اخوی مراقب باش امشب خواب سبزی پلو ماهی نبینی!
سایر منابع:
سایر خبرها
فرار لذت بخش
فهماند که نرفته است. کنارم نشست و گفت: تجربه تلخ گذشته و حضور سگ ها مانع رفتنم شد. با بی تفاوتی سرم را پایین انداختم و گفتم: چه تجربه ای؟ -تو فرار سال قبل، 40 شب طول کشید که از کف اتاق به کانال تا دیواره رودخانه بزنیم. وقتی سوراخ کانال به رودخانه بازشد، سگا اومدن دم سوراخ و یه ساعت تموم پارس کردن تا سر و کله ی نگهبانا پیدا شد. هرچی گشتن، نفهمیدن سگا واسه چی پارس می کنن. ولی اون شب ...
برخی جاها مواد مخدر و سلاح را می شد مثل نان خرید
چون بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! گروه بین الملل [...] چون بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! گروه بین الملل مشرق – در قسمت قبل این نوشتار (که ترجمه ای است از سفرنامه ی فهمی هویدی به افغانستان طالبان در سال 1377 شمی با عنوان طالبان، سپاهیان خدا در نبردی اشتباهی! ) ماجرای چگونگی آغاز سفر نویسنده به افغانستان را خواندیم و ایراداتی که به او گرفته می شد تا از این سفر منصرف شود را مرور کردیم. همچنین دیدیم که نویسنده چطور خود را به پاکستان رساند و از آنجا چطور برای وارد شدن به افغانستان به سمت مرز حرکت کرد. ماجرای مواجه با اولین نیروی طالبان و آخرین نیروی طالبان هم ذکر شد. بخش دوم این خاطرات را با هم می خوانیم: حالا ما داخل یک دولت، در دلِ دولت پاکستان هستیم. روی نقشه اگر بخواهی حساب کنی، هنوز از پاکستان بیرون نرفته ایم، و هنوز داخل مرزهای آن هستیم. اما در حقیقت امر، داستان طور دیگری است. این نقطه که حدودا 55 کیلومتر را در بر می گیرد، در اصل تحت سلطه ی حقیقی حکومت پاکستان قرار ندارد. یک جورهایی می توانی بگویی یک منطقه آزاد است. مسئولین این منطقه و اداره کنندگان امورش، شیوخ مشهور قبایل باتان هستند که در دوطرف مرز (یعنی هم در پاکستان و هم در افغانستان) پراکنده اند و حضور دارند. از آنجا که این منطقه، منطقه ی آزاد است، به همین دلیل هرچه در پاکستان ممنوع است، در اینجا مجاز است. از تجارت سلاح گرفته تا تجارت مواد مخدر. از این بگذریم که اینجا، ایستگاه اصلی قاچاق به هر دو کشور است. این اطلاعات برای من تازه نبود، بیست سال پیش هم که در سفرم به افغانستان از اینجا دیدن کردم، مواد مخدر در پیاده رو هم فروخته می شد. سلاح هم –که بخشی از آن در همان منطقه تولید می شد- مثل نان در کنار جاده ها در دسترس بود! از همان جهت که این منطقه منطقه ای آزاد است، در طول سال های گذشته جریان برق را به صورت مجانی از حکومت پاکستان دریافت می کرد، آبش را هم از چاه های همان منطقه به دست می آورد. به دلیل فشار بحران اقتصادی ای که کشور به آن دچار بود، حکومت اسلام آباد تصمیم گرفت برای برقی که به این منطقه می داد، مبلغی را تعیین کند. این چیزی بود که موجب تحریک شیوخ قبائل بر علیه حکومت و اعلام شورش آنها شد. و بستن و حمله به راه های تجاری این منطقه یکی از نشانه های این شورش است و همین، چیزی بود که موجب شد نیروهای حکومتی در پیشاور، دیروز به ما اجازه عبور به طورخان را ندهند. در آن ساعات اولیه صبح، با وجود هیبت و هراس انگیز بودن کوه ها[ی سر به فلک کشیده]، جاده، آباد و آرامش بخش به نظر می رسید. شدت حرکت در آن زیاد بود و کاروان ماشین های پر از کالا، با سرعت کم و احتیاط از لبه های کوه در حرکت بودند. البته می ترسم کلمه پر ، نتواند منظور مرا برساند، چون ماشین های باری ای که من می دیدم در اصل در حکم یک سری تپه و کوه متحرک بودند، از بس که جنس در آن گذاشته بودند و ابعاد ماشین را (طولی و عرضی و ارتفاعی) بزرگ کرده بودند! دلیل مسئله این بود که هر کالای صنعتی و تولیدی ای که افغانستان چند میلیون نفری (که حالا بیش از بیست میلیون نفر جمعیت داشت) لازم داشت از طریق پاکستان وارد می شد، حالا یا خود پاکستان هم از خارج وارد کرده بود یا ساخت پاکستان بود. این مطلب نشانگر میزان سودی بود که اقتصاد پاکستان از ادامه ی به هم ریختگی اوضاع در افغانستان و توقف ماشین تولید (در همه ی