگس ها که در هوا می چرخیدند، و سر و صدا و هیاهوی بلندی به گوشمان رسید، و حجم انبوهی از افراد پیاده را دیدیم، و پلیس لاغری را که داشت با عصایی بلند دختربچه ای را به جلو می راند، و دستفروش هایی که در دو طرف راه هرچه خوردنی و نوشیدنی که ممکن بود می فروختند، و ارزفروش هایی که برای جلب نظر، پشت میزهای چوبی بلندی نشسته بودند، دیگر آن موقع لازم نبود کسی خبرمان کند که حاجت روا شده و به طورخان رسیده ایم، دروازه ی ما برای ورود به امارت اسلامی افغانستان . در بین این چیزها، هیچ کدام برای من جدید به نظر نمی رسید. من خودم اهل کشوری بودم که با این قبیل تصاویر مأنوس بود، از مگس ها گرفته تا سر و صدای مردم و جمعیت عظیم آدم های پیاده، و حتی چوب پلیس و فحش هایش. چیزی که بیش از همه ی اینها در آن صحنه نظرم را جلب کرد، چیز دیگری بود که برای اولین بار در زندگی ام می دیدم: صف طولانی ای از بچه های کوچک به چشم می خورد که از پنجره ی ماشین، شبیه صف مورچه هایی بود که در سکوت روی زمین راه می رفتند و اول صف، که داخل خاک افغانستان بود (پشت پست بازرسی ای که چیزی نبود جز یک سری آهن که راه را قطع کرده بود) دیده نمی شد. آخر صف هم با حرکتی یکنواخت و آرام، جلوی چشم همه به سمت عمق اراضی پاکستان پیش می رفت. هر بچه ای روی دوشش یک تکه آهن گرفته بود. برخی آهن ها بزرگ تر یا بلندتر بودند و آنها را دو بچه، هن هن کنان و عرق ریزان، حمل می کردند. پرسیدم داستان چیست، گفتند این بچه ها برای برخی تاجران اجناس اسقاطی و قراضه کار می کنند. می گفتند این تاجرها توانسته بودند از طریق تجارت با بقایای سلاح های روسی خراب که بی صاحب در تمام افغانستان ریخته شده بود، ثروت های هنگفتی به جیب بزنند. چون جا به جایی صدها تانک و توپ سنگین سخت بود، این تجار تصمیم گرفته بودند آنها را به تکه های کوچک تقسیم کرده و بعد به داخل پاکستان قاچاق کنند و بعد آنها را بفروشند. این تکه ها در پاکستان ذوب، و برای مصارف دیگر به کار گرفته می شد. تعجبم وقتی بیشتر شد که فهمیدم این صف ها، از اوایل دهه ی نود میلادی به صورت منظم و مستمر ادامه دارد، چون حجم عظیمی از سلاح های شوروی خراب شده در خاک افغانستان وجود دارد. ممکن نبود به ذهن کسی خطور کند که آخر کار سلاح های شوروی که برای به زانو درآوردن و سرکوب افغان ها به آن کشور فرستاده شده بود به اینجا بکشد، هر چند این سرنوشت، بعد از سرنوشتی که خود اتحاد شوروی به آن دچار شد و ممکن نبود به ذهن بشری خطور کند، دیگر چندان عجیب به نظر نمی رسید. با نیشگون همراهم به خودم آمدم، تذکر داد نیامده ایم اینجا که بمانیم، آمده ایم که از اینجا رد شویم و داخل افغانستان برویم. حرفش را پذیرفتم. جلو راه افتاد و رفتیم به ساختمانی که در آن چند پلیس پاکستانی با هیکل های قشنگ و قامت های بلندشان نشسته بودند. کاری که باید می کردیم را انجام دادیم و بعد از پله پایین رفتیم و وارد اتاق دیگری شدیم. در آن اتاق خلایقی را دیدم که انگار ریش را با ترازو به مساوات بینشان تقسیم کرده بودند، و از چهره شان سرسختی و تندی پیدا بود. نمی توانستم در بینشان رئیس را از مرئوس تشخیص دهم، کما اینکه نمی توانستم کارمند را از ارباب رجوع تشخیص دهم. همراهم که متوجه حیرتم شده بود در گوشم گفت: اینها جماعت طالبان اند! آمدن از یک طبقه به طبقه ی دیگر، شبیه رفتن از عصری و زمانی به عصر