سایر منابع:
سایر خبرها
ابراز تمایل بازیکن ایرانی- انگلیس برای حضور در تیم ملی
تیم بودم و در ادامه کاپیتان تیم جوانان این تیم نیز شدم. با خیلی از بازیکنانی که بعدها در لیگ برتر چهره شدند هم بازی بودم. آکادمی ساوت همپتون شرایط خیلی خوبی داشت و آلن پاردو سرمربی تیم نیز با من درباره امضای قرارداد صحبت کرد ولی بعد از اینکه پاردو از تیم کنار رفت و مربی جدید آمد همه شرایط تغییر کرد و من به منسفیلد رفتم و فعلا در این تیم تیم بازی می کنم. این مدافع مرکزی ادامه داد: بازی ها ...
پای صحبتهای پدر و مادر شهید در قامت یک معلم
... تیار: خبر شهادت او را که شنیدید چه کردید؟ مهدی در سال 62 در سن 17 سالگی شهید شد، چند روز مانده به شهادتش اصلا حال و حوصله نداشتم منقلب بودم ساعت 11 بود که در مدرسه از معاون مدرسه مرخصی گرفتم و به منزل آمدم بعد صرف نهار بیرون از خانه که آمدم دیدم قصاب سرکوچه و همسایه ها رفتارشان تغییر کرده گویا آنها از خبرشهادت مهدی اطلاع داشتند اما دل گفتن خبر به ما را ندارند برگشتم خانه و از موضوع ...
گفتگو با زورگیر خشن پایتخت
می خوانید. خودت رامعرفی کن؟ مهرداد 34 ساله هستم. سابقه داری؟ دوبار به اتهام سرقت دستگیر وبه زندان افتادم. این بار به چه اتهامی دستگیر شدی؟ این بار به همراه همدستانم گردنبند قاپی می کردم که شناسایی ودستگیر شدم. چه شد به فکر گردنبند قاپی افتادی؟ 9 ماه قبل با دوستانم درقهوه خانه نشسته بودیم که آنها پیشنهاد دادند ...
پریناز ایزدیار: شهاب حسینی پدیده است
اتفاقی می افت. اینقدر شوک شده بودم که الان نمی توانم اصلا جزییات را به خاطر بیاورم. فقط من تو آن مسیری که داشتم به بالای سن می رفتم ناخودآگاه روزهایی که در این سال ها گذراندم در ذهنم مرور می شد. اینقدر هم هول شدم که آن بالا رفتم می خواستم سیمرغ را به مادرم تقدیم کنم که اصلا یادم رفت و بعد این را اعلام کردم. دلیلی که سیمرغ تان را به مادرتان تقدیم کردید چه بود؟ به خاطر اینکه ...
راننده تاکسی ، شاهکار دنیرو و اسکورسیزی
پایگاه نظامی در شمال ایتالیا روی لهجه ام کار می کردم. بعد با هواپیما به نیویورک برگشتم و شروع کردم به تاکسی راندن و آماده شدن برای فیلم برداری. فاستر : من که بچه بودم، فکر می کردم یک کاری است مثل همه آنهای دیگر، اما وقتی به سر کار رفتم، متوجه شدم که باید یک شخصیت را از ابتدا بسازم؛ کاری که قبلا هرگز انجام نداده بودم. از من فقط خواسته شد که خودم باشم. این نکته ای بود که چشمم را باز کرد ...
یک سال آموختم و 30 سال زکات علم دادم + تصاویر
دوباره تعطیلات مدارس به قلعه نو برمی گشتیم. برای همین هم من بیشتر سوادم را بعد از ملا زبیده، از خواهرم بزرگترم آموختم. پدرم سواد نداشت ولی دلش می خواست که ما قرآن خواندن یاد بگیریم، در آن یکسالی که به مکتب خانه می رفتم، هر روز صبح می گفت برایم قرآن بخوان. ملا فاطمه بیگم می گوید: وقتی 11 ساله شدم، پدرم را از دست دادم. بعد از ایشان 2 سال با عمویم زندگی کردم و در 13 سالگی با حاج ...
