سایر منابع:
سایر خبرها
نهال به کلاه صورتی اَش رسید/ همسر شهید قاضی خانی: بچه ها هنوز پدرشان را حس می کنند
آخر هم یکی از همان سلاح هایی که می گفت شهیدش کرد. وقتی این حرف ها را درباره اش می زنند به او بیشتر افتخار می کنم ولی شاید باورتان نشود دقیق یادم می آید که همان شب با بی قراری از خواب پریدم. در تمام زمانی که نبود این طور نشده بودم ولی آن شب یک لحظه از خواب پریدم و بی قرار شدم. بعد فهمیدم بله همان شب شهید شده است. وقتی نبود حتی خانه برایش بی قراری می کرد مرد خانه رفته است و ...
گفتگو با کودکِ درون بهروز بقایی
من آن لحظه یک بوی عطر دل انگیزی استشمام کردم که شبیه هیچ چیز نبود جز آن گل محبوبه شب که در خانه ام نگه می دارم و بعد هم دالانی از رنگین کمان برایم گشوده شد. چه سالی این اتفاق افتاد؟ سال 88 بود که سکته مغزی کردم. سر چه جریانی سکته مغزی کردید؟ داشتم برای بازی در یک تئاتر می رفتم به تماشاخانه سنگلج. قبلا گفته بودید داشتید می رفتید به سنگلج اما ...
دنیای این روزهای بهنازجعفری با ام اس
اعتقاد دارم که می گویند تئاتر راست و سینما دروغ محض است. من همیشه در تئاتر ریکاوری شدم و خودم را پیدا کردم. پیدا کردن شخصیتی که قرار است در تئاتر آن را بازی کنم، آشنا شدن با این شخصیت و قرار گرفتن در نقش او، تجربه بسیار خوبی برایم است. در برابر دوربین در مدیوم سینما یا تلویزیون، فرصت کوتاهی است که فقط می توان به آرشیو کتابخانه ای مغز رجوع کرد. طوری که همه چیز در یک پلان گرفته شود و می رویم برای ...
رسوایی2 سیاسی است/ زیباکلام در حوزه خودش حرف ارزشمند نمی زند، چه رسد به سینما
درآمدن و پذیرش بردگی غرب نیست. دیگر چه چیز در فروش آثار ده نمکی مؤثرتر بود؟ مسلماً در جهان، زیستن و با جهان، زیستن و با خواست های مشروع مردم، با رنج ها و اعتراضات، با آرمان ها و ستم هایی که بر آنان می رود همدلی داشتن. امروز خاورمیانه و مسلمانان و مردم ایران و مسلمانان منطقه در زیر خونبارترین ستم و زورگویی قرار دارند، البته در داخل هم انواع مشکلات و رفتارهای نادرست وجود دارد ...
روایت رزمنده ای که او را با سرباز عراقی اشتباه گرفتند
صحرایی حضرت زهرا(س) شلمچه انتقال دادند. چون در آن روز، سه بار مجروح شدم و بیشترین مجروحیتم چشم ها، صورت، بینی و گوش هایم بود، صورتم اصلاً قابل شناسایی نبود و هیچ کس نمی توانست هویت من را تشخیص دهد، ضربان قلبم پایین آمده بود، چشم هایم نابینا شده بود و هر لحظه از هوش می رفتم. پزشکان و پرستاران بیمارستان صحرایی خواستند مرا داخل پلاستیکی که تمام شهدا را در آن می گذاشتند، به ...
راز های ناگفته دختر فراری از همخوابی های وحشیانه داعش+عکس
مجاز است که از نظر بدنی شرایط همخوابگی را داشته باشد. اگر هم این شرایط را نداشت می توانید بدون همخوابگی از او لذت ببرید. حنان اضافه می کند: اتاق محافظ داشت، اما پنجره اتاق را با پلاستیک پوشانده بودند. یک شب ما پلاستیک را پاره کردیم و یکی یکی از پنجره بیرون پریدیم. من نفر پنجم بودم. بیرون منتظر دخترعمویم شدم، اما دیدم چراغی روشن شد. نمی توانستم بیشتر از آن منتظر شوم. از روی دیوار پریدم. دویدم و پشت سرم را هم نگاه نکردم. منبع:رکنا انتهای پیام/ ...
