سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای تجمع دختران و پسران جوان در مجتمع کوروش
امتحانات خرداد ماه و رها شدن از فصل مدرسه. تجمع دختران و پسران را با چشم می شد گسترده تخمین زد و برخی سایت ها و کانال های خبری نیز تعدادشان را بیش از دو هزار نفر اعلام کردند. نوجوانان با هم می گفتند و می خندیدند و کاری هم به کار کسی نداشته اند. هر از گاهی صدای دست و سوت می آمد تا اینکه نیروهای پلیس با توجه به گستردگی حضور دهه هفتادی و هشتادی ها و ازدحام و ترافیکی که در محل ایجاد شده بود، وارد عمل ...
کسی عاشق "غساله" نمی شود!
. وقت خندیدن گونه های برجسته استخوانی اش سرخ می شود. از همه بیشتر حرف می زند و می خندد. این پنجره ها شده بود مایه عذاب ما. همچی که وارد سالن می شدیم همه چی خوب بود تا وقتی این پنجره ها رو باز می کردن، صدای جیغ و گریه خانواده متوفی می ریخت تو سالن شست وشو. دیگه اعصاب برامون نمی موند. یکی فحش میداد می گفت آرومتر بشور، یکی فریاد می زد، یکی خودشو پرت می کرد رو سنگ غسالخونه، یکی غش می کرد، یکی ...
داعشی های وطنی
بفهمی بعضی از شهدای مدافع حرم فرزندشان بعد از شهادتشان به دنیا آمده؟ میدانی شهید داوود جوانمرد چرا رفت؟ اصلا میدانی امیر سیاوشی چند روز قبل از مراسم عروسی اش به شهادت رسید؟ تو چه میفهمی که مصطفی صدرزاده زندگی اش را رها کرد و خودش را افغانی جا زد و به سوریه رفت. تو چه میدانی آن اسیر افغانی لشکر فاطمیون که به دست داعش افتاده پنج فرزندش چشم به راه پدرشان ...
پری های فرانسه
مصرف نگریستند. از همه بدتر کاری از دستمان بر نمی آمد تا به وسیله ی آن امرار معاش نماییم. چندی در مزارع خوشه می چیدیم و در جنگل ها هیزم جمع می کردیم. اما روستاییان و جنگلبانان نظر خوشی به ما نداشتند. همه سنگ به سویمان پرتاب می کردند و ما را از خود می راندند. وقتی به کلی درمانده و مستأصل شدیم ناچار به شهرهای بزرگ روآوردیم. بعضی از خواهران من در کارخانه های نخ ریسی مشغول کار شدند. برخی در ...
ماهی یک نفر را کشتم
چهره ای استخوانی، قدی متوسط، خونسرد و آرام، مشخصات مردی است که دو جنایت را در کمتر از دو ماه مرتکب شده است. کارگر خدماتی ابتدا پسر جوان را به قتل رساند وبعد از آن دست به قتل رئیس شرکتی که در آن کار می کرد و درحقیقت مادر قربانی اول بود، زد. به گزارش جام جم ؛مرد جوان بعد از تعطیلات نوروز به اتهام قتل مدیر زن شرکت خدماتی دستگیر شد و به این جنایت اعتراف کرد. او سپس راز قتل پسر این زن را ...
مهریه من شفاعت همسر شهیدم در روز قیامت است
می رود پسر بزرگ تر جای او را می گیرد ولی امیرحسین خودش را رشد داد تا مثل پدر به مقام شهادت برسد. او پیگیر ارزش ها بود و این مقام والا به لحاظ تربیت صحیح دینی پدر و مادرم نصیبش شد. امیرحسین با همه به خصوص کودکان مهربان بود. همیشه تنقلات همراهش بود تا وقتی کودکی را می دید به آنها شکلات دهد و شادشان کند. در سراسر زندگی اش هر لحظه به فکر کمک و گره گشایی بود اما پنهانی و بی ادعا. خیلی از افراد بعد از ...
