سایر منابع:
سایر خبرها
3 داستان کوتاه طنز، به مناسبت عید سعید فطر
...، از پا و زبون افتاده و دیگه رمقی برام باقی نمونده !” - چرا؟ مگه بلیت قندهار می خوای؟ ! - نه مادر، قندهارم کجا بود؟!... هر کجا می رم، می گن به خاطر عید فطر و این چند روز تعطیلی، همه بلیت ها رو فروختیم و دیگه بلیتی نداریم !... - حالا کجا می خوای بری مادر؟ - کرمان، پیش عروسم؛ آخه اون طفلک بارداره و وقت زایمونش رسیده؛ پسرم تلفن زده که برم کمک شون ... ...
من و تو با هم هوو شدیم خاله جان/ دختر از کودکی با ما بود / ازدواج شوهرم با دختر پرورشگاهی
و گفتم: ” ناراحت بشم؟ الان تو دلم عروسیه! آقا بهادر مرد و رفت دنیای حقّ امّا اونقدر باید اونجا آویزون بمونه تا من هم برم و عذاب کشیدنش رو با چشمای خودم ببینم! من همون روز هر دوشون رو واگذار کردم به خدا و یقین دارم سیمین هم چوب کاراشو خواهد خورد!” از شنیدن خبر فوت بهادربسیار ناراحت شدم امّا از حرصم به روشنک گفتم که خوشحالم! دست و پایم به وضوح می لرزید و از همه بدتر دلم بود که خاطرات ...
از افراد خاله زنک به طوری جدی فاصله بگیرید
به ارمغان می آورد که در پناه آن می توانیم آرام تر و با آرامش بیشتر در چاردیواری خانه و اجتماع زندگی کنیم. چنین انسان هایی می دانند و می توانند در برابر خلقیات ناپسند از خود مراقبت و محافظت کنند و به سوی خوبی ها گام بردارند.از میان همه خوب و بدهای خلق خوی انسان ها، امروز در مورد رفتاری با عنوان رفتار خاله زنکی و چگونگی مواجهه با آن قدری کنکاش می کنیم. حرف هایی که اتاق به اتاق ...
گفتگوی اختصاصی وت پارس با مهندس فرشید فهیم
یه سریال به نام آوایی از دور دست رو بازی کردم و بعد از اون مجری برنامه آیینه روستا در شبکه استانی شدم وقتی دوباره به تهران برگشتم تو برنامه های تولیدی گروه تلویزیونی جهاد اجراداشتم و سال 83 در شبکه سه سیما تست گویندگی و اجرادادم که قبول شدم و با برنامه طعم زندگی برنامه های زنده من در این شبکه که عاشقشم شروع شد و تا امروز که مسابقه جدول رو اجرا میکنم تو این شبکه پر مخاطب افتخار همکاری رو دارم. ...
طعمِ عباس کیارستمی | سیدعطاءالله مهاجرانی
توتستان بود. طناب انداختم گیر نکرد...رفتم بالا طنابُ گیر دادم. یه چیز نرمی به دستم خورد. توت بود...آفتاب از بالای کوه زده بود. چه آفتابی! چه سبزه زاری! صدای بچه ها بود. گفتن درختُ تکان بده. دادم توت می خوردن. منم خوردم. آمدم خونه به زنم هم توت دادم. آقا یه توت منو نجات داد!... تو دَم صبح طلوع آفتابُ نمی خوای ببینی؟ سرخ و زرد آفتابُ؟ موقع غروب دیگه نمی خوای ببینی؟ نمی خوای این ستاره ها ...
واکنش هنرمندان به درگذشت عباس کیارستمی
ایران عباس کیارستمی نام و یاد و آثارت هیچگاه از یادها نخواهد رفت علی دایی نوشت: خانه دوست کجاست" عباس جان؟ " زیر درختان زیتون"؟ بودنت برای ما "طعم گیلاس "داشت ولی حواسمان نبود که گفته بودی "باد ما را خواهد برد:خداحافظ استاد رضا کیانیان نوشت: متأسفم ...متأسفم... باور نمی کنم... درست مثل اینکه پدرم پر کشیده باشه... عباس کیارستمی از دنیا رفت.......... همین چند ساعت پیش در ...