زمینه ها) در آن کشور می برد. این مطلب تقریبا می توانست تأییدی باشد بر حرف برخی آدم های خبیث که می گویند سودی که پاکستان از جنگ در افغانستان می برد کمتر از استفاده ای که می خواهد در سایه ی صلح به آن برسد، نیست. این نکته هم از چشم آدم مخفی نمی ماند که وانت هایی که به افغانستان می رفتند جنس های صنعتی یا کنسرو بود، اما ماشین هایی که داشت از افغانستان برمی گشت یا آدم سوار کرده بود یا مواد خام بار زده بودند (یا چوب یا تولیدات کشاورزی، از قبیل انگور و سیب و انار) یا آنکه خالی بودند و آمده بودند تا از نو جنس بار زده و به افغانستان ببرند. *** وقتی چشم مان افتاد به لشگری از مگس ها که در هوا می چرخیدند، و سر و صدا و هیاهوی بلندی به گوشمان رسید، و حجم انبوهی از افراد پیاده را دیدیم، و پلیس لاغری را که داشت با عصایی بلند دختربچه ای را به جلو می راند، و دستفروش هایی که در دو طرف راه هرچه خوردنی و نوشیدنی که ممکن بود می فروختند، و ارزفروش هایی که برای جلب نظر، پشت میزهای چوبی بلندی نشسته بودند، دیگر آن موقع لازم نبود کسی خبرمان کند که حاجت روا شده و به طورخان رسیده ایم، دروازه ی ما برای ورود به امارت اسلامی افغانستان . در بین این چیزها، هیچ کدام برای من جدید به نظر نمی رسید. من خودم اهل کشوری بودم که با این قبیل تصاویر مأنوس بود، از مگس ها گرفته تا سر و صدای مردم و جمعیت عظیم آدم های پیاده، و حتی چوب پلیس و فحش هایش. چیزی که بیش از همه ی اینها در آن صحنه نظرم را جلب کرد، چیز دیگری بود که برای اولین بار در زندگی ام می دیدم: صف طولانی ای از بچه های کوچک به چشم می خورد که از پنجره ی ماشین، شبیه صف مورچه هایی بود که در سکوت روی زمین راه می رفتند و اول صف، که داخل خاک افغانستان بود (پشت پست بازرسی ای که چیزی نبود جز یک سری آهن که راه را قطع کرده بود) دیده نمی شد. آخر صف هم با حرکتی یکنواخت و آرام، جلوی چشم همه به سمت عمق اراضی پاکستان پیش می رفت. هر بچه ای روی دوشش یک تکه آهن گرفته بود. برخی آهن ها بزرگ تر یا بلندتر بودند و آنها را دو بچه، هن هن کنان و عرق ریزان، حمل می کردند. پرسیدم داستان چیست، گفتند این بچه ها برای برخی تاجران اجناس اسقاطی و قراضه کار می کنند. می گفتند این تاجرها توانسته بودند از طریق تجارت با بقایای سلاح های روسی خراب که بی صاحب در تمام افغانستان ریخته شده بود، ثروت های هنگفتی به جیب بزنند. چون جا به جایی صدها تانک و توپ سنگین سخت بود، این تجار تصمیم گرفته بودند آنها را به تکه های کوچک تقسیم کرده و بعد به داخل پاکستان قاچاق کنند و بعد آنها را بفروشند. این تکه ها در پاکستان ذوب، و برای مصارف دیگر به کار گرفته می شد. تعجبم وقتی بیشتر شد که فهمیدم این صف ها، از اوایل دهه ی نود میلادی به صورت منظم و مستمر ادامه دارد، چون حجم عظیمی از سلاح های شوروی خراب شده در خاک افغانستان وجود دارد. ممکن نبود به ذهن کسی خطور کند که آخر کار سلاح های شوروی که برای به زانو درآوردن و سرکوب افغان ها به آن کشور فرستاده شده بود به اینجا بکشد، هر چند این سرنوشت، بعد از سرنوشتی که خود اتحاد شوروی به آن دچار شد و ممکن نبود به ذهن بشری خطور کند، دیگر چندان عجیب به نظر نمی رسید. با نیشگون همراهم به خودم آمدم، تذکر داد نیامده ایم اینجا که بمانیم، آمده ایم که از اینجا رد شویم و داخل افغانستان برویم. حرفش را پذیرفتم. جلو راه افتاد و رفتیم به ساختمانی که در آن چند پلیس پاکستانی با هیکل های قشنگ و قامت های بلندشان نشسته بودند. کاری که باید می کردیم را انجام دادیم و بعد از پله پایین رفتیم و وارد اتاق دیگری شدیم. در آن اتاق خلایقی را دیدم که انگار ریش را با ترازو به مساوات بینشان تقسیم کرده بودند، و از چهره شان سرسختی و تندی پیدا بود. نمی توانستم در بینشان رئیس را از مرئوس تشخیص دهم، کما اینکه نمی توانستم کارمند را از ارباب رجوع تشخیص دهم. همراهم که متوجه حیرتم شده بود در گوشم گفت: اینها جماعت طالبان اند! آمدن از یک طبقه به طبقه ی دیگر، شبیه رفتن از عصری و زمانی به عصر و زمان دیگری بود. سریعا