سایر منابع:
سایر خبرها
شهید ابراهیم هادی و رشادت در والفجر مقدماتی
موانع و کانال ها، عملیات شروع خواهد شد.با استقرار شما در اطراف پاسگاههای مرزی طاووسیه و رشیدیه، مرحله اول کار انجام خواهد شد. بعد بچه های تازه نفس لشگر سید الشهدا از کنار شما عبور خواهند کرد و برای بقیه عملیات به سمت شهر العماره عراق می روند و انشاءالله در این عملیات موفق خواهید شد. با استقرار شما در اطراف پاسگاههای مرزی طاووسیه و رشیدیه، مرحله اول کار انجام خواهد شد. بعد بچه های تازه نفس ...
از اثر انگشت رضایت مادر تا قبولی در آزمون شهادت
. اولین بار به منطقه عملیاتی مهران اعزام شد و او را از آنجا به هفت تپه مقر لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس بردند، وقتی برادرش او را دید با عصبانیت به او گفت: حالا که من در جبهه هستم، پس چرا تو خانه و زندگی را ترک کردی و به اینجا آمدی؟ عیسی در جواب برادرش گفت: تو برای خودت آمدی و من از سهم خودم . مدتی بعد در منطقه مهران و در عملیات کربلای بر اثر اصابت گلوله به ...
رازِ یک انسان
چشمش به ما بود و با چشم دیگر، سربازان عراقی را می پاییدکه هرلحظه نزدیک و نزدیک تر می شدند... لحظاتی بعد، عصبانی شدم و بر سر عکاس فریاد زدم، چون که بالاخره تصمیم اش را گرفت و پا به فرار گذاشت... خواستم مانع فرار او شوم که محمد درحالی که می خواست درد خود را پنهان کند، مثل همیشه خندید و گفت: " غصه نخور فرمانده جون! خیالت راحت باشه؛ اون بازم ازمون عکس می گیره؛ بذار اول خودمون رو آماده کنیم و کمی ...
من گرسنه ام من تشنه برای نوجوانان منتشر شد
ای به نام تپه بزها زندگی می کنند، اما چون شهر گسترش یافته، به روستا نزدیک شده است. مرد ثروتمندی مادر سوتو را وادار به فروش مزرعه اش می کند و مادر سوتو بین ماندن در روستاها و مهاجرت به شهر سرگردان مانده است. در بخشی از رمان من گرسنه ام، من تشنه می خوانیم: در آپارتمان، بچه ها گوشه ای جمع شدند و جرأت نفس کشیدن نداشتند. هوا تاریک می شد و کم کم، تاریکی همه جای آپارتمان را می گرفت. مادر سوتو ...
از اسارت در سومار تا فعالیت در جبهه اقتصاد مقاومتی
خارج است ولی تلاش کردیم که تا بخش کوچکی از سختی ها آزادگان در دوران اسارت را بازگو کنیم، تا شاید حق مطلب ادا شود. نحوه اسارت این آزاده دفاع مقدس درباره نحوه اسارتش گفت: زمان اسارت ما بعد از اعلام آتش بس بود، نیروهای ما در منطقه سومار مستقر شدند، سومار شبیه مخروبه ای بیش نبود، از حضور مردم در شهر خبری نبود، نزدیکی های ظهر بود. به اذعان خودمان چون جنگ تمام شد، فکر کردیم که دشمن ...
لباس سبز یک تخریبچی خلبان + عکس
... اواخر بهار 64 بود که با مرتضی و جمعی از بچه های گردان که خیلی هاشون شهید شدند رفتیم برای پاکسازی میدون مین های ارتفاع لری در کردستان عراق. هوا که روشن می شد وارد میدون مین میشدیم و تا خود ظهر پاکسازی ادامه داشت. دشمن از مین های کیکی و کپسولی یا TX50 که مناسب کوهستان است استفاده کرده بود. اوایل مرداد 64 بود که کار پاکسازی تموم شد و از مریوان به جنوب برگشتیم و در اردوگاه ...
مسئولان به دنبال استفاده از ظرفیت آزادگان در مسائل کلان کشور نبودند/ ناامیدی مردم از انقلاب گناه بزرگ ...
