سایر منابع:
سایر خبرها
بگذارید یک دل سیر گریه کند محمد/ بنا را محبوبه اش کشت
داشتنی ترین مرد این ورزش است. حتی اگر این دوتا برنز ناقابل را هم نمی آورد من همچنان عاشقش بودم. یک روز اگر رمانش را بنویسم خواهید دید که او چقدر توصیف ناپذیر است. مردی که حیثیتش را جز زیر پای کشتی و مادرش، در پای هیچ کس قربانی نمی کند. یک مرد زن گریز و پول گریز و جفاکشیده که همچون تارک دنیاها ماه ها در خانه کشتی زندگی می کند تا برای شما مدالی دشت کند. گیرم گاه محبوبه اش روی خوشی به او نشان نمی دهد ...
اخلاص و صداقت دو ویژگی شاخص ابومحسن/ محال است دشمن اشک چشمانم را ببیند
...> افرادی مانند شهید ذورقی کسانی هستند که در گمنامی تمام زندگی می کنند و همه کارهایشان مخفی و فقط برای خداست. به من می گفتند خانم، فقط خدا و شما که با من زندگی می کنید مرا می شناسید از این رو از بس مخفیانه برای خداوند کار انجام دادند تا به آن درجه اعلا رسیدند که خداوند با مزد شهادت آنها را به دیگران نمایان می کند اینجاست که تازه پس از شهادت اطرافیان می گویند عجب فلانی شهید شد! ...
بنا: حاضرم بمانم و دوباره بسازم
سنگین وزنه برداری، کمی فراتر از گپ و گفت های بعد از مسابقه، با بنا حرف بزنیم؛ سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی؛ کسی که همه تقصیرها را به گردن می گیرد. بعد از باخت بچه ها حرفی نزدید اما با اشک هایتان خیلی چیزها را گفتید. حرفی نزدم، چون در 2 -3 دقیقه مصاحبه بعد از مسابقه نمی توانم حرف بزنم. اشکم هم از سر دردم بود. با خودم می گفتم، 20 – 30 ایرانی در سالن هستند، نمی توانم تو صورت شان ...
کودکانی خاموش در دل شهر/ اعتیاد بر سر کودکان کار سایه افکنده است
به او نزدیک شوم اما این کار را کردم، قبل از هر چیز قلک را به سوی او گرفتم و همزمان گفتم: با پول های این قلک برای خودت قرص بخر. پدر سریع قلک را گرفت. با شمردن هر اسکناس در دل من قطره اشکی ریخته می شد چون من آنها را به سختی برای خریدن هدیه روز مادر پس انداز کرده بودم و حالا... ظاهرا پدر دیگر تهدید نمی کند، از خانه بیرون می رود بی آنکه در را قفل کند و علی از پشت پنجره شاهد دور شدن او است ...
خاطرات سلطان از مادرش / عکس
اورد و یه تکونی می داد ، بعد عذاب وجدان می گرفت که نکنه گناه کرده باشه. دعاش خیر بود. هر بار می گفتم مامان نصرت یه دعا کن مردیم از بی پولی ، یه پولی چیزی برسه، ردخور نداشت. الان این همه سال شده که رفته . ماهی 2 بار نرم سر خاکش یه ذره حرف تند بارش نکنم و کلی خاطره هام رو زنده نکنم به قرآن حالم بد می شه. هروقت می خورم به بی پولی می رم سر خاکش می گم مامان نصرت ، بابا ... قدیما بودی یه دعایی می کردی ...
پزشک واقعی به جای پول و ماشین، روحی ثروتمند دارد
کنم؟ شما پزشک ثروتمندی هستید؟ نه خیر. من از نظر روحی ثروتمند هستم. مگر ثروت فقط پول و ثروت و ماشین است؟ اصل این است که انسان در اعماق و روحش این حس را داشته باشد . من دوست دارم حداقل نمازم را به جماعت بخوانم. هیئت های مذهبی بروم وقتی امریکا بودم این کار اصلاً میسر نبود. مثلاً یک روز می خواستم بروم نماز بخوانم باور کنید با ماشین 45 دقیقه رانندگی کردیم تا به یک مسجد برسیم. حالا ...
