سایر منابع:
سایر خبرها
تقید خاص شهید جهان آرا به نماز شب
. خیلی ناراحت شدم و توقع نداشتم نرود. نماز را که قامت بست. لباس حمزه را پوشاندم و با ناراحتی از خانه زدم بیرون و به طرف خانه ی مادرم راه افتادم. پیاده تا آن جا نیم ساعت راه بود. ما نواب بودیم و منزل مادرم ستارخان. نزدیک خانه مادرم که رسیدم، دیدم با ماشین آمد و برایم بوق زد. رفتم سوار شدم. شروع کرد به صحبت و عذرخواهی و از دلم درآورد. البته این را بگویم، هر بار که محمد ...
بنّای عارفی که زمان و مکان شهادتش را می دانست...
دم در خانه گل و عکس های بسیار زیادی گذاشتند. فهمیدیم که برادرم به شهادت رسیده است. شهادت افتخار است بار آخری که عبدالحسین می خواست برود، آمد خانه ناهار خورد. بعد گفت: خواهر جان! من دارم می رم. گفتم: برادر! مادر را نگاه کن. شرایطش را ببین. گفت: من دارم می روم که شهید شوم. شهادت افتخار است. شادی دارد. من که شهید شدم، شادی کنید. لباس مشکی نپوشید. مواظب باشید که دشمن شاد نشود. به ...
شهید مدافع حرمی که نمی خواست شهید بشود!
رفتنش نباشم، نه! اما دلم می خواست بهروز هم کنارم باشد. بهروز می گفت من می روم. مطمئن هستم عقب افتادن اعزامم حکمتی دارد. شاید این آخرین سفرم باشد. این را که می گفت دل من آتش می گرفت. به بهروز می گفتم نه تو نمی روی. چمدانت رفته است، اما خودت ماندگار شدی! حالا آنقدر نمی روی که چمدانت هم برگردد. خلاصه قرار رفتنش به امروز و فردا می افتاد. تا روز 5 اسفند 1402 که به من گفت فاطمه جان! فردا پرواز است و من باید ...
می گفت شهادت در جوانی قشنگ است
می خواهی فرزندت را از نزدیک برای بار آخر ببینی ما کمک تان می کنیم که داخل قبر بروید و او را ببینید. من گفتم: نه و از همان بالای قبر فقط یک نگاهی انداختم و به کناری رفتم. دلیل اینکه وارد قبر نشدم این بود که ترسیدم! من یک مادر هستم اگر بروم فرزندم را بی جان داخل قبر ببینم و ناراحت شوم و اشک بریزم و خدای ناکرده حضرت زینب (س) از دست من ناراحت شود. به من بگوید تو که فرزندت را برای ما فرستادی و او را به ما تقدیم کردی، اما حالا لحظه آخر پشیمان شدی! برای اینکه در این آزمون سخت الهی شرمنده نشوم پا درون قبر محمدم نگذاشتم و مجدد از او گذشتم و او را به خدا سپردم. ...
با 20 میلیون رای مردمی و 236 میلیون بار تماشای نمایش ها دومین جشنواره عروسک خونه به ایستگاه پایانی رسید
و مسئولان عروسک خانه تلویزیون و عروسک خانه صنفی نمایشگران و تمام همکاران و پیشکسوتان و اساتید عزیز برای برگزاری چنین جشنواره ای به سهم خودم تشکر می کنم. ما نسلی بودیم که جز خدمت به فرهنگ و هنر کار دیگری نکردیم. در ادامه عادل بزدوده، گفت: از همراهی همه دوستان برای برگزاری این مراسم تشکر می کنم. حرفی ندارم جز اینکه بگویم اگر به من فوم، اسفنج و ... بدهند می نشینم و عروسک می سازم چون من ...
گروه تحقیق انتشارات خط مقدم با دست پر به نمایشگاه کتاب می آید
واقعه شروع و مسیر سفرِ این شهید را برای ما تصویر می کند. برشی از کتاب: هر کسی مشغول تماس تلفنی شد با خانواده اش. من نیازی نداشتم به کسی زنگ بزنم؛ قبلاً رضایت شان را گرفته بودم. فوری رفتم توی اتاق اکبریان. چند نفری هم با من آمدند تو. سلام کردم. نگاهم کرد و گفت: چرا با لباس شخصی؟ کجا بودی؟ گفتم: مرخصی ساعتی بودم. گفت: خب چرا اومدی؟ تو که قبلاً رفته ای سوریه. برو بیرون از اتاق ...