... زمانی که در اسارت بودید، فکر فرار نکردید؟ نه فکر فرار نکردم، تنها راه فرار از دیوارها بود که باید خراب می کردیم و عراقیها همیشه شرایط را کنترل می کردند یا از طریق ماشین های حمل زباله بود که حاج آقا ابوترابی با فرار به شدت مخالف بودند و می گفتند: این کار علاوه بر خطراتی که دارد موجب زحمت سایر اسرا می شود، همانگونه که بعد از فرار دو نفر از آزادگان که به ایران اسلامی آمدند سایر اسرا ...
حکایت شکستن خط قرمز داعشی ها در عراق/ ماجرای گم شدن کیف سردار همدانی
.... بعد از خروج از کارگاه و به فاصله 2 کیلومتر مانده به مقصد، ماشین شروع به بوق زدن کرد تا نیروهای ارتشی متوجه خودی بودن ما شوند. سه نفر بودیم و محموله نیز پشت ماشین ما بود. نزدیک به یک کیلومتر که شد ماشین شروع به بوق زدن کرد پس از ده دقیقه، به یک بمب کنار جاده ای خورده و ماشین رفت هوا. به لطف خدا به دلیل ارتفاع زیاد ماشین و سنگین بودن آن، بمب تنها با جلوی ماشین برخورد و رادیاتور آن ...
دره نوردی برای برپایی مجلس عروسی!
زدم چون ممکن بود در ابزار گیر افتاده و خطر ساز باشد. کلاه ایمنی را هم بر سر گذاشتم، البته تاج را به صورت تل نصب کردم و شروع به حرکت کردیم. آب، دسته گل عروس و دوربین را برد! محمدی ادامه داد: فرود اول را من انجام دادم و به داماد گفتم دسته گل را برای من به پایین بیاورد، ولی تنبلی کرد و دسته گل را در آب انداخت تا بچه های پایین از آب بگیرند که متاسفانه در حوضچه آب گم شد. من هم از ...
روایت خواندنی یک آزاده از دوران اسارت/ ساخت هیتر برای از بین بردن شپش لباس اسرا
، مصاحبه ای با اسیر دوران دفاع مقدس استان البرز را فراهم کرده است. آزاده جمشید نریمانی متولد 1334/1/5 است که در روستای دروان متولد شده است و تا 18 سالگی در روستا به کشاورزی و دامپروری مشغول بوده است و بعد از آن برای ادامه تحصیل به شهر کرج آمده است. وی در سال 1357 با شروع انقلاب به صف انقلابیون پیوسته و همزمان با شروع جنگ تحمیلی در 3 فروردین 1361 به جبهه جنگ اعزام شده که 11 ...
شهادت مظلومانه شهید احمدخانی تلخ ترین خاطره دوران اسارت بود/ با برپایی نماز جماعت و مراسمات ماه محرم ...
را به اردوگاه منتقل کردند و تمام شب را به صورت آشکارا شروع به نوحه خوانی و سینه زنی کردیم در حالی که می دانستیم فردای آن روز تنبیهی در انتظار ما خواهد بود. فردای آن روز که عاشورا بود به ما صبحانه ندادند و از هر اتاق چند نفر را گلچین کرده و برای تنبیه بردند و بعد بقیه بچه ها را به تونل وحشتی که عراقی ها به صورت دو ردیفی با کابل برق ما را محاصره و با کابل بر سر و صورتمون می زدند، بردند ...
شهید هادی یک تنه در کانال کمیل
علی نصرالله می گوید: بچه های اطلاعات به سمت سنگرشان رفتند و من دوباره با دوربین نگاه می کردم. نزدیک غروب شد. به کانال نگاهی انداختم. احساس کردم از دور چیزی پیداست و در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم. کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند و در مسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند و زخمی و خسته به سمت ما می آمدند. معلوم بود از کانال می آیند. فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم به ...
