سایر خبرها
سرقت از زنان با دوستی خیابانی
از من پرسید شغلت چیست و من به او گفتم لباس فروش هستم او شماره تلفنم را از من خواست، در ابتدا شماره ام را به او ندادم اما وی مدعی بود که می تواند با دسته چک برایم از بازار جنس بگیرد به همین خاطر شماره تلفنم را به او دادم. وی ادامه داد: روز سرقت قرار شد با او به یک تولیدی لباس برویم، سوار بر ماشینش شدم اما پس از مدتی به او اصرار کردم که برگردیم اما شاهرخ مرا متقاعد کرد که قرار است به سمت ...
سرقت سیاه از زنان پس از خوراندن آبمیوه مسموم
به گزارش خبرنگار ما، رسیدگی به این پرونده اوایل اردیبهشت ماه سال 93 با شکایت زن جوان از مردی مسافربر در دستور کار کارآگاهان پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت. آن روز زنی به نام شکوفه وحشت زده به کلانتری 150 تهرانسر رفت و گفت: چند روز قبل به عنوان مسافر سوار خودروی پراید هاچ بک سبزی شدم که راننده آن پسر جوانی بود. راننده با زیرکی سر صحبت را با من باز و درباره کارم سؤال کرد. وقتی به او گفتم که مغازه لباس ...
تهدید مرد ثروتمند افغان به انفجار شرکتی که از مدیرش طلبکار بود/بمب او شامل یک جارو و یک ساعت بود
افغانستان می رفتم و دوباره راهی ایران می شدم. با صاحب شرکت چطور آشنا شدی؟ من پیمانکار ساختمانی هستم. برای این شرکت هم 800 واحد ساخته بودم. قرارداد شما چقدر بود؟ 3 میلیارد و 500 میلیون تومان که حدود 2 میلیارد آن پرداخت شده بود و بیش از یک و نیم میلیارد تومان طلبکار بودم، اما از 6 سال قبل سرگردانم. باور کنید به خاطر بدهی زیاد راهی برای وصول پولم نداشتم. البته رئیس شرکت مشکل ...
تعرض و زورگیری با توسل به آبمیوه آلوده
شاهرخ در اظهاراتش به ماموران گفت: به خاطر جرم اول خودم نزدیک دو ماه در آگاهی بودم و بعد زندان رفتم، من شاکی را نمی شناسم و اظهاراتش را قبول ندارم. اظهارات شاهرخ در حالی مطرح شد که شاکی پرونده و پروانه، شاهرخ را شناختند اما او همچنان منکر سرقت از زن جوان بود. شاهرخ پیش از ظهر دیروز به شعبه پنجم دادسرای ناحیه 34 تهران منتقل و سرانجام به سرقت از زن جوان اعتراف کرد. او در اظهاراتش به علی وسیله ...
راز آزار 10 زن در سینه گروگانگیر زندانی
روزنامه ایران: مرد جوان که از دو سال قبل به اتهام آدم ربایی درزندان بود با تیزهوشی بازپرس و کارآگاهان پلیس درحالی شناسایی شد که راز آزارواذیت وسرقت اموال دست کم 10 زن را درسینه داشت. پرونده این ماجرا از اوایل اردیبهشت سال 93 و با مراجعه زن جوانی به یکی ازکلانتری های جنوب تهران دردستور رسیدگی قرارگرفت. زن جوان درشکایتش گفت: چند روز قبل در خیابان منتظر تاکسی بودم که راننده خودروی پراید ...
فائزه هاشمی:در زندان اصلا "سختی" نکشیدم
، این که نفس این ملاقات کار شایسته ای نبوده با این که نظر ایشان چیست، به نظر من این نتیجه گیری آن نمی تواند باشد. حالا باید از خودشان بپرسید. در زندان اصلا شرایط سختی نداشتیم فائزه هاشمی در بخش دیگری از گفت و گوی خود درباره دستگیری خود و به زندان رفتنش می گوید: حدود دو، سه شب بود. من با چادر سفید و لباس خانه وارد بند شدم! اکثرشان هیچ کدام من را به قیافه ندیده بودند. تا اینکه من ...
دام سیاه طلافروش قلابی برای دختران دم بخت
که به من علاقه مند شده و قصد ازدواج دارد. او ابتدا مرا به یک تولیدی پوشاک برد و پس از آن در راه مغازه اش بودیم که به بهانه خرید آبمیوه مقابل مغازه ای توقف کرد و بعد از آن با2لیوان آبمیوه برگشت. دختر جوان گفت: وقتی آبمیوه را خوردم دچار سرگیجه شدیدی شدم و از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم در بیابان های جنوب تهران بودم. آنجا بود که متوجه شدم پرهام مرا مورد آزار و اذیت قرار داده و تمام طلاهایی که همراهم ...