طرفداران آزادی های یواشکی بخوانند
.... ملک پشت شیشه مُشجر اتاق پرستاری طیبه را که مثل یک ماهی داشت دست و پا می زد؛ می دید. مثل یک کبوتر که داشت خوراکِ گربه ای می شد. بال می زد. گربه او را کشید و طیبه پشت شیشه مشجر، دست هایش مداوم گربه را پس می زد. اما گربه کبوتر را میان پنجول هایش گرفت. آرام آرام، طیبه فقط بَق بَقو کرد. قزاق با شلوار و روسری طیبه بیرون آمد. حالا بقیه حساب دستشان بود. مَلِک با دو دست لباس پرستاری تازه ...
مردی که شناسنامه باطل می کند!
دیگرتا عید سعید فطر باقی مانده و... آخ جان؛ قرار است به خاطر جشن و شادی این عید بزرگ و عزیز، من آزاد بشوم و پس از چند ساعت حبس، به آغوش گرم ننه و بابایم برگردم!... ای روزگار! کی باور می کرد کامی زبل با این همه زرنگی و زبلی، سر از زندان دربیاورد و...گفتم می خواهم آدم بزرگ و مهمی بشوم و سری تو سرا دربیاورم، اما نه این جوری!!... ای بابا؛ کی بودم و کی شدم!... من، کامران، معروف به کامی زِبل ...
آخرین خواسته امام(ره) از احمد متوسلیان چه بود
بود که زنگ خانه حاجی را زدند. اتاقی داشت سه متر در سه متر قدیمی با سقف چوبی، که وقتی راه می رفتی سقفش تکان می خورد. معلوم بود که از خانه های قدیمی و چوبی بود. من پنجره اتاق را باز کردم و دیدم یک موتور هوندا که دو نفر سرنشین دارد جلوی درب خانه منتظر هستند. از همان بالا گفتم: بله برادر، با چه کسی کار دارید؟! یکی از آنها گفت: به حاج احمد بگویید جلو درب بیاید، از سوریه برایش پیغام آورده ایم. حاج احمد ...
نگاهی به فیلم ایستاده در غبار ؛ برخیز ای چاوش شهر عشق
عصیان حقانیت است بر ریا و منفعت طلبی و دروغ و محافظه کاری؛ قهرمان یعنی همین، یعنی همان چیزی که جامعه امروز ما می طلبد و از این جهت حقاً که ایستاده در غبار چقدر هوشمندانه موضوع روز جامعه را کشف و رصد کرده. **کدامیک ماندگارترند؟! کسی نیست که پنج خط درباره ایستاده در غبار بنویسد و قادر باشد لااقل چند بار از واژه قهرمان استفاده نکند. از سر و روی فیلم قهرمانی می بارد، گل می بارد ...
هفته سوم تیرماه با دو فقدان هنری ؛ بعدازعباس کیا رستمی ، بهمن زرین پور هم رفت مطلب ویژه
. روزی که عازم اتاق عمل بودم، چون می دانستم در عمل آنژیو از چاقوی جراحی و خون خبری نیست با روحیه خیلی خوبی به اتاق عمل رفتم و اگر از شروع رفتنم به اتاق عمل تا بعد از عمل، از من تصویربرداری می شد یک فیلم دیدنی طنز از کار در می آمد. بعد از انجام عمل آنژیوگرافی، در یک مجموعه شش قسمتی به کارگردانی حسین تبریزی بازی کردم که در آن با کامبیز دیرباز، پژمان بازغی و فریبا کوثری رودررو هستم و کاراکتر مادر آن ...
چهارشنبه شب ها از زمین مرخصی می گیریم
این شهر باشند. شنیده بودم که اینها برای یافتن یک لقمه غذا تا کمر در سطل زباله خم می شوند اما فکر می کردم اینها فقط مال فیلم هاست. اما آن شب فقط حیرت زده و مات از آن طرف جوب، ترسان و متعجب کارتن خواب های ایستاده در صف را نگاه می کردم و آرزو می کردم که این یک خواب باشد. اما این یک خواب نبود و وقتش بود که من هم از خواب بیدار شوم. بعد از آن تمام چهارشنبه های سال گذشته را در فصل سرد و گرم سال وسط سوز ...
