سایر منابع:
سایر خبرها
مرامِ لاتی این نیست +عکس
حرم شاه عبدالعظیم خاکش کنند، ولی رئیسی چی؟ هزار کیلومتر راه! با خودم گفتم نامردی است نروم؛ مَرام لاتی این نیست. بلاخره رئیس جمهور بود، کار به خوب و بدش ندارم اما نون و نمک هم دیگر را که خورده بودیم. اینطوری شد که ساعت چهار صبح یکه و تنها نشستم پشت نیسان آبی ام و زدم به دل جاده. توی مسیر، عکس رئیسی را چسباندم کنار اسم دلبر . ساعت دو ظهر رسیدم مشهد. قلیان کشیدم و مستقیم رفتم ...
داستانک / گذری از اشتباه بابای نوبر!
همون اولش پریدم قنادی محله مون و از همون جا شروع کردم به شیرینی پخش کردن. چقدر خوشحال بودم. توی این همه آدم فکر می کردم خوشبخت تر از همه هستم. چند سال بود که زن ها روی دریا، عیب و ایراد می گذاشتند و ننه خدیجه غر می زد که پسرم اجاق کوره! دریا شده بود شمع و من پروانه. احساس می کردم اون از اینکه به خاطر بچه برام عزیز شده زیاد راضی نیست اما چه کنم که داشت آبروم پیش دوست و آشنا می رفت. قبل ...
ضرورت ایجاد سیم کارت های کودک و نوجوان در کشور
ابتدایی که مقطع بسیار حساس در تربیت فرد محسوب می شود تمام دغدغه معلم به اتمام کتاب درسی خلاصه خواهد شد. وی نقش خانواده را پایه و رکن اصلی تربیت فردی برشمرد و گفت: شخصیت بچه از بطن خانواده شکل می گیرد که هم می تواند التیام بخش و هم آسیب زا باشد. این عضو هیات علمی دانشگاه با اشاره به اینکه 87 درصد شخصیت سالم در خانواده شکل می گیرد، افزود: والدین طبق مسئولیت پذیری خود منتظر شکل ...
دختر 16 ساله عاشق مرد 32 ساله شد ! / در خانه این مرد چه گذشت که دختر به کلانتری پناه برد
بسیار خوشحال بودم تمام اوقاتم و تنهای هایم با گوشی سپری می شد طوری که دیگر در خانه هیچ کاری انجام نمی دادم و برای همین بارها سر همین موضوع مادرم مرا سرزنش می کرد تا جایی که دیگر پدرم هم مطلع شد و برای مدتی گوش را ازمن گرفتند اما بعد از مدتی با اصرار های زیاد گوشی را از مادرم گرفتم و در به صورت اتفاقی با مردی که می گفت 32سال سن دارد آشنا شدم او مدعی بود که قبلا ازدواج کرده و چون ازدواجش سنتی بود بعد ...
روایت همرزمان از فرمانده ای بی بدیل
بهمنی پای ثابت فرماندهی عملیات سپاه همدان بود و در جبهه میانی سر پل ذهاب به عنوان فرمانده جبهه سرپل ذهاب ایشان بود. همرزم شهید بهمنی ادامه داد: از روز اول جنگ و قبل از جنگ یعنی توی منطقه بوده تیر کوه تمام این ها کلانتر اینها ایشان بوده یعنی سازماندهی با دست خالی و تعداد کم نیرو که در شهرک مهدیه تشکیل داد سخت ترین کاری بود که شهید بهمنی انجام داد. نبرد شجاعانه با تانک های دشمن ...
سنگ بزرگ بهزیستی پیش پای زنان سرپرست خانوار
خصوصی و دولتی و دکتر بردم، دارو گرفتم، حتی چند بار خودم در خانه دست به کار شدم و خواستم ترکش دهم اما نشد. تا اینکه یک روز دخترم به من گفت: مامان چرا جدا نمی شی؟ من تمام راه ها را رفته بودم؛ بنابراین تصمیم گرفتم جدا شوم . سمانه حالا با دخترش زندگی می کند، مهریه نگرفته و شوهرش به دخترش نفقه هم نمی دهد. از او می پرسم بزرگ ترین دغدغه زندگی اش چیست؟ پاسخ می دهد: بزرگ ترین دغدغه من، نداشتن خانه ...
