سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی دردناک از یک بیماری عجیب
خبرهای روز را بی اهمیت می کند، علی از جایی در جنوب کشور آمده بود، قامت نحیفش و چشم های ضعیفش و دست هایی که چیزی جز زخم نداشت، از دور نشان می داد که رنجی را با خودش آورده، آن قدر نحیف و ظلم پذیر نشان می داد که نشستن مقابلش و حرف زدن با او تبدیل شده بود به یک درد و دل، از علی نمی شد مصاحبه گرفت با علی فقط باید گپ می زدم، خودم را سپردم به حرف هایش عجب تکانی داشت واژه هایش : پدرم سکته کرد و افتاده گوشه ی ...
بازیگران در سکانس آرزو / آرزوهایی که انگار باید جای دیگری به جز سینما اتفاق بیافتند
به گزارش ، بی شک بازیگران سینما نیز همچون همه ما آرزوهایی داشته و دارند، آرزوهایی که گاه برآورده نشده و در حسرت آن به سر می برند. گاه نیز پس از سال ها انتظارغافلگیرشان کرده و به حقیقت پیوسته اند. از آن جا که بازیگران همواره در حال ایفای نقش های مختلف اند کمتر مجال می یابندنقش خودشان را بازی کنند. شاید به همین خاطر است که گاه در خلوت شان دور از فرمان صدا،دوربین،حرکت ،دور از لنز های دوربین و موم ...
چخوف هم می تواند عده ای را دلواپس کند
داریم دست می زنیم؟! چون حتی آن اجرا نیاز به کارگردان نداشت. پشت میز نور یک نفر نشسته بود فقط کلید Go را فشار می داد. کریستف (رئیس فستیوال) می گفت فکر می کنم حرکت بعدی فستیوال، سال بعد باید این باشد که بیاییم شکسپیر چهارپرده ای مدل قرن هجدهم را اجرا کنیم. چون الان اجراکردن آن در این دوران با این اجراهایی که همه چیز تئاتر را دارند نفی می کنند، به اندازه همین کارها آوانگارد است. پسیانی: یا ...
سایه مرگ
به گزارش جام جم آنلاین ، دل دل می کرد به خانمش بگوید دیرش شده و بچه اش تنهاست یا نه؟ می ترسید اگر بی اجازه برود خانم ناراحت شود و اخراجش کند. در همین فکرها بود که مرجان خانم وارد آشپزخانه شد. سیما گفت: خانم من می تونم برم؟ مرجان نگاه متعجبانه ای به او انداخت و گفت: الان؟ مگه نمی بینی مهمونا هنوز هستن؟ من تنهایی باید ازشون پذیرایی کنم؟ ظرف ...
با "مادر سپاه" آشنا شوید + تصاویر
جوان خریدند... خانم احمدی حرف خانم همسایه را قطع کرد و گفت: چرا اینها را می گویی؟ اصلا اهمیت ندارد دوست ندارم مطرح شود! داستان بسیار جالب شد. بعد از کمی صحبت، فهمیدیم خانم احمدی چندین سال است که در این محل به عنوان بزرگترین خیر کار می کند. تا جایی که حتی برای چندین زلزله در کشور 3 کامیون کالا فرستاده و هیچ چیزی برای خودش نخواسته است. در ضمن خانه اش را هم وقف کرده است. با این گفته ها ...
با رفتن از پرسپولیس یتیم شدم
قرارداد ولی بازم دلم با عشقم بود. اینا یه سری حرفایی بود که تو دلم مونده بود و دوست داشتم بگم ولی می دونستم که خیلی ها باور نمی کنن ولی اشکال نداره. چه همه اونایی که میان کامنت فحش میذارن رو دوست دارم، چه اونایی که نسبت به من ارادت دارن. فقط تنها آرزوم اینه که دوباره پرسپولیس بازی کنم ولی مطمئنم خدا هوامو داره. شما هم دعا کنید. حقیقی با فاصله چند ساعت و این بار تحت ...
گفت و گو با حسن معجونی ، بازیگری که دوست دارد به گیاه تبدیل شود!
اتفاقی افتاده، ریش گذاشتید... ناگهانی بود این رفتن یا این که... قطعا کسانی این روزها دل تنگ حسن معجونی می شوند، ولی او نیست... یک جوری دریغ کردن شاید. از چه زمانی این طور شدید؟ بنابراین احتمالا بچه شر و شلوغی نبوده اید... نخواستید یا نشد یا نخواستند... ...