بیمارستانهای لوکس اما خالی از تعهد
بیشتر استفاده کند و درآمد بیشتری از بیمار کسب کند و بیمار عفونی فقط در دوره درمان مراقبت نیاز دارد. به وی گفتم والله مراقبت هم در بخش خصوصی با انتظاری که می رفت هم تعریفی نداشت و اگر 24 ساعته پدر را همراهی نمی کردیم مشکلات بسیاری برایشان بوجود می آید. بالاخره پدر را با پرداخت چند صد هزار تومان برای هیچ کار ترخیص کردیم و در برگه ترخیص نوشتند، بیمار با رضایت خود برای بستری شدن در بیمارستان ...
3 داستان کوتاه طنز، به مناسبت عید سعید فطر
عمل کنم! مثلا چند روز پیش در یکی از ایستگاه های مترو تهران، چشمم به یک تابلو افتاد که رویش نوشته شده بود: لطفا ازآوردن موجودات و حیوانات اهلی و غیر اهلی و چه می دانم ترقه و فشفشه و جغجغه و یک چرخه و دوچرخه و سه چرخه و... به داخل مترو خودداری فرمایید؛ درصورت رویت این اشیاء به شدت رویتان را کم می کنیم و فلان و بهمان !... با خوندن این نوشته، به خودم گفتم: " به هه! چی خیال کردین؟! اگه کامی ...
شاهرخ استخری: زنده ماندن ما معجزه بود !!
تعطیلی خوابم به هم می ریزد. یعنی اگر صبح زود جایی قرار داشته باشی شب قبل نمی خوابی. در کار دلنوازان و فاصله ها مجبور بودم سحرخیز شوم. آقای سهیلی زاده عادت دارند؛ فقط در روزکارند. حتی اگر سکانس داخلی داریم با پرده سیاه فیلمبرداری می کنند. من 6 ماه برای بازی در سریال 6 صبح از خواب بیدار شدم. جالب اینجاست که کل 6 ماه هم سختی کشیدم و عادت صبح بیداری را پیدا نکردم. شیمی زدم ...
ماجرای خواستگاری حاتمی کیا از زبان خودش
شهباز سابق یا همان هفده شهریور فعلی. قرار بود به هنرستان بروم و فنی بخوانم اما چند نمره کم آوردم مجبور شدم علوم تجربی بخوانم. از این رشته متنفر بودم و از کلاس ها در می رفتم و به سینماهای میدان ژاله سابق می رفتم. یعنی راه من به آنجا باز شد. جای شما خالی من دو سال در جا رد شدم. من که پیش از آن حتی تجدید هم نمی آوردم این پایم به سینما باز شدن و فرار از درسی که خیلی هم از آن بدم می آمد به جایی کشاندم ...
پشت پرده چاقوکشی های شب های پایتخت
سروصدا می کنید. اما همینکه پیکانش را درست محل بازی ما پارک می کرد، ناخودآگاه سوت پایان بازی را می زد. آن زمان ها از همسایه هایی که خانه جنوبی داشتند، انگشت شمار خودرویی هم داشتند و مقابل درب منزلشان پارک می کردند. خانه های شمالی هم که خودرو را داخل حیاط می بردند. بنابراین کوچه ها خلوت بود و وقتی مهمان برای همسایه ها می رسید، خیلی راحت جای پارک پیدا می کرد. حتی آنقدر بین ...
شهید هادی و جلب کمک برای جبهه ها
...: عباس هادی می گوید: اواخر سال 60 بود. ابراهیم در مرخصی به سر می برد.آخر شب بود که آمد خانه کمی صحبت کردیم. بعد دیدم توی جیبش یک دسته بزرگ اسکناس قرار دارد. گفتم:راستی داداش اینهمه پول و از کجا میاری!؟ من چند بار تا حالا دیدم که به مردم کمک میکنی. برای هیئت خرج می کنی! الانم که این همه پول تو جیبته.. بعد به شوخی گفتم: راستشو بگو,گنج پیدا کردی!؟ ابراهیم خندید و ...