بی صبرانه منتظر شهادت بود
به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفت وگوی جوان با همسر شهید فراجا سرگرد مهدی یزدی است که در ادامه می توانید بخوانید: پنج روز قبل از شهادتش ما را به گلستان شهدا برد. می گفت من اینجا خیلی آرامش می گیرم. نگاه به چهره آقامهدی انداختم، تمام صورتش غرق اشک شده بود. گفت نترس تو دعا کن من به آرزویم برسم. من خیلی از شهدا خواسته ام که مرا به آرزویم برسانند. این ها بخش هایی از صحبت های سرگرد شهید مهدی یزدی است. شهید مهدی یزدی در تاریخ 14 اردیبهشت 1402، حین انجام مأموریت مورد حمله شرور قرار گرفت و به شهادت رسید. در ادامه با فهیمه یزد ...
خلیل زاده: فحاشی به زنوزی نامردی بود
استقلال بود. من از این به بعد تلویزیون نمی بینم تا بعضی ها ناراحت نشوند. این حرف ها بچه بازی است و توجهی به این مسائل ندارم. هواداران واقعی تراکتور بی نظیر هستند و نمونه آنها پیدا نمی شود ولی یک عده که تعدادشان هم زیاد نیست، فقط می خواهند حاشیه درست کنند. من اگر می خواستم بازی پرسپولیس را ببینم، خیلی راحت در خانه می نشستم و به ورزشگاه نمی رفتم. متأسفانه برخی صفحات در فضای مجازی برای ...
ماجرای فوتبالیستی که گزارشگر صداوسیما شد!
محلی بازی من را دید و من را برد باشگاه کشاورز و گفت از این جوان تست بگیرید. آن زمان یورگن گده سرمربی بزرگسالان بود و آقای محمود بیداریان سرمربی امیدها بود و مرحوم سیروس قایقران هم بازیکن بود و هم مربی.باور نمی کنید در ان جو من دست و پایم می لرزید.برای اولین بار قایقران،امیر افتخاری و علیرضا دلیخون را می دیدیم.جلسه اول که رفتم گفتند فردا مدارکت را بیاور. سیانکی در ادامه گفت: سال بعد یکی از ...
همگامی والدین، معلمان و دانش آموزان برای پیروزی در امتحان
پدر دو دانش آموز در این باره به گزارشگر کیهان می گوید: همسرم به درس و مشق بچه ها نظارت کامل دارد. به مدرسه مراجعه می کند و سراغ نمرات و کارنامه شان را می گیرد. من اصلاً وقت این کارها را ندارم! مراقبت از سلامت روانی و جسمی فرزندان نقش مهمی در موفقیت تحصیلی آنها دارد. اطمینان از خواب کافی، تغذیه سالم و فعالیت بدنی منظم به حفظ تعادل و تمرکز آنها کمک می کند. همچنین، مدیریت اضطراب و فشارهای ...
ماجرای فوتبالیستی که گزارشگر صداوسیما شد!
بعد یکی از بچه محل های ما آقای اسماعیل براری مدیر گروه گزارشگران رادیو بود.من آن زمان هم خوره روینامه بودم.کیهان ورزشی،دنیای ورزش و ابرار ورزشی را همیشه می گرفتم و می خواندم.خطی را جا نمی انداختم.به من گفت اطلاعات ورزشی ات خوب است؟گفتم عالی.گفت یک روز بیا میدان ارک رادیو.خدا بیامرزه آقای اسکویی هم بود؛همین طور آقای جهانی.تست صدا از من گرفتند و من شدم گزارشگر برنامه های رادیو. برای خواندن مشروح این گفتگو کلیک کنید. 258 258 ...
فروش خانه به گروگان گیری منجر شد
ما قرار گذاشت. روز حادثه شوهرم سرکار بود و من از همه جا بی خبر، به همراه بچه هایم سر قرار با او رفتم. بچه هایم داخل ماشین نشسته بودند و وقتی من پیاده شدم تا با او صحبت کنم ناگهان مرد فروشنده چاقویی روی پهلویم قرار داد و تهدید کرد که اگر حرفی بزنم جانم را می گیرد و بعد بچه هایم را به قتل می رساند. من که به شدت شوکه شده بودم از ترس جان بچه هایم حرفی نزدم. مرد فروشنده با تهدید از من خواست ...
