سایر منابع:
سایر خبرها
پدری پسر هشت ساله اش را از پل پرت کرد
... کارآگاهان با یکسری بازجویی های تخصصی بالاخره توانستند کلید این معما را از زیر زبان این مرد بیرون بکشند و او در اعترافاتی تکان دهنده به انداختن پسرش از روی پل اعتراف کرد. این مرد سنگدل در بخشی از اظهاراتش زیرنظر قاضی علی اکبر احمدی نژاد، اعتراف کرد: بعد از اینکه از همسرم جدا شدیم، پسرم چون با مادرش نمی ساخت، همراه من زندگی می کرد؛ اما از دست کارها و بهانه گیری هایش خسته شده بودم ...
قبلی ها بخشیدند و تکرار شد؛ من نمی بخشم
شدم دوباره به اسپانیا برگردم ولی جواب نداد و حتی پیوند قرنیه هم نتیجه بخش نبود. وقتی از خواب بیدار شدم، دوربین از چشمم افتاده بود و از آن روز به بعد دیگر ندیدم ولی با همه این مشکلات، عصب و شبکیه چشمم سالم است و امید دارم که با عمل بعدی بینایی ام را به دست بیاورم. پذیرفتن این درد با همه حمایت ها، هنوز بعد از دوسال گلویش را می فشارد. چشم سهیلا پلک ندارد و بسته نمی شود؛ به همین ...
فرار از خانه برای ازدواج با مرد از کار افتاده
آغاز کرده اند. بدین ترتیب مأموران با دستور قضایی راهی کاشان شدند و مینا و شاپور را بازداشت و به تهران منتقل کردند. صبح دیروز دو متهم برای بازجویی به دادسرای جنایی منتقل شدند. مینا گفت: مدتی قبل مادرم فوت کرد و مرا تنها گذاشت. پس از این پدرم تصمیم گرفت دوباره ازدواج کند. زندگی در خانه پدرم برای من به شکنجه گاه تبدیل شده بود تا اینکه از طریق یکی از دوستانم با شاپور آشنا شدم. او به خاطر ...
ناگفته های بازیگر مشهور مرد از آخرین بار که روی استیج رفت
اسکار نرفتید، این بار به کن رفتید و جایزه هم گرفتید. چطور شد که بالاخره با تیم اصغر فرهادی همراه شدید؟ سریال شهرزاد حجم کاری زیادیداشت و ما حدود یک سال و چند ماه درگیر کار بودیم. همزمان من داشتم برای تهیه کردن یک کار تلاش می کردم. این دو اتفاق زمانی با هم جفت و حور شد که در مراحل پایانی فیلم شهرزاد بودیم و من تهیه کننده فیلمی شدم که کارگردانش شبیر شیرازی بود. او علاقه داشت که ما با هم ...
راننده های ایرانی به ژاپنی حرف می زدند!
، آن ها تعریف می کردند که در اواخر دهه هشتاد میلادی در ژاپن کار می کرده اند. موضوع جالب دیگر این بود که در ایران مرا با نام یوکی جان صدا می کردند و من هم از مهمان نوازی ایرانی ها بسیار به وجد آمده بودم. چند بار تا کنون به ایران سفر کرده ای؟ یک بار سال 2009 در یک سفر کوتاه، و بعد از آن در سال های 2012 و 2014 چند ماهی در ایران بودم و در کلاس های زبان فارسی شرکت کردم. ...
تلفن همراه، سرنخ کشف راز قتل مادر
سال بعد از این جنایت دستگیر شد. دیروز او برای ادامه تحقیقات به شعبه هشتم بازپرسی دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد. متهم به بازپرس ایلخانی گفت: من زمانی که دو ماهه بودم، پدر و مادرم از هم جدا شدند. در این سال ها به دنبال مادرم بودم که بی نتیجه بود. چهار سال پیش از طریق عمه ام و پسرش متوجه شدم مادرم زنده است. خوشحال بودم بعد از 26 سال او را می بینم. اما او معتاد بود. بارها سعی کردم او ...