شیرمرد دجیل از پیشکسوتان قرارگاه سری نصرت؛ از نقش کلیدی در فتح فاو تا ایجاد اختلاف بین النصره و داعش/ ...
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: مرور زندگی برخی آدم ها، با تفکر همراه است، برخی با تاسف و سرزنش، برخی با تنفر، برخی با حسرت، برخی با غبطه، برخی با عبرت، برخی با تحسین و لبخند، برخی با اشک، اشکی از سر شوق و شاید آغشته به دلتنگی. خیلی از اوقات با مطالعه زندگی نامه شهدای گران قدر با خود می گوییم هر چند همیشه مدیون رشادت آنهاییم، اما فضای آن زمان و نیاز کشور به دفاع، حضور و شهادت آنها را می طلبیده است، اما گویا شهادت م ...
شاگرد کلاس پنجم
به آیدا می گویم: چقدر همه چی زود می گذره. انگار همین دیروز بود، سوار ماشین شدم، رفتم رشت. رفتم خونه محبوبه. فکر می کردم بچه عصر به دنیا بیاد اما وقتی رسیدم و شیرینی رو دیدم فهمیدم خواهرزاده ام به دنیا اومده. بعد به بابا گفتم نوه دار شدی، جوون. بابا و مامان اون روز جوون تر بودن. من هم جوون تر بودم. خونه محبوبه و امین طبقه چهارم بود، آسانسور نداشتند، فرقی نمی کرد، اگر آسانسور هم داشتند من حاضر ...
آخرین مکالمه بیسیمی محسن ذکر یا حسین بود
خودش را در لحظه آخر به لیست اضافه کرده بود و رفتنش ناگهانی شد. برای همین همکارانش نتوانستند فیلم و بنری که از قبل برای اعزامی ها تهیه می کردند برای او تهیه کنند. خوب یادم است ساعت یک ربع به 3 بعد از ظهر سی ام تیرماه بود که محسن به خانه آمد و گفت ساک من را بسته اید؟ تعجب کردم و گفتم مگر قرار است الان بروید. گفت بله و زود وسایلش را جمع کردم. اما هر خوراکی که برایش می گذاشتم قبول نمی کرد. شربت آلبالو ...
جوکهای بامزه زن و شوهری
شوهر کم شده، منظورشون اینه شوهر خوب و با اخلاق و پولدار کم شده... . . تو فلج مغزی که با 30 سال سن هنوز از بابات پول میگیری رو نمیگن پیامک زن و شوهری دختره کامنت گذاشته : من دزد شوهرم. خانمها حواستون باشه وگرنه شوهراتونو میدزدم... حالا جواب خانمهای همیشه در صحنه.... 1_ نه بابا ترسیدیم خب بیا شوهر من پیشکش 2. خدا خیرت بده تا حالا ...
رازِ یک انسان
...! - تو چی؛ تو که شجاع بودی و می تونستی، چرا از این فرصت استفاده نکردی؟! لرزشی برتن حسین لانه کرد:" من... من... " - تو هم ترسیدی! تو اونو رها کردی تا جون خودتو نجات بدی؛ درست می گم؟! " - نه!! - آره؛ تو هم می خواستی زنده بمونی، اما اون روز، دست و دلت لرزید و خودت رو گم کردی؛ درست مثل من! هرآدمی تو زندگی ممکنه در بعضی اوقات مغلوب ترس بشه و دست و دلش بلرزه؛ این یه ...