فرمانده،تکاوری واقعی و پدری مهربان!
بنده مدت 21 ماه در یگان تفنگداران دریایی سپاه خدمت کرده ام و به مدت یک ماه سرباز شخص خود سردار بودم ،با جرات میتوانم بگویم سردار بهترین فرمانده ای بود که در تمام طول خدمتم داشتم، شیرمردی بود که تنها و بدون مهمات با یک قایق نظامی به ناو های رزمی آمریکا نزدیک می شد،از هیچ چیزی ترس نداشت و شجاعتش در یگان زبانزد همه بود. در منطقه همیشه لباس رزم به تن داشت،یعنی بنده در این مدت فقط یک بار دیدم که ...
خسرو معصومی: سینما جای تفنن و شهرت نیست
معصومی را باید از زمره کارگردانان باسواد سینمای ایران دانست و با او درباره خیلی چیزها صحبت کرد. در فیلم های شما قصه های واقعی دیده می شود، آیا این داستان ها ریشه در رویا هایی دارد که شما در کودکی داشتید؟ هیچ موضوعی نیست که نشات گرفته از رویاهایمان نباشد. از همان بچگی سینما برایم یک رویا بود، رویایی که دستیا بی به آن خیلی سخت بود اما با علاقه و تلاش توانستم به آن برسم. البته نه به صورت کامل! به رویاهایم رسیدم اما به سرانجام نه! علاقه به سینما چگونه در شما شکل گرفت آن هم در دهه 30؟ بهشهر در دهه 30 که من به دنیا آمدم دو تا سینما داشت، یکی به نام شهنا و دیگری سینما کاپری. این خیلی مهم بود که در یک شهر کوچک کارگری دو تا سینما فعال باشد. تماشاچی سینما آن سا ل ها خیلی زیاد بود. یادم هست مردم ساعت ها در صف می ماندند تا بتوانند یک فیلم را تماشا کنند، همه اینها باعث شد تا سینما برایم مهم شود چون بخش زیادی از رویاهایم را در فیلم ها می دیدم. یعنی سینما زمینه خیال پردازی را در شما تقویت می کرد؟ بله! موتور خیال پردازی ذهن مرا روشن می کرد. برای رسیدن به دنیای سینما رویا پردازی می کردم. مدام فکر می کردم باید چکار کنم که کارگردان سینما شوم. در آن دوره فیلم های سینمایی نقش زیادی در انتخاب های ما داشت و علاقه ما را به برخی چیزها زیاد و کم می کرد، سینما و کتاب انگیزه زیادی به ما می داد. بخصوص برای ما که در شهرستان بودیم و امکانات زیادی نداشتیم. امکانات کم بود اما به نظر می رسد آدم ها عمیق تر فکر می کردند. بخشی از آن مربوط به دنیای فناوری است که در آن زمان نبود. تلفن تنها ابزار ارتباطی مردم با هم بود آن هم به شکل محدود. آن زمان حتی تلویزیون هم کم بود. یادم می آید در شهر ما چند خانواده که دستشان به دهانشان می رسید، تلویزیون داشتند. برای همین سینما برای مردم خیلی جذاب بود چون داستان های خیالی خود را بر پرده سینما می دیدند. اما الان گوشی های موبایل حکم سینمای کوچکی را دارد که همیشه همراه آدم هاست. فیلم های کوتاه در گروه های اجتماعی منتشر می شود که برخی از آنها آن قدر خوب است که مثل یک فیلم مناسب بیننده را راضی می کند. اما در دوره ما سینما دست نیافتنی بود. به نظر می رسد همین دست یافتنی بودن، بیشتر چیزها را دم دستی و سطحی کرده است. من با این نظر موافق نیستم. بچه های امروزی خیلی باهوش تر هستند و جوان ها نگاه عمیقی به پیرامون خود دارند. در گذشته اخبار خیلی دیر به دست ما می رسید و ما بیشتردر بی خبری زندگی می کردیم. اما الان هر اتفاقی که در هر گوشه دنیا رخ می دهد بسرعت به گوش همه مردم دنیا می رسد و این خیلی خوب است. اما اگر به فیلم های سینمایی نگاه کنیم آثاری که مثلا در 15 10 سال قبل ساخته می شد، داستان هایی را بازگو می کرد که تلنگری بود به ذهن تماشاچی اما الان داستان های سینمایی خیلی عادی شده است. کارگردانانی که در بخش هنر و تجربه فعال هستند، فیلم