50سال خدمت در عرصه تعلیم و تربیت
صرفنظر کنم و مرا به مغازه ای که همه حسابهای آن روستا با آن بود رساند و قضیه را برای صاحب مغازه تعریف کرد و گفت که این آقا معلم ( به گویش زبان آنها “سپاه”) روستای قادر آباد است و با کلی اصرار صاحب مغازه مرا به خانه اش دعوت کرد و منم مجبور به پذیرفتن شدم، در همان شب با پسر ایشان که چند روزی از خدمت برای مرخصی آمده بود آشنا شدم و تا صبح نخوابیدیم و تصمیم بر آن شد که پسر ایشان از فردا با من به روستا ...
تک فرزندی، موجی از تنهایی را برای نسل بعدی به ارمغان می آورد
است و تک فرزندی خوب است. همیشها م دوست داشتم دختر داشته باشم. اتفاقا وقتی یاس را باردار بودم سونوگرافی تا به آخر جنسیت بچه را نشان نداد و من همیشه با خود می گفتم خدایا بچه ام سالم باشد اما دختر هم باشد.(می خندد) راستش من اصلا روحیه پسر داشتن ندارم و در دوران بارداری ام هم اول اسم یاس را انتخاب کردم. با اینکه دوست داشتم تنها یک فرزند داشته باشم اما بعد از گذشت چند سال یاس مرتب به ما می گفت ...
مرحوم دولابی: عقده ات را پیش خدا باز کن
عقیق :مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: اعمال حج تمام شده بود. مردم به خانه ها رفته بودند. آخر شب بود؛ ساعت دوی نیمه شب. مسجد الحرام خلوت شده بود. رفته بودم در آن خلوت قدری بنشینم. قصد عبادت نداشتم؛ می خواستم بنشینم و تماشا کنم؛ آسمان را، زمین را، کعبه را، مردم را. یک وقت دیدم خانمی در چند قدمی من در همان حریم، رو به کعبه نشسته است. دستش را به طرف کعبه کرد و رو به من گفت: این را می بینی؟ یعنی ...
معلمی که با ده عضو خانواده اش شهید شد
پنجره که آمدم متوجه شدم حوالی منزل پدرم را زده اند، با دلشوره خاصی رو به همسرم کردم و گفتم که انگار نزدیکی های محله ما را زده اند؟ و به سمت تلفن رفتم تا با خانواده ام تماس بگیرم. هیچ کس پاسخ نمی داد، حتی شماره همسایه ها را هم گرفتم... شوهرم دلداری می داد که نگران نباش، وقتی منطقه ای را می زنند، خطوط تلفن قطع می شود. وسط نماز بودم که با تماس تلفنی یکی از اقوام متوجه شدیم موشک به منزل ...
اشعار ویژه شهادت امام موسی کاظم (ع)
... دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت محمد جواد پرچمی : ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم سفرۀ ذکر مرا بد دهنی ریخت به هم رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند استخوانم پَسِ هر پا شدنی ریخت به هم کار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است نظری کرده ام و قلب زنی ریخت به هم دید حساس شدم آمد و دشنامم داد پسر ...
همسر هاشمی رفسنجانی: مردم ما را می پرستند!
سوئیس برای مقامات آمریکا ارسال نمودند. مطابق آنچه بعدها دنیس راس ، مشاور ارشد جورج بوش پدر و پسر طی مقاله ای در مجله نیوزویک به چاپ رساند، صادق خرازی مسئول نوشتن نامه به امریکایی ها شده بود. همچنین تریتا پارسی نیز اعلا م کرد این نامه بعد از مشورت های طولانی صادق خرازی با محمد خاتمی نوشته شده است. در این نامه ذلت بار آمده بود، در ازای خروج نام ایران ایران از محور شرارت از سوی امریکا، ایران از طریق طرح ...
