سایر منابع:
سایر خبرها
آشتی با قرآن به سبک آیه گرافی
شروع کردم . آیه گرافی 90 هزار نفر فالوئر دارد از کودکی دنبال کشف معجزه قرآن بوده است و بالاخره طلبگی فرصت شناخت این معجزه را به او می دهد. در دوران کودکی با خودم فکر می کردم و در عالم کودکی با خودم می گفتم معجزه حضرت عیسی خیلی باحال تر از پیامبر ماست یا حضرت موسی با عصا به دریا می زد و دریا می شکافت؛ اما وقتی از معجزه پیامبر ما می پرسند می گوییم قرآن. هضم این قضیه برایم سخت بود ...
رزمنده ای با 80 ماه سابقه حضور در جبهه/ راه و رسم شهدا را برای مردم بازگو کنید
؟ به لحاظ اینکه در وزارت نفت مشغول به کار بودم از همان اوایل جنگ تحمیلی به عنوان مسئول حراست و دفاع جنگ به مناطق جنوبی و غربی کشور، مناطقی که مراکز انتقال خطوط نفت و تلمبه خانه که به آن مارون می گفتند بود و کرمانشاه اعزام شدم و تا سال 61 در آن مناطق بودم از سال 61 به بعد نیز از طریق گردان کربلا شاهرود و بسیج سپاه این شهر به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شدم. چه مدت در جبهه ...
ناگفته های زندگی شل سیلوراستاین
کاری دوست دارم انجام بدهم. من معتقدم همه باید همین طور زندگی کنند. به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نباشید، مرد، زن، بچه، سگ. من دلم می خواهد همه جا بروم، همه چیز را ببینم و بشنوم. تو می توانی از دیدن چیزهایی شگفت انگیز که در زندگی وجود دارد، دیوانه شوی. ***** شل سیلوراستاین با نام کامل شلدون آلن سیلوراستاین 25 سپتامبر 1930 در شیکاگو متولد شد. او هرگز نمی خواست برای بچه ها بنویسد و ...
بی غیرت لقبی که پیمان رجبی به همسرش داد
به گزارش شهدای ایران ، در زمان پخش مسابقه لیلا رجبی در رقابت های المپیک از تلویزیون ، مهاجر شجاعی که به عنوان کارشناس به یک برنامه رفته بود پس از عملکرد ضعیف رجبی روی آنتن زنده گفت که به نظر می رسد لیلا رجبی غیرت بیشتری لازم دارد. همین جمله توفانی را رقم زد. حالا همه مدافع لیلایی شده بودند که سال ها پیش با یک ایرانی به نام پیمان ازدواج کرد، از بلاروس به ایران آمد و برای ایران در مسابقات مختلف به ...
پاراگراف های خواندنی برای کتاب خوان ها
گه پیچیده و پخته رفتار کنیم اما معتقدم که وقتی به درون خود می رویم و خانه را پیدا میکنیم، جایی که به آن تعلق داریم و شاید تنها مکانی که واقعا به آن متعلقیم بیش از همیشه احساس امنیت می کنیم. نامه ای به دخترم | مایا آنجلو بی خود گام برمی داشتم، یکباره به خودم آمدم، این راه رفتن وحشیانه را یک جایی دیده بودم و فکر مرا به سوی خود کشیده بود، نمی دانستم کجا، به یادم افتاد. در باغ ...
حرف های شنیدنی محروم ایران در نیمه نهایی جام جهانی
خواهیم داشت؛ همه تیم هم قسم شدیم تا چنین نتیجه ای بگیریم و پایان فوق العاده ای داشته باشیم. * صحبت های جذاب و روحیه بخش محمد کشاورز کاپیتان ایران پیش از ضربات پنالتی بازی با برزیل از تلویزیون پخش شد که جلب توجه زیادی کرد؛ حرف های او چقدر روی بازیکنان تاثیر گذاشت؟ به دلیل اینکه برزیل از نظر آماری و رنکینگ جهانی بهتر از ما بود فشار روانی زیادی روی تیم ایران وجود داشت و محمد کشاورز هم سعی کرد قبل از پنالتی ها این بار روانی را از روی تیم بردارد و فکر می کنم به نحو احسن این کار را انجام داد و بچه ها با تمرکز و اعتماد به نفس بالا ضربات را زدند. ...