نی ریز شهر خوبی است با مردمانی خوبتر
، به طوری که اصلاً نتوانستم نقاشی ام را تمام کنم. به خانه که برگشتم، اُریون گرفته بودم. نمی دانم چه شد، واقعاً نمی دانم، اما با این بیماری ناخودآگاه از نقاشی فاصله گرفتم. کسی که هر روز مدادی داشت و زغالی و کاغذ هایی برای کشیدن نقاشی، به یکباره قید نقاشی را زد و انگیزه اش را برای کشیدن نقاشی از دست داد. چسبیدم به درس و کتاب و امتحانات و آنقدر خواندم تا در رشته پزشکی اصفهان قبول شدم و پس از آن، تخصص در ...
کودک ربایی ناکام در تهران به خاطر فسخ معامله
این خانواده،مشتری دیگری آمد که پول بیشتری می دادوآنجا متوجه شدم ملک را ارزان فروخته ام. نمی خواستم مشتری جدید را از دست بدهم. از شاکی و شوهرش خواستم معامله را فسخ کنند که قبول نکردند و من تصمیم گرفتم این زن و دو بچه اش را بربایم و چند ساعتی گروگان بگیرم تا شوهرش مجبور به فسخ معامله شود. همسرش را به خانه کشانده و زندانی کردم اما وقتی سراغ بچه هایش رفتم تا آنها را بربایم، همسایه ها و چند رهگذر با ...
سید دلمان برایت تنگ میشود!
جدید فرد پخته ای است. از جلسه سال پیش جبهه فرهنگی تبریز گفتم. دقیق جلسه را یادش بود. حتی اسمِ دانشجوی منتقدی که صحبت کرده بود را به خاطر داشت. میگفت انتقادات تندی داشت ولی دانشجوی مودبی بود. لحظه خداحافظی خیلی با خودم کلنجار رفتم که عکسی با او بگیرم اما خواست خودم را فروخوردم و زبانم را گزیدم. حالا که این سطور را مینویسم نمیدانم در جنگل های ارسباران در چه حالی است. با تلفن او تماس گرفتم ...
روایت احمد مسجدجامعی از خدمات شهید رئیسی پیش از ریاست جمهوری: آنچه در ایشان نمود کامل داشت، صفای باطن بود
به گزارش جماران؛ احمد مسجدجامعی، وزیر پیشین فرهنگ و ارشاد اسلامی، در یادداشتی با عنوان صفای باطن در روزنامه جهان صنعت نوشت: نخستین خاطرات من با آقای رییسی به زمانی برمی گردد که تولیت امامزاده صالح را برعهده داشتند و من در وزارت ارشاد خدمت می کردم. برخی از شمیرانی ها مثل آقای ولایتی، مرحوم شاه حسینی پدر 3 شهید و آقای نظام زاده در جمع متولیان بودند. آقای نظام زاده هم به جهت نمایندگی رهبری در اوقا ...
گفتگو با خونسردترین قاتلی که خودش را بیگناه می داند / جسد سوخته کشف شد + فیلم و عکس
... جنازه را از بشکه بیرون کشیدم و برای اینکه اثر انگشتم جا نماند بشکه را سوزاندم و کامل آب شده بود و 2 روز بعد وقتی به آنجا بازگشتم دست راستش کامل نبود و تیکه های صورتش و بدنش کنده شده بود زیرا در آن نزدیکی کلی سگ ولگرد بود که دلیل خورده شدن محسن بود. وقتی جسد را داخل خودروی می بردی نمی ترسیدی؟ چند باری از ترس نزدیک بود زهره ترک شوم و چندین بار گریه کردم حتی موقع کشیدن ...