و زمان دیگری بود. سریعا به کسانی که نشسته بودند سلام کرد، با تعجب نظرشان به سمتم جلب شد. خطوط چهره شان وقتی گذرنامه ام را دیدند و فهمیدند عرب و مسلمانم باز شد. سریعا آمدند به سمتم و با خوشحالی آشکاری شروع کردند به خوشامدگویی و دست دادن، انگار دوستانی باشیم که بعد از مدت ها دوری باز همدیگر را ببینیم. ناگهان با جوان های طالبان رو در رو شده بودم و این، باعث شوک و حیرتم شده بود، جوان هایی که از وقتی در افق افغانستان ظاهر شدند همه ی دنیا را به خود مشغول و مردم را حیران کرده اند. البته تعجب و شوکم خیلی طولانی شد، چون بعد از آنکه گذرنامه ی مرا مهر کردند یکی شان گذرنامه را به دستم داد و به فارسی گفت: خداحافظ حالا باید سریع می رفتیم سوار ماشین مان می شدیم تا به کابل برویم. انسان کلی عذاب می کشد تا به کابل برسد. وقتی هم به آنجا می رسد، شوکه می شود. و خیلی خوش شانس خواهد بود اگر بعد از مدتی ماندن در آنجا افسردگی نگیرد! به دلیل اینکه فرودگاه کابل تعطیل، و در تیررس سلاح های احمد شاه مسعود –فرمانده مخالف طالبان که در پایگاهی در 25 کیلومتری پایتخت مستقر است- قرار دارد، کسانی که می خواهند به کابل بیایند راهی ندارند جز آنکه از ماشین و راه های زمینی استفاده کنند. مشکل اینجاست که ماشین در دسترس است ولی آنچه راه خوانده می شود، اصلا اینطور نیست! اینکه یک راهی روی نقشه ترسیم شده باشد، لزوما به این معنی نیست که الان در عالم واقع هم بر روی زمین وجود داشته باشد! بله، در افغانستان، راه هایی قبل از سالهای جنگ داخلی وجود داشت، اما به طول انجامیدن 20 ساله ی جنگ موجب شد که دو طرف درگیر یعنی هم کمونیست ها و هم مجاهدین [1]، راه ها را اهدافی نظامی در نظر بگیرند که می شد با نابود کردن آنها جلوی حرکت دشمن را گرفت یا محاصره اش کرد. هیچ کدام از طرف های درگیری هم در انجام این کار کوتاهی نکردند! من گواهی می دهم که در این مأموریتشان پیروزی بزرگی به دست آوردند، شاید اصلا این نابود کردن راه های مواصلاتی، بزرگترین پیروزی طرف های درگیر بوده باشد! ضمنا به این دلیل که جریان بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! مسئله به همین جا ختم نمی شود، چرا که قسمت هایی از راه ها که از سر تصادف از آسیب خمپاره باران جسته، باران ها و سیل ها به سروقتش آمده و این هم همراه شده با اهمال و عدم صیانت از راه ها، از همین رو آنجا ها هم خود به خود و در سکوت، به سریال حفره های خمپاره باران ها پیوسته است! با توجه به مجموعه این دلایل، حالا راه ها هیچ نقشی ندارند جز آنکه به ماشین ها نشان دهند که در صحراهای وسیع افغانستان باید به کدام سمت برانند. در این وضعیت، عاقل کسی است که به جای حرکت بر روی این جاده، از کنارش حرکت کند و حرکت بر روی کوه و تپه ها را بر حرکت بر روی این جاده ترجیح دهد. بدشانس کسی که باور کند که این جاده است و از روی آن حرکت کند یا اینکه در برخی اوقات مجبور بشود از روی آن حرکت کند. البته در هر حال، هر دویشان قربانی این وضعیت اند. چون سفری که قاعدتا باید دو ساعت یا سه ساعت طول بکشد، حالا هشت یا حتی نُه ساعت به طول می انجامد. چون ماشین ها در این مسیر با سرعت متوسط بیست کیلومتر یا حتی احیانا ده یا حتی پنج کیلومتر در ساعت می رانند. حالا اگر این ماشین، یک وانت یا کامیون حامل اجناس باشد که دیگر باید با نهایت آهستگی و