صدای پای دهه هشتادی ها
سلامت نیوز : عصر روز سه شنبه 18 خرداد مغازه داران و کارکنان مجتمع تجاری کوروش در غرب تهران کم کم از خودشان و همکاران شان پرسیدند: این همه بچه توی پاساژ چه می کنند؟ ساعت از چهار گذشته بود که نرم نرمک جمع شدند و بعد اینقدر تعدادشان زیاد شد که دیگر شکی نماند خبری هست. این بچه ها دانش آموزان دبیرستانی بودند، خیلی هاشان متولد دهه 80 و قرار بود پایان امتحانات شان را با یک دورهمی بزرگ یا به قول خودشان ...
مروری بر روزنامه های صبح امروز 20 خرداد 95
تجمع دانش آموزان در مجتمع کوروش اختصاص داده است و در گزارشی در ذیل این عکس به واکاوی و چرایی این اجتماع پرداخته است . این گزارش با عنوان نسلی که نمی خواهد بسوزد ابتدا ماجرای روز سه شنبه را این گونه شرح می دهد : حوالی ساعت 5 بعد از ظهر روز سه شنبه 18 خرداد بود که رفته رفته تعداد نوجوانان دختر و پسر در مجتمع کوروش قابل توجه شد. دختران و پسرانی که سن شان کمتر از 18 سال بود و شاد و خوشحال و ...
سه بار اخطار
و مزاحم من می شد شباهت داشت و از این رو به او از ته دل فحش می دادم و ناسزا می گفتم. بلی همه در محله ی ما از بچه گرفته تا سگ از آن پاسبان متنفر بودند. فقط مغازه دار رو به رو برای این که او را نرم کند و با خود موافق سازد گاهی دزدکی لای در دکان را نیمه باز می کرد نوشابه ای به او تعارف می کرد. پاسبان عبوس اول خوب دوروبر خود را وارسی می کرد و وقتی مطمئن می شد که از افسران پلیس کسی در آن نزدیکی نیست با ...
چندتا کوچه پایین تر
؟ یه چیزی بگو بخندیم. - همین دیگه. از بس به همه چیز می خندی، نمی شه باهات حرف جدی زد. - مگه تو حرف جدی هم می زنی؟ حالا بگو ببینم چی می خوای بگی. - با این که بی خودی زیاد می خندی، ولی روحیه ات خوبه. اگه آتیش نشان نشده بودی و با ما کار نمی کردی، دق می کردیم! - همین بود کار جدی ات؟ - نه. حالا گوش کن. چند شب پیش خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم یه مورد ...
دخترانی که در خیابان برای آرزوهایشان می نوازند
نوازنده های خیابانی بسیاری مهمان این باغ هستند. دختر و پسری در سبک جاز با همراهی دو گیتار و یک سازدهنی در عصر یک روز گرم تابستانی با آرامش روی نیمکتی نشسته اند و مشغول به نواختن هستند. علی از بچه هایی که روبه رو این دختر و پسر روی زمین نشسته است، می گوید: به نظر من خیلی این سبک موسیقی عالی است و کاش این نوع موسیقی که مستقیم در اختیار تماشاچی قرار می گیرد بیشتر و با برنامه تر ارائه شود ...
پزشکی ایران بحران اخلاقی ندارد
مریض با صدای بلند حرف نزنند، شوخی نکنند و این را همیشه مدنظر داشته باشند که باید با رفتارشان به مریض آرامش بدهند. لباستان باید لباس یک پزشک باشد تمیز و اتو کشیده و مرتب باشید همیشه و همه جا اینها را ما می توانیم به دکترهای آینده آموزش بدهیم. بچه هایی که به بخش من می آیند همان روز اول به آنها می گویم که اگربه سی جزء قرآن مسلط شوند دو نمره تشویقی به آنها می دهم و جالب اینکه خانم ها خیلی ...