از نامه سرگشاده قبادی به کیارستمی تا پیام تسلیت
شما بود و انتخاب شما. سکوت هم حق شما بود، هرچند اگر لب به انتقاد از ستمگری حاکمان و اوضاع نابه سامان اجتماعی هم می گشودی، حاشیه امنیت ات از تمامی ما بیشتر بود. اگر به خاطر جفاهایی که به من و جعفر و فیلمسازان دیگر شده فقط جشنواره ها و نهاد های مردمی دنیا از ما حمایت می کنند، در مقابل تلنگری احتمالی از سوی حکومت به شما، سازمان ملل در پشت شما می ایستد. با این حال همان طور که گفتم سکوت حق شماست. اما ...
چگونه مانع فرار انرژی از ساختمان شویم؟
... بهینه سازی مصرف انرژی در بخش گرمایش پوسته ساختمان در مصرف انرژی الکتریکی و فسیلی بسیار موثر است، زیرا در فصل سرد حرارت از ساختمان خارج و در فصل گرم حرارت از بیرون به داخل ساختمان نفوذ می کند. جذب تشعشات خورشید از پنجره و اتلاف انرژی از طریق دیوارها، کف، سقف و پنجره ها در ارتباط با انرژی و پوسته باید مورد بررسی قرار گیرد. عدم درزگیری صحیح پنجره ها و درب ورودی و نیز عدم ...
روزهای پس از امام/ چه کسانی گزینه های رهبری بودند؟
نماز برای امام و عرض تسلیت و آقای گلپایگانی در جواب، رهبری را تأیید کنند. گفتم اول متن جواب آیت الله گلپایگانی مشخص شود، سپس تلگراف آقای خامنه ای ارسال شود... 19 خرداد تا ساعت نه و نیم صبح در منزل ماندم. به دانشگاه تهران رفتم. سران سه قوه برای امام مجلس فاتحه گذاشته بودند. قرآن و شعر و صحبت بود. دکتر فتحی [شقاقی] از مبارزان داخل فلسطین [سازمان جهاد اسلامی] صحبت کرد. آقای ...
در اختتامیه "ماه عسل" چه گذشت؟
ویدئوهای سلفی برخی از مهمانان "ماه عسل" مانند پدر و مادر ماهان، دکتر صارمی، محمد حیدری، علیرضا و همسرش، ابوالفضل و دیگران احسان علیخانی به گفتگو با مهمانان منتخب مردمی "ماه عسل" نشست. شایان در ابتدا به خاطر درک اشتباهش از مردم تشکرکرد. وی گفت: تا قبل از حضور در برنامه از اکثر شاکیان خصوصی رضایت رفته بودم و شاکی من دولت است و به 9 سال حبس محکوم هستم. احسان علیخانی با قرائت نامه سرتیپ هادیان فر رئیس ...
دخترم را کشتم، آبرویم را نجات دادم!
را روی یک دستمال کاغذی سفید نوشته بود که بخشی از آن انگلیسی و بخشی نیز اردو بود: عاشقت هستم، تو را می بوسم عاشقت هستم، دل تنگت شده ام نامت را با هر نفس صدا می زنم در هر رویا سیمای تو را می بینم می خواهم در همه حال، فقط تو را ببینم حسن خان دستمال کاغذی را با دقت تا کرد و دوباره داخل کیفش گذاشت. در آخر او گفت: می خواهم او [مادر زینت] به دار آویخته شود. او باید مجازات شود. تنها راه ممکن همین است. ...
مرور خاطرات با لیلی گلستان
.... دو هفته کار کسراییان عقب افتاد اما برگزار شد. زمانی که رفتم وزارت ارشاد یک آقایی آنجا بودند که من را چندین روز به اتاق شان راه ندادند؛ زمانی که وارد اتاق شدم از من پرسیدند که برای چه کاری آمدم و اصلا چه کسی هستم، من هم خودم را معرفی کردم و گفتم که برای گالری آمده ام. اما در جواب با لحن بدی گفتند برو مردت را بفرست. آن لحظه نتوانستم خودم را کنترل کنم و اشک به چشمانم آمد. و وقتی او مرا به آن صورت ضعیف و درمانده دید، برگه را مهر زد و مجوز را داد. با گریه صاحب گالری شدم. این جا فهمیدم که گاهی در نقش زن ضعیف و بیچاره ظاهر شدن فایده دارد!! ...
