سایر منابع:
سایر خبرها
در آخرین تماس محمدرضا گفت مادر دعا کن بی سر برگردم
بو می کردم و گریه می کردم برای اینکه بهتر بتوانم دوری اش را تحمل کنم یکی از پیراهن هایش را روی چوب لباسی اتاق آویزان کرده بودم و هر روز صبح پیراهنش را بو می کردم و گریه می کردم که شوهرم و دخترم می گفتند: مامان چقدر سوسول شدی که پیراهن محمدرضا را بو می کنی! ولی من با این چیزها 45 روز را طاقت آوردم اما آن روز همه اینها را جمع کردم. اتفاقا در آن روز تلفن خانه نیز خیلی زنگ می زد می خواستم ...
تازه از سوریه آمده ام
... چطور از خبر شهادت مطلع شدید؟ می شود گفت آخرین نفری بودم که از شهادت عبدالحسین مطلع شدم. شب قبل از روز 45 رفتم به خانه خودمان تا کمی نظافت و گردگیری کنم و آماده شوم برای آمدن عبدالحسین که صبح زود یکی از اقوام ما آمد و به من گفت که عبدالحسین زخمی شده. دیگر حال خودم را نفهمیدم و با خودم گفتم از همان که می ترسیدم به سرم آمد، عبدالحسین شهید شد...! چه روزی به شهادت رسیدند و نحوه ...
مصطفی زودتر از همرزمانش به پابوس امام رضا(ع) آمد
هم فکر نمی کردم بخواهد شهید بشود. فکر می کردم قرار است برای خودم اتفاقی بیفتد. چطور از شهادت آقا مصطفی باخبر شدید؟ یک ماه کامل از همسرم بی خبر بودم. این مدت خطم شارژ نداشت و نمی توانستم با او تلفنی صحبت کنم. یک شب خطم را شارژ کردم و به گوشی اش زنگ زدم که مردی عرب گوشی را برداشت. من مدام اسم همسرم را می گفتم و آن سمت خط یکی به عربی حرف می زد. گوشی من هم آنتن نداشت و هی قطع و وصل می شد ...
عنکبوت های وسوسه انگیز
تر از کارهای سنتی و باید افراد زیادی را در همه زمینه ها قانع می کردی که کار بسیار سختی بود؛ ضمن این که نحوه گردش مالی این کار را اصلا دوست نداشتم. اما رضا که هم اکنون مشغول گذراندن دوران سربازی است، درباره ورود خود می گوید: مشغول یک کار بخور و نمیر بودم. یکی از دوستان دور به من زنگ زد و با یک دروغ که پدر خانمش یک کار خوب با حقوق و مزایای عالی در شمال دارد، من را از نیشابور به بابلسر ...
پیدا و پنهان یک خلبان (مصاحبه)
زنگ زدند که چرا زده اید شهید؟! خیلی اوقات می گفتم پدر این حق شما نیست؛ کسی که تشنج میکند وقتی سرش زمین بخورد دیگر تمام است اما پدر هیچوقت ناراحت نبود و خدا را شکر میکرد و میگفت همه چی خوب است خدا با ماست ؛حتی در بدترین شرایط. و این خیلی برای من عجیب بود تشنج می کردند نجاست ازش خارج میشد و میگفت من را حمام ببرید و سریع نماز میخواند و می گفت مهم این است که خداوند ناظر است و اینکه زحمت من ...
در سوئد چیزی به نام سینمای دولتی نداریم
اگر باقی مانده... ببینید من حرف برای گفتن زیاد دارم و مطمئنم همه آنها اگر به زبان بیایند به ضررم خواهد بود. بنابراین بیشتر از این نگویم بهتر است! نه فقط در ایران که در سوئد هم من از حیث صراحت لهجه و انتقادهای تند و تیزی که می کنم، آدم بدی هستم! چون به کارم ایمان دارم. خیلی صادقانه و با عشق کار می کنم و بسیار دلسوز کارم هستم. ...
اسرائیل! منتظر باش انتقام ابوالفضل را میگیریم
...، چشمم خیره به صفحه گوشی مانده بود و دستانم بی حرکت، انگار همه دنیا بر سرم آوار شد. قبول اینکه یکی از بهترین دوستانم را از دست داده ام برایم غیرممکن بود. مدام با خودم می گفتم احتمالا تشابه اسمی است، حتما یک ابوالفضل نیکزاد دیگر است، شاید دلم نمی خواست که این اسم، نام همان ابوالفضل دوست داشتنی و مهربانی باشد که یکی از دوستان صمیمی من بود. یاد روزی افتادم که با لبخند پرسید اگر من شهید شدم خاطرات ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (289)
برنامه کودک ما بود همین طور که نگاهش میکردیم، می خیسیدیم به خودمون 45. پشت مانتوشون می نویسن keep calm im Queen بعد که درهای مترو باز میشه از رو سر آدم میپرن میرن رو صندلی. کدوم ملکه ای چنین کرد؟ 46. واسه بچه 8،7 ساله یکی از فامیلامون ps4 خریدن با یه تلویزیون 42 اینچ. بعد من دو ساله که چون دایره دسته ام خراب شده تیکی تاکا بازی میکنم. 47. تو مسافرت های دسته ...