احتیاط و لاک پشتی حرکت کند! روی همین حساب، رسیدن از یک شهر به شهر دیگر، با مسافتی که بینشان هست سنجیده نمی شود [مثلا گفته نمی شود بین این شهر تا آن شهر 50 کیلومتر فاصله است] بلکه با ساعت هایی که مسافر باید بین این دو شهر در راه باشد سنجیده می شود. [مثلا گفته می شود از این شهر تا آن شهر 5 ساعت راه است!] مثلا فاصله بین طورخان (در مرز با پاکستان) تا کابل 300 کیلومتر است و در شرایط عادی، می تواند حداکثر طی سه ساعت طی شود، ولی در آن اوضاع که ما می خواستیم مسیر را طی کنیم، 12 ساعت طول کشید! و مجبور شدیم در بین راه، شب را در جلال آباد توقف کنیم و فردا صبحش باز به مسیرمان ادامه دهیم. عذاب راه فقط در سختی هایش و ساعت های طولانی که آدم باید در جاده باشد خلاصه نمی شود، بلکه خستگی و کوفتگی ای که آدم (از کثرت بالا و پایین رفتن ماشین و گیر کردنش و تکان های شدیدش در طول مسیر) به آن دچار می شود هم هست. مسئله ای که باعث می شود آدم وقتی به مقصد مورد نظرش می رسد بیشتر شبیه جسدی بی جان باشد! ممکن نیست بتوانی سختی راه و رنج هایش را بفهمی مگر اینکه اوضاع جغرافیایی افغانستان را بشناسی. شمال افغانستان منطقه ای دشتی است که عبارت است از دامنه ی کوه های پامیر و هندوکش. در جنوب غربی افغانستان هم منطقه ای دشتی که البته رود هلمند که از کوه های هندوکش جاری است به آن نفوذ می کند. اما وسط این دو، منطقه ای پر از بلندی هاست که دوسوم وسعت کشور را در بر می گیرد و امتداد بلندی های پامیر محسوب می شود که جغرافی دانان، آن را سقف دنیا نامیده اند و کوه های مشهور هیمالیا از آن منشعب می شود. شاخصه ی اساسی آن هم کوه های سر به فلک کشیده ی هندوکش است و شاخه های آن. ممکن نیست کسی بتواند این کوه ها را تخیل و تصور کند مگر وقتی که خودش با چشم آنها را ببیند و شدت هیبت و سرسختی ای که دارد را درک کند، کوه هایی که در برخی موارد ارتفاعشان به 7620 متر می رسد! تقدیرمان این بود که همین منطقه ی مرکزی کشور محل مورد نظر ما و هدف اولمان باشد. پایتخت کشور و مقر حکومت، کابل، در قلب همین منطقه واقع شده است، اگرچه قندهار (محل استقرار رهبر طالبان که به او امیرالمومنین می گویند) در ارتفاعات جنوبی واقع شده است. چیزی که در راه مابین پیشاور و طورخان دیده بودیم را باز در مسیرمان در فاصله ی طورخان و جلال آباد و حتی کابل مشاهده کردیم. ماشین های باری پُر و ماشین های سواری [اتوبوس یا مینی بوس های] رنگارنگ با پرچم های سیاهشان که خیال می کردند با آنها چشم زخم را از خود دور می کند، در برخی موارد هم راننده، یک میمون کوچک (که به آن نسناس میگویند) بالای ماشینش بسته است، شاید معتقد است خوش شانسی می آورد. البته تصویری که در این موضوع در افغانستان دیدیم از سه جهت با تصویری که در پاکستان دیدیم فرق دارد: جهت اول اوضاع بسیار وحشتناک و بد جاده هاست که به آن اشاره کردیم. دوم اینکه جاده های افغانستان هنوز در بین صحنه های نبرد قرار دارد و تانک ها و توپ های سوخته، بالای صخره ها و شن ها دیده می شوند و اتاقک ماشین ها در جای جای مسیر افتاده است. البته ساکنین و مسافران هم با این مسئله سازگاری پیدا کرده اند و مثلا اتاقک ماشین ها تبدیل شده به سایه بان هایی که در پناه آن در سایه بنشینند و گاهی هم این اتاقک ها تبدیل شده به مغازه های کوچکی که به ساکنین چادرها[ی آوارگان] جنس می