شهیدی که راه شهادت را برای جوانان فامیل باز کرد
کردم و کلاس های اول و دوم نهضت را گذراندم. سپس به درس قرآن رفتم و قرآن یاد گرفتم. بعد از آن دوباره کلاس های نهضت را تا پنجم ادامه دادم، تا بالاخره توانستم برای برادر شهیدم قرآن بخوانم. جایگزینی برای تسلای دل مادر یک بار مادرم می گفت: شب خواب دیدم که شهید دست دو بچه؛ یک پسر و یک دختر را گرفته و آورده است. می گوید این ها را بگیر مادر و دیگر برای من ناراحتی نکن. دیگر این قدر برای ...
چرا گیلان مغضوب رضاشاه بود؟
ازش اگه می خواستن حرفی بزنن پچ پچ می کردن با اینکه اون زمان میکروفون نبود، اما باز این قدر ازش می ترسیدن رضاشاه خصومت عجیبی با گیلانی ها داشت. - قضایای کشف حجاب یادتونه؟ نه خیلی بچه بودم - خانواده شما حجاب داشتند؟ بله مادرم چادر نماز، نه چادر سیاه، سرش بود. - دوره رضاشاه وضع زندگی مردم چطور بود؟ فقیر بودند مردم؟ نه در گیلان فقر به ...
دوست ندارم مردم فراموشم کنند
.... خاطره جالب ناگفته ای از سریال پدرسالار دارید؟ برای فیلمبرداری سریال از بعدازظهر تا شب و حتی صبح کار می کردیم. تازه صبحش من باید می رفتم مدرسه. وقتی بعدازظهر دوباره سر صحنه می رفتم، آن قدر خسته بودم که دنبال جایی برای خواب می گشتم. یک روز در داخل کمدی رفتم و خوابیدم. یک لحظه شنیدم که خانم ریاحی صدایم می کند و دنبالم می گردد.در کمد را که بازکردم، پرسید کجا هستی که همه دارند ...
خاطرات دختر شینا در تلویزیون
زندگی می کرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود؛ بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم. برگ سوم با اشک نوشتم ضرابی زاده، نویسنده کتاب درباره نگارش این اثر در جایی بیان کرده بود: این کاراصلا سفارشی نبود وبیشتر به یک الهام شبیه بود. من فقط اسم حاج ستار ابراهیمی را درهمدان شنیده بودم و وقتی به ...
اسرای دشمن به قدری زیاد بودند که بین شان گم می شدیم!
مواظب آنها بودند تا فکر فرار به سرشان نزند. بعد من و عده ای از بچه ها توی سنگر های دشمن سرک کشیدیم. کلی اسلحه و مهمات داشتند. خوب یادم است که سه الی چهار دست لباس نو نظامی هم آنجا بود. آن روز و آن شب از لحظات شاد و به یاد ماندنی برای رزمنده ها بود. وقتی چند نفر از بچه ها از خوشحالی تیراندازی هوایی می کردند، یکی از بچه ها به آنها گفت: اینقدر بیخودی تیر نزنین، گناهه، اینا مال بیت الماله، اسرافه. یکی از بچه ها در جوابش گفت: این همه تیر به خاطر رضای خدا زدیم، بذار چند تا تیر هم به خاطر دل خودمون بزنیم. منبع: روزنامه جوان باشگاه خبرنگاران جوان وب گردی وبگردی ...
مرد قهرمانی که به یک دانش آموز خبرنگار هویت و انگیزه بخشید
روز قدس بود و طبق معمول از طرف دفتر خبرگزاری پانا برای پوشش خبری، آفیش شده بودیم. از ساعت 8 صبح در دفتر بودیم و مدیرمسئول پانا کارها را بین بچه ها تقسیم می کرد و در آخر که داشتیم از دفتر خارج می شدیم به من با لحن شوخی گفت: سنا! تو در مصاحبه با استاندار در راهپیمایی 22 بهمن گل کاشتی، امروز هم منتظرم ببینم چیکار می کنی. این جمله، روحیه مضاعفی به من داد و با اینکه روزه بودم و همان اول وقت ...