درصد بالایی از سینماگرهای ما جشنواره زده هستند/ فرهادی می داند دارد چه کار می کند اما کپی هایش نه/ خیلی ...
دیگر آدرس بده و بگو این دارد کارش را درست انجام می دهد و همه فیلم هایش پرفروش هستند. فیلمنامه ها می آیند، همه داغان، روانی و عصبی! خودم این فیلم را نمی نشینم نگاه کنم. چگونه بروم و بازی کنم، چون پس فردا در سینما هم برایش اتفاقی نمی افتد. باید در داروی تلخی که به مخاطب می دهیم کمی شربت شیرین هم بریزیم تا حالا این موضوع که محسن کیایی این همه نقش طنز بازی کرده و دیده نشده است و ...
از "علی" تا "اعلی"؛فاصله ای به اندازه "اخلاص"
شهدای ایران :وقتی راننده مرا به درب منزلش هدایت کرد یقین داشتم که در خواندن آدرس اشتباه کرده است. با تردید زنگ منزل را فشردم اما خود را برای معذرت خواهی از صاحب خانه آماده کرده بودم اما خوش آمدگویی صاحب خانه به پاهایم قوت بخشید اما همچنان بهت و تعجب مرا فراگرفته بود. پس از اینکه وارد منزل شدم برای مدتی به سادگی و بی آلایشی آن خیره شدم، سوال های بی پاسخ زیادی در ذهنم نقش بسته بود اما بیش از همه ...
اسرائیل! منتظر باش که انتقام ابوالفضل را از تو می گیریم
را خواندم، باورم نمی شد که اسم ابوالفضل را می دیدم، چشمم خیره به صفحه گوشی مانده بود و دستانم بی حرکت، انگار همه دنیا بر سرم آوار شد. قبول اینکه یکی از بهترین دوستانم را از دست داده ام برایم غیرممکن بود. مدام با خودم می گفتم احتمالا تشابه اسمی است، حتما یک ابوالفضل نیکزاد دیگر است، شاید دلم نمی خواست که این اسم، نام همان ابوالفضل دوست داشتنی و مهربانی باشد که یکی از دوستان صمیمی من بود. یاد روزی ...
زیر تیغ زیبایی
به گزارش آی سبک ، سال هاست که دیگر به شنیدن این مطلب که ایرانی ها رکورددار عمل جراحی زیبایی هستند عادت کرده ایم. چهره های مصنوعی، بینی های نوک بالا و عروسکی، لب های پروتز شده، گونه هایی که به طرز اغراق آمیزی برجسته اند، چنین ظاهری همان قدر که در میان بسیاری از مردم طرفداران خاص خودش را دارد، در بین چهره های محبوب هم همه گیر شده است و چنان رایج شده که اگر کسی پول و امکاناتش را داشته باشد و تن به عمل زیبایی ندهد ماجرا برای خیلی ها عجیب می شود، به خصوص اگر آن فرد یک هنرپیشه باشد که در مرکز توجه هم هست. هرچند اخیرا، مخاطبان سینما و تلویزیون از دیدن چهره های دستکاری شد ...
گفتم به ایران می روم حتی اگر اعدام شوم/ آخرین بار رجوی را سال 82 دیدم/ افتخار منافقین این است که داعش در ...
...> صالحی: در آن سال ها یعنی سال های 63 تا 65، سازمان به شدت دنبال جذب نیرو بود و برای همین درها را باز گذاشته بود و سخت گیری کمی می کرد. ** آخرین تماس با خانواده * خروجتان از کشور چطور بود؟ قاچاقی رفتید یا به صورت عادی؟ گُلی: من قبل از رفتن به خانواده ام گفتم که برای تحصیلات می روم و چون قبلاً هم به خارج از کشور سفر داشتم، خیلی برایم مشکل نبود. البته اگر ...