های خیلی خوبی می سازند. زاویه دید ها خیلی تغییر کرده و کارگردانان امروزی خیلی راحت حرف هایشان را به تصویر می کشند. از نظر فنی و امکانات هم که خیلی بهتر از گذشته است. اما نسل من با نسل جدید یک تفاوت دارد و آن سختکوشی است. ما خیلی تلاش می کردیم که فیلم بسازیم اما اکنون فیلمسازی اصلا سخت نیست. با دوربین موبایل هم می توان فیلم ساخت. اما آن زمان ما باید ماه ها پولمان را جمع می کردیم تا می توانستیم نگاتیو هشت میلی متری بخریم و با آن چند دقیقه فیلم بسازیم. باید خیلی دقت می کردیم که خراب نشود چون اگر خراب می شد همه زحمت های ما هدر می رفت. اکنون همه چیز دیجیتال شده است، می توان بارها فیلم گرفت، پاک کرد و دوباره ضبط کرد بدون صرف هزینه و... این آسان شدن، مضراتی دارد که مهم ترین آن پایین آمدن دقت است. سختی کار باعث می شد که ما در تجربه اول به خیلی چیزها برسیم که جوانان امروزی شاید بعد از ساخت 10 فیلم به آن می رسند. فضای کارگری را در فیلم هایتان خوب و تاثیرگذار به تصویرمی کشید، آیا تجربه ها و دیده های خود را در سینما بازگو می کنید؟ من در کنار آدم های فیلم هایم زندگی کرده ام ،گرفتاری ها و علاقه مندی های آنها را می شناسم. شخصیت های فیلم هایم کسانی هستند که به زندگی آنها کاملا اشراف دارم. به نظرم در سینما باید سراغ آدم هایی رفت که آنها را می شناسی، ا ...
خانم گل! نتیجه آزمایش شما منفی است
همکارش پرسید: میشه جواب آزمایش خانم گل رو بگی؟ همکارش بعد از چند ثانیه گفت: خانم گل جوابش منفی است و حالا همه ماجرا... . یک ماجرای کاملاً واقعی زیر پوست همین شهر مدت ها بود که خاطرات این اتفاق تلخ را فراموش کرده بودم. سال ها طول کشید و مدام با خودم تکرار کردم که این خاطرات اگر هضم یا حذف نشود بلای زندگی آینده ام می شود پس تمام تلاشم را کردم تا حذفش کنم. انگار یکی از سال های ...
ما 170 سال دفاع مقدس داریم نه 8 سال!
200 یا 300 سال پیش شکل گرفت، در آنجا بودند. بعضی ها هم به آنجا می گویند: دلباز! پدربزرگ و پدرم در جنگ جهانی دوم به آبادان مهاجرت کردند، ولی خودم تا قبل از جنگ ایران و عراق هیچ وقت دلوار را ندیده بودم، هر چند همیشه یک جور حس نوستالژی به آنجا داشتم و دلم می خواست بروم و ببینم. عمه ام در بوشهر و اقوام ما در دلوار بودند و پدربزرگم همراه با مرحوم عمویم، عمو ابراهیم هر سال از آبادان به بوشهر سفر می کردند ...
حرف های خواندنی ساره بیات و عکس های دیدنی ساره بیات
.... وقتی عوامل دست به دست هم بدهند و کاری کنند که حالت سر صحنه خوب باشد، خروجی کار هم درست و خوشایند از آب درخواهد آمد و وضعیت خیلی بهتر از زمانی خواهد بود که به تنهایی بخواهی بار همه چیز را بر دوش بکشی و بگویی حالا در این کار چه نبوغی از خودم نشان بدهم تا دیده شوم؟ اما من کلا در مورد بازیگری ترسی ندارم. با خودم تعارف ندارم. تا به حال پیش نیامده، اما اگر روزی حس کنم که توان ایفای نقشی را ندارم ...
برگزار جلسه هشتادم نقد شعر فرات در حسینیه سادات + مشروح کامل جلسه
"کارون" را بیاورید و برای پر کردن وزن آورده اید: "رودخانه کارون". تصویر من از کارون طوری بود که شما نداشتید چون چند نفر از رفقای من در کارون غرق شده اند وحشت زدگی من از کارون یا آن جهندگی و نامردی کارون در ذهنم بود اما بعد دیدم منظورتان مثل جیحون و.. است یعنی خیلی اشک ریختم و بعد با خودم گفتم پس چرا آورده اید: "رودخانه کارون"؟ برای پر کردن وزن؟ همه اش بر می گردد به ساختار و قافیه ی بدی که انتخاب ...