هنوز هم رزق و روزی با خداست
خوای پول دربیاری یه راه دیگه پیدا کن. همه دیگه می دونن ماجرا چیه. گفتم: حالا ماجرا چی هست؟ به این قشنگی داره اجرا می کنه. سری تکان داد و گفت: مشکل ما همینه دیگه... هرچی رو می بینیم زود تایید می کنیم، این آهنگ ها رو تو یه استودیو با ساز دهنی، گیتار، ویلن و حتی سه تار ضبط می کنن و هنگام پخش، ادای اجرا رو درمیارن. بالای پله ها بودیم و نقطه خروجی، همه رفتند و من در حالی که نشان می دادم دارم گوش می کنم ...
طنز؛ بداخلاقی یا بی اخلاقی؟ مسأله این هم هست!
داشته باشیم که قصور پزشکی چیز خوبی است و منجر به رسیدن نتایجی می شود که می توانید با خیال راحت ردش کنید. شما خودتان کمی به اطراف خودتان نگاه کنید. ببینید چند نفر آدم بداخلاق می بینید که هم عمر زیادی دارند و هم پولشان از پارو بالا می رود. اوه اوه... (نترسید و به گیرنده هایتان دست نزنید. این اوه اوه را من گفتم و از آن اوه اوه های احمدی نژادی نیست) من خودم که به دور و برم نگاه می کنم، می بینم ...
"با حبیب" رفتم... "بدون حبیب" بازگشتم! +عکس
اوایل فکر می کردیم این تحرکات فقط در مرز است و همان جا تمام می شود، اما عراقی ها هر روز در حال پیشروی بودند. هرگاه به پشت بام می رفتیم، عراقی ها را می دیدیم. تعداد زیادی از همسایه ها شهر را ترک کرده بودند و به روستاها و شهرهای اطراف رفته بودند. پدرم اجازه نمی داد ما شهر را ترک کنیم و می گفت عراقی ها چند روز بعد عقب نشینی می کنند و به شهر وارد نمی شود. ...
دو داستان به مناسبت سالروز بازگشت رزمندگان به وطن
...؛ حتی دلم می خواست با مشت و سیلی به جانم می افتاد، اما تنها به گوشه ای رفت و گریه کرد. می دانستم که او درآن حالت، به خاطر من گریه نمی کند؛ رضا عکس جمال را در دست گرفته بود و ... بعد ازآن روز، دیگر هیچ وقت رضا را ندیدم. فکرکردم شاید به بیستون و به نزد شما آمده است. همکاران روزنامه، سراغش را از من می گیرند و... پدرعزیزم! درپایان از تو می خواهم که مرا ببخشی! حتما می دانی که چرا این همه ...
قصه فوتبالیستی که از تیم ملی به شیشه بری رسید
که حقم را می گیرم و اگر بد بودم، آن موقع خط می خورم و این درست نیست که از حالا بگویید بازی نمی کنم، چرا که بازی من را ندیده اید. این بازیکن خوزستانی ادامه می دهد: خلاصه در نهایت باقری نیا من را نخواست و روشنایی به من گفت "برو به تیم امیدها تا در آینده به بزرگسالان راه پیدا کنی" که من گفتم من روی حساب حرف شما، امیدهای فولاد را رها کردم و به استقلال آمدم و اگر قرار بود در امیدهای استقلال ...
همراه با شیطان
هم اگر پدر و مادرم جزو استادان بهترین دانشگاه ها بودند با این رتبه قبول می شدم! آن قدر از دانشجوی نمونه بودنم مغرور شده بودم که دیگر به هیچ کس محل نمی گذاشتم. اگر هرکدام از اعضای گروهمان که همگی دختر خاله و پسر دایی و... بودند، تماس می گرفتند یا می خواستند مرا ببینند می گفتم: من نمی توانم وقت با ارزشم را برای آدمایی مثل شما هدر بدهم! من که روزی دختری مهربان و فهمیده بودم ...