واکنش مسئولین و چهره ها به مناسبت درگذشت عباس کیارستمی از رئیس جمهور تا پرویز پرستویی
چند ساعت پیش در فرانسه روی تخت بیمارستان نشسته بوده و داشته نهار می خورده...سکته می کنه و تمام.........و تمام.... باور نمی کنم.........ااااای وااااایپرچم سینمای جهان نیمه افراشته شد.. مازیار فلاحی نوشت: نام او به تنهایی تا ابد حس شکوه افتخار است برای ایران زمین ..زیر درختان زیتون را در سینما آزادی 8 بار دیدم .. خانه دوست کجاست را آنقدر نگاه کردم شعر دوباره شد در وجودم ...بهترین فیلم یک دقیقه ای جهان را ازو دیدم ... یادش بخیر طعم گیلاس ، طعم توت ...مرد تکرار نشدنی هنر ایران ، عباس کیارستمی ... علی کریمی نوشت: روحت شاد استاد ترانه علیدوستی هم توئیت زیر را منتشر کرد. ...
واکنش به درگذشت عباس کیارستمی/ از توئیت ظریف و روحانی تا پیام تسلیت اولاند و اسکورسیزی
نهایت متانت و مهربانی دست داد و گفت: من همه نقدهایت را میخوانم بخصوص درباره خودم، و لذت می برم. با لبخند گفتم امیدوارم. ادامه داد که نقد کلوزآپ ات خیلی خوب است و میتوانم بگویم چیزهایی که گفته ای درست است و بدرد بخور. شاید از دوستانی که بیست سی سال من را میشناسند، بیشتر مرا میشناسی. فقط با لحن نقد ات مشکل دارم. گفتم حدس میزدم، ببخش. مدتی است فکر میکنم آن تنها نقد من است که لحن اش درست ...
فراستی، فرهادی و اسکورسیزی در پی درگذشت عباس کیارستمی چه گفتند؟
پس از زمستان. حالا دل سینمای جهان در فصل های پی در پی بی تو تنگ می شود و تو آسوده و بی درد و آرام باش ، که رسیدی، و خانه دوست همان جاست. کمال تبریزی: استاد آرام سینما به آرامی رفت در میان بزرگان سینما فیلم هایش بیش از همه مرا دچار حیرت می کرد و با دیدن آن ها تحت تأثیر عجیب و غیرقابل توصیفی قرار می گرفتم؛ حسی کاملا نزدیک به حقیقت زندگی و به شدت متفاوت با دنیای سینما! دنیایی ...
اشعار وداع با ماه مبارک رمضان
...> شرمنده ی تو یوسف زهرا شدم ای وای شب های مناجات و دعا رفت ز دستم فیض سحر ذکر خدا رفت ز دستم یک ماه نه یک عمر صفا رفت ز دستم همسفرگیِ با شهدا رفت ز دستم جامانده ترین رهروِ این جاده منم من از پا و نفس بین ره افتاده منم من افسوس که رفته ز کفم حاصلم ای دوست آلوده نمودم به چه سرعت دلم ای دوست بیمار گناهم چه کنم ...
هنرمندان ایرانی و خارجی در سوگ کیارستمی چه نوشتند؟/او یک جنتلمن واقعی بود+تصاویر
...> - کارن همایونفر: تا ابد در نور باشی آقای کیارستمی. حتی نمیتونم چند کلمه هم بنویسم. - مازیار فلاحی: نام او به تنهایی تا ابد حس شکوه افتخار است برای ایران زمین ... زیر درختان زیتون را در سینما آزادی 8 بار دیدم ... خانه دوست کجاست را آنقدر نگاه کردم شعر دوباره شد در وجودم ... بهترین فیلم یک دقیقه ای جهان را ازو دیدم ... یادش بخیر طعم گیلاس، طعم توت ... مرد تکرار نشدنی هنر ایران عباس ...
عباس کیارستمی؛ هنرمندی انسان گرا و اخلاق محور
..... بدرود. **مازیار فلاحی (خواننده): نام او به تنهایی تا ابد حس شکوه افتخار است برای ایران زمین .. زیر درختان زیتون را در سینما آزادی 8 بار دیدم .. خانه دوست کجاست را آنقدر نگاه کردم شعر دوباره شد در وجودم ... بهترین فیلم یک دقیقه ای جهان را ازو دیدم ... یادش بخیر طعم گیلاس، طعم توت... مرد تکرار نشدنی هنر ایران، عباس کیارستمی. **یکتا ناصر (بازیگر): بزرگ مرد فرهنگ و هنر ایران عباس کیارستمی ...