از دخالت "سامی یوسف" تا "کالای ایرانی" در ازدواج/ من برای حفظ زندگی ام جنگیدم / بزرگترین مشکلم تنهایی است
مادرم به سن ازدواج باعث شد تا با عجله انتخاب کنم من یک فردی بسیار هیجانی، شاداب، با روابط عمومی بالا، معتمد فامیل، مورد مشورت گیرنده فامیل، دارای دوستان صمیمی که از دست دادن شان و یا دور شدن ازآنها برایم سخت بود، حساس به نظرات مادر(درموقعیت قبلی حرف های مادرم کاملا بی چون و چرا مورد قبول بود) و ....بودم،البته نظرات مردم اهمیت چندانی برایم نداشت ولی نه اینکه کامل بتوانم کتمان کنم.در این ...
پای حرف مردم کوچه و بازار درباره حقوق های نجومی
همین یک جمله را اگر عمل کنند همه راضی خواهند بود. گفت: دست دزد را باید قطع کرد. اگر دست دزد را قطع می کنند به خاطر اینکه از خانه یک شخصی دزدی کرده هزار برابر سخت تر باید با آنکه از بیت المال دزدی می کند برخورد کنند، زیرا او مال80 میلیون را برده نه یک فرد را! اگر این اتفاق افتاد همه چیز درست می شود! اگر رسیدگی نشود، بی اعتمادی فراگیر می شود رسیدیم به خیابان لاله زار، نبش خیابان 2 ...
این اشک دیده من و خون دل شماست/میکروب های روی پول بزرگترین مخاطره شغلی بانکداران
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛به نقل نسل شاهوار، روز بانکداری اسلامی دوباره از راه رسید و باز هم حرفها و حدیث های همیشگی و تازه شدن داغ دل از کارمندان بانک ها گرفته تا مردمی که هر کدام به نحوی سروکارشان به بانک ها افتاده نقل هر مجلسی شد. یکی از گفتگوهای جالبی که به تازگی شنیدم خیلی خودمانی برایتان می نویسم شاید شما هم دیده باشید و دلتان میخواست جایی در رسانه ای آن را بشنوید و تا ...
صدای شش دانگ آواز ایرانی به همایون شجریان تعلق دارد
عروسک ها روی صحنه راه می روند و می خوانند؛ گاهی آواز و گاه تصنیف. اینجا صحنه اپرای عروسکی است؛ نمایشی که بهروز غریب پور در یک مستطیل بزرگ نورانی در تالار فردوسی به آن شکل و جان داده و هربار هم داستان تازه ای برایمان می آورد. شیوه غریب پور در اجرای اپرای عروسکی چیست و چرا سراغ بزرگان ادبیات کلاسیک ایران می رود؟ به گزارش صدای ایران ، اولین مواجهه با اپرای عروسکی غریب پور مبهوت شدن است ...
گفتم: ضامن من شو!
مسابقات را تنهایی تماشا می کردم. تنها در خانه می ماندم چون می خواستم خوب تمرکز کنم اما مسابقه آخر را در منزل پدر مجتبی دیدم. او از بازی آخر می گوید و اینکه به خاطر حذف مجتبی ناراحت نشده و دلخوری اش علت دیگری داشته است؛ در مسابقات قبلی خیلی عالی ظاهر شد و همه را خوشحال کرد. من هم خوشحال بودم که مجتبی تا این مرحله پیش آمده است. در بازی آخر هم به خاطر ناداوری چهارم شد. من از ناراحتی مجتبی و احساسش ...
مبارزی که اهل خودسازی بود
از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم. منابع: www.aviny.ir پایگاه اطلاع رسانی حوزه ...
می گفت همین الان وقت شهادت در رکاب امام زمان(عج) است
ازدواج مان بود تفاوت سنیمان بود که من دو سال از محمد بزرگ تر بودم. در خانواده این موضوع سابقه نداشت ولی برای آنها جا افتاده بود و مادر شوهرم میگفت برای ما خیلی عادی است و از اینگونه موارد زیاد داشته ایم که خانم ها از آقایان بزرگ تر باشند. میگفت ما دوست داریم زن عاقل برای بچه هایمان بگیریم. اما خودم دوست داشتم همسر کسی شوم که حداقل چهار سال از خودم بزرگ تر باشد. قبل از دیدن محمد تنها علت مخالفت ...