رضا عطاران و ویشکا آسایش، ترکیب جادویی سینما (2)
، سکوتی در اهالی هنر است و دلیلش همان اشاره کوچکی است که کردم؛ همان حسادت که در خودم هم هست و بدون رودربایستی به آن اشاره کردم. یعنی هم حرف بقیه بود، هم حرف دل خودم! آسایش: حسودی در همه وجود دارد و همیشه هم بد نیست. مثلا وقتی لیلا حاتمی به عنوان داور به جشنواره کن رفت، در عین حالیکه برایش خوشحال بودم ته دلم گفتم کاش من جای لیلا بودم، چی می شد!... بعدها به خودش هم گفتم (من کلی به تو حسودی ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (145)
...! مامان من بعد از 36 سال زندگی مشترک یه فرش ماشینی خرید 600 تومن. بابام انتظار داشت زیر فرش بخوابیم. 35. برق باشگاه رفته چشم، چشم رو نمیبینه بعد یکی اومده میگه: داداشی داری اشتباه میزنیا. بهش گفتم ناموسن میبینی؟ میگه حس میکنم اشتباه میزنی. 36. مشکل اینه کشتی گیره آبادانی نداریم اونا بدنشون با آب و هوای برزیل میسازه. 37. تو آزمون ورودی مجریای صداوسیما تست هوش هم ...
در افق غرب نوری پیدا نیست
به حرف زدن، مسلط. اما حقیقتش این است که ما یک کلمه نمی فهمیدیم. لااقل من نمی فهمیدم! من -که تحت تأثیر قرار گرفتم و خوشم آمد-نمی فهمیدم که ایشان چه می گویند. خب بقیه که اصلاً اعتنا نکردند، کاری نکردند. این را گفتم برای اینکه بگویم از آن کلاسی که چهل پنجاه نفر دانشجو آنجا بودند، هیچکس توجه به آقای دکتر فردید نکرد بعد هم که ایشان آمدند چند هفته ای در همان سال-هنوز ترم و این ها آن موقع نبود- چند جلسه ...
بچه جون منظم باش!
اتاق و کمدش هم بیش از حد زیاد نباشد تا اگر آن ها به هم ریخته شد، زمان زیادی از شما برای مرتب کردنش گرفته نشود. آرامش نظم را به کودک نشان دهید سعی کنید در خانه خود این طرز فکر را القا کنید که تمیز بودن خانه احساس بسیار خوبی به انسان می دهد. اگر کودک از جمع کردن وسایلش خودداری کرد، خودتان آن ها را جمع کنید و بگویید: به نظرت این طوری بهتر نیست؟ وقتی همه چیز مرتب و سر ...
64 ساله است و شوری در سر دارد
کند و بعد بقیه صنعت برق را. در آن سال ها حقه بازی های مبتکرانه زیادی انجام می شد. پیش ترها، وقتی من تازه کار نویسندگی را شروع کرده بودم، همسرم کارهای دیگری انجام می داد و من قبض های برق را در اداره پست پرداخت می کردم. کلی صف و دعوا بود و وقت زیادی تلف می شد. تو باید پول می دادی، یک نفر باید امضا می کرد؛ یک فرآیند ابتدایی بود. حالا شما با کارت های اعتباری پرداخت می کنید و هیچ کس را نمی ...
قصه گفتن بلد نیستیم
یکباره برایتان به وجود آمد؟ خیلی تصادفی پیش آمد. باعث و بانی این ماجرا هم مانی حقیقی بود. وقتی که تازه درگیر اژدها شده بود، این ایده را با من مطرح کرد و گفت خیلی دلش می خواهد که بعد از اژدها برود دنبال این ماجرا. من قول ندادم. گفتم ببینم چی می شه. خیلی هم به موقع بود البته. چون که تازه از یک مشغله ی سنگینی فارغ شده بودم و درگیر هیچ کاری نبودم و داشتم می رفتم یک مسافرت طولانی. گفتم بروم سر فرصت ...