تخصص داخلی مادر طب در دنیاست
مردم کار و خدمت می کردم و مردم نیز حمایت می کردند. بعد از مدتی رئیس بیمارستان مریوان شدم. موقعی که من به روستای سروآباد وارد شدم یک پزشکی و دو سرباز دیپلمه قبل از من آنجا کار می کردند؛ ما غذا نداشتیم.آنقدر اوضاع بد بود که فقط یک هفته نون و عدس خوردم. آب نداشتیم، سقف اتاق چکه می کرد و سرد بود. برف حدود یک متر روی زمین نشسته بود و در چنین شرایطی مجبور به کار بودم. با مردم دوست شدم و بعد از ...
پسر نوجوان: قصد تجاوز داشت او را کشتم
. برای دیدن بازی رفته بودم. جوانی چند قدم همراه من آمد بعد که جمعیت کم شد بیشتر به من نزدیک شد، به شدت بوی الکل می داد و من متوجه شدم مست است. او یک باره چاقویی درآورد و جلو شکم من گذاشت، می خواست من را وادار کند با او رابطه داشته باشم. قبول نکردم اما وقتی دیدم جانم در خطر است گفتم به شرطی که چاقو را کنار بگذاری قبول می کنم. وقتی چاقو را زمین انداخت، آن را برداشتم، در یک لحظه به سمتم ...
اوتیسم را با سینما معرفی کنیم/ تورج برای مهربانی شعر خواند
در ادامه بیان کرد: من خیلی اتفاقی با عضو شدن در یکی از صفحات مجازی با اوتیسم آشنا شدم و کم کم به واسطه تئاتر و نمایش توانستم به ایشان نزدیک شوم و یک سری حرکات و رفتارهای شان را از نزدیک شاهد بودم. کودکی بود که ساعت ها به ماشین لباسشویی نگاه می کرد اما عروسک خیمه شب بازی را که برای هر بچه ای جذاب است نمی دید. برای این فیلم به نهادهای زیادی رفتم اما کمکی نکردند. چیزی که در یک انجمن تخصصی اوتیسم توجهم ...
حکایت خواندنی معشوقه ناکام محمدرضا پهلوی+عکس
کرد و بعد عطری در صحنه پراکنده می شد تا بوی گل ها را به حضار القا کند. من و دوستانم هم نقش گل ها را بازی می کردیم. گل نرگس که من باشم این بیت را با آواز خوش می خواندم: مظهر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن / مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن. آن روز خاص شمس پهلوی با همسرش فریدون جم نیز در این مراسم شرکت کرده بود. پروین بعد از خواستگاری با وجود نارضایتی با علی آشوری نامزد می کند. نامزدش جوان ...
هوشنگ نصیرزاده از خاطراتی که در سال ها حصور به عنوان کارشناس برنامه نود داشته حرف می زند. گفت وگویی ...
چند هفته ای از شروع برنامه 90 گذشته بود و من برای تدریس مدیریت فوتبال در لرستان بودم. از مغازه یکی از دوستانم که فروشگاه ورزشی داشت با عادل تماس گرفتم و از او خواهش کردم در برنامه 90 شرکت کنم. (البته آن موقع ها، مثل حالا نبود که موبایلش روی پیغام گیر باشد!) تا آن زمان کارشناس ها طوری صحبت می کردند که به نفع داوری تمام شود و من این موضوع را دوست نداشتم. در همه لحظاتی که با فردوسی پور صحبت می کردم ...
کارهایم دست خودم نبود
با او رفتم. این دوستت را از کجا می شناختی؟ پنج، شش ماه پیش از طریق یکی از دوستانم با او آشنا شدم. شغلت چیست؟ انباردار بودم. چرا وقتی به خانه مادربزرگ دوستت رفتی، پیرزن را کتک زدی؟ من او را کتک نزدم. من فقط دهانش را گرفتم، من اصلا نمی دانستم ماجرا چیست وگرنه نمی رفتم. یعنی اگر مادربزرگ دوستت نبود و مالباخته پیرزن نبود، می رفتی؟ آیا اگر ...