برای رفتن به سوریه خودم را بازنشسته کردم
شدم شهید حاج ابراهیم همت تازه شهید شده بود توفیق حضور کنار ایشان را نداشتم اما بعدازآن شهید عباس کریمی فرمانده لشکر شده بود و بعدازآن خدمت شهید سید یوسف کابلی بودم که بهترین دوره های جنگ را کنار او گذراندم . دوباره لات های تهران آمدند! حضور در لشکر 27 محمد رسول الله برای همه رزمندگان و بازماندگان پر از خاطرات دل نشینی است که سال های بعد از جنگ را با مرور خاطرات آن گذرانده اند ...
تابستان در افغانستان و زمستان در ایران می جنگیدم
، چون با کار نظامی آشنایی داشتم. چون من مسئول اورژانس بودم، همه جا می رفتم. فکر نمی کنم کسی به جز فرماندهان، مثل من همه سراسر جبهه را دیده باشد. بعد از آن رفتیم به جایی که تعدادی ارتشی بودند و در آنجا اسلحه ای بود که ما به آن پسلکه می گفتیم. ارتشی ها مانده بودند که چطور این سلاح را باز کنند. خلاصه من این اسلحه را باز کردم و قلقش را بهشان گفتم. بعد از آن شدیم متخصص سلاح و مهمات! من هم سلاح ...
ادعای دبیر سابق جشنواره فجر؛ می خواستند برج میلاد را منفجر کنند
می خواستند راهپیمایی را بترکانند نتوانستند و امشب می خواهند اختتامیه جشنواره فجر را بترکانند. به هیچ کس هیچی نمی گویی، می روی ساکت صدایت در نمی آید. من سریع از پایگاه های عملیاتی ام نیروی لباس شخصی می ریزم تو برج و سه گردان یگان ویژه می آیند در پارکینگ برج. هیچ کس نفهمد. چک و خنثی هم می آیند تا ما جلوی این اتفاق را بگیریم. من آمدم توی راه با خودم گفتم بمب گذاری شده پس تعطیل کنیم. وقتی بمب گذاری ...
آلبوم'طریق عشق'محمدرضا شجریان رونمایی شد
می خیزم. ** شجریان هرگز تمام نمی شود سپس پرویز پرستویی برای آخرین بار روی صحنه آمد و با اشاره به اینکه شجریان همیشه با مردم بوده، از تربیت والای موسیقی همایون شجریان، فرزند استاد، کمی سخن گفت و کلام خود را درباره ی استاد محمدرضا شجریان این گونه پایان داد: قدردانی به چه کارت می آید، تو جاودانه شده ای. شجریان هرگز تمام نمی شود. ** همایون به جای پدر خواند بخش پایانی ...
تا سه ماه قبل از پارالمپیک، کارگری می کردم/ ورزش زندگی مرا متحول کرد
دیگر مسابقات و با کمک خداوند توانستم پنج بار پیاپی رکوردها را جابه جا کنم. به عنوان سوال آخر با توجه به شرایط بدنی و مالی که داشتی خانواده و اطرافیانت با شروع ورزش ات مشکلی نداشتند؟ مادر و برادرانم به طور تمام قد از من حمایت می کردند و همه چیز را به خود من واگذار کردند. اما اطرافیان و دوستانم من را از ورزش نهی می کردند و اصرار داشتند که به کار بپردازم. حتی صاحب کاران من در گل ...
با لباس پسرانه استادیوم رفتم! / بهترین بوکسورم / پرسپولیسی دوآتیشه هستم
...، چطور بازیگر شدی؟ دانشگاه را داشتم تمام می کردم که از طریق یکی از دوستانم در کلاس های بازیگری استاد سمندریان شرکت کردم. پس از گذراندن یک دوره کوتاه، اولین فیلم سینمایی را به نام طلاق به سبک ایرونی با آقای حامد کمیلی بازی کردم. آن زمان بازیگری برای من هدف نبود و بیشتر دنبال تجربه اندوزی بودم. هرچه جلوتر رفتم به بازیگری بیشتر علاقه مند شدم و به خودم گفتم بهتره در حرفه ای که وارد می ...