ماجرای دوستی و نقشه آزار و اذیت به دختر نوجوان
. 8 ماه از آشنایی ما گذشته بود که روزی امیرحسین تقاضای ملاقات حضوری کرد. آن روز به درخواست او پاسخ مثبت دادم اما نگرانی در وجودم موج می زد چرا که برای اولین بار با جوان غریبه ای در پارک قرار گذاشته بودم. زودتر از ساعت قرار روی نیمکت داخل پارک نشستم و منتظر جوانی زیبا با قامتی کشیده و هیبتی جذاب بودم. رکنا: در افکار خودم جملات زیبایی را آماده می کردم تا هنگام روبه رو شدن با امیرحسین دست و ...
من و تو با هم هوو شدیم خاله جان/ دختر از کودکی با ما بود / ازدواج شوهرم با دختر پرورشگاهی
توجّه به حرف های او در دنیای خودم سیر می کردم. خیره شده بودم به گل های سرخ داخل گلدان و پوست لب پائینی ام را با دندان می کندم. با ضربه ای که روشنک به شانه ام زد، از حال و هوای خودم بیرون آمدم. او بشقابی از میوه به دستم داد و گفت: “کجایی تو؟! چند بار صدات زدم متوجّه نشدی.داداشت گفت بهت چیزی نگم ها امّا نتونستم جلوی زبونم رو نگه دارم! اگه می دونستم ناراحت می شی بهت چیزی نمی گفتم!” لبخندی زدم ...
پایان مرحله اول مشروطیت و آغاز استبداد صغیر
گرفتاری در مجلس شورای ملی متحصن شدند و در اتاق مغربی باغ اندرون مجلس که بعد ها جزو چاپخانه مجلس شد، مقیم شدند. عاقبت روز 22 جمادی الاول قزاق ها از صبح زود مجلس را محاصره نموده و چنان که داستان آن معروف است، مجلس را به توپ بستند. من که وضع را چنین دیدم، برخلاف نوشته های دولت آبادی و کسروی در روزهای انقلابی هر روز با بسیاری دیگر از وکلا از صبح زود تا پاسی از شب گذشته در فعالیت بودم و در ...
متوسلیان صید بزرگ اسرائیل بود
] آنجا ایستاده، خواستیم فرار کنیم و به پادگان برویم که بچه ها گفتند برادر احمد کارتان دارند، خدمت ایشان رسیدیم، گفت: این آقا می گوید این ماشین متعلق به اوست، مدارک هم دارد و ادعا می کند که شما با او بداخلاقی کرده و ماشینش را پس نداده اید. مدارکش را دیدی؟ گفتم: نه، گفت: چرا ندیدی؟ ، گفتم: خب ندیدم ، گفت: بی خود کردی. تو آمدی اینجا حافظ مال این ها باشی یا مالشان را ببری؟! و همان جا ماشین را از ما ...
از افراد خاله زنک به طوری جدی فاصله بگیرید
هستند؟ چه نشانی دارند و چگونه می توان از بقیه تشخیص شان داد؟ اولش فقط به خاله ها خیره می شدم. می خواستم ببینم پشت چهره آرام و مهربان شان چیزی پیدا می کنم؟ نمی دانستم باید دنبال چه چیزی بگردم؛ یک نقاب یا چهره ای زشت و ترسناک، اما هر چه می گشتم کمتر می یافتم و خاله ها همه آرام بودند. آرام می رفتند، می آمدند، صحبت می کردند و مهربان بودند. پس با خودم گفتم باید دنبال معنایش بگردم، شاید از این ...
بازی زندگی لرتا؛ مردن روی صحنه با چشمان باز
لرتا آشنا شده بود: پنج ساله بودم یا شش ساله، درست نمی دانم. دایی مادرم مهمان ما بود. مادرم دایی اش را بسیار دوست داشت و با او از هر دری سخن می گفت. یکی از بحث های مورد علاقه آن ها سینما و تئاتر بود. در این مکالمات اغلب نام لرتا و نوشین بر زبان می آمد. از همان جا بود که با نام لرتا آشنا شدم. لرتا در نظر من جرقه ای بود برای آشنایی با عالم تئاتر که برایم بسیار جذاب و خیال انگیز می نمود. چهره مادرم و ...