دو داستان به مناسبت سالروز بازگشت رزمندگان به وطن
دودل بود که به سوی ما برگردد و یا همچنان بگریزد و از منطقه خطر فاصله بگیرد. دشمن خیلی به ما نزدیک شده بود و فرصتی برای اندیشیدن نبود... لحظاتی بعد، عکاس گام هایش را تند کرد و از روی پل گذشت و از تیررس عراقی ها دور شد... پس از چند لحظه، محمد، غمگین ورنگ پریده به من نگاه کرد و چشم هایش را بست:" تو... تو کار خوبی نکردی حسین؛ تو اونو رنجوندی... تو..." و نفسش به شمارش افتاد و از فرط درد، دست روی ...
عملی بدون بیهوشی/ صدامی که میخواست اسم صدام را از زمین پاک کند
می شد بعد می گذاشتند روی موزائیک و می ساییدند تا صاف شود. چگونه می توان باور کرد با یک سرنگ یکبار مصرف 100 بار آمپول زد؟ ولی این اتفاقات در آنجا بسیار عادی بود. از آنجا که عضله دست ظریفتر بود آمپول را به پا نمی زدند تا سر سوزن دیرتر خراب شود. من مدتی در بیمارستان بودم و در تزریق آمپول کمک می کردم. به قدری سر سوزن ها کند شده بود که وقتی آن را وارد عضله بچه ها می کردم صدای جرجر پاره شدن پوست و ...
به زور هم آباد نشد
معکب های روشن شب شدند. حضورشان آن قدر روشن شد که در سال 1366 تنها منطقه اصابت موشک عراقی ها در کرج باشند و بعد از آن نام تپه موشکی هم کنار اسم های دیگرش زورآباد ، مرادآب و اسلام آباد معروف شود. چند سال بعد در اوایل دهه 70 تصمیم بر این شد که کوچه های تنگ و خانه های کوچکش ساماندهی شوند و ساکنانش با دریافت مبلغی ملک شان را واگذار کنند. بلدوزرها از نوک تپه شروع کردند. هر خانه که فروبریزد، دورو ...
گفتگوی خواندنی با آزاده سمنانی هشت سال دفاع مقدس
جاری شد که من به اتفاق چهار نفر دیگر یک دست لباس کردی با یه مقدار تغذیه به من و چهار نفر دیگر دادند که یکی از اسیرها سپاهی بود که بعد از آزادی از اسارتم متوجه شدم و سه نفر دیگر از بچه های ژاندارمری آن زمان بودند که مارا تا 5تا 6کیلومتری سردشت رها کردند و از انجا به بعد گفتند بروید آزادید. و با پای پیاده خودمان را به سپاه سردشت رساندیم که انها با تماس به سپاه سمنان به خانواده من اطلاع دادند.چون بعداز ...
ناگفته های از سال های بی قراری/ دوران اسارت افتخار آمیز ترین دوران زندگی من است
مدت 26 ماه در اسارت رژیم بعث بودم. در سن 14 سالگی و در سال 64 عازم جبهه شدم، در آن زمان پدر بنده هم در جبهه حضور داشتند، بعد از مدتی با خانواده تماس گرفتم و جویای احوال آنها شدند که خبر دادند پدرم شهید شده است. صبح روز جمعه 31 تیرماه 67 ، اطلاع دادند که دشمن وارد خط شده و یک به یک دارد خط ها را به کنترل خود در می آورد. خوب بالطبع آماده باش و اعزام به سوی خط، اما نه با خودرو، بلکه ...
بنیاد در آینه مطبوعات
تاکنون بسیاری از خاطرات آن دوران را حتی برای خانواده ام بازگو نکرده ام. امیدی به بازگشت به وطنم نداشتم، آخر می دانستیم نیرو های بعثی از سوی دشمن اصلی ما استکبار جهانی تغذیه می شوند، آنها هم ما را خوب می شناختند که به چه مسائلی حساس هستیم ؛ با همین رویکرد اسرای جنگ را شکنجه روحی می کردند با روان بچه ها بازی می کردند، دیگر شکنجه های جسمی برای ما طبیعی شده بود، گاهی بدون دلیل می آمدند داخل ...