به کسانی که نشسته بودند سلام کرد، با تعجب نظرشان به سمتم جلب شد. خطوط چهره شان وقتی گذرنامه ام را دیدند و فهمیدند عرب و مسلمانم باز شد. سریعا آمدند به سمتم و با خوشحالی آشکاری شروع کردند به خوشامدگویی و دست دادن، انگار دوستانی باشیم که بعد از مدت ها دوری باز همدیگر را ببینیم. ناگهان با جوان های طالبان رو در رو شده بودم و این، باعث شوک و حیرتم شده بود، جوان هایی که از وقتی در افق افغانستان ظاهر شدند همه ی دنیا را به خود مشغول و مردم را حیران کرده اند. البته تعجب و شوکم خیلی طولانی شد، چون بعد از آنکه گذرنامه ی مرا مهر کردند یکی شان گذرنامه را به دستم داد و به فارسی گفت: خداحافظ حالا باید سریع می رفتیم سوار ماشین مان می شدیم تا به کابل برویم. انسان کلی عذاب می کشد تا به کابل برسد. وقتی هم به آنجا می رسد، شوکه می شود. و خیلی خوش شانس خواهد بود اگر بعد از مدتی ماندن در آنجا افسردگی نگیرد! به دلیل اینکه فرودگاه کابل تعطیل، و در تیررس سلاح های احمد شاه مسعود –فرمانده مخالف طالبان که در پایگاهی در 25 کیلومتری پایتخت مستقر است- قرار دارد، کسانی که می خواهند به کابل بیایند راهی ندارند جز آنکه از ماشین و راه های زمینی استفاده کنند. مشکل اینجاست که ماشین در دسترس است ولی آنچه راه خوانده می شود، اصلا اینطور نیست! اینکه یک راهی روی نقشه ترسیم شده باشد، لزوما به این معنی نیست که الان در عالم واقع هم بر روی زمین وجود داشته باشد! بله، در افغانستان، راه هایی قبل از سالهای جنگ داخلی وجود داشت، اما به طول انجامیدن 20 ساله ی جنگ موجب شد که دو طرف درگیر یعنی هم کمونیست ها و هم مجاهدین [1]، راه ها را اهدافی نظامی در نظر بگیرند که می شد با نابود کردن آنها جلوی حرکت دشمن را گرفت یا محاصره اش کرد. هیچ کدام از طرف های درگیری هم در انجام این کار کوتاهی نکردند! من گواهی می دهم که در این مأموریتشان پیروزی بزرگی به دست آوردند، شاید اصلا این نابود کردن راه های مواصلاتی، بزرگترین پیروزی طرف های درگیر بوده باشد! ضمنا به این دلیل که جریان بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! مسئله به همین جا ختم نمی شود، چرا که قسمت هایی از راه ها که از سر تصادف از آسیب خمپاره باران جسته، باران ها و سیل ها به سروقتش آمده و این هم همراه شده با اهمال و عدم صیانت از راه ها، از همین رو آنجا ها هم خود به خود و در سکوت، به سریال حفره های خمپاره باران ها پیوسته است! با توجه به مجموعه این دلایل، حالا راه ها هیچ نقشی ندارند جز آنکه به ماشین ها نشان دهند که در صحراهای وسیع افغانستان باید به کدام سمت برانند. در این وضعیت، عاقل کسی است که به جای حرکت بر روی این جاده، از کنارش حرکت کند و حرکت بر روی کوه و تپه ها را بر حرکت بر روی این جاده ترجیح دهد. بدشانس کسی که باور کند که این جاده است و از روی آن حرکت کند یا اینکه در برخی اوقات مجبور بشود از روی آن حرکت کند. البته در هر حال، هر دویشان قربانی این وضعیت اند. چون سفری که قاعدتا باید دو ساعت یا سه ساعت طول بکشد، حالا هشت یا حتی نُه ساعت به طول می انجامد. چون ماشین ها در این مسیر با سرعت متوسط بیست کیلومتر یا حتی احیانا ده یا حتی پنج کیلومتر در ساعت می رانند. حالا اگر این ماشین، یک وانت یا کامیون حامل اجناس باشد که دیگر باید با نهایت آهستگی و احتیاط و لاک پشتی حرکت کند! روی همین حساب، رسیدن از یک شهر به شهر دیگر، با مسافتی که بینشان هست سنجیده نمی شود [مثلا گفته نمی شود بین این شهر تا آن شهر 50 کیلومتر فاصله است] بلکه با ساعت هایی که مسافر باید بین این دو شهر در راه باشد سنجیده می شود. [مثلا گفته می شود از این شهر تا آن شهر 5 ساعت راه است!] مثلا فاصله بین طورخان (در مرز با پاکستان) تا کابل 300 کیلومتر است و در شرایط عادی، می تواند حداکثر طی سه ساعت طی شود، ولی در آن اوضاع که ما می خواستیم مسیر را طی کنیم، 12 ساعت طول کشید! و مجبور شدیم در بین راه، شب را در جلال آباد توقف کنیم و فردا صبحش باز به مسیرمان ادامه دهیم. عذاب راه فقط در سختی هایش و