نامه هایی برای خوانده شدن
کم مادرم کار پیدا کرد، به خانه مردم می رفت و کار می کرد و بعدها هم پرستار یک پیرزن شد. من دیگر بزرگ شده بودم و به دبیرستان می رفتم. همه می گفتند درسم خوب است و خودم هم درس خواندن را دوست داشتم. یک وقت هایی به سرم می زد درس را ول کنم و فقط کار کنم تا کمک خرج خانه باشم، ولی این کار را نکردم. نمی دانم شاید خودخواهی بود یا هر چیز دیگر، ولی می دانستم اگر درس نخوانم عاقبتم شبیه به مادرم خواهد شد. همان ...
چرا دانشجویان رشته جغرافیا نام استادان پیشکسوت را نمی دانند؟/ از پرویز کردوانی تا حسین شکویی
که در کلاس درس هنگامی که نام استادان پیشکسوت جغرافیا را می گویم، دانشجویان با آنها آشنایی ندارند. وی افزود: من در فروردین 1335 در شهر مشهد متولد شدم. در دوره دبستان به مدرسه غفاری می رفتم. دبیرستان در زمان ما دو مقطع بود و من تحصیلم را در دبیرستان امیرکبیر گذراندم. بزرگترین افتخار تحصیلی من، قبولی در مدرسه تیزهوشان مشهد بود. معلم های ما استادان دانشگاه بودند. در دبیرستان رشته ریاضی را ...
این پسر با دستهای مصنوعی دروازه بانی می کند
روز که از مدرسه به خانه می رسد انقدر زنگ درِ خانه را فشار می دهد که همه همسایه ها هم حتی متوجه برگشت او به خانه شده اند. خانم معلم هم می گوید عباس دیگر با دست هایش در کلاس درس حاضر می شود و با همان دستها می نویسد، زنگ ورزش فوتبال بازی می کند و یک دروازه بان حرفه ای قرار است بشود: همیشه با حسرت کنار زمین ورزش بچه ها را نگاه می کردم دلم می خواست دروازه بان شوم اما امکانش نبود ولی حالا می توانم به ...
پیامد تقلب، بی سوادی خود و تضییع حقوق دیگران
باورند که یکی از مهم ترین عواملی که باعث تقلب می شود، اضطراب است. اضطراب باعث می شود حتی بچه ها برای پاسخ به سؤالاتی که بلد هم هستند، به تقلب روی آورند. زهره رشیدی، کارشناس علوم تربیتی و معلم دوره متوسطه از تجربه خود در این باره می گوید: یکی از دانش آموزان زرنگ من در کلاس هم تقلب کرده بود با اینکه همه سؤالات را بلد بود. وقتی این موضوع را ریشه یابی کردم فهمیدم فقط به خاطر اضطراب این موضوع ...
سه روز سخت تا آزادی / ماجرای انهدام جاده ای توسط نیروی هوایی ارتش که آزادسازی خرمشهر را تسهیل کرد/ قرار ...
کبنا ؛ وقتی بریف شدیم، گفتند: باید چهار کیلومتر از این جاده را بزنید. برنمی گردید. فقط سعی کنید بپرید بیرون و زنده بمانید! جنگ سه ماه دیگر تمام می شود و ما شما را برمی گردانیم. ... بعد از بریف ما را از زیر قرآن رد کردند. معین پور، فرمانده نیرو، به من گفت: می دانم خیلی سنگین است. ناراحت نیستی؟ گفتم: نه! اصلا صفایی دارد برای خودش! جناب سرهنگ نگران نباشید! اگر ما نرویم، خرمشهر آزاد نمی شود... به گزارش کبنا، ساعت 3 بعدازظهر روز دوشنبه سوم خرداد 1361 از جبهه ی خرمشهر خبر رسید ...
خاطرات هوشنگ ابتهاج
موسیقی رادیو به عهده من بود. -روز اول کارتون در رادیو یادتون هست؟ بله... کاملاً روز اول که رفتم همه رو جمع کردم آقای تجویدی، آقای فلان، آقای فلان آقای فلان، نوازنده خواننده گفتم من به شنونده موسیقی هستم نه بیشتر. نه ساز می زنم، نه آهنگ می سازم نه آواز می خونم ولی از پیش از نوجوانی عاشق موسیقی بودم و یه چیز هایی رو پیش خودم یاد گرفتم به شما هم می تونم امتحان پس بدم اگه از من ...