سربازهایی که د ر خواب ماد ران برگشتند
گویند امین هر روز خاطراتش را می نوشت و در صف تلفن پادگان، آن قدر لفت می داد که صدای بقیه را درمی آورد. ساسان محمدی می گوید: می گفتم من پشت سر تو نمی ایستم، خیلی طولش می دی. تلفن پادگان صدای امین را وصل می کرد به پدر و مادرش. یک روز قبل ساعت حرکت را به پدرش خبر داد. ساعت 9 صبح روز تصادف، آشنایی به پدر امین زنگ زد: گفت: شنیدی اتوبوس تصادف کرده. پرس وجو کردم دیدم طرف نی ریز تصادف کرده. تنها رفتم ...
لباس روحانیت پوشید و شهید شد
بچه های هیئت به زیارت امام رضا (ع) مشرف می شدند. پسرم در مقطع حساس نوجوانی خیلی سر به زیر بود. کم توقع بود و هر جا می رفت از او نمی پرسیدم کجا رفتی چون از او مطمئن بودم. هر وقت از بیرون برمی گشت، دست من و پدرش را بوسه می زد که من می گفتم این چه کاری است؟ می گفت می خواهم ایمانم را افزایش دهم. من همیشه در کارهای میلاد می ماندم و به خدا می گفتم او چطور چنین بینش و تفکری دارد و جواب تعجب و پرسش هایم ...
شب بزرگداشت همایون صنعتی برگزار شد
. مدت درازی در حبس بود. بعد ناگهان رسید به لندن. خانه اش در لندن نزدیک خانه من در لندن بود. تلفن من را در تهران گرفته بود. به من زنگ زد. گفت آمده است درباره گل سرخ از تحقیق های علمی سراغ بگیرد. و گفت با اتومبیلم ببرمش به کیو گاردن ، باغ نباتات لندن. رفتیم. آنجا به دنبال کسی گشت که می شد ازش درباره گل سرخ چیزهایی بشنود. من نشستم روی یک نیمکت او رفت اولین قدم های درست در این کارش را بردارد، بپرسد ...
به قلم : محمد امین مروتی /مروری بر زندگی و شعر محمد حسین جلیلی (بیدار)
برنامه یاد می کرد. بعدها دانستم که جلیلیِ بیدار، شاعر بزرگ همشهری خودم است و از این جهت کاملا مُبتهج و مفتخر بودم. خوشبختانه اکنون فرصتی برای شکر آن نعمت و افتخار برایم پیش آمده است. دو غزلی که از برنامه گل ها در ذهن و ضمیرم جا خوش کرده، این هاست: می روم از کویش اما، تاب تنهائیم (1) نیست گر شکیبائی تو ای دل، من شکیبائیم نیست همچو نی از بند بندم، ناله می آید برون فاش ...
ناراحتی آفرین عبیسی از کارگردان فیلم دختر / مدیری دزدی بهنام تشکر را در کودکی لو داد + فیلم
... وی افزود: وارد شدن در حرفه بازیگری برایم یک اتفاق بود و دنبالش نبودم. حالا هم که بعد از 30 سال دوباره وارد این عرصه شدم، زیرا پسرم تشویقم کرد و مشوقم بود. عبیسی فیلمنامه را امری مهم خواند و درباره حضورش در آثار فیلم اولی ها اظهار داشت: به نظرم به کارگردان های جوان هم باید بها داد و کمکشان کرد. اتفاقا بعد از عید هم با یک کارگردان جوان کار کردم و در اثرش نقش مادر شهید حسنی کارگر را ...
این قسمت: مسافری از خارج!
. سریع به مغازه رفتم تا به پلیس زنگ بزنم. گوشی را که برداشتم، دیدم طرف غیبش زده. احتمال دادم فرار کرده باشد. تلویزیون را روشن کردم که ناگهان دیدم طرف دوباره برگشته و این بار چیزی را توی یک مشمای سیاه گذاشته و زیربغلش قایم کرده است. از ابعادش می شد حدس زد که قوطی هم هست. آمدم با پلیس تماس بگیرم اما ترسیدم طرف دوباره ناپدید بشود. خودم دست به کار شدم و به آن طرف خیابان رفتم، آرام آرام جوری ...
شهید این خانواده منم
یازده و نیم شب، یکی از همکاران ابوالفضل زنگ زد و وقتی دید ما خبری از ابوالفضل نداریم هول شد و خبر را نگفت. آن شب من خیلی ناراحت شدم تا صبح نخوابیدم احساس کردم حتما اتفاقی افتاده است. زنگ زدم به همان بنده خدا و گفتم اگر چیزی شده بگو ما تحمل شنیدنش را داریم .صبح آن روز ماجرای دیشب را برای همکارانم گفتم. همان لحظه یکی از بچه ها گفت فلانی با شما کار دارد تا این را گفت فهمیدم که ابوالفضل شهید شده، خبر ...