گزارش از رونمایی نماهنگ ما ایستاده ایم2
اربعین به منصه ظهور برسانیم. سردار سعید قاسمی در ادامه مراسم رونمایی گفت: روز گذشته 2 بار و امروز بار سومی است که نماهنگ را می بینم ما بچه های جنگ مقطع آخر جنگ را به یاد داریم در آن زمان ناوهای آمریکا وارد خلیج فارس شدند و حضرت امام در جمعی خصوصی اعلام کرد؛ اگر من بودم می زدم اما به مصحلت دوستان این اتفاق نیفتاد و شاهد از دست رفتن صدها هم وطن مان در پرواز ایرباس بودیم. * مافیای ...
طعم تلخ 90 ماه اسارت با برنامه ریزی صحیح شیرین شد/ در انتقال خاطرات دوران جنگ به جوانان کم کاری می شود
المال را رها کرده و فرار کنم به همین سبب ماندم تا نقص فنی با خنک شدن تانک رفع شد. وقتی که برای رسیدن به اول صف تانک های خودی حرکت کردم در باتلاق افتاده و دیگر قادر به بیرون آمدن از آن نبودم به همین خاطر سینه خیز از تانک دور شده و با چهار نفر دیگر سمت یک خاکریز رفتیم هنگام سرک کشیدن از خاکریز دشمن متوجه شدیم خط مقدم اول و دوم و سوم دشمن را رد کرده و به تدارکات آنها رسیده ایم . همانجا در ...
سهم هر اسیر در اردوگاه برای نشستن یک وجب و چهار انگشت بود/نامه ای که چال شد
بسیار سختی در منطقه حاکم بود به طوری که دشمن دارای تجهیزات بسیار پیشرفته و کامل اما رزمندگان ایرانی با دستهای خالی اما پر از ایمان و توکل بر خدا در مقابل دشمن ایستادگی می کردند. وی با بیان اینکه، در جریان تک دشمن در منطقه عملیاتی شلمچه به همراه 70 نفر از رزمندگان در تاریخ چهارم خرداد 67 به اسارت نیروهای بعثی درآمدیم افزود: در آن روز بعد از نماز صبح تک دشمن شروع و تا ظهر همچنان ادامه ...
احمدرضا؛ سمبل 14 ساله مقاومت
عراق می گذراند، دورانی که شاید تمامی پسر بچه های هم سن او به دنبال درس و مشق و بازی در کوچه ها بودند. به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی خبرنگار تسنیم در اصفهان، گفت وگویی با کوچک ترین آزاده اصفهانی در سال 69 داشت. احمدرضا طهماسبی از روزی گفت که تصمیم گرفت به جبهه برود، از روزی که طعم تلخ جنگ زدگی و اشغال شهرش را چشید و برای امنیت جانش به لرستان رفت، از اینکه برادر بزرگ ترش در ...
سهم آزادگان از سینمای ایران
طولانی بازجویی و شستشوی کامل مغزی به اردوگاه اسرا منتقل می شود. او رفته رفته نیروی از دست رفته اش را بدست می آورد و عاقبت پس از پشت سرگذاشتن موانع فراوان موفق به فرار می شود. فیلم دوئل به کارگردانی احمدرضا درویش در سال 82 هم درباره ی زینال با بازی پژمان بازغی است که پس از 20 سال اسارت در عراق آزاد شده و به شهرش باز می گردد. او به خاطر می آورد که در آغاز جنگ و شروع هجوم دشمن و حمله بی ...
اردوگاهم را 4 بار به علت شورش تغییر دادند/ عاملان تونل وحشت همه کماندو بودند/ شوخی عراقی ها، کشیدن ناخن ...
بیرجند دوره آموزش سربازی را گذارندم و چون دوره آموزشی ما با شروع جنگ همزمان شده بود مستقیماً بعد از تقسیم با لشکر 77 خراسان به ایلام غرب منطقه صالح آباد میمک اعزام شدیم. نسیم سرخس : درباره حضورتان در جبهه بفرمائید. در کدام مناطق و در کدام عملیات ها حضور داشتید؟ عمادی: از بهمن ماه 1359 تا تیرماه 1360 در ارتفاعات میمک کله قندی یک، دو و سه حالت دفاعی داشتیم. در تیرماه سال 1360 ...