یاد گرفتم سخت نگیرم و نق نزنم / ما ایرانی ها مدل خاصی هستیم
سپند امیرسلیمانی در برنامه خندوانه در بخش استندآپ کمدی با این برنامه همکاری دارد و طنز های بانمکی را تعریف می کند. این بازیگر که از بچگی در سینما، تلویزیون و تئاتر فعالیت داشته، آهسته و پیوسته پیش می رود. در کارهای طنزی مانند خوش نشین ها، مرد دوهزار چهره، شب های برره و کارهای جدی از جمله نرگس، بگذار آفتاب برآید، آسمان همیشه ابری نیست و... بازی کرده است.با او هم صحبت شدیم و او صادقانه تقریبا همه زندگی اش را با لحنی طنز و جدی برایمان تعریف کرد. می دانیم پسر سعید امیرسلیمانی یکی از بازیگران و کارگردانان قدیمی هستید و خواهرتان کمند هم بازیگر است، بقیه اش را خودتان برایمان بگویید؟ حدود 39 سال قبل بعد از کمند در تهران، سمت میدان توحید متولد شدم. پس تصور این که پدر شما بازیگر بوده و باید از بچه های بالا شهر باشید، زیاد درست نیست؟ نه تنها بچه بالا شهر نیستم بلکه خانه ای که در آن زندگی می کردیم اجاره ای بود! پس شما هم در یک خانواده طبقه متوسط بزرگ شدید؟ پدر و مادرم هر دو حقوق بگیر بودند. البته این را هم بگویم تا 1510 سال قبل بازیگران دستمزدهای بالایی نمی گرفتند. دستمزد آنها به اندازه ای بود که بتوانند زندگی روزانه را بگذرانند. چند سالی است که دستمزدها بالا رفته اما باز هم فرقی نکرده؛ آن سال ها دستمزد کم بود اما می دادند اما الان زیاد شده اما نمی دهند ! مادرتان کارمند کجا بودند؟ مرکز توسعه صادرات کار می کردند. من به همراه خانواده ام تا سوم راهنمایی محله توحید زندگی می کردیم بعد رفتیم به منطقه ولنجک! پس عاقبت به بالاشهر نقل مکان کردید؟ بله ! از طرف اداره مادرم خانه ای در محله ولنجک به ما دادند. یعنی از طریق بازیگری پدرم نبود که خانه ای در شمال شهر بخریم. راستش من از بچگی علاقه مند به بازیگری نبودم، هر چند پدر و خواهرم بازیگر بودند. اما زمانی که بازیگری را به شکل حرفه ای شروع کردم کم کم به این حرفه علاقه مند شدم. ریسک بزرگی است که آدم وارد حرفه ای شود که به آن علاقه ای ندارد؟ با حرفه بازیگری آشنا بودم چون در خانواده ای بزرگ شده ام که شغلشان بازیگری است، وقتی بچه بودم چند نقش هم بازی کرده بودم. اما گاهی سرنوشت جوری پیش می رود که با برنامه ریزی هایت همخوانی ندارد. سوم راهنمایی را که تمام کردم برای ادامه تحصیل در هنرستان موسیقی ثبت نام کردم اما از شانس بد من از همان سال اعلام کردند که از اول راهنمایی هنرجو می پذیرند. من باز هم ناامید نشدم و رفتم هنرستان صداوسیما رشته موسیقی ثبت نام کنم، گفتند که رشته موسیقی حذف شده است! من هم رفتم و رشته برق ثبت نام کردم. بعد از گرفتن دیپلم در رشته هنر کنکور دادم تا موسیقی بخوانم اما بازیگری قبول شدم! یعنی کاملا سرنوشت می خواست من بازیگر شوم. طنازی در پدر و خواهرتان کمتر دیده می شود احتمالا باید از مادرتان به شما رسیده باشد؟ مادرم اهل بگو و بخند است اما خودم هم زیاد مشکلات را جدی نمی گیرم. نمی خواهم این را بگویم که آدم قوی هستم اما می دانم زندگی سختی و آسانی و بالا و پایین دارد... واقعا نگرشتان همین طوری است؟ چون خیلی از ما فقط حرفش را می زنیم اما پای عمل که می آید، نمی توانیم زیاد دوام بیاوریم. به نظرم زندگی خیلی کوتاه تر از این است که ما بخواهیم با غصه خوردن برای مشکلات ریز و درشت، همین عمر کوتاه را هم تباه کنیم. البته من هم گاهی اوقات کم می آورم و مسلما بی حوصله می شوم . زیر سایه اسم پدر و خواهرتان هم بودید؟ اوایل کارم بله و خیلی ها می گفتند به واسطه پدر و خواهرم وارد این حرفه شده ام. طبیعی هم هست چون آنها خیلی زودتر از من وارد حرفه بازیگری شده و شناخته شده بودند. اما این موضوع اذیتم نمی کرد چون پدر و خواهرم بازیگرهای موفقی بوده و هستند. شما فقط از راه بازیگری امرار معاش می کنید؟ متاسفانه، بله ! این روزها خیلی از بازیگران از کم کاری یا بدقولی تهیه کننده ها برای پرداخت دستمزد گلایه مندند، با این اوضاع شرایط زندگی سخت نیست؟ من هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که کار به اینجا بکشد و ...
