کلاه برداری از مردم در پمپ بنزین ها؛ بی وجدان ها مشغول کارند
سایر منابع:
سایر خبرها
ردپای کودک فروخته شده در پرونده همسرکشی مشهد
پشت تلفن گفت اگر راست می گویی، بیا سر چراغچی 3. رفتم سراغش و پرسیدم الهه، چیزی شده؟ گفت چیزی نیست، می خواهد بیاید با هم صحبت کنیم. گفتم بیرون نرو. گفت نه، نگران نباش. این بار اولش نبود که برای دعوا می آمد. چند بار دیگر هم این کار را کرده بود. وقتی آمد جلو خانه و صدایشان را شنیدم، لباس بیرونی تنم نبود و تا رفتم لباس بپوشم، الیاس، برادر دوقلویم، رفت بیرون. من که لباس پوشیدم و ...
وقتی استاد شجریان به شعارهای حزب توده در کنسرت اعتراض کرد
تو سالن و دیدیم که شعار های حزب توده ایران هست. - آیا شما خبر داشتین از این قضایا؟ نه، واقعاً هیچ خبری نداشتم واقعاً خبر نداشتم ببینید من درباره این کنسرت هیچ قراری با هیچ کس نذاشتم تا اونجایی که من می دونم آقای لطفی سرپرستی این کارو داشت. من همون وضعی رو که در چاووش داشتم طبعاً درباره این کنسرت هم همین نظرو داشتم... من دیدم آدم ها می آن به چاووش و روزنامه شونو جا می ذارن من ...
همسر شهید بابایی: آمریکا شریک جرم جنایات گروهک جیش الظلم است
آخری که آقا روح الله به ماموریت رفت را یادتان هست؟ آخرین بار اوایل بهمن ماه (5 یا 6 بهمن ماه) بود که صبح می خواست برای ماموریت به زاهدان برود. شب قبل از رفتنش، پسر بزرگترم محمدرضا گریه می کرد و می گفت: بابا میشه نری؟ من فکر می کنم تو بری دیگه نمیای. روح الله حرفش را به مسخره گرفت و گفت: بچه، می خوای من رو بکشی؟ نترس میام. محمدرضا مثل روح الله احساساتی بود، برای همین روح الله شب ...
یک نابینا چگونه عاشق می شود؟ | احسان دلبندی در تاک شوی "ای کاش" +ویدئو
جادوگری پشت در نشسته است. به داخل اتاق رفتم. گفتم فلانی این چه کسی است که پشت در نشسته است. گفت بنشین تا برایت بگویم. مگر جادوگری در قرآن گفته نشده است؟ گفتم مذمتش را داریم. در قرآن نگفته که سراغ ساحر بروید. گفته از آن ها اجتناب کنید. چرا شما این را به اینجا می آورید؟ گفت کار ما گره خورده است. ایشان را آوردیم تا گره کار ما را باز کند. گفتم چه کسی این توصیه را به تو انجام داده است؟ گفت سرمربی ام ...
آن زمان جامعه نسبت به مرگ کیوان عکس العملی نداشت/ مرتضی کیوان را جلو چشم خواهر و مادرش کتک زدند و بردند/ ...
موقع حجازی سناتور بود. سایه ناراحت می شود و سیگاری می گیراند... چه کار بدی کردم خوب بود کیوان نبود اگه بود چی به من می گفت؟ ... تو خیابون داشتم می رفتم به سرم زد زنگ بزنم خونه حجازی من تو خیابون شاهرضا، روبه روی لاله زار نو از یه تلفن عمومی بهش زنگ زدم ا... آقای سایه احوالتون چطوره، چند وقتیه زیارتتون نکردم شما هم بی لطف شدین. گفتم آقای حجازی من می تونم شما رو ببینم؟ م؟ گفت بله همین حالام من در ...
اتفاق تلخ برای روزبه حصاری/ قصه ی جالب جواد سریال بچه مهندس درباره ی شلوارک+عکس
کردم منم ممنوع الخروجم بعد یادم افتاد پرواز داخلیه گفتم چرا؟ گفت اینجا من سوال میپرسم!چرا شلوارک پوشیدی عرض کردم : معلوم نیست؟ یادم افتاد نباید سوال کنم عرض کردم: چون زانوم آسیب دیده، رباط دادم،پام تو آتله،ورم کرده و زانوم خم نمیشه فکر میکردم لابد اینارو دیده ولی اون فقط شلوارک رو می دید در ادامه گفتم ضمن اینکه راحتترم فرمود: ما اینجا وای نستادیم که شما راحت باشی و شلوارکپات کنی! من طور دیگه ای فکر ...