گلنوش سبقت الهی: با هدف المپیک تپانچه به دست گرفته بودم
خواستم نرسیدم. به نظر می رسد انتظاری که از خودتان در المپیک ریو داشتید به مراتب بیشتر از آن چیزی بود که رقم خورد. صد در صد. انتظارم از خودم خیلی بیش از اینها بود اما نتوانستم توانایی واقعی ام را به نمایش بگذارم و به آنچه می خواستم برسم. شاید اگر الان یک بار دیگر در المپیک بودم و این مسابقات تکرار می شد، متفاوت تر از قبل ظاهر می شدم اما دیگر تا چهار سال بعد این مسابقات تکرار ...
فرمانده ای که خود را راننده آمبولانس معرفی کرده بود
بلند شد. نگاهی به اطرافم کردم و در میان گل و لای آنجا، مخفی شدم. عراقی ها، به سرعت پراکنده شدند و برای پیدا کردن ما، همه منطقه را تحت نظر گرفتند. چند بار، آیه 'واجعلنا ...' را زمزمه کردم و گفتم 'خدایا مرا شهید کن، ولی اسیر دشمن نکن!'؛ حتی یکی از سربازان آنها از روی من عبور کرد اما متوجه چیزی نشد. با آرام تر شدن محیط، برخاستم و در همان حال، به شناسایی ادامه دادم و در نهایت با اطلاعات زیادی ...
سرنوشت تلخ دختری که در 13 سالگی مادر شد
دختر 10 ساله وقتی بخاطر ازدواج مادرش به خانه مادربزرگ پناه برد تصور نمی کرد در 13 سالگی باردار شود ودر نوجوانی مادری کند. به گزارش رکنا، این دختر که در شرایط بدی زندگی می کند از پدر بچه اش که خود را پنهان کرده شکایت داشته و با صلاحدید بازپرس پرونده تحت نظر مشاوره قرار دارد. سهیلا که هنوز کودکانه حرف می زند در شکایت خود گفت: با مرگ پدرم شرایط بدی داشتیم تا اینکه مادرم ازدواج ...
ماجرای ملاقات با حاج احمد متوسلیان / شهدای شنام هنوز تفحص نشده اند
.... من که تا آن روز خون دماغ هم ندیده بودم مجبور شدم کمک کنم تا جنازه ها را روی قاطر بگذاریم. فقط لباسشان را می گرفتم که به من گفت: نجس من و تو هستیم؛ این پاک است، پایش را کامل بگیر!... تمام دست و پایم می لرزید. از یک طرف داد زدند بیایید اینجا، یک جنازه دیگر هم هست. رفتیم سمت جنازه که در یک سنگر عراقی بود و بعد فهمیدیم جنازه شهید احمد چراغی است. من تا چند سال پیش فکر می کردم احمد و رضا چراغی ...
رابطه بی شرمانه با مادرهمسر منجر به قتل شد
نداشت اما مادرم به زور او را پای سفره عقد نشاند، یک سال بعد خواهرم صاحب پسری شد؛ در این مدت هم رابطه خوبی با شوهرش نداشت، با اینکه وضع مالی خوبی داشتند و مشکلی از این نظر وجود نداشت. این زن گفت: پدر و مادرم از هم جدا شده بودند و خواهرم قبل از ازدواج با مادرم زندگی می کرد. بعد از ازدواج به خانه شوهرش رفت و چند وقت پیش بود که به خانه من آمد و حرفی زد که زندگی هردوی ما را به هم ریخت. ...
دختر: برادرانم کتکم زدند، مجبور به فرار از خانه شدم
، قرار بود به شهر دیگری برویم که خانواده عاطفه به من پیامک زدند و مرا تهدید کردند به خاطر ترسی که داشتیم جواب آنها را ندادیم، سرانجام چند روز قبل به تهران بازگشتیم که دستگیر شدم. عاطفه نیز با تأیید اظهارت سامان به بازپرس گفت: مادرم من فوت کرده و پدرم مریض است، برادرانم نیز مرا اذیت می کنند، سامان گناهی ندارد و من مجبور شدم از خانه فرار کنم، پدرم قصد داشت مجدداً ازدواج کند و من جایی برای ...