فروشد. در مورد بقایای تانک ها و توپ ها هم بچه ها را می دیدم که رویش می پرند یا پشتش مخفی می شوند، آن هم در بین گله های بز و گوسفند که آنها هم در حرکت و پریدن روی این وسایل با بچه ها همراهی می کنند! سومین تفاوت بین مسیر در افغانستان و پاکستان هم خود را در شکل محل های استقرار آوارگان نشان می دهد. در طول سال های جنگ اوضاع شهرهای اصلی افغانستان به کلی بهم ریخت و برخی از ساکنین آنها ترجیح دادند برای پناه جویی به جنوب کشور بروند و سازمان های بین المللی در آغاز برای سرپناه یافتن آنها چادرهایی برپا کردند که در ادامه تبدیل شدند به خانه های فقیرانه ی آنها که بیشتر شبیه جعبه های گلی چیده شده کنار هم به نظر می رسند. این خانه ها بعد از آنکه ساکنینش به دیار خود برگشتند همچنان باقی ماند و تا الان هم برجاست و شاهدی است از آن دوره. تا وقتی به ورودی کابل نرسیده بودیم برخوردی با نیروهای طالبان نداشتیم. آنها، پنج تایشان برای استراحت کنار جاده نشسته بودند و چای سبز می نوشیدند و پشتشان یک وانت دوکابینه بود که پشتش مسلسل سبک کارگذاشته بودند. چون ماشین گرد و خاک گرفته بود و به جای اینکه پلاک داشته باشد، سلاح داشت، راننده سریعا فهمید که ماشین، ماشین حکومت است، فلذا به محض دیدنش ضبط ماشین را خاموش کرد و نوار کاست را به آرامی در جیبش گذاشت. آن موقع داشتیم به آوازهای زیبایی از یکی از مشهورترین خوانندگان زن افغان به نام نغمه گوش می کردیم که بعد از وارد شدن طالبان به کابل و ممنوع شدن آواز و موسیقی توسط آنان به پاکستان رفته بود. برایم تعریف کردند که صدای شیرین او و خواننده ی محبوب پشتون عبدالله مقری با نوار کاست هنوز در همه ی خانه ها پخش می شود، نوارهای کاست این دو هم در حجم عظیم از پاکستان به افغانستان قاچاق می شود. آواز نغمه که گوش می کردیم می گفت: آقای ملای من، به دادم برس. معشوقم تب کرده و منتظر دعایی است که تو برایش بنویسی، شاید جان را به تنش برگرداند! صحنه خالی از پارادوکس هم نبود، نغمه داشت با آواز مخاطب خودش ملا را صدا می کرد، و کمی بعد چند نفر از ملاهای طالبان در جاده پیدا شدند! [در زبان افغان ها، به نیروهای طالبان ملا هم گفته می شود.] ادامه دارد ... پی نوشت ها: 1- مجاهدین ، به نیروهای اسلام گرایی گفته می شد که با گرایش های سیاسی و بینشی مختلف، در دوران حکومت کمونیستی و حضور شبه اشغالگرانه ی ارتش سرخ شوروی در خاک افغانستان (از اواخر دهه ی 50 شمسی)، به عنوان جهاد ، شروع به جنگ با آنان کردند. در بین این نیروها، هم نیروهای دارای گرایش های بازترسیاسی دیده می شد و هم نیروهای اسلام گرای سنتی و هم برخی نیروهای سلفی. مجاهدین از احزاب و گروه های مختلفی تشکیل شده بود که پس از پیروزی بر کمونیست ها و اخراج شوروی از افغانستان در سال 92 نتوانستند بین خود به توافق برسند و جنگ داخلی بین خود آنان آغاز شد که در نهایت موجب به وجود آمدن حرکت طالبان و شکست همه ی مجاهدین از این حرکت تازه تأسیس گردید. از سران مجاهدین می توان به احمد شاه مسعود، برهان الدین ربانی، گلبدین حکمتیار، عبدرب الرسول سیاف و شهید عبدالعلی مزاری نام برد. قسمت های قبل: مقدمه قسمت 1 Let’s block ads! (Why?) منبع: مشرق کد مطلب : سایر اخبار ...
خاطره ای تلخ تر از رحلت امام(ره)/ سال اول جنگ نابرابرترین سال های نبرد بود/ ما نه بر سر خاک بلکه به خاطر ...