ساعت های طولانی که آدم باید در جاده باشد خلاصه نمی شود، بلکه خستگی و کوفتگی ای که آدم (از کثرت بالا و پایین رفتن ماشین و گیر کردنش و تکان های شدیدش در طول مسیر) به آن دچار می شود هم هست. مسئله ای که باعث می شود آدم وقتی به مقصد مورد نظرش می رسد بیشتر شبیه جسدی بی جان باشد! ممکن نیست بتوانی سختی راه و رنج هایش را بفهمی مگر اینکه اوضاع جغرافیایی افغانستان را بشناسی. شمال افغانستان منطقه ای دشتی است که عبارت است از دامنه ی کوه های پامیر و هندوکش. در جنوب غربی افغانستان هم منطقه ای دشتی که البته رود هلمند که از کوه های هندوکش جاری است به آن نفوذ می کند. اما وسط این دو، منطقه ای پر از بلندی هاست که دوسوم وسعت کشور را در بر می گیرد و امتداد بلندی های پامیر محسوب می شود که جغرافی دانان، آن را سقف دنیا نامیده اند و کوه های مشهور هیمالیا از آن منشعب می شود. شاخصه ی اساسی آن هم کوه های سر به فلک کشیده ی هندوکش است و شاخه های آن. ممکن نیست کسی بتواند این کوه ها را تخیل و تصور کند مگر وقتی که خودش با چشم آنها را ببیند و شدت هیبت و سرسختی ای که دارد را درک کند، کوه هایی که در برخی موارد ارتفاعشان به 7620 متر می رسد! تقدیرمان این بود که همین منطقه ی مرکزی کشور محل مورد نظر ما و هدف اولمان باشد. پایتخت کشور و مقر حکومت، کابل، در قلب همین منطقه واقع شده است، اگرچه قندهار (محل استقرار رهبر طالبان که به او امیرالمومنین می گویند) در ارتفاعات جنوبی واقع شده است. چیزی که در راه مابین پیشاور و طورخان دیده بودیم را باز در مسیرمان در فاصله ی طورخان و جلال آباد و حتی کابل مشاهده کردیم. ماشین های باری پُر و ماشین های سواری [اتوبوس یا مینی بوس های] رنگارنگ با پرچم های سیاهشان که خیال می کردند با آنها چشم زخم را از خود دور می کند، در برخی موارد هم راننده، یک میمون کوچک (که به آن نسناس میگویند) بالای ماشینش بسته است، شاید معتقد است خوش شانسی می آورد. البته تصویری که در این موضوع در افغانستان دیدیم از سه جهت با تصویری که در پاکستان دیدیم فرق دارد: جهت اول اوضاع بسیار وحشتناک و بد جاده هاست که به آن اشاره کردیم. دوم اینکه جاده های افغانستان هنوز در بین صحنه های نبرد قرار دارد و تانک ها و توپ های سوخته، بالای صخره ها و شن ها دیده می شوند و اتاقک ماشین ها در جای جای مسیر افتاده است. البته ساکنین و مسافران هم با این مسئله سازگاری پیدا کرده اند و مثلا اتاقک ماشین ها تبدیل شده به سایه بان هایی که در پناه آن در سایه بنشینند و گاهی هم این اتاقک ها تبدیل شده به مغازه های کوچکی که به ساکنین چادرها[ی آوارگان] جنس می فروشد. در مورد بقایای تانک ها و توپ ها هم بچه ها را می دیدم که رویش می پرند یا پشتش مخفی می شوند، آن هم در بین گله های بز و گوسفند که آنها هم در حرکت و پریدن روی این وسایل با بچه ها همراهی می کنند! سومین تفاوت بین مسیر در افغانستان و پاکستان هم خود را در شکل محل های استقرار آوارگان نشان می دهد. در طول سال های جنگ اوضاع شهرهای اصلی افغانستان به کلی بهم ریخت و برخی از ساکنین آنها ترجیح دادند برای پناه جویی به جنوب کشور بروند و سازمان های بین المللی در آغاز برای سرپناه یافتن آنها چادرهایی برپا کردند که در ادامه تبدیل شدند به خانه های فقیرانه ی آنها که بیشتر شبیه جعبه های گلی چیده شده کنار هم به نظر می رسند. این خانه ها بعد از آنکه ساکنینش به دیار خود برگشتند همچنان باقی ماند و تا الان هم برجاست و شاهدی است از آن دوره. تا وقتی به ورودی کابل نرسیده بودیم برخوردی با نیروهای طالبان نداشتیم. آنها، پنج تایشان برای استراحت کنار جاده نشسته بودند و چای سبز می نوشیدند و پشتشان یک وانت دوکابینه بود که پشتش مسلسل سبک کارگذاشته بودند. چون ماشین گرد و خاک گرفته بود و به جای اینکه پلاک داشته باشد، سلاح داشت، راننده سریعا فهمید که ماشین، ماشین حکومت است، فلذا به محض دیدنش ضبط ماشین را خاموش کرد و نوار کاست را به آرامی در جیبش گذاشت. آن موقع داشتیم به آوازهای زیبایی از یکی از مشهورترین خوانندگان زن