اولین تماشاگر زن ایرانی: می خواستم با لباس سربازی به ورزشگاه بروم
بودم سه خانم دیگر هم آمده بودند که با من و دوستم 5 نفر شدیم. دفعه بعد هم اگر 5 نفر دیگر بیایند به مرور این موضوع حل می شود. **سه نفر دیگر هم با شما در ارتباط بودند؟ خیر. دو نفر از آن ها، دهه هشتادی بودند و اصلا اجازه ورود نداشتند، یک نفر دیگر هم مانتو پوشیده و آرایش کرده با نامزدش آمده بود و غرغر می کرد. ** چرا غرغر؟ به نامزدش می گفت مگر تو نگفتی که همه ...
روایت خانم بازیگر معروف از ازدواج با مردی که سرطان داشت
هم اصلا در این فکرها نبودم که از اتاق بیرون آمد و گفت: نوبت شماست. گفتم: من برای تست نیامدم؛ دوستم آمده است. مسعود هم گفت حالا که تا اینجا آمده ای بیا تست بده. آن روز خیلی خوشحال شدم اما می دانستم خانواده ام مخالفت می کنند. در تست که قبول شدم برای مدتی به کلاس های آموزشی بهروز بقایی رفتم تا توانایی های بازیگری ام را تقویت کنم. در قراردادی که برای بازی در آن فیلم بستم قید شده بود که ...
متن زیبای پرویز پرستویی از حضور در کلاس اول
... من عاشق رنگ صورتی بودم و صابونام صورتی بودن و مربعی شکل تو یک جعبه خوشگل بود نمیدونم توش چند تا بود ولی زیاد بود صابون من از مال همه بچه ها هم بزرگتر بود هم خوشگل تر ... اون روز تو مدرسه همه میگفتن از صابونت به ما بده ولی من ندادم ، وقتی اومدم خونه به مامانم با یک حالت بزرگانه ای گفتم مامان همه از صابونای من میخوان ولی من نمیدم مگه خودشون ندارن ؟ خب میخواستن از صابونای من ...
پاسخ های جالب مجری ورزشی به مهران مدیری در دورهمی!
شان بگوید. پاراگراف هایی از این برنامه را در ادامه می توانید بخوانید: - پدرم تهیه کننده و مادرم در واحد خبر سازمان بود. من با تلویزیون بزرگ شده بودم. - چاق شده ام چون غصه می خورم و غذایم هم بیشتر شده! - یک روز کلیدم را جا گذاشته بودم و رفتم در سازمان از مادرم کلید بگیرم که بروم از خانه بردارم، یکی از همکارانش مرا دید، برد تست گرفت و قبول شدم و در نهایت وارد سازمان ...
چتربازی که هرگز چترش بسته نشد
داستان ها که هیچ خبری نداشتم. البته من قوزک پا نداشتم و کارهای خیلی هیجانی نباید انجام می دادم ولی از آن موقع که یادم است من بچه ی جسوری بودم. دنبال همه ماجراجویی ها بودم. وارد 66 هوابرد شدم و دوره های هوابرد را دیدم. سال 67 دوره تکمیلی چتربازیم را دیدم. این ادامه داشت تا مدرک چتربازیم را همان جا گرفتم. وارد تیم موتورسواری سپاه شدم. فاش نیوز: آن موقع مهره کمرتان اصلاً اذیتتان نمی کرد؟ ...
طارمی: تا هفته قبل بد بودم
زیبایی را شاهد باشیم. ما در این بازی بسیار هماهنگ ظاهر شدیم و اجازه ندادیم سپاهان در نیمه دوم حتی از زمین خودش جلوتر بیاید و توانستیم سه امتیاز بازی را پیش از تعطیلی لیگ به دست بیاوریم. می دانید که بعد از 13 سال توانستید سپاهان را در خانه شکست دهید؟ این را بعد از بازی فهمیدم که بعد از 13 سال سپاهان را در خانه شکست دادیم و قبل از آن نمی دانستم. خوشحالم که بالاخره توانستیم این اتفاق را رقم بزنیم. با ...