مسیر محاصره بودیم، به مقر فرماندهی عراقی ها رسیده بودیم که وقتی ما را گرفتند ابتدا به آنجا بردند و بازجویی اولیه انجام شد. فرماندهی که آنجا نشسته بود عراقی نبود؛ زبان او انگلیسی بود و حرف های ما را برای او ترجمه می کردند. وقتی نتوانستند اطلاعاتی از ما بگیرند، سوار ماشینمان کرده و به خط مرزی بردند؛ در مرز خسروی روستایی بود که عراقی ها آنجا را تبدیل به پایگاه خط دوم کرده بودند، یک شب ما ...
گفتگو با لیلا حاتمی و علی مصفا درباره سینما و زندگی
از وقتی مانیتور آمد شکل رابطه کارگردان و بازیگر تغییر کرده. آن زمان کارگردان می ایستاد کنار دوربین، الان می نشیند جلوی مانیتور. گاهی وقت ها هم کارگردان تنبلی الش می آید با تو حرف بزند. از همانجا یک پیغامی را می گوید. - حاتمی: ولی من این دوری کارگردان را می پسندم. نگاه نگران کنار دوربین و اینکه همه اش در حالی که داشتی بازی می کردی، شاهد قضاوت کارگردان بودی، خوب نبود. - مصفا ...
همراه با ظریف از جاکارتا تا سیدنی+عکس
و تصویربردار این مراسم را پوشش دادند. این نشست با عنوان اتحاد برای دستیابی به راه حل عادلانه و دائمی در واکنش به وضعیت نگران کننده در فلسطین و قدس که نه تنها مردم فلسطین بلکه همه امت اسلام را تحت تاثیر قرار داده، برگزار شد. به گزارش فارس، وزیر خارجه مصر، رئیس جمهور اندونزی، محمود عباس (ابومازن) رئیس دولت خودگران فسطین و ایاد امین مدنی دبیرکل سازمان همکاری اسلامی در نشست ...
گقتگوی طنز با ظریف؛ پیشهادی برای درمان کمردرد!
خب در آن لحظه گفته شده بود که برویم خانه هایمان، ما هم گفتیم خب برویم. *ما گاهی برنامه های کاری شما را که می بینیم، وحشت می کنیم. مثلاً ده شب با خانم موگرینی دیدار می کنید، دوازده شب شام کاری با وزیر خارجه سوئیس، بعد یکهو دو شب آقای جان کری زنگ می زند، شش صبح هم باید برید استقبال نخست وزیر گواتمالا. کلاً به خواب اعتقاد دارید؟ (خنده) کمی. من معمولا عادت دارم شب ها بین 10 تا 11 ...
گفتگوی طنز با ظریف: دیپلمات های خارجی فسنجان ما را دوست دارند
.... ولی خب در آن لحظه گفته شده بود که برویم خانه هایمان، ما هم گفتیم خب برویم. *ما گاهی برنامه های کاری شما را که می بینیم، وحشت می کنیم. مثلاً ده شب با خانم موگرینی دیدار می کنید، دوازده شب شام کاری با وزیر خارجه سوئیس، بعد یکهو دو شب آقای جان کری زنگ می زند، شش صبح هم باید برید استقبال نخست وزیر گواتمالا. کلاً به خواب اعتقاد دارید؟ (خنده) کمی. من معمولا عادت دارم شب ها ...
هشتمین مجمع هیئت رزمندگان و پیشکسوتان گردان جعفرطیار
...> محو تماشای خروج مادر شهید به کمک آن خانم جوان از سنگر شدم و در عین تعجب ورود برادر آزاده جمشید دشتی را از ورودی دیگر دیدم. من تصویر ایشان را در مصاحبه شبانه گروه هشت فصل عاشقی دیده بودم که به دلیل کامل نبودن مصاحبه اش از ارسال آن باز ماندم. سعی کردم خوشحالی خود را کنترل کنم و با آرامش به طرفش رفتم و سلام کردم و گفتم: شما برادرآزاده دشتی هستید؟ درست تشخیص دادم؟ ایشان گفتند : بله. شما؟ گفتم: من ...
مهران مدیری سبیل سروش صحت را تراشید!