افغان به نام نغمه گوش می کردیم که بعد از وارد شدن طالبان به کابل و ممنوع شدن آواز و موسیقی توسط آنان به پاکستان رفته بود. برایم تعریف کردند که صدای شیرین او و خواننده ی محبوب پشتون عبدالله مقری با نوار کاست هنوز در همه ی خانه ها پخش می شود، نوارهای کاست این دو هم در حجم عظیم از پاکستان به افغانستان قاچاق می شود. آواز نغمه که گوش می کردیم می گفت: آقای ملای من، به دادم برس. معشوقم تب کرده و منتظر دعایی است که تو برایش بنویسی، شاید جان را به تنش برگرداند! صحنه خالی از پارادوکس هم نبود، نغمه داشت با آواز مخاطب خودش ملا را صدا می کرد، و کمی بعد چند نفر از ملاهای طالبان در جاده پیدا شدند! [در زبان افغان ها، به نیروهای طالبان ملا هم گفته می شود.] ادامه دارد ... پی نوشت ها: 1- مجاهدین ، به نیروهای اسلام گرایی گفته می شد که با گرایش های سیاسی و بینشی مختلف، در دوران حکومت کمونیستی و حضور شبه اشغالگرانه ی ارتش سرخ شوروی در خاک افغانستان (از اواخر دهه ی 50 شمسی)، به عنوان جهاد ، شروع به جنگ با آنان کردند. در بین این نیروها، هم نیروهای دارای گرایش های بازترسیاسی دیده می شد و هم نیروهای اسلام گرای سنتی و هم برخی نیروهای سلفی. مجاهدین از احزاب و گروه های مختلفی تشکیل شده بود که پس از پیروزی بر کمونیست ها و اخراج شوروی از افغانستان در سال 92 نتوانستند بین خود به توافق برسند و جنگ داخلی بین خود آنان آغاز شد که در نهایت موجب به وجود آمدن حرکت طالبان و شکست همه ی مجاهدین از این حرکت تازه تأسیس گردید. از سران مجاهدین می توان به احمد شاه مسعود، برهان الدین ربانی، گلبدین حکمتیار، عبدرب الرسول سیاف و شهید عبدالعلی مزاری نام برد. قسمت های قبل: مقدمه قسمت 1 Let’s block ads! (Why?) منبع: مشرق کد مطلب : سایر اخبار ...
ابراهیم سپهری: دوست دارم برای یکبار دیگر که شده از مرحوم قاسم عنایت زاده عیدی بگیرم
یکبار دیگر که شده از مرحوم قاسم عنایت زاده عیدی بگیرم و دوست دارم به تمامی رده های سنی عیدی بدهم. اگر بخواهی هفت فوتبالیست بجای سین های سفره هفت سین از فوتبال اهرم انتخاب کنی چه کسانی رو انتخاب می کنی ؟ مرتضی جمیری، عبدالحسین پولادی، مرتضی زنده بودی، اسفندیار زنده بودی، حسن زنده بودی، غلام زنده بودی و محمود کردگار آرزوی فوتبالی سال 95 ؟ آرزو دارم تمامی ...
باید مقابل حاج حسن حسین زاده و امثال او شرمنده باشیم
ترحم می کنیم و کمک می کنیم، یک وقت هست از این بالاتر است، نسبت به فقرا محبت داریم، اصلاً فقرا را بیشتر از اغنیا دوست داریم، حاج حسن حسین زاده اینگونه بود. حاج حسن حسین زاده مأنوس با تودۀ مردم و فقیران بود، او را سر سفرۀ ثروت مندان نمی دیدی اما فقرا را بر سفره اش می دیدی، حاج حسن هم جدا از اینکه خودش اهل علم بود مثل سلمان نسبت به علما تواضع و محبت داشت. من بعداً فهمیدم که ایشان با بعضی از اساتید خود ...
خاطره ای تلخ تر از رحلت امام(ره)/ سال اول جنگ نابرابرترین سال های نبرد بود/ ما نه بر سر خاک بلکه به خاطر ...
بر سر کشور می آورد! مردم ایران آگاهانه در جنگ حضور یافتند در یکسال اول جنگ هر زمان که سپاه می خواست عملیات کند و هرگاه درخواست تجهیزات می کرد، فرمانده کل قوا (بنی صدر) مانع می شد و اجازه ی تجهیز سپاه را نمی داد. علیرغم همه ی این محدودیت ها و خیانت ها ملت ایران مقاومت کرد و پای ولایت ایستاد و بالاخره موضع خود را به تهاجمی تغییر داد. این بار دشمن برای اینکه بتواند در برابر ...
تا زمانی که صدایم درآید، گزارش می کنم/ بدون فوتبال می میرم
خوانم و می دانم فرهنگ ما نیاز به بازنگری هایی کلی در مقوله های اجتماعی، ادب و زیستی دارد زیرا مطمئنم که فرهنگ غنی کشور ما می تواند این بحران خشونت و ضدفرهنگ را از تن خود بزداید. در دهه 70 داستانی هفت جلدی چاپ شد از مارسل پروست با عنوان در جستجوی زمان از دست رفته که در سال های اخیر همه با هم یک جا منتشر شده اند. قبلا هر یکی دو سال یکی از آنها را خوانده بودم اما اینک این مجموعه هفت جلدی را دوباره ...
گقتگوی طنز با ظریف؛ پیشهادی برای درمان کمردرد!