متهم را شناسایی کنید
.... با توجه به مدارک و وسایل کشف شده از لباس متهم او تحت بازجویی های فنی و پلیسی قرار گرفت و همان یک میلیون تومان وجه نقدی که روز 12 مهر ماه در ایستگاه مولوی سرقت شده بود نیز از سارق کشف شد. زمانی که او تحت بازجویی قرار گرفت، در مورد سرقت های سریالی خود گفت: من تنها چهار روز است که به تهران آمده بودم و زمانی که دستگیر شدم قصد در آوردن پول موادم را داشتم. این در حالی بود که متهم در تاریخ 27 ...
خاطرات آزاده فاطمه ناهیدی (7)
استفاده می کردند. در کاملاً بسته بود. به گوشه سلول که دید نداشت رفتیم و لباس هایمان را در آوردیم. یکی یکی آنها را بازدید کرد. گوشواره های من و سنجاق سر و حتی کشی را هم که به سر داشتم و موهایم را با آن بسته بودم، گرفت. فقط یک سنجاق سر را موقعی که بچه ها به شوخی به او گفتند که نکند می خواهی سوراخ بینی هایمان را هم بگردی، پنهان کردم. او با پررویی می گفت آره که می گردم. یک سنجاق کوچک هم به روسری ام وصل بود ...
او دیگر آدم سابق نیست
.... گاهی اوقات، دیگر نمی توانیم او را کنترل کنیم. فریاد می زند و سرش را به دیوار می کوبد. چند روز پیش بود که دولت وزیری، سخنگوی وزارت دفاع افغانستان، خبر داد: ارتش سعی می کند برای سربازان مجروح، حقوق بازنشستگی مادام العمر فراهم کند؛ همچنین ما در تلاش هستیم راهی برای ارائه مراقبت های پزشکی رایگان به این سربازها و خانواده های آنها در تمام زندگی شان پیدا کنیم. سرور اما می گوید: اینها ...
خاطرات آزاده فاطمه ناهیدی(6)
خستگی از یک طرف و ناراحتی و افکار مختلف از طرف دیگر گیج مان کرده بود. می نشستیم و به نوبت بچه ها سرشان را روی پای آن یکی می گذاشتند و می خوابیدند. اما باز نمی شد خوابید. فضای بدی بود. شب سختی را گذراندیم. در عین حال که ناراحت بودیم، صحنه های جالبی پیش می آمد که باعث می شد خنده مان بگیرد. یکی از بچه ها خیلی چاق بود و با وجود سن کم با صدای بلندی خروپف می کرد. طوری که همه می گفتند بیدارش کنید. یکی از ...
سهیلا روز های پایان سختی هایش را می گذراند/او دوست دارد کنار بچه هایش باشد
فرزندم به سازمان بهزیستی تحویل داده شدند و من نیز روانه زندان اوین شدم. در ابتدا به 20 سال حبس محکوم شدم که در نهایت با پیگیری های مادرم و ارائه مدارک پزشکی معلولیتم و البته اسناد و مدارک، محکومیتم 7 ماه بیشتر طول نکشید. وی در ادامه می گوید: بعد از آزاد شدنم از زندان به سازمان بهزیستی مراجعه کردم ولی آنها از دادن فرزندانم ممانعت کردند و اعلام کردند که من شرایط نگهداری از آنها را ندارم ...
فائزه هاشمی: من اسب ندارم که ...
همان چادر سفید و لباس خانه وارد بند شدم! اکثرشان هیچ کدام من را به قیافه ندیده بودند. تا اینکه من یک زندانی را که مهسا امرآبادی بود، می بینم، اون می گوید فائزه تویی؟ من می گویم مهسا تویی؟ بعضی هایشان ترسیده بودند، می گفتند اگر فائزه را آوردند، معنی اش این است که قرار است فردا ما را اعدام کنند؛ یعنی چه اتفاقی بیرون افتاده که فائزه را زندان آورده اند! برای آنها خیلی عجیب بود. فردای آن ...
تعرض و گرفتن فیلم از دختر ... در پارتی مختلط!؟
میهمانانش بود جشن خوبی بود تا اینکه شام خوردم بیشتر تماشاچی جشن بودم و چون کسی را نمی شناختم نسترن گاهی نزدم می آمد و خواهرش هم گاهی به من سرک می زد. دختر دانشجو ادامه داد:بعداز شام در حال آماده شدن بودم که پسری با یک سینی آب پرتقال جلویم ایستاد و من یک لیوان برداشتم او هم رفت تصورم این بود جزو تیم پذیرایی است وقتی لیوان آب پرتقال را سرکشیدم هنوز کیفم را برنداشته بودم که چشمانم سیاهی ...