برنامه شب گذشته دورهمی میزبان سروش صحت یکی دیگر از کارگردان های طنز مجموعه های تلویزیونی بود که با گفتگو با مهران مدیری نشست ، البته در ادامه این گپ و گفت سروش صحت با طفره رفتن در جواب دادن به سوالات برنامه و نام نبردن بدترین کارگردانی در تلویزیون ایران، بعد از شش سال به درخواست خودش سیبل هایش را مهران مدیری با ماشین زد. در پایان مهران مدیری با تعریفاتی در خصوص انواع زیر آّب زنی در طول تاریخی سیاسی ایران، برنامه را خاتمه داد و گفت: امیدوارم همیشه و همه جا شاد باشید و حالتون همیشه خوب باشد. ...
معین:تحکیم فکر می کرد در انتخابات84 هاشمی رئیس جمهور می شود/ انتخاب شخص آقای خاتمی، من بودم/شکست 84 خیلی ...
رسیدن به مسئولیت سیاسی و قدرت باشد، صرفا به عنوان انجام یک تکلیف بود؛ تکلیفی بر مبنای یک احساس خطر که نکند خدای نکرده باز هم آن رویکرد افراطی بخواهد در مجلس بعدی حاکم باشد و مردم خسارت های آن را بدهند. در دوره اخیر مجلس، تقریبا تمام 18 ظرفیت نمایندگان فارس در اختیار جریان راست و نوعا افراط گرا بود که شما یک نمونه از فضای سیاسی-امنیتی منطقه را در برخورد داعش واری که با آقای مطهری در فرودگاه شیراز ...
آتش بس؛ دخالت نکنید!
: البته می توانیم با مصالحه، این را حوزه خصوصی افراد بدانیم. حوزه ای که افراد سعی می کنند در آن براساس نظام های ارزشی خودشان از زندگی لذت ببرند، ارتباط برقرار کنند، احساس مفیدبودن و آزادی داشته باشند. این حوزه ارزشمند است و حتما باید حرمتش نگاه داشته شود تا بتوانیم با شناخت این حوزه آن را به رسمیت بشناسیم. اما این موارد فقط در گفتن و تجویز دستورالعمل ها شدنی نیست، دلیلش هم این است که ساختار ...
انگلیس در سال 94؛آب شدن یخ روابط لندن - تهران بازگشایی سفارتخانه ها و دیدار مقامات (1)
' عضو مجلس اعیان و رئیس اتاق بازرگانی انگلیس و ایران، ضمن ابراز خرسندی از تفاهم هسته ای میان تهران و گروه پنج به علاوه یک در لوزان سوئیس، اظهار امیدواری کرد که این موضوع هر چه سریعتر منجر به بازگشایی سفارت انگلیس در ایران شود. ** 22 اردیبهشت ماه: - 'جک استراو': سفارت انگلیس در تهران باید بازگشایی شود جک استراو وزیر خارجه پیشین انگلیس، با مثبت ارزیابی کردن روند مذاکرات هسته ای ...
همسفر با 60 سال خاطرات صدرالحفاظ حرم رضوی/ آیه 83 سوره قصص؛ یادگاری استاد برای مردم
قرآنی را این گونه تصویر کرد: صبح های جمعه فصل تابستان در طبقه دوم منزل دلگشای پدربزرگم، پنجره های رو به باغ را باز می کردم، سپس صفحات گِرام قرآن را که شامل سوره هایی مانند یس، رحمن، تبارک و ... با صدای عبدالباسط بود، می گذاشتم تا همسایه ها متوجه وجود جلسه قرآن در این محل بشوند و تنها گوش می دادم ... و گوش می دادم. مؤذن حرم منور حضرت رضا(ع) فلسفه گوش دادن به آوای قاری را توضیح داد: اصلاً روش ...
هنر را به پول گره بزنید
دوره های پیشرفته تر آماده بشوید. اولین دوره ای که در خیاطی یاد می گیرید نازک دوزی و دوخت دامن است که شهریه ی آن بین 600 تا 700 هزار تومان است، دوخت مانتو 400 هزار تومان، لباس شب و لباس عروس بین 800 تا 900 هزار تومان و بعد هم در دوره ی تکمیلی ژورنال دوزی. بعد از گذراندن این دوره ها، با نگاه کردن به عکس یک مدل و یا یک لباس به راحتی می توانید الگوی آن را بکشید و آن لباس را بدوزید. نگران هزینه ...