ازدواج بازیگر مشهور ایرانی با دختری 43 سال کوچکتر از خودش +عکس
اینکه پسرش به خاطر عدم توانایی در پرداخت مهریه همسرش به زندان نیفتد، فروخت. حتی خانه ای که در حال حاضر در آن ساکن هستیم اجاره ای است. همه فکر می کنند رضا یک مولتی میلیاردر است. بله اگر ثروتی را که همان عشق مردم است در نظر بگیریم از نظر من رضا یک مولتی میلیاردر است؛ هرچند این ثروت نفعی برای من ندارد و تنها برای خودش است. از نظر مادی خود رضا بهتر می داند که من در خانواده ای بزرگ شده ام که در آن نیاز ...
آب زمزم آلوده به ویروس FunVax
...: حدود 30 سال بود که این موضوع را می دانستم، اما آن را مطرح نکرده بودم. برخی ها می گفتند بیان این مطلب عین سیاه نمایی است و در جلساتی که داشتیم، تحولاتی در این زمینه مطرح شد که تصمیم گرفتیم آن را بیان کنیم. در این جلسه به همراه آقای طالب زاده نکاتی را بیان خواهیم کرد که برای همه حضار تازگی خواهد داشت. اگر الان در مجامع بین المللی جنگ سخت دیده نمی شود، اما جنگ نرم وجود دارد و دشمنی غربی ها به ...
رفتم کلفتی اما آبروی خودم و شوهرم را بردم
تبلت دست دوستانش دیده بودم که با حسرت به آنها نگاه می کرد، دیگر تحمل اشک های دخترم را نداشتم، با کمی دور زدن درخیابان و سفارش این و آن یک تبلت برایش خریدم و قرار شد پولش را قسطی هر ماه از حقوقم بپردازم. صاحب خانه هم کرایه خانه را زیاد کرد، قسط اجاره خانه و قسط تبلت با هم خیلی سنگین بود. نمی دانم چه شد که این فکر احمقانه به سرم زد! گردنبند فاطمه خانم را چند بار دیده بودم، برق آن چشمانم ...
شهید مدافع حرم محمد طحان به روایت همسر
خانوادگی فامیل نشسته بودیم. همه بودند اما ما 2 نفر کمی به هم نزدیک تر نشستیم. وسط شلوغی بقیه، آرام به من گفت دخترخاله، زن من می شوی؟ نمی دانم چرا جا نخوردم! اما زود به او گفتم هرچه پدر و مادرم بگویند، اما الآن می خواهم درس بخوانم. من 16 ساله بودم و محمد 21 ساله، متولدین سال 66 و 61. همانجا صحبت های بینمان تمام شد و بعد از آن هردومان حرف هایی به مادرهایمان زدیم. من گفتم محمد چنین حرفی زده و ...
فاجعه در دفتر نخست وزیری
اگر چه هیچ وقت سازمان به خودم اجازه عمل فدایی را نداد، اما در آن لحظه که طرحم را گفتم، هیجان زده شده بودم. از مدت ها قبل روی این امر فکر کرده بودم و آن را اوج کار و ایفای مسئولیتم می دانستم. بنابه نقل یکی از مسئولان ذیربط آن زمان در جریان پیگیری تعقیب کشمیری، رد فرار همسرش و عوامل سازمان از یک خانه تیمی در نظام آباد تهران به دست آمد که در کرج و قزوین امتداد داشت. وقتی که ...