داستان هایی از زندگی امام کاظم علیه السلام
از شما باز کنم؟ ناگهان دید که امام علیه السلام برخاست و تمام غل و زنجیرها از ایشان باز شد و یک قدم برداشت و از نظرم پنهان شد. مسیب می گوید من همچنان ایستاده بودم؛ ساعتی نگذشته بود که ناگهان قصرها و دیوارها روی زمین سجده کردند. همان وقت سرورم به زندان بازگشت و آن غل و زنجیرها را روی گردن و دست و پای خویش قرار داد... عرض کردم: ای سرورم در این ساعت به کجا رفتید؟ فرمود: از تمام ...
علم و اخلاق امام موسی بن جعفر(علیه السلام)
، به منزل آن حضرت رفتم. در دهلیز (دم در) به انتظار نشستم تا حضرت اجازۀ ورود دهد، در این هنگام پسر بچه ای از منزل خارج شد، با او گفتگو کردم و فهمیدم موسی بن جعفر است . از او پرسیدم: ای جوان! گناه و معصیت چیست؟ در پاسخ گفت: برای گناه و معصیت سه حالت تصوّر می شود : 1. این که گناه از طرف خداوند باشد، نه از جانب بنده، در این صورت، سزاوار نیست که خداوند بنده را عذاب کند به ...
به یاد سحابی همیشه اصلاح طلب
وجوهات شرعی شان را در اختیار دبیرستان کمال قرار دهند. دکتر سحابی و مهندس بازرگان علاوه بر فعالیت های آموزشی در حوزه نشر هم تجربه موفق شرکت سهامی انتشار را در کارنامه خود دارند. مهندس سحابی درباره چگونگی شکل گیری شرکت سهامی انتشار می گوید: سهامی انتشار محصول پروژه مرحوم بازرگان بود. ایشان در سال 1334 در زندان بود و بنده نیز شش ماه با ایشان در یک اتاق بودم. ما در زندان در مورد تحلیل اوضاع و ...
شناسایی خانواده زنی که قربانی شیطان شد
، ماموران توانستند خانواده این زن را شناسایی کنند. تحقیقات نشان داد، مقتول در همان محل قتل زندگی می کرد و همسرش چندی قبل شهر را برای کاری ترک کرده بود. این زن مدتی بود به تنهایی زندگی می کرد و شب حادثه قصد داشته برای گرفتن دارو به داروخانه برود که قربانی نیت شیطانی پسر جوان شده بود. میثم 19 ساله نیز در حضور قاضی سیدجواد حسینی، بازپرس جنایی مشهد به تشریح ماجرا پرداخت و گفت: شب حادثه بعد از این که ...
رضا قوچان نژاد:من در فوتبال همیشه جدی هستم
؟ - نه، واقعا بازی زیبا بود. برای من که فرقی نداشت، چون دوستانم در هر دو تیم بودند اما پاقدم من برای دربی هم خوب بود و بعد از مدت ها این بازی یک برنده داشت. مدتی هم بحث حضورتان در پرسپولیس مطرح شده بود. - درست است، خودم هم شنیده بودم اما من صحبتی در این باره نداشتم چون در حال حاضر دوست دارم در اروپا فوتبالم را دنبال کنم و به بازی در ایران فکر نمی کنم. ...
پیامک مرگبار به زن شوهردار / جوانی قربانی و مردی دیروز در مشهد اعدام شد + عکس
اداره جنایی با کسب دستورات قضایی وارد خانه ای در بولواراندیشه شدند و جوان 28ساله ای را با سرباند پیچی شده دستگیر کردند. این فرد، همان متهم به قتلی بود که دقایقی بعد لب به اعتراف گشود و گفت: مدتی بود که فردی برای همسرم از طریق پیامک ایجاد مزاحمت می کرد، به همین خاطر هم سیم کارت گوشی او را عوض کردم، ولی باز هم وقتی به خانه رفتم، پیامکی را دیدم که از همان شماره تلفن ارسال شده بود. سپس با آن شماره تماس ...