رمان های برتر خارجی
...> طبل حلبی گونترگراس/ ترجمه سروش حبیبی شخصیت اصلی این کتاب پسری است که تصمیم می گیرد از سن 4 سالگی بزرگ تر نشود. افراد دور و بر این پسر او را کودک می انگارند در حالی که او همه چیز را می بیند و درک می کند و هر جا که می تواند از توانایی های خاص خودش برای تفریح یا تغییر شرایط استفاده می کند. عشق سال های وبا گابریل گارسیا مارکز/ ترجمه کیومرث پارسای/ نشر آریابان در این ...
خانه ی فروشی
به هفته او را بیشتر به ستوه می آوردند و برای رسیدن به مقصود به وسایل گوناگونی متشبث می گشتند. یک روز برای درهم شکستن مقاومت او، نوه هایش را همراه آوردند. بچه ها از سر و کول او بالا می رفتند و می گفتند: بابا بزرگ تو را به خدا زودتر خانه را بفروش و بیا پیش ما زندگی کن... نمی دانی آن وقت چقدر به همه ی ما خوش خواهد گذشت. فرزندانش به دسته های دوتایی و سه تایی تقسیم می شدند و با هم در خیابان ...
آیا آل سعود علیه شاه و پسرش طغیان می کنند؟
رخ وزیر جنگ بکشد. در نتیجه هفته پیش در جمع مشاوران و معاونان سران کشورهای متحد عربستان، او دست پیش را گرفت و به صراحت گفت حمله به یمن شکست خورده است، حال آنکه همه می دانند پرونده یمن فقط در اختیار بن سلمان است. ولیعهد مکارانه توجهات را از تروریسم پروری حاکمان ریاض در گذشته به موضوع داغ روز یعنی جنایات جنگی وزیر دفاع و متحدان عربش در یمن معطوف کرد تا غرب و شرق را در مقابل احتمال حذف خود توسط پسر ...
باید به نسل جدید بازیگران توجه کنیم
فیلم گاو خونی بهروز افخمی پس از 12 سال دوباره بر پرده نقره ای سینما جا خوش کرده است و آقای کارگردان و همسرش مرجان شیرمحمدی به همراه جمعیت فراوانی از هنرمندان و اهالی رسانه، گویی گرد هم آمده بودند. همیشه شروع مراسم خیلی آشفته است و هر کس به دنبال عکس سلفی و احوالپرسی است. متاسفانه عزت الله انتظامی وضعیت جسمی اش خوب نبود و نتوانست به سینما فرهنگ بیاید و بهرام رادان هم سر فیلمبرداری بود. این بار ...
ایرانی نبود اما بسیجی تمام عیار بود
یاری نکردید چه به ایشان بگوییم؟ اینطور شد که مادرش هم رضایت داد و او راهی شد. منتها آنقدر که بچه خوبی بود و به ما احترام می گذاشت، روز رفتن هم باز به من گفت اگر از ته دل رضایت ندارید نمی روم. من هم گفتم اگر رضایت نداشتیم که نمی گذاشتیم بروی. برو به سلامت. چند بار به سوریه اعزام شد؟ بار اول که شهریور 93 رفت، سه، چهار ماه بعد برگشت. چند روزی ماند و بار دوم که رفت، یک ماه و 10 روز ...
نشان افتخار
را طوری در میان گرفته اند و خانه های روستایی بقدری درگودی واقع شده اند که انسان تا رسیدن به وسط آبادی ابداً متوجه نمی شود که به دهکده ای وارد شده است. قریه ای که بدان قدم نهادیم در آن غروب تاریک و طوفانی بسیار خاموش محزون به نظر می رسید. سکوتی مرگبار در همه جا حکمفرما بود و گویی محصولی که در مزارع به حال خود رها شده بود اصلاً صاحب و دلسوزی نداشت. در آن موقع سال گندم و جو در همه جا جمع آوری ...