منزل پرویز فتاح کجاست
انتخابات و پیروزی آقای احمدی نژاد که حتی آن موقع هم ایشان را ندیده بودم یکی از دوستان جبهه ای ما صبح آمد دفترم و گفت: شما وزیر می شوید و من این موضوع را در خواب دیدم، اول صبح آمد این را گفت و رفت. 10 روز بعد باز یکی از دوستان دیگر آمد و گفت، خانم من در یکی از شهر های جنوبی طلبه است و صبح زنگ زده و گفته به آقای فتاح بگویید من خواب دیدم ایشان وزیر می شوند. این اتفاق چند بار افتاد. هفته آخری که ...
فال حافظ امروز | فال حافظ آنلاین با معنی یکشنبه 6 خرداد 1403
گوید به دیگران کمک کن تا در صورت نیاز به یاری تو بشتابند. فقط به فکر منفعت خودت مباش و سود دیگران را نیز در نظر بگیر. حسرت گذشته ها را خوردن و حرص زدن برای آینده فقط امروز تو را تلخ می کند پس از زندگی لذت ببر و خود را گرفتار غم های بیهوده نساز. فال حافظ متولدین مرداد گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتم ز مهرورزان رسم وفا ...
لباس عروسی به رنگ آوار!
وار و هرروزه در معرض خطر مرگ بودیم. حس می کردم مرگ هر شب دنبالمان می کند. برای همین وقتی خانواده ام خواب بودند و گدازه ها بر سر خانه ها می بارید، می رفتم و به درگاه خدا دعا می کردم. چشم به آسمان می دوختم و اشک از چشم هایم سرازیر می شد و تمام نیرویی که در طول روز ادعایش را داشتم، از بین می رفت، در تاریکی حل می شد. به جایش، قلب کوچک، ضعیف و ترسیده ای آشکار می شد که قادر نبود این همه غم و ...
باهنر: قالیباف برای ریاست مجلس رأی می آورد | بعضی از این خالص ساز ها به هر کسی با آن ها رقابت کند ضد ...
.... به این معنی که او سال 57 حامی اقتصاد دولتی بود، اما سال 70 حامی بخش خصوصی شد. یا یک خاطره دیگر اینکه مرحوم هاشمی زمانی به من می گفت شما که قبلاً از نظر اقتصادی راست بودی چرا الان چپ شدی؟ گفتم آقای هاشمی من همان خطی که قبلاً می رفتم، الان هم می روم. پیش از این دوستان و رفیقان شما طرف چپ ما بودند ما راستی محسوب می شدیم، حالا این ها طرف راست رفتند، ما چپ شدیم. مجمع ...
مرامِ لاتی این نیست +عکس
د توی حرم شاه عبدالعظیم خاکش کنند، ولی رئیسی چی؟ هزار کیلومتر راه! با خودم گفتم نامردی است نروم؛ مَرام لاتی این نیست. بلاخره رئیس جمهور بود، کار به خوب و بدش ندارم اما نون و نمک هم دیگر را که خورده بودیم. اینطوری شد که ساعت چهار صبح یکه و تنها نشستم پشت نیسان آبی ام و زدم به دل جاده. توی مسیر، عکس رئیسی را چسباندم کنار اسم دلبر . ساعت دو ظهر رسیدم مشهد. قلیان کشیدم و مستقیم رفتم تش ...
بی صبرانه منتظر شهادت بود
به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفت وگوی جوان با همسر شهید فراجا سرگرد مهدی یزدی است که در ادامه می توانید بخوانید: پنج روز قبل از شهادتش ما را به گلستان شهدا برد. می گفت من اینجا خیلی آرامش می گیرم. نگاه به چهره آقامهدی انداختم، تمام صورتش غرق اشک شده بود. گفت نترس تو دعا کن من به آرزویم برسم. من خیلی از شهدا خواسته ام که مرا به آرزویم برسانند. این ها بخش هایی از صحبت های سرگرد شهید مهدی یزدی است. شهید مهدی یزدی در تاریخ 14 اردیبهشت 1402، حین انجام مأموریت مورد حمله شرور قرار گرفت و به شهادت رسید. در ادامه با فهیمه یزد ...