بودند که الزاما نئوکان هم نبودند، افراد تندرو بودند. در دوران جنگ سرد، در دورانی که در آمریکا به دوران مک کارتیزم معروف است و در واقع مردم را تفتیش عقاید می کردند که آیا گرایشی به سوسیالیسم دارند یا نه. خیلی هم قدیمی نیست. برای دهه پنجاه و شصت میلادی است. به هر حال در آن زمان، آن دیدگاه، دیدگاه تندرو بود و به کسانی که دیدگاه این طرفی داشتند، می گفتند کمونیست و یا لیبرال. من یادم هست که در آن دوران ...
آداب و رسوم برگزاری جشن نوروز در بین مهاجرین افغانستانی
...، فکر می کنم. به جَنب و جوش مردم مهربان کابل، به بازیگوشی های کودکان که با لباس های رنگارنگ دست به دست هم به طرف سخی جان می رفتند. حتی به یاد آن روزهایی می افتم که جنگ و طالبان نوروز را در خانه های شهروندان کابل زندانی کرده بود. در همان سال ها نیز صفای نوروز را در جای جای شهر کابل می دیدیم و لذت می بردیم. نوروز دور از وطن طعم دیگری دارد حالا که سال ها ...
گفتگوی طنز با ظریف: دیپلمات های خارجی فسنجان ما را دوست دارند
کمونیست بودند که الزاما نئوکان هم نبودند، افراد تندرو بودند. در دوران جنگ سرد، در دورانی که در آمریکا به دوران مک کارتیزم معروف است و در واقع مردم را تفتیش عقاید می کردند که آیا گرایشی به سوسیالیسم دارند یا نه. خیلی هم قدیمی نیست. برای دهه پنجاه و شصت میلادی است. به هر حال در آن زمان، آن دیدگاه، دیدگاه تندرو بود و به کسانی که دیدگاه این طرفی داشتند، می گفتند کمونیست و یا لیبرال. من یادم هست که در ...
هشتمین مجمع هیئت رزمندگان و پیشکسوتان گردان جعفرطیار
این سنگر با عظمت زیر زمینی چه بوده است؟ او گفت: من امیرقلی هفت لنگی از رزمندگان گروهان ایمان، دسته دو به فرماندهی برادر جهان بین هستم. اواخر جنگ سپاه به گردان های عملیاتی ابلاغ کرد در محل استقرار نیروها یک سنگر زیرزمینی احداث کنند که در موقع بمباران های شدید دشمن محل امنی برای بچه ها باشد. گردان، از ظرفیت خود رزمنده ها از پایین ترین رده گردان تا فرماندهی استفاده کرد و این سنگر مستحکم را ...
سلطان مارها
. برای ملاقات با اکبر آقا راهی موزه ی دارآباد می شوم که حالا بیشتر از 25 سال است روزهایش را درکنار مارهای این موزه شب می کند، به آنها غذا می دهد و حتی به فکر تنهایی آنها هم هست و سعی می کند که همدمی از جنس خودشان برایشان تهیه کند.جمشیدی متولد سال 1336 است و بیشتر از 50 سال است که سر و کارش با مارهاست. دوستی این مرد ماری با دلهره آورترین خزنده های روی زمین داستان طولانی ای دارد و بر می ...
نماز صبح با طعم ترکش/ اعتصاب غذا برای عمل جراحی
به گزارش دولت بهار به نقل از فارس از شهرستان ساری، نشر و اشاعه فرهنگ دفاع مقدس یکی از وظایف خطیر رسانه هاست که در همین راستا گفت وگو با رزمندگان و خانواده های محترم شهدا می تواند رویی زیبا از جنگ را برای مخاطبان به نمایش بگذارد. روایت هایی که از آن دوران به ثبت رسیده است اعم از خاطرات و تاریخ شفاهی رزمندگان و همچنین خاطرات خانواده های شهدا در راستای تبیین سیره شهیدشان، به عنوان گنجی ...
کمی آن طرف تر ؛ رنگ و بوی بهار کودکان افغانستانی تغییر کرده است + تصاویر
به گزارش قدس آنلاین به نقل از تسنیم، بهار امسال افغانستان هم از راه رسید و مردم این کشور در میان هیاهوی جنگ و صلح این بار نیز پای سفره های هفت سین خود نشستند و برای سالی پربرکت و آرام دعا کردند. اما کمی آن طرف تر و در لابه لای کوچه پس کوچه های امروز هرات دنیا برای کودکان افغانستانی هنوز رنگ و بوی بهار و نوروز به خود نگرفته است. بچه های این کوچه پس کوچه ها با نگاهی معصوم می ...
تا به حال نقش چند ملکه را بازی کرده ام
. هنوز هم وقتی باران می گیرد بوی نم باران برای من تصویر آن خانه و حیاط را تداعی می کند. اگرچه از دید بچه ای که از تاریکی می ترسید آن روزها آدم هایی که در آپارتمان زندگی می کردند خوشبخت تر بودند ولی امروز که به گذشته نگاه می کنم شکرگزار خدا هستم. با تمام فشارهایی که در آن سال ها با توجه به جنگ و بمباران و ... در زندگی داشتیم اما همین سختی ها در کنار زیبایی ها از جمله آن خانه قدیمی و ...