کسی که از همه "زخم زبان" شنیده منم+تصاویر
اسماعیل عزیز تا چندساعت بعد از این که سفره جمع می شد، می نشست و با بچه ها و مهمان ها حرف می زد و شوخی می کرد و می خندید و می خنداند. همسر شهید حیدری اصرار دارد به گفتن عزیز و جان بعد از نام اسماعیل. سفره ی افطار پهن می شود. صدای اذان احتمالا از مسجدی در همان حوالی به گوش می رسد. نماز را می خوانیم. یک طرف اتاق کتابخانه کوچکی گذاشتند که پر از کتاب های مذهبی و اعتقادی است. اسماعیل جان کلاس های ...
نان های شیرینی
سرویس اندیشه جوان ایرانی ؛ بخش شعر و ادبیات: نویسنده:آلفونس دوده مترجم: عظمی نفیسی 1 صبح یک روز یکشنبه سورو شیرینی پز کوچه ی تورن شاگردش را صدا زد و به او گفت: نان های شیرینی آقای بونیکار حاضر است. آن ها را ببر و زود برگرد... چون گویا شهر شلوغ است و سربازان ورسایی به پاریس آمده اند. شاگرد کوچولو، که از سیاست چیزی نمی فهمید، نان ها را اول در کاغذ و بعد ...
طنز: داستان مرد دانا و برنامه nاُم توسعه
دانا دو روز است بازاری شده، اینطور لحنش تغییر کند، قدری بیعانه داد. سه روز گذشت اما گهواره حاضر نشد و مرد دانا مدام وعده فردا و پس فردا می داد. از آن طرف مادر بچه هم غر میزد. کم کم با گذشت زمان، مادر بچه به نبود گهواره عادت کرد اما به بهانه بچت رو با هیچی بزرگ کردم، با نداری هات ساختم، هیکلم تو زندگی تو خراب شد، پوستم چروک شد خرج یک عمل لیپوساکشن و یک عمل بوتاکس را روی دست پدر بچه گذاشت و در آخرین ...
طبال الجزایری
از آسیب توپ و گلوله مصون ماند. اما وقتی زمستان فرا رسید در شب های کشیک، سرما و یخ بندان آن جوان فولادین افریقایی را از پا درآورد. یک روز صبح او را بی حس و بی هوش در حالی که دست و پایش از سرما یخ زده بود کنار رودخانه مارن یافتند و برای درمان به بهداری بردند. اولین بار او را در آن جا دیدم. جوان بدبخت، و رنجور، غمگین و بردبار به نظر می رسید، با نگاهی ملایم و مهربان به اطراف می نگریست. وقتی با او ...
دختر جوان قربانی اعتماد بی جا شد
چند باری قضیه مشروب خوردن من و محمد ادامه داشت و هر بار محمد من را به خانه برمی گرداند، تا اینکه یک شب محمد به خانه من آمد با خودش مشروب آورده بود اما اینبار او قرصی را در مشروبم حل کرد و گفت برای اینکه صبح سرحال بلند شوی این قرص را باید بخوری حالم خوب نبود و نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. صبح که از خواب بلند شدم زندگیم برای همیشه تغییر کرده بود اما من نمی دانستم. ...
ارشا اقدسی پسر بیش فعالی که بدلکار سینمای ایران شد
کارت خیلی خدایی. بعد گفتم خدا را شکر نمی دانستم تو چه کسی هستی، والا رد می شدم. من اصلا جرأت ندارم جلوی تو دستی بکشم. خندید و گفت حالا با هم یک روز رانندگی می کنیم، که هیچ وقت هم پیش نیامد. بعد از آن هم یک نفر از رومانی برای کار نیکولاس کیج به من زنگ زد. گفت یک بازیگری می خواهیم که خودش بدلکاری و رانندگی کند و از پل بپرد. فیلم هایت را دیده ایم و می دانیم در هر دوی این کارها مهارت داری ...