تهدید گزارشگر فوتبال؛ بترسید از روزی که دهانم باز شود/ بیشتر گزارشگران پرسپولیسی هستند!
. واقعا چرا آن شب مهدی کمربند نبست؟ من با مهدی در ماشین بودم، فردای آن روز برنامه ورزش و مردم بود، مهدی یک مقدار حواسش به گوشی اش بود، قرار بود یک ملی پوش بسکتبال هم دعوت کنند، هی آنتنش می رفت و می آمد، گفتم مهدی حواست را به جاده جمع کن، ولش کن خدا رحمتش کند، می خواهم بگویم یک دقیقه قبل داشتم با او صحبت می کردم و او یک دقیقه بعد آن دنیا بود. هیچ کس از فردایش خبر ندارد، برای شما ...
روایت مالک تیمی که کمک مربی اش به دلیل هدیه به داور محروم شد
آن موقع آن خانم به مدت 2 ماه محروم شد. اولین بار هم که از قضیه مطلع شدم، با من تماس گرفتند که گفتند عضو تیم شما بیاید و هدیه اش را پس بگیرد. گفتند شیطنتی صورت گرفته است. من هم گفتم اگر قرار به هدیه بود قطعاً از سوی باشگاه صورت می گرفت. فکر می کنم برای خودم آنقدر آدم مهمی هستم و اسم و رسم دارم که خودم از داور تقدیر کنم. سؤال اینجاست چرا شخص شما به آن جلسه کمیته انضباطی دعوت نشدید؟ ...
دختر 16 ساله عاشق مرد 32 ساله شد ! / در خانه این مرد چه گذشت که دختر به کلانتری پناه برد
گرفتم 9 تجدید داشتم مادرم از این موضوع خبر نداشت و به او دروغ گفتم که قبول شده ام. سال تحصیلی جدید را دیگر مدرسه نمیرفتم و به دروغ به پدر و مادرم میگفتم که آخر سال است و حضور کامل در مدرسه نداریم مدام با سیامک حرف میزدم حتی شبها تا صبح گوشی تلفنم در گوشم بود... او همیشه پایه بود و همیشه عاشقانه با من حرف می زد و به حرفهایم گوش می داد و با هم ملاقات داشتیم این رفت آمدها باعث شد من عاشق اش ...
دست تقدیر یا سرانگشت تدبیر
فربد فدایی: گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بودگفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود گفتم که نه وقت سحرت بود چو رفتیگفتا که مگر مصلحت وقت در این بود شکسپیر در نمایشنامه هملت جمله معروفی دارد: بودن یا نبودن؟ مسأله این است! ، که برهمین سیاق می توان گفت: تقدیر یا تدبیر؟ مسأله این است! [...]
ماجرای قوطی خالی کمپوت که به شهید خرازی رسید
نایلون رو باز کردم و دیدم که یک قوطی خالی کمپوته که داخلش یک نامه است. نوشته بود: برادر رزمنده سلام، من یک دانش آموز دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم. قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم اما قیمت آنها خیلی گران بود. حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم ...
دردسری که زن جوان ناخواسته بر سر مرد مشهدی اش آورد
او بفروشم. من دوست نداشتم با فامیل معامله کنم اما در رودربایستی قرار گرفته بودم. همسرم از آشپزخانه چشم غره می رفت. صدایم زد و در گوشی گفت اگر فامیل خودت بود هم همین ادا و اطوار را در می آوردی؟ او خودش را وارد بحث مردانه مان کرد و بدون هماهنگی با من مبلغی هم تخفیف داد. گفتم آدمیزاد است بیایید یک دست خطی به عنوان قولنامه بنویسیم. با ...