خاطره پرواز منوچهر محققی در عملیات مروارید
. برای پدرت نامه نویس که تمام این وضعیت را شرح بدهد. من هم به دانشکده رفتم و این کار را انجام دادم. می دانید که هر هواپیما فرمانده دارد. اگر خلبان هم می شدم هرگز نمی توانستم فرمانده هواپیما بشوم. ممکن بود با درجه سرهنگی در کابین عقب بنشینم و یک ستوان، خلبان و فرمانده هواپیما شود. در آن صورت من باید به دستورات او گوش می دادم. خیلی برایم سخت بود. به همین دلیل گفتم می روم بیرون. دادگر دلش سوخت ...
اختتامیه دومین جشنواره عروسک خونه برگزار شد
است و تحول ایجاد می کند. من هر کجا تریبونی بوده ابراز کرده ام که در سطح کشور کارهایی از کودک داریم که ملقمه ای از جیغ و هورا کشیدن است! چرا در تلویزیون همه مجریان مثل هم کار می کنند چرا خلاقیت هنری در آن نیست و چرا همه از بچه ها می خواهند جیغ و هورا بکشند! وی افزود: این که می گویید دارید خسته می شوید عرایض بنده را تأیید می کند. اگر هنری دارید پس کسی از آن خسته نمی شود. به عنوان یک علاقه ...
هوادار خاص استقلال: نکونام گفت دعا کن قهرمان شویم
او پرسیدیم که این همه راه آمدی تا فقط بازی را نگاه کنی گفت: احساس کردم تیم تحت فشار هست و دوست داشتم که در این شرایط کمک کنم. خیلی تیم ما را اذیت می کنند و استقلال جز هوادارانش کسی را کنار خودش ندارد. رسول ملایی در ابتدا درباه شرایط خودش گفت: هشت سال پیش دچار برق گرفتگی شدم و پس از آن جفت دست هایم را قطع کردند. رفتم هیئت پرچم بزنم برای شهادت حضرت زهرا در ایام فاطمیه که دچار برق گرفتگی ...
دختر فراری همدست زورگیر خشن بود
؟ در یک مهمانی با او آشنا شدم. بهاره گل می کشید و من برایش مواد می بردم. بعد خودش خواست با من زندگی کند. گفتم من پولی ندارم و کارم سرقت است، اما طلاهای خود و مادرش را سرقت کرد و پیش من آمد و گفت این هم پول. تو از او خواستی سرقت کند؟ نه. وقتی پول هایمان تمام شد، خودش گفت می خواهد با من کار کند. چرا رفتی سراغ زورگیری؟ با بهاره نمی شد خانه خالی کرد. از سوی دیگر می ...
در رسانه| آموختن زندگی
کلاس درس تقریبا شروع شده است، اما هنوز همه بچه ها نیامده اند. معلم سراغ دیگر دانش آموزان را می گیرد. مهدی دستش را بلند می کند و می گوید: آقا اجازه ما دیدیم علی و رضا داشتند خودشان را برای آمدن به کلاس آماده می کردند. در همین حین دو نوجوان نشسته روی ویلچر وارد کلاس می شوند. معلم با لبخندی به استقبالشان می رود. بعداز دست دادن و چاق سلامتی آن ها را به سمت میز بزرگشان هدایت می کند. اینجا مدرسه ...
قتل این بار با چماق!
حکم قصاص نفس ساقی محل که معتاد بی پول را با ضربه چماق به قتل رسانده بود در دیوان عالی کشور مهر تایید خورد و بدین ترتیب خرده فروش مواد مخدر در یک قدمی چوبه دار قرار گرفت. این ماجرای تلخ نیمه شب پانزدهم اردیبهشت 1397 هنگامی در شهر مرزی سرخس آغاز شد که سرنشینان یک خودرو، پیکر نیمه جان و خون آلود مرد معتادی را شبانه کناردر منزلی داخل یک کوچه انداختند و از محل گریختند. لحظاتی بعد اهالی منزل ...