تا به حال نقش چند ملکه را بازی کرده ام
و از با هم بودن لذت ببری اما در نهایت همه چیز به خود آدم برمی گردد. من با وجود اینکه سال هاست در تهران زندگی می کنم هنوز چیزهایی که دوست داشتم را دارم مثل اینکه شب یلدا را با خانواده ام باشم و .... دلمشغولی هایم؛ گلدان ها، نقاشی و شعر است. دلمشغولی و علاقمندی ام در زندگی شخصی گلدان ها، نقاشی و شعر است. شعر نقش پررنگی در زندگی من داشته و دارد. از نوجوانی با فروغ فرخزاد با فراز ...
در این دوران زندگی مشترکتان برلبه تیغ است
متوجه رفتن من نمی شوند. طولانی شدن این دوران آثار و تبعاتی دارد سال 90 مسئول اتاق فکر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها با اشاره به اینکه نمی توان گفت به درازا کشیده شدن دوران عقد بد است، گفته بود: طولانی شدن این دوران آثار و تبعاتی دارد که معلوم نیست دختران و پسران امروزی بتوانند به خوبی آن را تحمل کنند. حجت الاسلام پناهیان تصریح کرد: این برخورد در برخی خانم ها حتی ...
بازیگر فیلم دختر :می خواهم روی پای خودم بایستم
در شما هست. در فیلم هم که نگاه بکنیم انگار فیلم چندم شماست. این فضا چگونه ایجاد شده است که پخته عمل کردید؟ اول کار مسلما خیلی استرس و ترس داشتم.. به مادرم هم گفته بودم که کار اول آن هم در شهرستان و بازی با لهجه بومی هرکدام سختی های خودش را دارد و من هر سه را با هم تجربه می کرد.به همین خاطر خیلی نگران بودم. اما چون باور داشتم که آقای میرکریمی بخاطر توانایی هایم از میان آن همه بازیگر من را ...
واکنش ها به نظریه جدید هاشمی/ حمله ناموسی کاندیداهای جمهوری خواه/ کلاس رایگان آموزش اقتصاد برای معاون ...
حضور برخی از وزرای 5+1 و آقای ظریف انجام شد که در آن جلسه آقای ظریف با یکی از وزرا چنان دعوایی کردند که خانم شرمن بلند شد و همه افراد متفرقه را از اتاق بیرون کرد.چون این دعوا خیلی شدید بود و هیچ کس توقع نداشت که دو وزیر خارجه اینگونه برخورد کنند. کم مانده بود که گلاویز شوند!عراقچی ادامه داد: من اقلا 3، 4 صحنه بود که احتمال گلاویز شدن را دادم. یکبار را من دخالت کردم، آقای ظریف را آرام کردم و خودم ...
گزارشی از برترین رکوردهای ایران در سالی که گذشت
حس نکردم. از روی کنجکاوی چند سوزن قفلی دیگر هم به صورتم زدم اما متوجه شدم درد آنچنانی ندارد. همینطور این کار را ادامه دادم تا جایی که متوجه شدم 180 سوزن قفلی را بدون این که دردی حس کنم روی صورتم زده ام. این اتفاق، جرقه ای بود تا زندگی آقا حامد از این رو به آن رو شود. در اینترنت سرچ می کردم تا ببینم چه کسانی این توانایی را دارند. در همین سایت ها و به طور اتفاقی با رکوردهایی آشنا شدم که ...
از خشونت خانگی تا قتل
خشونت خانگی، انواع مختلفی دارد و درگیری فیزیکی، تنها یک نوع از چند انواع خشونت خانگی است. خشونت های کلامی، خشونت های اقتصادی و خشونت های جنسی، از دیگر انواع این خشونت است. با این حال رویارویی با همه خشونت های مردان به سادگی مکالمه های تلفنی نیست. زنانی که مورد هجوم واقع می شوند، می گویند از کشته شدن می ترسند، زنان، وقوع خشونت را به پلیس گزارش نمی دهند، زیرا از واکنش مردسالارانه ای که با آن روبه رو خواهند شد، آگاهی دارند. ...
صندلی داغ طرفداری: محمد فیروزی؛ از لبخندی پای دیوار چین تا خانواده ایبار
کیفیت واقعی شعر برایش گفتم. حرف های دیگری هم زدیم که بگذریم. (عکس اول: زیدان واسم کاریزماتیک ترین ورزشکاریه که دیدم. شاید چون هیچوقت مارادونا یا کرایوف رو ندیدم. این صحنه و بی توجهی زیدان به جام خیلی واسم مهمه. خیلی باید قوی باشی که جام جهانی واست بزرگ تر از همه چی نباشه. ماتراتزی هم واسم نماد تمام ادم های که واسه رسیدن به هدف هر کاری ازشون بر میاد. نماد ادم های خطرناک بی ارزش) ...