زندگی آتش نشان وقف مردم است
...> کانون آتش در کدام طبقه بود؟ آتش چقدر به دیگر نقاط ساختمان نفوذ کرده بود؟ ما در عملیات ها آتش را بخش بندی می کنیم تا بهتر بتوانیم عملیات اطفا را انجام بدهیم. اما وقتی به این ساختمان رسیدیم، شدت آتش به حداکثر خود رسیده بود. ظاهرا شهروندان وقوع آتش سوزی را کمی دیر به سازمان اعلام کرده بودند. به علی گفتم که اولویت ما نجات آن بانوی مسن است. آتش و دود به صورت گسترده همه جا دیده می شد و همین ...
سیاست زدگی کتابخوانی
در این گزارش که در شماره یکشنبه 10 مرداد 1395 خورشیدی به قلم علی درویشی منتشر شد، می خوانیم: حقیقت این است که کتاب، کنار گذاشته شده و آموزش و آموختن گفتاری و شنیداری در جامعه ما رو به گسترش است، برای همین کلاس های کنکور همیشه پُر است. همه این گرایش ها اگرچه کسب وکار و دادوستدهای اقتصادی را رونق می بخشد(فروش موبایل بالا می رود، درآمد مخابرات خوب می شود، فروشندگان تلویزیون به نوایی می رسند) ولی هیچ یک به رونق بازار کتاب نمی انجامد. ...
پدر پلیسی نویس ایران درگذشت و زنده شد
اتفاقی در خانه دوستی، شماره تلفنش را در لا به لای صفحات یک دفترچه یادداشت کوچک پیدا کردم. هیجان این اتفاق باعث شد تا در روزهای آخر آبان سال 1385 با او قرار دیداری بگذارم در دفتر روزنامه کارگزاران. سیه چهار روز بعد از اولین تماسم زنگ می زند و در جریانم می گذارد که به خاطر بیماری اش نتوانسته شرایط دیدار را فراهم کند و قول می دهد در اولین فرصت به روزنامه بیاید. او صبح یک روز پاییزی با ماشین ...
زمان و مکان شهادتش را پیش بینی کرده بود / روی ولایت فقیه و حجاب حساس بود
به سمت حیاط امامزاده برد و دست راستش را بلند کرد و گفت وقتی من شهید شدم من را اینجا دفن کن من این امامزاده را خیلی دوست دارم، من بهت زده شده بودم و فکر و روان من را با این حرفش به هم ریخت. خیلی ناراحت شدم و گریه می کردم و با خودم گفتم شب برای این کار دعوایش می کنم اما به قدرت خدا فراموش کردم تا سال بعد زمانی که پیکرش را وارد ایران کردند و به ما گفتند شهید وصیت خاصی دارد؟ من بعد از گذشت یک سال ...
بنیاد در آینه مطبوعات
رضوی برگزار می شود سی و پنجمین سالگرد شهادت شهید سیدرضا کامیاب از ساعت 20:30 امروز در صحن جامع رضوی حرم مطهر امام رضا(ع) برگزار می شود. معاون تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی، در گفت و گو با رسا در این باره گفت: این مراسم با همکاری آستان قدس رضوی، دفتر امام جمعه مشهد و بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی برگزار می شود. حجت الاسلام والمسلمین سیدرضا کامیاب، پنجم مرداد ماه سال 1339 ...
پهلوان خرامه ای از زندگی خود می گوید
چرخی بزنم و فردا به خرامه برگردم. به باغ وحش رفتم و مشغول تماشا بودم که سیروس قهرمانی مرا صدا زد، از من سوالاتی پرسید و من هم خودم را معرفی کردم و از کارهایی که کرده بودم گفتم، در همین زمان یکی از پهلوانان شیراز از راه رسید و با پهلوان سیروس مشغول صحبت شد. این پهلوان می گفت که برای نمایش 22 بهمن، تاییدیه ای از آقای دستغیب و آقای حائری گرفته ام و می خواهم برای این روز نمایش ...
کاروتلاش اقتصادی ازدیدگاه امام صادق(ع)
آماده اعزام به سفر حج گردیدم. قبل از عزیمت پیش مادرم رفتم و قصد خود را با او در میان گذاشتم. مادر به من سفارش کرد که پسرم! قرض های فلانی را (دوست پدرم) اول بپرداز، بعد به سفر برو! من نیز چنین کردم. با پرداخت وجه، صاحب پول چنان خوشحال شد که گویا من آن پول ها را از جیب خودم به وی بخشیدم و به من گفت: چرا این وجوه را پس می دهی، شاید کم بوده؟ گفتم: نه، بلکه چون می خواهم به سفر حج بروم، دوست ...