برای دفاع از انقلاب اسلامی خون داده ایم/ لزوم تبعیت از رهبری و حفظ وحدت
به گزارش خبرنگار اعزامی دفاع پرس به راهیان نور غرب، همزمان با سی و هفتمین سالروز شکست حصر پاوه صبح امروز (سه شنبه 26 مردادماه) مراسم گرامی داشتی با حضور سردار علی فضلی جانشین سازمان بسیج مستضعفین، ماموستا ملا قادر قادری امام جمعه اهل تسنن پاوه، سردار همت، مهندس مهدی چمران رئیس شورای شهر تهران، سرهنگ بهشتی فرمانده سپاه ناحیه پاوه، نیروهای سازمان پیشمرگان کُرد پاوه، خانواده های شهدا و عموم مردم ...
نه به بردگی برای آزادگی
؟ گفتند: در کودتای نوژه پایگاه هوایی همدان چند نفر از افسران خاطی فرار می کنند و به عراق پناهنده می شوند و در خاک عراق به فرماندهی شخصی به نام پاییزی یا پالیزبان ارتش آزادی بخش را درست می کنند این ارتش می خواهد از بین اسرای جنگ یارکشی کند. این ارتش به حمایت صدام تشکیل شده بود تا کنار ارتش عراق بتواند برعلیه ایران وارد عمل شود. برای یارگیری بهترین جامعه هدف را افسران ارتش که متخصص و متعهد ...
"فاش نیوز" در جمع آزادگان مفقودالاثر
نه به اندازه ای که آن را با پوست و گوشتم حس کنم و تصور کنم. من تنها بازمانده غواص گردان شهید رحمانی بودم که در عملیات کربلای 4 که عملیات فوق العاده حساس و سنگینی بود و همه دوستان غواص می دانستند که این منطقه نفوذناپذیر است و همگی شهید خواهند شد. صبح روز چهارم عملیات در منطقه "بوارین" در یک وضعیتی که همگی دوستانم شهید شده بودند، به اسارت دشمن درآمدم. در لحظه اول تصور من چیز دیگری بود. فکر می کردم ...
تعبیر خواب مادرم...
آن همه فشار، یک قدم هم عقب نکشیدند. فریاد یازهرا کنار صدای آتشبار دشمن کل منطقه را گرفته بود. خیلی از بچه ها پرکشیدند. نزدیک صبح بود که شدت درگیری کم شد. ارتش عراق نیروهای جدیدش را وارد خط کرده بود. در ابتدای پاتک دیدم علی که آرپی چی زن دسته مان بود، روی زمین افتاد. ترکش خمپاره هردو پایش را قطع کرده بود. آرپی چی را برداشتم و نشانه گرفتم. بعد از شلیک چیزی نفهمیدم. فقط حس کردم سبک شدم. ...
ارتباط پنهانی و کثیف دختر نوجوان با مرد متاهل - دخترم زندگی دو خانواده را تباه کرد
دو هفته پیش به خانه برگشتم مادرش هق هق کنان گفت که سارینا با یک نفر از خانه فرار کرده است و گوشی خودش را جواب نمی دهد. من هم که از تعجب خشکم زده بود با بهت و خشم روی صندلی نشستم و بعد از دقایقی به خودم آمدم فورا با 110 تماس گرفتم. نمیدانم کجا اشتباه کردم که از تربیت دخترم غافل ماندم. باورم نمی شد. سارینا خانه را ترک کرده آنهم با یک مرد غریبه و متاهل. ده روز از رفتن ...
از خرمن سال ها صبر و استقامت آزادگان سرافراز خوشه ای برچینیم
در یک روز و در مجموع با اسرای محورهای دیگر 80 نفر در لحظه اول اسارت چه احساسی داشتید؟ ما اصلا به مقوله اسارت فکر نکردیم وقتی به جبهه اعزام شدیم نخست به شهادت و بعد به برگشت فکر می کردیم. لحظه اول اسارت برای ما غیر قابل باوربود قبل از انتقال ما به اردوگاه ، نخست مارا به بصره و وارد یک کمپ حدودا 30 متری بردند و یک مرحله بازجویی انجام داده سپس به استخبارات بغداد در ...