دست اندازهای نسخه الکترونیکی و تائید آن؛ تجربه بیماران چه می گوید؟
مرخصی بگیرم و هزینه دوباره بپردازم و متصدی به من توصیه کرد برای تائید نسخه به کارشناس بیمه مراجعه کنم. اما کارشناس فقط صبح ها حضور داشت و من هم دست از پا درازتر برای فردا مرخصی گرفتم و فردا دوباره در صف کارشناس بیمه ماندم تا نوبتم شد. داروی بیمار جلویی من تائید نشد و من نگران، نسخه ام را تحویل داده و مشکلم را گفتم و توضیح دادم که دوباره نمی خواهم چرخه ویزیت را تکرار کنم و حیرانم که چرا یکبار آمپول ...
جوان لبنانی که حسین فهمیده الگویش بود
روزها این حرف را به من می زنند. از دیشب که من این انگشتری را از حضرت آقا گرفتم، این چندمین نفری هستی که می گویی نوربالا می زنی. در اصطلاح شما نوربالا یعنی چه؟ ، گفتم: یعنی شهید می شوی . 21 روز بعد از آن روز ما خبر شهادت محمد منیف اشمر را در درگیری تن به تن با اسرائیلی ها شنیدیم. محمد هم مثل برادرش علی، جزو استشهادیون به درجه رفیع شهادت رسید. سلاح به دست گرفتنِ علی در سیزده سالگی ...
راز شهادت شهید عطری چه بود؟
به ترمینال جنوب رفتیم و بلیط خریدیم. آن شب راهی اندیشمک شدیم. این در حالی بود که عملیات کربلای هشت از شب قبل آغاز شده بود. در اتوبوس از سید احمد 2 سوال پرسیدم. اول اینکه در تکمیلی عملیات کربلای 5، تو مجروحیت سوختگی نداشتی اما چه شد که سوختی؟ سیداحمد پاسخ داد وقتی به عقب برمی گشتم متوجه شدم که پهلو، صورت و بازوهایم مجروح شده اند. در دل گفتم اگر آتش بگیرم دیگر به قول بچه ها، زهرایی می شوم ...
دلیل عجیب قهر ترانه علیدوستی با صداوسیما، برق ناخن و خندیدن!
جلوی دوربین. دو سوال جواب دادم دیدم مجری خانم چشم و ابرو میاد: از پشت صحنه اشاره میکنن علیدوستی پاش رو نندازه روی پاش. پاییز بود. زدم بیرون خیابون الوند رو پیاده و عصبی اومدم پایین. نیم ساعت هم تو برنامه نبودم ولی نصف روز تحقیر شدم. عهد کردم هرگز دیگه پام رو نذارم اونجا. و نگذاشتم. در این 18 سال بارها تو مصاحبه هام اینو گفتم که تلویزیون نخواهم رفت و از طرف همکارانم و گاهی مردم انتقادهایی هم بود. ...
بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!
پیش شما بگویم: به فلانی بگو حاج مجید گفت مشکل من را حل کنید. پرسیدم کدام حاج مجید؟ گفت: شهیدحاج مجید رمضان. گفتم خودت می گویی شهیدحاج مجید! شهید چطور گفت بیایی پیش من؟ آن برادر حرف عجیبی زد. گفت: من خودم از بچه های لشکر 27 هستم. چند روز پیش رفتم قطعه 26 بهشت زهرا (س) سر مزار حاج مجید. دلم بدجوری گرفته بود. صاحب خانه پول پیش بیشتری می خواست و من هم دستم بسته بود. شرمنده زن و ...
گفت وگو با جانباز 25درصد "جواد جعفری" جانباز تخریبچی مین یاب و مین روب دوران دفاع مقدس
، روی یک تپه مین دست ساز کار گذاشته اند. افراد "مهندسی" که آنجا بودند نمی توانستند کاری بکنند. گفتند شما بروید. گفتم حرفی نیست. سوار یک ماشین شورلت آمریکایی که غنیمتی از عراقی ها گرفته بودند شدیم و حرکت کردیم. به راننده که بچه تهران بود گفتم کف ماشین چرا اینطوری است؟ با گونی شن پرکن که اگر روی مین رفت، پایت طوری نشود. بچه خوبی بود. همان شب شروع کرده بود چند گونی 10 کیلویی شن پرکرده بود و گذاشته ...