پدر سنگدل کودک 8 ساله خود را از پل به پایین پرت کرد/ قتل دلخراش؛ پاسخ اعتراض کودک به طلاق!
ترسیدم به همین خاطر دروغ هایی را سر هم کرده بودم تا نزد کارآگاهان بازگو کنم! متهم این پرونده جنایی ادامه داد: روز بعد از قتل فرزندم موتورسیکلت آبی رنگم را نیز به پنجراه بردم و آن را به مبلغ 300 هزار تومان فروختم چون از یک ماه قبل بیکار بودم!! اما در عین حال از اعتراف به قتل می ترسیدم تا این که نتوانستم به قصه پردازی هایم ادامه بدهم و مجبور شدم ماجرای قتل پسرم را بازگو کنم. او بچه طلاق بود و ...
مرا چه به نشان فتح!/ دیدار با رهبر برایم مهمتر بود
... خبردریافت مدال من همه جا پخش شده بود. یادم است که آن سال شب 21 بهمن و مصادف با ماه مبارک رمضان بود. من آمدم داخل شهر فومن، دیدم پرده های فراوانی در گوشه و کنار شهر جهت تبریک به بنده نصب شده که آقای جلایی مدال فتح و...هنوز حرکت نکرده بودم به سمت تته. خیلی تعجب کردم که خدایا این همه پرده برای من! نمی خواستم اسمم بر روی پرده ایی نوشته شود، آن شب با یکی از بچه های فومن که پدرش قصاب بود و چنگک ...
دلخوری منوچهر آذری از مهران مدیری
...> آذری گفت: اما آن موقع موهای شما سفید نبود. به نظرم به دلیل افزایش سن وقتی شما مشکل شنوایی دارید، باید سمعک بذارید یا موهاتون که سفید می شود، باید رنگ کنید. مدیری در ادامه درباره اوضاع امروز رادیو نسبت به گذشته پرسید. آذری اظهار داشت: چهل سال در رادیو زحمت کشیدم. من به سبب این کار از مردم دور هستم و دچار تنگی نفس شدم. رادیو از لحاظ مالی تغییری نکرده است. آذری درباره آشنایی خود ...
به تدریس در دانشگاه علاقه زیادی دارم/ در حال حاضر 12 مقاله ام چاپ شده است/ مشوقم، خانواده ام هستند
بودند؟ اعضای خانواده اولین نقش را در این موفقیت دارند. تا زمانی که مجرد بودم پدر و مادرم مشوقم بودند و از وقتی که ازدواج کردم همسرم همیشه پشتیبان من بود. اوقاتی که ناامید می شدم و یا انگیزه ام را از دست می دادم، خانواده ام همیشه در کنارم بودند و مرا تشویق می کردند. همچنین استاد راهنمایم دکتر افسانه غنی زاده نیز از همان روزی که وارد دانشگاه امام رضا(ع) مشهد شدم، از نظر معنوی و علمی همیشه ...
قانون درباره حق حضانت اطفال چه می گوید؟
بودم از خانواده های سرشناس و پولدار تهرانی هستند. تا به حال چندین دختر از خانواده های بزرگ را برای دانیال در نظر گرفته بودند اما او علاقه ای به هیچ کدام نداشته است. برای رهایی از فشار خانواده با یکی از همکلاسی هایش ازدواج می کند و دو سال بعد دختر به خاطر ناسازگاری با خانواده دانیال از او جدا می شود. خلاصه دانیال مادرش را تهدید کرده بود که دیگر ازدواج نخواهد کرد. اما حالا من را انتخاب کرده بود. موضوع ...
صحبت های بهنوش بختیاری درباره فامیل های مذهبی اش و مولودی رفتنش!
بیرقی هم در نزدیک شدن من به نقش خیلی تاثیر داشتند. 15 جلسه تمرین برایم گذاشتند. یک جایی خیلی از دستش کلافه شدم و گفتم مگر می خواهد بن هور بسازد آنقدر ما را می برد و می آورد (می خندد). هر روز در تمرین ها از من فیلم می گرفت. به من گفت با لباس های ملیحه (شخصیت فیلم) رفت و آمد کن. در مورد تمام جزییات رفتاری ام نظر می داد. مثلا اینکه می گفت موقع حرف زدن خیلی ابرویت را بالا می دهی سعی کن این کار را کمتر ...