لب کارون گریستیم - فریدون دشتی*
، شرم داشتند و می ترسیدند چهره خود را نشان دهند. شهر آرام بود و بی خیال همه چیز روال عادی خود را طی می کرد، بچه ها آماده رفتن به مدرسه بودند و مردم شهر شوربختانه به همه چیز و همه کس اعتماد داشتند، انبارهای بندر تا خرخره پر از کالا بود و کامیون ها در دیزل آباد و فیلیه آماده گرفتن بار بودند. مردم روز قبل از روی عادت کنار ساحل کارون قدم می زدند و از گمرک به سمت پارک کودک و برعکس می رفتند ...
شهید حاج محمدابراهیم همت،سردار عاشورایی که در جریان عملیات خیبر مقاومت کردو مانع بازپسگیری جزیره مجنون شد
ما اصلاً مراسم نداشتیم. من بودم و ابراهیم و خانواده هامان. یک حلقه خریدیم به هزار تومان. ابراهیم هم یک انگشتر عقیق گرفت به قیمت صد و پنجاه تومان صبح روزی که مهدی می خواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد خانه خواهرش. از لحنش معلوم بود خیلی بی قرار است. مادرش اصرار کرد بگویم بچه دارد به دنیا می آید. گفتم: نه. ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید نگران ...
ماجرای ملاقات با حاج احمد متوسلیان / شهدای شنام هنوز تفحص نشده اند
جلوتر بودند. رفتم پیش آنها دست دادم و حاج احمد را بوسیدم. صف را ول کردم سمت بچه های همشهری اسدآبادی ام رفتم. گفتم برادر احمد را دیدم و لو رفت و همه ریختند سر صف آب تا برادر احمد را ببینند. آن شب ما را به ستون تا پای قله شنام حرکت دادند. سرگرد صفایی که ارتشیِ شجاعی بود در کلامش فصاحت و بلاغت زیادی داشت. هیکلش هم ورزشکاری بود. اول برادر احمد صحبت کرد و بعد، او. دوباره قرار شد عملیات انجام شود ...
حمید لبخنده، هما روستا، سمندریان و یک دنیا خاطره
نمایش بازرس اثر گوگول به کارگردانی آقای انتظامی، بازی خانم روستا را بر صحنه دیده بودم و این نخستین نمایشی بود که خانم روستا، پس از بازگشت به وطن در ایران و در کنار هنرمندانی مانند آقای نصیریان، داریوش مودبیان و... بازی می کرد. از همان دوره دانشجویی، اوایل دهه 50 که با استاد سمندریان آشنا شدم، به دلیل محبت سرشار او و بانویش و به دلیل باز بودن در خانه استاد به روی همه شاگردانش، روابط ما خانوادگی شد ...
ازدواج سفید به زیان مردان است یا زنان؟
ورود وزارت کشور به موضوع "ازدواج سفید" خبر داده است. محمد اسلامی (معاون فنی دفتر سلامت جمعیت و رئیس اداره باروری وزارت بهداشت) در خصوص ازدواج سفید در کشور اظهار کرده است: در ازدواج های سفید افراد معمولا بچه دار نمی شوند و زمان فرزنددار شدن را از دست می دهند. او معتقد است که با افزایش ازدواج های سفید، انتظارات مبنی بر ارتقای میزان باروری در کشور محقق نمی شود و اگر تعداد افرادی که ازدواج ...
خاطرات اسارت /عباس کوچک، امّا از فولاد
خوشحالی و فوری گفتم :بابای من هم تراشکار است .همین نقطه مشترک زمینه ساز گفت و گوی ما شد، حرف از کسب و کار و دستگاه و ... . آبا و اجداد عباس صنعت گر بودن ، انتخاب فامیل فولادگر بدون ارتباط با شغل اجدادشان نبود.اما من اینگونه نبودم بارها از مادرم شنیده بودم که می گفت سالی که تو به دنیا آمدی (1345)پدرت دستگاه تراش خرید .قدیمی ها متعقد بودند هر بچه ای که متولد می شود ،خداوند متعال روزی اش را ...