جایگاه مرگ در فرم روایت سینمای عباس کیارستمی
خانه می رسند، گفت وگو ادامه پیدا می کند: - آدم انتظار داره شما رو تو همون خونه ی قبلی ببینه. - اون خونه ی فیلمی ما بود آقا. خونه ی واقعی ما نبود!... راستش اینکه اینم که ملاحظه می فرمایید، این هم خانه ی واقعی من نیست. این هم خانه ی فیلمیِ من است. این آقایان گفتند، حالا این خانه ی تو باشد. ما هم گفتیم باشد. اما واقعیت این است که خانه ی من بر اثر زلزله ویران شد. فعلاً تو چادر ...
موضع عضو تیم مذاکره کننده هسته ای در مورد عباس کیارستمی؛ همه غافلگیر شدیم. سینما غافلگیر شد!
بیدار نشده بود. آمدیم یه خورده هم دادیم به اون. اون هم خورد. اون هم کیف کرد. رفته بودم خودکشی کنم٬ توت چیدم آوردم اینجا. آقا یه توت ما را نجات داد. یک توت ما را نجات داد. نقش اول فیلم: توت رو خوردی و خانوم هم توت رو خورد و همه چی ام خوب شد!؟ مرد آذری: خوب؟! خوب نشد. فکرم عوض شد. البته که اون ساعت خوب شد، ولی فکرم عوض شد حالم عوض شد. ...
محمودآباد شهری با نخبه های جوان اما همچنان بدون برنامه است
بازی های خاص آن دوره را بازی می کردیم. مثل چرخک یا تیله بازی. اسب سواری من هم خیلی خوب بود. در گذشته خرمنکوب نداشتیم و دروی شالی را با اسب انجام می دادیم. من از سن 8 الی 10 سالگی اسب سواری را آموخته بودم. البته برادر بزرگتری دارم به نام سید ابوالفضل. با ایشان در رودخانه اهلم رود و خشت سررود همیشه ماهیگیری می کردیم. ایشان هم در ماهیگیری خوش نقش بودند و امروز هم پس گذشت این همه سال، در شکار موفق عمل ...
سیتمای ایران سیاه پوشید
این خبر باورنکردنی نیست. من مطمئن بودم که شما به سلامت از این دوران می گذرید. آقای کیارستمی خیلی زود بود برای ما. شبنم مقدمی هم در سوگ کیارستمی نوشت: خالقِ طعم ِ گیلاس ، مشق شب ، زیر ِ درختانِ زیتون ...مسافرِ آسمان شد... و شاید حالا بتواند روشن تر بگوید با ما "خانه ء دوست کجاست؟" دریغا ...ای دریغ...ما،اسطوره ای دیگر را از دست داده ایم...جهان بی اندیشهء لطیف او...بی نگاه بی نظیرش...بی حضورِ ...
عباس کیارستمی درگذشت + زندگی نامه و تصاویر
بزرگ سینما استاد عباس کیارستمی . او به خانه ابدی دوست کوچ کرد . روحش شاد. یکتا ناصر نوشت: بزرگ مرد فرهنگ و هنر ایران عباس کیارستمی نام و یاد و آثارت هیچگاه از یادها نخواهد رفت علی دایی نوشت: خانه دوست کجاست” عباس جان؟ ” زیر درختان زیتون”؟ بودنت برای ما “طعم گیلاس “داشت ولی حواسمان نبود که گفته بودی “باد ما را خواهد برد:خداحافظ استاد رضا کیانیان نوشت: متأسفم ...