نوستالژی کودکان جنگ؛ تانک و نارنجک هایی به شکل قُلک!
خوشحال وارد کلاس شدم، قلک های همه بچه ها را جمع کرده بودند، آقای زحمتکش قلک را تکان داد. گفتم: – آقا به خدا عمویم ده تومانی کاغذی داد انداختم توش! قلک را آورد بالا و یکی از چشم هایش را بست و از توی سوراخش نگاه کرد، بعد گفت: – آفرین! برو بشین! خوشحال بودم که دارم به جبهه های حق علیه باطل کمک می کنم ولی دلم برای تانکم تنگ می شد، دوست داشتم بگویم ...
شیر حور و فرمانده عملیات بدر که پیکر مطهرش همانند برادر شهیدش به وطن بازنگشت
بچه ها روحیه بدم. عراقی ها رو هم بترسونم. می خوام یه کاری کنم او نا فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده. چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها . توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم. دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد ، دیدم آقا مهدی است. نمی دانم چه شد ، زدم زیر گریه . از ...
از آغاز زندگی مشترک تجربه یک زندگی عاشقانه را داشتم/خواندن نماز اول وقت، زیارت عاشورا و نافله شب از ...
...> همسر سردارشهید حسین پور با اشاره به حضور شهید از آغاز جنگ تحمیلی در جبهه های حق عیله باطل، خاطرنشان کرد: اما من بعد از سال 63 و بعد از ازدواج با سردارتا سال 66 که به درجه رفیع شهادت نائل آمدند همراه ایشان بودم. وی در خصوص نحوه آشنایی اش با شهید حسین پور، گفت: ایشان نوه عمه من و من نوه دایی ایشان بودم. یک روز همراه مادرشان آمدند، خواستگاری. هرچند از قبل میل و علاقه ای بین ما نبود اما من به ...
عالی نسب دیده بان توسعه ملی در دوران دفاع مقدس مطلب ویژه
نسب را به لحاظ تاثیرگذاری بسیار گفته اند، در بیست و پنج سال هر هفته در کنار آقای فاضل و آقای دکتر مومنی مرتب خدمت ایشان می رسیدیم و البته یک بار به لحاظ بیماری شد پانزده روز یک بار و به یک ماه هم رسید. شما ممکن است بپرسید شما آنجا چه کار می کردید، من راستش اگر این تا این اندازه برایم قابل استفاده نمی بود این طور بیست و پنج سال اینجوری مداوم؛ بالاخره یک جایی پایم قطع می شد ولی انصافا شرکت در جلسات ...
حبیب بن مظاهر شد، اما در سی سالگی...!
به سوریه را جدی تر دنبال کردند؟ سال گذشته در سفر مشهد بودیم که چند نفر از دوستانشان برای اعزام ثبت نام کرده بودند و اسامی تکمیل شده بود. همه اش می گفت ببین از قافله عقب افتادم. از مشهد که برگشتیم اسمشان در لیست ذخیره ها بود. برای یکی از بچه ها مشکلی پیش آمده بود و قرار شد آقا مرتضی به جای ایشان اعزام شود. از روز رفتنش به سوریه بگویید... از طرف لشکر، یک ساک نظامی داده بودند ...
فرجام تلخ امیرحسین 17 ساله
آفتاب یزد - گروه اجتماعی: پسر نوجوانی در روز 22 فروردین ماه امسال یکی از جنجالی ترین جنایات را رقم زد؛ جنایتی که منجر به قتل دختر 6 ساله افغان به نام ستایش قریشی که همسایه شان بود، شد. ماجرا از این قرار است که ستایش بیست و دوم فروردین ماه ناپدید شد. پدر و مادرش همه جا را به دنبال دخترشان زیر و رو کردند، اما حتی با کمک پلیس هم نتوانستند ردی از دخترک بیابند تا این که فردای روز ناپدید شدن ستایش ...