نسبت به بچه دار شدن تردید داشتم
. وقتی همه، اتاق را بعد از ساعت ملاقات ترک کردند ایشان مرا صدا کردند و آرام در گوشم گفتند: یه قولی به من میدی؟ من دوست دارم نوه ام رو ببینم. برای من یک نوه میاری؟ و من هم جواب دادم: شما زودتر مرخص بشید. چشم من قول می دم و متاسفانه این آخرین باری بود که ایشان را دیدم. به خاطر همین خیلی برایم مهم بود که حتما پسرم نشانی از پدر بزرگش داشته باشد. امیر قویدل برای بچه های سینما نام بزرگی است و ...
تجربه؛ با محسن چاوشی / یک حنجره، یک پنجره
...... وقتی وارد اتاق شدم به من گفتند اصلا فکر نمی کردیم تو این شکلی باشی. فکر می کردیم ریش بلند و موی بلندی داشته باشی و کلا سر و ظاهرت جور دیگری باشد و خیلی متفاوت باشی. بعداز هفت سال رفتار خوبی با من داشتند. تجربه جای دیگر هم به سریال شهرزاد پرداخته است. آنجا که در چهارمین جشنواره خود این سریال را که در شبکه نمایش خانگی توزیع می شود بهترین سریال سال 94 دانسته و از آن با عنوان عاشقانه ...
دوبلور معروف:نمی دانم چگونه با حسن روحانی برخورد کنم!
اقوام که در فلان اداره کارمند است هم که حرف می زنیم و از شرایط بد مالی صحبت می کنیم می گوید ما هم همینطور.الان کسی را پیدا می کنید وضع مالی اش خوب باشد؟ ***هرچند آقای روحانی هم دارد زحمت می کشد تا اتفاقات خوبی بیفتد ولی نمی دانم... شاید پشتوانه لازم را ندارد و یا هرچیز دیگر. اما از پشت صحنه که خبر نداریم چه مسائلی در جریان است. *زندگی اقتصادی مردم دچار رکود است؟ بله. همه ...
10 بازی برتر دانشجویی پسند در سال 94
پاسپارتو ظاهر شده و باید سعی کند این سفر را هر چه زودتر و با کمترین خطر به انجام برساند. بازیکن در این گیم موظف است دارایی فیلیاس فاگ را مدیریت کرده، راه سفر و وسایل نقلیه مناسب را انتخاب کند و در مواجهه با خطرات متعدد درصدد رفع آنها برآید. از جالب ترین نکات این بازی، احتمالات بسیار متعدد آن است که باعث می شود در چند دور اتمام آن، باز هم با صحنه های جدیدی روبه رو شده و وقایع تازه ای را تجربه ...
خدا را قبول نداشت ولی امام خمینی را قبول داشت
دوست من تعریف می کرد که یک حرفی زدم که خیلی به بوگتی برخورد. بوگتی به من گفت اگر همان عمامه ای که روی سر امام خمینی هست روی سر تو نبود، می دادم سیاه و کبودت کنند! بوگتی خدا را قبول نداشت ولی امام خمینی را قبول داشت! گروه بین الملل- دوست من تعریف می کرد که یک حرفی زدم که خیلی به بوگتی برخورد. بوگتی به من گفت اگر همان عمامه ای که روی سر امام خمینی هست روی سر تو نبود، می دادم سیاه و کبودت ...
خواهرانی که مهر مادری را با شهد شهادت گره زدند
بله پسرم! داداشت می آید، گفت” پس چرا گریه می کنی، گفتم او شهید شده...” مادر این شهدا ادامه می دهد: "شهید محمد گوشه در اتاق نشست انگار زانویش شکست، نای بلند شدن نداشت، وقتی مستعلی می خواست به جبهه برود او هم می خواست همراهش برود ولی سنش اجازه نمی داد و باز هم مستعلی بود که او را وادار به ماندن در خانه کرد و هر روز از برادرش سئوال می کرد، تنها چیزی که محمد می گفت این بود که داداش نمی ...