چتربازی که هرگز چترش بسته نشد
...> - بله. دفتری بود در آموزش و پرورش در خیابان طالقانی. یک دریچه خیلی کوچکی داشت. از آن دریچه بچه ها همه پشت در می ایستادند. من بسیار ریز بودم و محاسنم خیلی دیر درآمد. یکی از دوستانم به نام عباس بود که باهم، هم کلاس و هم سن بودیم. ولی محاسن او خیلی زود درآمده بود. درشت هم بود. وقتی که من رفتم تا ثبت نام کنم، گفتم عباس! تو خم شو. من روی کمرت بروم که با کله داخل دریچه بروم که قد من نشان ندهد. همین هم ...
جهاد رسانه ای صدا و سیما در هشت سال دفاع مقدس
: نه شما خیلی مرد بزرگی هستی ولی فرمانده این طوری صلاح دانسته؛ شما هم تابع تصمیم فرمانده باش. این حادثه در تابستان بود! حالا این داستان را در ذهن خود داشته باشید تا برسیم به 11 اسفند 62 که من مجروح شدم و تا مرا از اهواز به تهران بیاورند شد اردیبهشت سال 63. در اتاق 122 بیمارستان مصطفی خمینی بستری بودم که یکی در زد و به داخل اتاق آمد و با لهجه شیرین اصفهانی گفت: اخوی مهمان نمی خوای؟ گفتم ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (313)
تحریف تاریخیه، چون اعراب اصلا گ ندارن که بخوان گور داشته باشن. 6. تو دنیا چیزی نفرت انگیزتر از مهمونِ سرزده باشه، اونم چیزی نیست جز بچه ی مهمونِ سرزده. 7. میدونستین هیئتا هم فصل نقل و انتقالات دارن؟ به این صورت که هیئت محله ما نوحه خون رو داده به هیئت خیابون بغلی، عوضش 2 تا طبل زن ماهر گرفته. 8. گربه سگ رو یادتونه؟ همیشه برام سوال بود از کجا گلاب به روتون میکردن. ...
پیشنهاد 13 میلیونی برای دو ساعت خادمی در حرم امام رضا (ع)
شما را ببیند. گفتم فردا ساعت 10 صبح به این آدرس بیاید. صبح آمدند و درب را باز کردم، احساس کردم با شخصی که سه هزار سال عمر کرده است مواجه شده ام. یک لحظه یاد خضر نبی افتادم. قلبم یک لحظه گرفت. گفت این بچه هنوز به دنیا نیامده بود. من در تیمچه کفاش های اصفهان مشغول بودم و به دلیل عرق خوری های زیاد اطرافیان، من هم کم کم آلوده شدم و طوری شده بود که کار هر شبمان به عرق خوری تبدیل شده بود. شش ماه از تولد ...
مهدویان: ساختن "ایستاده در غبار" ریسک بزرگی بود / جشنواره فیلم فجر گاهی ویرانگر است
ای جدی گرفته نشوم و بگویند فیلم ساختن بلد نیست، با خودم می گفتم قطعا مرا جدی نمی گیرند و با اینکه فیلم های کوتاه و مستند ساخته بودم، اما به هرحال فیلم اول به حساب می آمدم. دوم این که همه ما می دانیم جشنواره فیلم فجر سرنوشت خیلی از فیلم سازها را مشخص می کند. سال قبل دقیقا در همین زمان ما نگران انتخاب شدن فیلم در جشنواره بودیم و اگر این اتفاق نمی افتاد، قطعا سرنوشت این گروه هم چیز دیگری بود و سوم هم ...
وقتی امام(ره) ضامن "نجات" جان پسرم شد
نامه جبهه نیروهای گروه فداییان اسلام را امضا می کند. او در وصف ماجرای صدور این گواهی ها می گوید: زمانی که مشکلات بچه های گروه فداییان را برای شهید همدانی توضیح دادم. امضایی در یک برگه سفید با سربرگ خاصی زدند تا نامه را خودم بنویسم. با امضای سردار فضلی این برگه رسمیت بیشتری یافت و من مسئولیت صدور سابقه جبهه نیروهای فداییان اسلام را برعهده گرفتم . *دفاع پرس ...