شکسپیر، چخوف، فیروز و دیگران
نمی دهد و به نظرم هیچ کس بهتر از آقای امجد راجع به این مسائل نمی تواند صحبت کند. بنابراین افشین هاشمی درمورد شگردهای بازی در این نمایش و حمید امجد درمورد شگردهای نوشتار و بعد کارگردانی باید توضیح بدهند. آن قدر ایده های درست و خوب کارگردانی در این کار هست که باید به جنبه های مختلف آن پرداخت. حالا از اینجا شروع کنیم که قصه این نمایش از کجا آمد و این ترکیب قصه ها با هم از کجا آمد و چگونه به هم متصل ...
کیارستمی و دیگر هیچ/ آخرین سکانس یک فیلمساز از نگاه یک هنرمند
با یک سبد گل پامچال، به قول خودش با همه آداب و ادب رفته بودم تا برنامه ریزی کنیم برای کارگاه فیلمسازی عباس کیارستمی . چای را که گذاشت روی میز، نگاهی به گل ها انداخت و گفت: هنوز بهار نیامده، تو با این گل ها بهار را به خانه ام آوردی. *** حالا دیگر سپیده دم سربی به صبح رسیده و رفت و آمد آدم ها در بیمارستان بیشتر شده بود. من اما همچنان چسبیده به کاناپه سیاه چشمم به در آهنی بی رحم ...
خاطرات یک آزاده هم استانی/از تونل مرگ تا کتک به جای پول!
. او هم گفت : باشد، اول تو پناه بگیر بعد من. در همین گیر و دار بود که یک مرتبه پای مامور عراقی به سینه ام اصابت کرد و به پایین "آی فا" پرت شدم و بلافاصله شلاق های پر از ساچمه سربازان و درجه داران عراقی محکم بر سر و صورتم خورد. یک آن با خودم گفتم خوابیدن در اینجا جز مرگ نتیجه ای ندارد. به هر طریق بود بلند شدم و زیر مشت و لگد و شلاق عراقی ها خودم را به درب آسایشگاه رساندم. آنجا هم دو نفر عراقی بودند که ...
خنگ ترین دختر زمین برای دومین بار به کتابفروشی ها آمد
... چاپ اول این کتاب آبان ماه سال گذشته منتشر شد و حالا چاپ دوم آن به بازار نشر عرضه شده است. در قسمتی از داستان خیابون درختی از این کتاب می خوانیم: داداشم ول کرده رفته. ما رو ول کرده رفته. شاید اگه نرفته بود الآن قرار نبود عموم بیاد تا تکلیف منو روشن کنن، زن داییم اون حرفا رو بهم بزنه، فرشته اسدی بزنه تو صورتم. اگه بابام بود شاید داداشم ول نمی کرد بره. کاش مامانم به حرفام ...
آن گونه که امام رضا(ع) بود/ از تعامل با خانواده و مردم تا توصیه های پزشکی
مانند تو آراسته نباشد؟ گفتم: نه. فرمود: او نیز چنین است. 21 8- خوردن و آشامیدن مسئله خوردن و و آشامیدن و کیفیت آن چیزی است که تمام انسانها با آن سر و کار داشته و در طول زمان تحقیقات مختلفی روی آن انجام گرفته است و حتی این موضوع آن قدر مهم است که عدم رعایت صحیح آن موجب بیمایی های متعدد می شود. امام در این زمینه می فرمایند: به اندازه ای غذا بخور که متناسب بدنت باشد وبیشتر از آن ...
مرثیه ای برای قطار شهری اهواز/طرح 4 ساله ای که بعد از گذشت 10 سال هنوز تکمیل نشده است
بعد از گذشت دقایقی به جلسه ما وارد شد و خلاصه ای از جلسه به وی ارائه شد. در جلسه به استاندار گفته شد که می خواهیم آن مقداری از پروژه که فعلأ پیشرفت داشته را راه اندازی کنیم تا مردم از این میزان استفاده کنند. استاندار قبول نکرد و گفت این تنگ نظری است و همه طرح باید اجرایی شود. استاندار گفت در جلسه ای که با نوبخت داشته ام گفتم که اگر ارزش افزوده نفت را به استان بدهند ما نیاز به پول دیگری ...