در انتظار یک اتفاق مبارک
خاطرات آقاجمالی خاطرات شیرین و جالبی از نقش آقاجمالی در قصه های تا به تا دارم. قصه های پشت صحنه را نوشته و تنظیم کرده ام و روزی چاپ خواهد شد. رفته بودم دندانپزشکی و دکتر برایم عکسبرداری نوشت؛ وقتی عکس دندانم حاضر شد، چندین بار صدا کردند، آقاجمالی و من هم از جایم تکان نمی خوردم تا این که یکی گفت، آقا با شما هستند! نگو دکتر نسخه را به اسم آقاجمالی برای من نوشته بود! یک بار هم یک دوست تهیه کننده در حضور من با کارگردان سریالی که قصد تولیدش را داشتند، تماس گرفت و پرسید چطور است برای فلان نقش، رضا فیاضی را دعوت کنیم. این آقای کارگردان گفت، رضا فیاضی خوب است، اما نوک زبانی حرف می زند! در کوچه های کودکی من بچه محله فقیرنشین اهواز هستم. محیط زندگی من سرشار از هیجانات کاذب ناشی از دعوا، سرقت و بزهکاری بود. فضای خیلی خوبی نبود، اما برای من سرشار از نوستالژی است. هنوز وقتی به اهواز برمی گردم به خانه پدری سرمی زنم؛ کسی که حالا ساکن این خانه است تغییری در آن ایجاد نکرده و خاطره های کودکی من تقریبا شبیه همان روزها مانده است. نشانی این خانه چنان در ذهنم حک شده که تمام قصه هایم از آنجا شکل می گیرد. لهجه اصفهانی یک کودک خوزستانی من در کودکی لهجه اصفهانی داشتم! عجیب است، اما واقعا این طور بود. دخترعمویی داشتم که به من قرآن یاد می داد، او و دیگران همیشه می گفتند، رضا قرآن را به لهجه اصفهانی می خواند. وقتی مشغول تمرین برای اجرای نقش آقاجمالی بودم، باز هم لهجه ام اصفهانی شد. با خانم برومند مشغول تمرین بودیم. اول توک زبانی حرف زدم و بعد دیدیم که لهجه ام ناخودآگاه اصفهانی شده است. خانم برومند با تعجب پرسید: چرا به لهجه اصفهانی حرف می زنی؟ البته در تمرین ها لهجه اصفهانی را در نقش کنترل کردم و نتیجه آن شد که دیدید. چند قدم مانده به قله از مسیر زندگی ام خوشحالم، اما نمی گویم به نتیجه مطلوب رسیده ام. آنچه می خواستم، آن اتفاق میمون و مبارک نیفتاده است، اما کار کرده ام و خوشحالم که از پا ننشسته ام و از بچه ها دور نشده ام. در تمام این سال ها همراه بچه ها بوده ام. در مقاطعی بیشتر کارهایم با خانم برومند بود، اما مدتی است که ایشان از من عصبانی هستند، البته من هم گفته ام تا به حال هیچ کار درستی بدون حضور من انجام نداده ای! بعد از معمای شاه، کاری در تلویزیون نداشته ام، اما تلاشم همچنان ادامه دارد و با وجود سال های سخت بیکاری، خودم را از تک و تا نینداخته ام. برای بچه ها تئاتر به صحنه می برم، قصه و شعر می نویسم و حتی طرح هایی برای ساخت برنامه های تلویزیونی مخصوص کودکان دارم، اما شرایط مالی تلویزیون خوب نیست. دیدار بعد از سال ها نقطه عطف زندگی ام معلم کلاس اول ابتدایی ام بود. آقای جوادی، داستان رابینسون کروزئه را برایم تعریف کرد و از همان روز تصمیم گرفتم زندگی خودم را بسازم. شاید جالب باشد بدانید که من و آقای جوادی این روزها دوستان خوب هم هستیم. سال ها از او بی خبر بودم تا این که تقریبا هشت نه سال پیش به یک برنامه تلویزیونی به نام همدلی دعوت شدم که از شبکه محلی استان خوزستان پخش می شد. برنامه به این ترتیب بود که آشنایان و دوستان قدیمی تماس می گرفتند و با هم صحبت می کردیم. در این برنامه بود که آقای جوادی با من تماس گرفت. او بعد از این همه سال هنوز مرا می شناخت و همیشه از من برای دیگر شاگردانش تعریف کرده بود. عرب زبانی که عربی زیاد نمی داند من عرب زبان و از قبیله حمیدی هستم. عرب زبانی که اعتراف می کنم فرهنگ عربی را خیلی نمی شناسم و این زبان را خوب بلد نیستم. چند سالی است که می کوشم این زبان را یاد بگیرم و آداب و رسوم زادگاهم را بشناسم. سعی کرده ام درباره این فرهنگ یاد بگیرم، اما همچنان عرق ایرانی دارم. من هویتم را در ایرانی بودن و بازیگری پیدا می کنم. بستگان من هم عرق ایرانی دارند و بسیاری از آنها آدم هایی تحصیلکرده و با سواد هستند. خاله ام زنی روستایی است که زبان فارسی نمی داند و همیشه لباس عربی به تن دارد، ولی در جنگ تحمیلی چنان با غیرت، حمله به ایران را محکوم می کرد که من واقعا لذت می بردم. رقابت با حمید لبخنده بازیگری از ...