مسافری از دیار شهداء
هوش رفتم. دیگر چیزی نفهمیدم، وقتی چشمانم را باز کردم دیدم در پتویی سرخ رنگ داخل آمبولانس در حال حرکت هستم. فورا بلند شده و فریاد زدم؛ مرا کجا می برید ! ... مرا کجا می برید!! ....... ناگهان راننده آمبولانس ترمز کرد وپا به فرارگذاشت. در حالی که دنبال او می دویدم، به راننده گفتم مگر چه شده ؟ گفت تو 24ساعت است که شهید شده ای و الان زنده شده ای، با حالتی مضطرب به من گفت ...
سردار خاطرات زخمی
مجید و همه بچه های کوچه بالا از بین میرفتیم. اما چون ما حق بودیم و خدا همیشه با حق است، عراقی ها را واقعا کور نموده بود وگرنه این فاصله، فاصله ای نبود که باعث ندیدن و غافل شدن شود. حالا دیگر در وضعیت مناسب رزم بودیم، تمامی عراقی ها در جلو ما قرار گرفته بودند. مجید مرادزاده در سنگر بلند شد و با دقتی بسیارعالی آر.پی.جی را شلیک کرد. صدای مهیب شلیک و بلافاصله انفجار در 15 متری و به هوا رفتن ...
کاش همسران شهدا اینقدر نادیده گرفته نشوند
هم رفت و ...یکبار که برگشت گفتم دیگر نرو.گفت امام حسین(ع) تنهاست.مثل زنان کوفی نباش. آن روز را به خاطر دارید که برای اولین بار رفتند ؟ من را به آمل رساندند. صبح فردای آن روز قرار بود بروند تهران و شب هم پرواز داشتند.در راه به من وصیتهایشان را کردند و به من گفتند تو برایم خیلی عزیز هستی.اگر اتفاقی برایم افتاد این را بدان.فردای آن روز هم که من را به خانه مادرم رساند و آمد ...
ناگفته های بدشناس ترین وزنه بردار دنیا
رفت من زودتر از این و همان روز مسابقه قهرمان المپیک می شدم. آن زمان چند سالت بود؟ 19 سال. در لندن وزنه های خوبی هم زدی. بله دقیقا من وزنه های خوبی زده بودم ولی متاسفانه بعضی افراد می خواهند این مساله را کم رنگ کنند. وزنه هایی که من در روز مسابقه زدم به جز همان دوره در همه دوره ای المپیک مدال داشت. خیلی جالبه شما می دانید که ورزش هایی چون وزنه برداری، شنا، دومیدانی ...
اشک های فرزند خردسال شهید، دل همه را ریش کرد
آرام شد و او را نوازش کرد و بوسید و عکس های یادگاری قشنگی با آن گرفت. ما ممنون و سپاسگزار طراح تمثیل ها هستیم. من مادر محمدحسین و علی علاوه بر همسر شهید بودن، فرزند شهید نیز هستم و بیشتر از هر کسی فرزندانم را درک می کنم. یادم می آید وقتی بچه بودم زمانی دلم به درد می آمد که حس می کردم، مردمی که پدر من به خاطرشان رفته حتی یاد و خاطره او را زنده نگه ن می دارند. شاید با یادآوری خاطرات پدر، اشک از چشمانم سرازیر می شد اما آن اشک سریع تبدیل به شعف و شادی می شد و می گفتم خدایا مواظب این مردم عزیز باش؛ پدر من که برای آسایش آنها رفت، آنها هنوز پدر مرا در خاطر دارند و یادش را زنده نگه داشته اند. ...
گفتگو با دختری که دربی را در استادیوم دید
نمی شد. من هم قفلش کردم که همه نتوانند صفحه ام را ببینند. با کسی به استادیوم می روی یا تنها؟ دفعه قبل تنها رفته بودم ولی این بار با دوستم رفتم. پسری که در عکس کنارت ایستاده، دوستت است. دوستم است، ولی پسر نیست. واقعا؟ خیلی چهره اش پسرانه است. دختر است و 17 ساله. صورت من دخترانه است و مجبورم کلی رنگ به صورتم بزنم تا کسی متوجه نشود من ...