نکته هایی برای عاشقان فست فود و رستوران
، فیله مرغ یا ساندویچ استیک گوشت یا بوقلمون سفارش بدهید. 3- برای حفظ سلامت خود و اعضای خانواده تان در سفر، و در سیب زمینی سرخ کرده همراه با غذا را در فست فودی ها خط بکشید و به جای آن، سیب زمینی تنوری سفارش بدهید. 4- از مصرف سس های آماده روی میز که معلوم نیست چند ساعت خارج زا یخچال بوده اند و دارای چه ترکیباتی هستند، خودداری کنید و به جای آنها، سفارش سس های یک نفره بسته بندی ...
اردشیر زاهدی: ما مردم را نفهمیدیم
. برای ما ارزیابی شما از شرایط ایران به عنوان کسی که سال ها در مرکزیت قدرت حضور داشتید، مهم است . هرچند می دانیم حال شما در هفته های گذشته به دلیل عمل جراحی کتف مناسب نبوده است ... خداوند به من مرحمت کرد؛ عمل باید دو ساعت انجام می شد، اما هفت ساعت و نیم طول کشید. به هر حال خداوند مرا زنده نگه داشت و موقتاً هم تحت مراقبت هستم. آنجا [در بیمارستان] داشتم دیوانه می شدم. بعد قرار شد دو روز ...
نوروز در تهران قدیم به روایت مرتضی احمدی
جوون به خصوص فکر می کنند هفت سین را که بگذارند، دورش جمع شوند و بگویند سال تحویل شده کافی است و متاسفانه بعضی ها هفت سین نایلون هم می گذارند؛ اون دیگه خیلی حرفه. در گذشته نه، اینطور نبود. یک تدارکاتی داشت. یک استقبالی داشت برای نوروز که اون ها همه در اسفند ماه بود. یعنی اسفند که شروع می شد، مردم در تدارک عیدشون بودند. پدر خانواده دست پسر و بچه ها و خانمش را می گرفت همان اول اسفند می ...
حال و هوای نوروز در تاجیکستان
های گندم را برای درست کردن سبزه در ظرفها می گذارند تا اینکه تا جشن دوم و بزرگتر نوروز در 21 مارس این گندم نیش بزند و سبز شود. زیرا جشن نوروز تاجیکان بدون سبزه گندم که در تهیه سمنو از آن استفاده می شود، صورت نمی گیرد. روز 21 مارس روزی که کلیه مردم تاجیکستان فرارسی سال نو خورشیدی را جشن می گیرند، ساکنان این کشور برای بار دوم از نوروز تجلیل به عمل می آورند. سغدیها نیز به مثل ساکنان مناطق ...
ازحضوررئیس جمهوری در کیش تا جشن تحویل سال
تمامی اعضای یک فامیل که شاید به 100 نفر هم برسند در یک جا جمع می شوند و افرادی که بعضا در طول سال با هم قهر بوده اند ، در این روز کدورت ها را کنار گذشته و بر سر یک سفره غذا می خورند. یکی دیگر از آداب و رسوم هرمزگانی ها در ایام نوروز ، ˈنوروز خوانیˈ است ، به این صورت که بچه ها در نوروز سرودی می خوانند و از طریق آن از پدر و مادر و سایر بزرگترها عیدی می گرفتند، ( نوروز نو باز آمده/ بلبل به ...
دلنوشته دخترشهید از سفرعشق
. ای خالق رئوف تو را سپاس بی حد که مرا به راه راست هدایت کردی و مرا در جمع بهترین مخلوقات خود، در بهترین زمان و مکان قرار دادی. بخش دوم/ هفت سین سال 1395 در سفر راهیان نور متفاوت است برای زائران کربلای ایران،اینجا همه چیزش رنگ وبوی شهدا و دوران دفاع مقدس دارد، حتی ساختمان ها،سنگرها،سجاده ها،سکوی پرواز،ساحل عشقی ترین دریا،سه راهی شهادت وسرداران بی نام می آیند وهفت سین را شکل می ...
زندگی شبانه پایتخت ایران که رسماً زندگی شبانه ندارد!
اند و بخشی هم قسمت کسانی که به امید همین نذری ها در اطرف جاخوش می کنند: با اینکه این همه به امامزاده کمک می شود، دور و برش همیشه پر از کارتن خواب و معتاد است. من که معمولاً شب ها می آیم خیلی به این افراد برمی خورم. حتی دیده ام توی برف، همین کنار خوابیده اند. یک بخشی از زندگی این آدم ها با همین نذری ها و البته غذاهایی که مغازه داران اطراف می دهند، می گذرد. خاموشی امامزاده و بازار قدیمی ...
متأسفانه مسئولان ما در معرفی شهدا لَنگ می زنند/ گردان تک نفره زرین 3هزار شلیک موفق داشت/ دشمن به پدرم ...
خرازی از آن یاد می کرد. پدر از اواخر سال 1358تا اسفند ماه 1362، به مدت چهار سال متوالی در جبهه های حق علیه باطل حضور داشت. ایشان 60 درصد جانباز بود اما تا زمان شهادت از جبهه دل نکند و پا در رکاب لشکریان امام حسین(ع) ماند. پیشتر درباره چاپ کتاب گردان تک نفره زرین صحبت کردید، مایلیم در این باره بیشتر برایمان توضیح دهید. پدر مدت ها پیش به خواب من آمدند که من این همه برای شما ...
بهار برای همه بهار است اما...