روایت همرزمان از فرمانده ای بی بدیل
اصلا ما تعجب می کردیم که با کم خوابی کم خوراکی اما مثل یک فرد پا به رکاب و پر انرژی حرکت می کرد. وی گفت: شب می دید بی سیم چی پای بی سیمه می گفت تو برو استراحت کن من هستم، روحیه ایثاری که نسبت به بچه ها داشت یا مثلا چند بار دیدم تو خط روی تپه تخم مرغی یه دفعه بیسیم میزدند که آقا ما آب نداریم خودش بلند می شد دبه آب رو پر می کرد می گذاشت رو دوشش و می برد. کتابی ادامه داد: چند بار دیدم که شهید ...
تهدید گزارشگر؛ بترسید از روزی که دهانم باز شود | جمله ای که عادل در مورد رئیس جمهور می گفت را من می ...
بدهی؟ هرگز نیستم ولی آدم گزارش دربی که بودم. چند وقت پیش یک خانمی از شرکت تبلیغاتی به من زنگ زد که یک تبلیغ را بخوانم. برای من متن را فرستاد که مثلا حالا روغن فلان سانتر می کند و این مدل تبلیغی بود. گفتم که خانم چه کسی گفته من چنین متنی را می خوانم؟ گفت همکاران شما می خوانند. گفتم من درباره همکارانم صحبت نکردم، من درباره خودم می گویم و شما چقدر برای این در نظر گرفته اید؟ گفت شما ...
چرا گیلان مغضوب رضاشاه بود؟/ ماجراهایی از روزهای اشغال ایران
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب کتاب پیر پرنیان اندیش، جمع آوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال 1391 توسط انتشارات سخن منتشر شد. هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان می پردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است. انتخاب روزانه بخش هایی کوتاه از این کتاب را در سی قسمت برای علاقه مندان به تاریخ منتشر خواهد کرد. - استاد آشنایان شما خانواده شما رضاشاه رو دوست داشتن؟ نه، خوب نبودن باهاش، می ترسیدن ازش اگه می خواستن حرفی بزنن پچ پچ می کردن با اینکه اون زمان میکروفون نبود ا ...
اعدامت می کنیم و خانواده ات را می کشیم!
نیمی از آن مطالب را اصلاً درک نکردم، اما در پایان بحث این را متوجه شدم که کشیش نتوانست در مقابل صحبت ها و استدلال های سرهنگ فلاحی که عموماً برگرفته از انجیل بود، جوابی درخور بدهد... (بعد از این بحث) کشیش از من پرسید: شما سرهنگ فلاحی رو می شناسید؟ در پاسخ به این سؤال با افتخار به او گفتم: بله! ایشان علاوه بر اینکه هم وطن من هستند، در دانشگاه آجودانی، استادم بودند و من افتخار شاگردی ایشان را داشته ام ...
نی ریز شهر خوبی است با مردمانی خوبتر
چیز ها و نعمت هایی که داشتم، باز در زندگی خلأ چیزی را احساس می کردم که نمی دانستم چیست. خیلی فکر کردم و خیلی کنکاش کردم. یک وقت به خدا گفتم، خدایا! به من کمک کن در اوج استرس های شغلی یک چیزی حالم را دگرگون و خوب کند. من این را عمیقاً از خدا خواستم... رفته بودم هرات خانه ی پدرم که یکی از اقوام مان با بچه اش آمد آنجا. بچه شروع کرد به گریه کردن که برای من نقاشی بکش و من بعد از چندین سال ...
با حضور منصور بهرامی و بوریس بکر؛ نمایش مستند ناستی در جشنواره بین المللی فیلم کن
وقتی که نزدیک شد؛ بلند شدم و به او سلام کردم و به او گفتم که ایلیه ناستاسی من را به یاد می آوری؟ گفت: منصور، چند ساله که دلم برای تو تنگ شده بود و فکر می کردم که در حوادث انقلاب کشته شده ای یا بلایی سرت آمده، اگر کاری برابت می توانم انجام دهم به من بگو، برای این که من می توانم به تو کمک بکنم. وی همچنین گفت: چون در آن زمان، ایلیه ناستاسی یکی از قهرمانان صاحب نام جهان بود. راستش آن شب ...
ثانیه های پر اضطراب خفگی با آب نبات
لحظات صدای گریه های مادرش را که می شنیدم با خودم می گفتم هرطور شده باید این بچه را نجات دهم. درواقع آن حسی که وقتی جان یک نفر را نجات می دهی، بسیار زیباست. یک حس سبکی و خوب به آدم دست می دهد. همزمان تمام مردم هم داشتند گریه می کردند. پدرِ نوزاد در پیاده رو مانده بود و اشک می ریخت و می گفت بچه من دیگر مرده است، ولی آنها در نهایت با خوشحالی از آنجا رفتند و همین برایم کافی بود. ما امدادگران همیشه بدون ...