پاپ مرده است
می کردم. وقتی کشتی های سنگین می خواستند برگردند و خود را در جریان آب قرار دهند کشتی های کوچک و قایق های اطراف آن می بایست همه جا به جا شوند. گاهی تنه ی عظیم یک کشتی سنگین را چون هیولایی در مقابل خود می دیدم و صدای کلفت و دورگه ی کشتیبان را می شنیدم که فریاد می زد: مواظب باش، پشه کوچولو. آن وقت نفس زنان و عرق ریزان سعی می کردم بین آن همه قایق و کشتی، در آن رودخانه ی شلوغی که زیر پل هایش جنجال ...
شهید سیاح طاهری محبت را در خانواده بزرگ ایران جاری کرد
.... رمز پیروزی او همین بود که هیچگاه من ِ وجود خود را بزرگ نکرد. هر کسی دفترچه و خودکار را در دست پدر می دید حسابِ کار دستش می آمد پدر مقید بود جزئی ترین کارهایش را یادداشت کند . مثلاً این گونه یادداشت می کرد: ریختن پانصد هزار تومان پول برای عباس بابت قرض ماه فروردین که قرار است خرداد پس بدهد . یکی از دوستان بابا که در بازرسی سپاه همراه هم بودند تعریف می کرد که هر کسی دفترچه و ...
ناگفته هایی از حاشیه های آتش سوزی مسجد ارک
نمی توانستند بکنند به سراغ مداحی می ایند مداح باید علم داشته باشد. من دو بچه یک پسر و یک دختر دارم ، پسرم در کلاس های مداحی شرکت کرده و الان شعر می گوید، برای مداحی باید شعر دانست و خواندن شور خوانی فایده ای ندارد. شما ببینید دور نمایی این قضیه زیباست یک سی دی می بیند که فرد دارد شور میخواند اما مداحی خوب است که پیش منبری خوب بخواند دعا بخواند روضه و شور بخواند الان همه تک بعدی شده اند ...
آخرین درس
گردوی حیاط بزرگ تر شده بود و پیچک هایی که خود او کاشته بود اطراف پنجره ها را گرفته و تا پشت بام بالا رفته بودند. فکر دوری از خانه و محیطی که بدان دلبستگی داشت، شنیدن صدای پای خواهرش که در اتاق بالا رفت و آمد می کرد و لابد مشغول جمع آوری اثاثه و بستن چمدان ها بود چقدر مرد بیچاره را آزار می داد! آری! آن ها می بایست روز بعد خانه و کاشانه ی خود را ترک گویند. با این همه با قدرت و شجاعت قابل تقدیری کلاس ...
مادران از خاطرات محاصره ی پاریس
. راستی پسر زیبایی بود. با کوله پشتی و تفنگی که به دوش داشت بسیار رشید و قوی به نظر می رسید. با چهره ای گشاده و خندان با آنان برخورد کرد و با صدایی گرم و مردانه گفت: سلام مادر. آن وقت سر و صورت و کوله پشتی و تفنگ او همه در زیر لبه ی کلاه بزرگ مادرش که او را در آغوش می فشرد از نظر پنهان شد. نوبت پدر هم رسید؛ اما آن قدرها طول نکشید؛ زیرا مادر تشنه ی دیدار فرزندش بود و به دیگری مجال ...
محاصره ی برلن
غروب آن روز همه ی ما پیروزی سربازان خودمان را قطعی می دانستیم. نمی دانم بر اثر کدام معجزه ی آسمانی و کدام جریان مغناطیسی بود که خبر این شادی ملی در نسوج فلج شده و از کار افتاده بیمار بدبخت و محتضر راه یافت. آن قدر می دانم که آن شب وقتی که به تختخواب او نزدیک شدم خود را با مرد دیگری رو به رو دیدم. نگاهش روشن بود. زبانش سنگینی سابق را نداشت. به روی من لبخند زد و دو بار با لکنت زبان تکرار کرد: پی ...