این دختر 4 بار از پدرش باردار شده است
پدرم) درمیان گذاشتم اما او به جای کمک مرا سرزنش کرد و گفت هر پدری دخترش را نوازش می کند. آزارهای پدر خاطره ادامه داشت تا اینکه او در 14 سالگی از پدر باردار شد. این دختر که هنوز با یادآوری گذشته، غم به چشمانش می دود گفت: ترسیده و شوک زده بودم و فقط یک گوشه کز می کردم. پدرم به مادرم فرصت نمی داد چیزی بگوید یا اعتراضی کند. وقتی باردار شدم پدرم خانه ای در محله دیگری از کابل پیدا کرد و از ...
واکنش تند کمک داور بازی پرسپولیس نفت به انتقادات
روز نو : حمید غمزه درباره دیدار پرسپولیس - نفت تهران و اظهارات علی خسروی در مورد قضاوتش در این بازی صحبت کرد. پرسپولیسی ها اعتقاد دارند که صحنه گل اول نفت آفسایده بوده و کارشناسانی چون علی خسروی نیز آن را تأیید کرده اند. هیچ مشکلی برای صحبت کردن در مورد این صحنه ندارم. شب گذشته فریدون اصفهانیان از من سؤال کرد که آیا بازی دیگری به من بدهد و چنین صحنه ای دوباره تکرار شود ...
زخم خورده
جسمی نداشتم که در سوز زمستان از صبح تا شب گدایی کنم. زندگیم به جهنم تبدیل شده بود. چندین بار هم به خانواده محسن گلایه کردم و کمک خواستم که جز کتک و بد و بیراه چیزی نصیبم نشد. به هر سختی که بود تحمل می کردم ولی هیچ امیدی نداشتم که فرزندم سالم باشد. زمان موعود فرا رسید و وضع حمل کردم و خدا را شکر که فرزندم سالم بود. حدود یک ماه خانه پدرم بودم ولی نامادریم از بس اذیتم کرد که به خانه خودم ...
یادم رفته بود یک "زن" هستم
جان خواهر و برادری هم داری؟ - دو تا خواهر که ازدواج کردن. اون دو تا از زن اول پدرم هستن. اونها پیش مادر خودشون بزرگ شدن. - پدر و مادرت رو می بینی؟ - روز پدر و مادر دیدمشون اما اینجا رو دوست دارم. با همه خانم ها دوستم. بهناز همین طور که کار می کند برایم تعریف می کند که هیچ وقت خانه ای نداشته. این که هیچ وقت خانه مشترکی را با پدر و مادرش تجربه نکرده. هر ...
فرازی از زندگانی امام موسی کاظم (ع)
باور نکردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات حضرت صادق (علیه السلام) عده ای چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام می دانند و همینطور به ترتیب و به تفضیلی که در کتب اسماعیلیه مذکور است. پس از وفات حضرت صادق (علیه السلام) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله نام داشت که بعضی او را عبدالله افطحمی ...
چه فرقی بین ما هست؟
سرمایه دارند، اینطور مورد احترامند ولی قشر ضعیفی که می خواهند با پول حلال و حتی کارگری، شکم زن و بچه هایشان را سیر کند اینطور توسط یک عده تحقیر می شوند؟ شما می دانید که من در افغانستان چه شرایطی داشتم؟ من دختر یکی از شیوخ بزرگ آنجا بودم. پدرم در نجف، کلاس هایی پر از طلبه داشت. به خاطر آرمان هایمان مهاجرت کردیم. از این کشور به آن کشور... بعد از انقلاب، هیچ جا بهتر از ایران برای زندگی یک خانواده متدین ...