خاطره ای از سرباز کوچک امام (ره) و کندن سر شاه
روی یک ورق سفید. آن وقت رفتم سراغ کتاب فارسی ام. اول تمام کتاب هایمان یک عکس بزرگ از شاه بود آن ورق را جدا کردم و سر شاه را تمام و کمال در آوردم و چسباندمش روی تن سگ. چیز تمیزی از آب درآمده بود. هر چند دقیقه یک بار نگاهی بهش می انداختم و از ته دل حظ می کردم. صبح روز بعد کاردستی ام را گذاشتم لای یکی از کتاب هایم و رفتم مدرسه. زنگ اول کاردستی داشتیم. آقای مؤمن زاده آمد سر کلاس از هیجان ...
این پسر با دستهای مصنوعی دروازه بانی می کند
همشهری آنلاین_فاطمه عسگری نیا: کسی که سالهای سال قصه دست های زیبای عباس را برای پسرک بهانه گیرش روایت می کرد عباس بهانه دست هایش را زیاد می گرفت من هم همیشه قصه دست های زیبای عباس و خدا را برایش می گفتم با این مضمون که دست های تو انقدر زیبا و نورانی بود که خدا عاشقشان شد و تو قبل از بدنیا امدن در همان بهشت دستهایت را به خدا یادگاری دادی و آمدی! عباس کوچکتر که بود از شنیدن این قصه حسابی لذت می برد ...
خبرنگار سابق آسوشیتدپرس در ایران : تفکیک و بازیافت زباله در ایران همان است که بود !
هوش آن آقا با اختلال همراه باشد و سالم نیست وگرنه امکان ندارد انسان دیوانه نباشد و به خود بقبولاند که از میان زباله ها، غذایی بخورد... رفتم خانه و با ناراحتی، آن ماجرای عجیب را برای مادرم تعریف کردم، سریع گفت: ای کاش از سوپرمارکت روبه رو برای اون آقا مقداری خوراکی و نوشیدنی می خریدی. افسوس خوردم که چرا خودم به این کار فکر نکرده بودم. به سرعت از خانه بیرون رفتم و دیدم که آن مرد با موهای ...
وقتی راهیان نور دانش آموزان استان اصفهان، سفری برای ایثار و حماسه است
به گزارش ادارۀ اطلاع رسانی و روابط عمومی اداره کل آموزش وپرورش استان اصفهان، بعضی مکان ها سرشار از حس خوب و خوشایند هستند؛ آن گونه که خیال می کنی روی آن تکه از زمین، به خدا نزدیک تری و دستت را به دست او داده ای. تجربۀ حتی یک روز نفس کشیدن در چنین فضایی، گاه برای تمام عمر انسان را متحول می کند و قصه ای تازه برایش رقم می زند. مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور، حس و حالی از همین دست دارند. وقتی نزدیک غروب در بیابان شلمچه قدم می زنی و در احوال خود تفکر می کنی، شگفت نیست که قطرۀ اشکی از کنار چشمت سرازیر شود و بر خاک پاک آن سرزمین نقش ببندد. چنین فضایی، فرصت اندیشیدن در خویش را ...
شب شعر شهیدان خدمت برگزار شد – هشت صبح
کردی مبادا آه مظلومی، مبادا اشک مهجوری... چه رفتاری شما با مردم با آبرو کردی دلت را خالی از اندیشه های سمی دشمن، توکل بر خدا از دشمنان کینه جو کردی کجایی آی ابراهیم؟ ابراهیم... ابراهیم... یکی پرسید هرجا را که باید جستجو کردی؟ سفر کردی ازین معبر تبر بر دوش ابراهیم تو با باران و سقاخانه ی مشهد وضو کردی شهید خدمت بی ادعامان، آی ابراهیم کریمانه به سمت قبله ی حاجات رو کردی فدای صبر ایوب و دل آئینه ات، گفتند؛ شهادت را خودت در سجده هایت آرزو کردی ...