خبرگزاری ایسنا: شهر بوی بهار گرفته است. در هر کوی و برزن شهر نه به اندازه آن روزها ، اما شوق عید و شور نوروز احساس می شود. انگار پرنده ها جور دیگری می خوانند. آسمان رنگ دیگری می گیرد و نسیم عطر تازه ای می دواند در عمق کوچه های خاکی شهر من. شهر عطری میان خاک نم خورده و شب بوی سفره هفت سین مادر بزرگ گرفته است. برای کودکان شهر من پدربزرگ، اسکناس تا نخورده می دهد و خانه ها به پیشواز سال نو ...
نامه دختری به طور اتفاقی در جبهه به دست پدرش رسید
و به مناسبت های مختلف و در اشکال مختلف به جبهه ارسال می شد. در اقلام کمک های مردمی شب عید، از آجیل و تنقلات گرفته تا وسایل هفت سین مثل سنجد و سماق هم وجود داشت و خانواده ها قبل از عید برنامه ای مهیا می کردند که بچه ها در جبهه شاد و سرگرم باشند و عید را جشن بگیرند. احمد پور ادامه داد: در زمان جنگ، مدارس و معلمان نقش عمده ای در حمایت معنوی رزمندگان داشتند، نوشتن نامه به یک ...
جالب ترین وزارت خانه های دنیا
ندامتگاه های عمومی را تاسیس کرده. وظیفه وزیر زندان های ونزوئلا چیزی شبیه رییس زندان های سایر کشورهاست، با این تفاسیر که ساختمان و نیروی انسانی بیشتری در اختیار دارد. در ونزوئلا در کنار این وزارتخانه، وزارتخانه تغذیه هم دارد که کارش افزایش سلامت شهروندان ونزوئلا است. وزارت ارتباط با اتحادیه اروپا حدس زدن نام کشوری که این وزارتخانه را دارد نباید زیاد سخت باشد. ترکیه سال هاست که در ...
صندلی داغ طرفداری: زینب موسوی؛ زاده قم، عاشقِ بادبادک باز
. مثل هر جای دیگری، شروع کار با طرفداری، خب خیلی هم سخت بود. منو خیلی سخت پذیرفتند و اذیت شدم. کلا راحت اذیت میشم و در بخش های مختلفیو کار کردم و تا چند وقت پیش که دیگه شرایط خودم از مساعدی در اومد سعی کردم همیشه بخشی از مجموعه دوس داشتنی طرفداری باشم . مانند همه ما؛ زیاد دعوایش شده اما حالا سال هاست که پذیرفته شده و بخشی از خانواده است و این را دوست دارد. بزرگترین ویژگی طرفداری برای من آشنایی با ...
سین به سین روزهای فراموش شده کودکی
همه لحظه تحویل سال به هیچ چیز جز دور هم بودن خانواده شان فکر نمی کنند و اصلا تمام تلاششان این است که در لحظه تحویل سال بهترین ثانیه ها را برای خانواده هایشان رقم بزنند، اما شاید باور کردنی نباشد که هستند کودکانی در این سرزمین و در همین حوالی که از هفت سین چیزی نمی دانند و هستند کودکانی که از هفت سین و نوروز سر در می آورند، اما چیزی به نام دور هم بودن را نمی شناسند. به گزارش خبرنگار ...
افسوس می خورم که چرا شهید نشدم/رسانه ها در ترویج فرهنگ شهادت کم کاری کردند
روز که از عمرمان می گذرد زندگی سخت تر می شود، اما در میان همه این دردها و زجرهای روزگار، دردناک ترین نکته برای ما این است که چرا ماندیم... **درد یا تذکر حرف هایش را با بغض شروع کرد: نمی دانم این ها را به عنوان درد بگویم یا تذکری برای مردم. امروز بعد از گذشت چندین سال از پایان دفاع مقدس برخی از ارزش ها در حال فراموشی است؛ بچه هایی که نماد استقامت و پایداری در این مرز و بوم ...
سنگ هم که باشی شهدا تغییرت می دهند
خالی این همه تأثیر معنوی داشته باشد ! بگذریم اتوبوس ما از مجتمع شهید علی کنعانی ، اولین شهید مدافع حرم استان آذربایجان شرقی حرکت کرد . در ساعات اولیه سفر تفاوت چندانی از سفرهای دیگر نداشت . حرف های روحانی کاروان هم به نوبه خود جالب توجه بود ، می گفت بچه ها از لحظه لحظه های این سفر مقدس استفاده کنید .از هر منطقه عملیاتی که می رویم سعی کنید درس و برداشتی داشته باشید . ...
سبزه قبا
توپخانه دشمن بر پیکر زیبای آن نشانده بود ولی چشم ها بی اختیار به دنبال پرندگان می گذشت و سرخی لاله ها یاد آور شهیدان بود با آنکه وانت به آرامی حرکت می کرد ولی به نظر تند می آمد . فرود گلوله توپی در نزدیکی جاده ای که خودرو مابرروی آن حرکت می کرد سبب شد نا خود آگاه همه بچه ها برروی هم شیرجه روند و همین باعث شد حضور در جبهه و جنگ تقویت و زیبایی طبیعت کم رنگ تر شود . پس از 45 دقیقه حرکت به مکان مورد ...