در رثای سوگ وداع با جمشید جاودان دلها
.... وتجلی و پژواک بی صدا ناقوس مرگ بی رحم این بود، که او با ما می گفت، می خندید و خنده از ته دل برای رفتن شوک آور در غربت می زند. آری دو روز پیش بود که صدای گرم و پر شور با محبتش گوشم را نوازش داد. اما وقتی دیشب حدود ساعت 24 از روستا برگشتم ناگهان صدای شیونی دلخراش و بلند از سویدای دل در همسایگی کنجکاوم کرد. از منزل بیرون زدم متوجه شلوغی در محل نشستگاه ایام عید جمشید شدم، سراسیمه رفتم، از همه جا بی ...
نجات دختر مبتلا به تالاسمی در جدال با سیلاب
اقوام تصمیم گرفتیم دست همدیگر را بگیریم و از رودخانه رد شویم. کمی جلوتر رفتیم اما آن دو نفر ترسیدند. آن لحظه به تنها چیزی که فکر می کردم، نجات جان سحر بود. چون خودم هم یک دختربچه حدودا دوساله دارم. رودخانه بیش از7-6 هفت متر عمق داشت و خطرناک بود. به همراهانم گفتم من می روم، هرچه باداباد. بسته لوازم پزشکی را بالای سرم گرفتم و وارد آب شدم. امواج رودخانه قوی بود. سعی کردم تعادلم ...
اخاذی از زنان مسن با شگرد کمک به خیریه
برعکس آن اعمال و موارد منافی اخلاق انجام می داد. به گفته این زن، طلا و جواهرات و هر چیزی که یک زن به عنوان اموال مادی داشت را طلب می کرد و می گرفت. او گفت: این مرد شیاد زنان را مورد ضرب و شتم قرار می داد و حتی به یک زن که سابقه سکته مغزی داشت هم رحم نکرد و از پشت به سر او ضربه زد و بیهوشش کرد. این زن که علاقه ای به افشای نامش ندارد، گفت: پول هایی که از ما می گرفت را برای خانواده اش خرج ...
سهمیه خدا از بین بچه های گروهان روح الله
را خوانده ام. یعنی نیروی کمکی بفرستید. ساعت حوالی دو بامداد بود و از کل نفرات گروهان ما فقط پنج نفر باقی مانده بودند. دوباره رفتم سمتی که حبیب رفته بود. چند بار او را صدا زدم اما باز هم جوابی نشنیدم. خاوری گفت: سریع برگردید عقب. من به همراه خاوری، طلائیان و مسعود کاشی ها راه افتادیم به سمت خاکریز نقطه رهایی. در همان حال زیر نور منوّرهای دشمن دیدم دشت پر شده بود از جنازه های شهدای ...
بعد از شهادت هم کار همرزمش را راه انداخت!
سطح آب رودخانه بالا آمده بود. احتمال داشت در عبور از رودخانه مشکلاتی پیش بیاید. اما چاره دیگری نداشتیم و از مسیری که همیشه تردد می کردیم وارد اروند شدیم. وسط رودخانه که رسیدیم ماشین خاموش شد. فشار و جریان آب لحظه به لحظه بیشتر می شد، تا جایی که آب وارد اتاق تویوتا وانت ما شد. با [...]
نشانه مادر مهربان برای بخشیدن قاتلش / پسر اهوازی پای چوبه دار چه گفت
می رفت. آن روز چون کارش زیاد بود از من خواست به آنجا بروم. هنگام ورود نگاهم به جواهرات زن افتاد و وسوسه شدم. چند دقیقه ای کار کردم، بعد به سوی او رفتم و بعد از قتل، جواهراتش را سرقت و از آنجا فرار کردم. جواهرات را به یک طلافروشی بردم تا بفروشم، اما چون فاکتور خرید نداشتم فقط 3میلیون تومان به من داد. متهم به قتل در ادامه با شکایت فرزندان مقتول به عنوان اولیای دم در دادگاه کیفری یک استان ...
بازیکن پرسپولیس بودم اما گفتند معتاد شده!/ برانکو دوست نداشت به پرسپولیس بیایم/ به پیشنهاد استقلال گفتم ...
محسن مسلمان از جمله بازیکنانی بود که خیلی ها معتقد بودند اگر قدم هایش را در فوتبال بهتر برمی داشت و البته با مصدومیت های عجیب و غریب هم مواجه نمی شد، وضعیتی به مراتب مناسب تر در فوتبال ایران پیدا کرده و حتی می توانست در اروپا نیز بازی کند. مسلمان هفتم اردیبهشت سال 95 چند روز پس از پیروزی ارزشمند پرسپولیس مقابل استقلال در دربی برگشت لیگ شانزدهم به خبرورزشی آمد و پیرامون شرایط فوتبال خودش دست به افشاگری زد. با هم چکیده حرف های مهندس آن زمان پرسپولیس را می خوانیم: ...
ماجرای عجیب سارقی که با پابند الکترونیکی به سرقت می رفت
دیگری هم که مادرانشان را از دست داده اند، شرکت می کنند و هر مبلغی نیت کنند می توانند به عنوان کمک پرداخت کنند. حتی من هم مبلغی پرداخت کردم و بعد که فریب حرفهای مرد جوان را خورده بودم با او قرار گذاشتم تا به بهشت زهرا برویم برای خیرات. وقتی به آنجا رسیدم، مرد جوان آبمیوه ای به من داد که پس از نوشیدن آن از هوش رفتم. وقتی چشمانم را باز کردم متوجه شدم که مرد تبهکار، مرا مورد آزار و اذیت قرار داده و از ...
راز لگد تاریخی کلینزمن: مقابل تراپاتونی گریه کردم!
. کلینزمن در گفت وگو با ترانسفرمارکت درباره ناراحتی اش از این اتفاق و صحبتش با جووانی تراپاتونی که هدایت بایرن را برعهده داشت اظهار داشت: من با گریه مقابلش ایستادم و گفتم استاد، متاسفم. نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاد. سپس او به من گفت که همه چیز را فراموش کرده و مشکلی وجود ندارد. این اتفاقی است که از روی احساسات رخ می دهد. البته که پس از آن همیشه زیر نظر بودم. این اتفاق در بازی هفته ...
آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
خالی کبریت در می آورد و هی زیر لب می گفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایه ی صندلی از جایم پراند و جمشید درست روی لبه ی درگاهی آشپزخانه رویش را به سمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچه تون رد شدن و تو ترسیدی؟ گفتم آره. اولین بار بود که یکی از بچه های کوچه داشت ماجرای قتل امیرکبیر توی حمام فین رو تعریف می کرد. ...
عروس بزرگ امام : نمی خواستم ازدواج کنم، قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم؛ اما..
معصومه حائری عروس امام خمینی و همسر شهید آیت الله سیدمصطفی خمینی صبح امروز پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت. سایت جماران به همین مناسبت بخش هایی از گفتگو با عروس بزرگ امام را منتشر کرده است، که بدون دخل و تصرف در آن، در ادامه می آید؛ عروس ارشد امام خمینی، بانوی فاضله سرکار خانم معصومه حائری فرزند مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری و همسر شهید آیت الله سید مصطفی خمینی ع ...
تجاوز به زنان به بهانه شرکت در مراسم ترحیم
داخل خانه ام شمش طلا دارم و از من خواست شمش را به او بدهم. شمشی در کار نبود اما از ترس اینکه تصاویر منتشر نشود برایش شمش خریدم و به او دادم. اما متهم منکر این اظهارات شد و گفت: من یک صفحه اینستاگرامی به نام مادرانه به خاطر مادر مرحومم درست کرده بودم و پست هایی در رابطه با مادر می گذاشتم. سعی می کردم با انجام کارهای خداپسندانه روح مادرم در آمرزش قرار بگیرد و هیچ جرمی هم مرتکب نشده ام ...