54 ساعت جدال با سرمای مرگبار آرارات
آرارات در ارتفاع 3251 متر، در هوایی تقریباً مه آلود و سرد پی گرفتیم. ساعت 6 عصرکمپ اول را بر پا کردیم و به تهیه آب برای چای، غذا و آب مورد نیاز برای مسیر صعود پرداختیم. دمای هوا در شب به منفی 35 درجه رسید. ساعت یک بامداد خوابیدیم و من تا ساعت 5 و کمی زود تر از زنگ زدن ساعت ها بسیار راحت خوابیدم و به همین خاطر سرحال بودم و ساعت 7 صبح کمپ یک را به سمت قله ترک کردیم. رقیه ادامه داد: در این ...
پیکر شهید پیچک را سالم برگرداند/ من عروس سه روزه هستم
حفاظت میکردند. روزی به مادرم گفت که قصد ازدواج دارد. در آن مدت هیچ حقوقی از سپاه نگرفته بود. البته بعد از شهادتش متوجه شدیم که در آن مدت در شرکت ملی گاز بهعنوان بازرس انبار فعالیت داشت؛ ولی از آنجا هم حقوقی دریافت نمیکرد. مادرم از او خواسته بود هر وقت سه ماه حقوق دریافت و پسانداز کرد، برای او به خواستگاری میرود. ** نحوه آشنایی همسر شهید: مدرک دیپلم را که گرفتم ...
آخرین مدیرعامل بانک ملی در قبل از انقلاب چگونه مدیریت می کرد/نگاهی به اداره بزرگترین بانک خاور میانه در ...
نزدیک 600- 700کارمند داشت و خود به اندازه یک بانک بزرگ بود، به خاطر دارم که در یک سال 50 درصد سود بانک ملی را ارائه می کرد، من ابتدا در صندوق کار می کردم تا اینکه در سال 53 -52 مشکلات سیاسی برای من به وجود آمد که بازداشت شدم و به مدت شش ماه زندانی سیاسی بودم. از زندان بیرون آمدم در قسمت اعتبارات اسنادی و قسمت ارزی بانک ملی کارکردم. درقسمت اعتبارات اسناد ما در روز به طور متوسط 25-26 وتا30 اعتبار ...
خاطرات اسارات/شفای بیماری علی اکبر در زمان اسارت
بگیریم یا نه؟ فردای آن روز، همه آمدند و به اتفاق گفتند: تمام برادران استقبال کردند و حاضرند روزه بگیرند. باز بنده تأکید کردم: خواهش می کنم از آنهایی که مریضند یا چشمشان ضعیف است روزه نگیرند. شب اربعین آقا امام حسین علیه السلام رسید و همه عزیزان که حدود 1400نفر بودند، بدون سحری روزه گرفتند، اصلا اردوگاه یک حالت معنوی خاصی به خودش گرفته بود، آن هم روز اربعین امام حسین علیه ...
آدم ربایی اشتباهی و عملیات انتحاری برای تسویه حساب میلیاردی
...> چرا به جای این کارها به مدیر شرکت زنگ نمی زدی؟ هزار بار زنگ زدم و بارها به شرکت رفتم اما موفق نمی شدم او را ببینم. بعد از ماجرای گروگانگیری هم از ترسم به افغانستان رفتم. می ترسیدم گیر بیفتم و نتوانم مدیر را ببینم. 3 ماه آنجا بودم و فکر کردم تا اینکه 2هفته قبل به تهران برگشتم و با ساخت یک بمب قلابی وارد شرکت شدم. پیش از رسیدن پلیس مدیر را دیدم و برایش همه چیز را توضیح دادم ...
من هستم، اما بی هویت
... بچه های بی شناسنامه باز بغضی چاشنی حرف های مریم می شود: شوهرم ایست قلبی کرد و مرد. چون سه ساله بودم که پدرم مرد و با ناپدری بزرگ شدم، دوست نداشتم فرزندانم زیر دست ناپدری بزرگ شوند، برای همین ازدواج نکردم. خیلی سختی کشیدم و الان نمی خواهم فرزندانم شبیه من شوند. مادرم جوان بود و ازدواج کرد و ما بسیار بدبختی کشیدیم و زندگی خیلی سختی را پشت سر گذاشتم. دختر آخرم 12 ساله بود که به خانه بخت ...
ضرورت کاهش جمعیت کیفری
هزار تومان می شد اما در حال حاضر میزان دقیق را نمی دانم. حقوق پرداختی و نگهداری تأسیسات و امکانات و سایر هزینه ها بالای 500 میلیارد در سال است، پروژه های عمرانی را هم به این مسائل اضافه کنید که اینها فقط هزینه های آشکار است، هزینه های معنوی هم وجود دارد که نمی توان آنها را محاسب کرد. فراوانی استفاده از زندان، مجازات را سست می کند و قبح زندان را می ریزد برگردیم به بحث اصلی؛ فراوانی استفاده ...
باید ساعت کار بانوان بدون کسر حقوق و مزایا کم شود
روح افزا در سلسله نشست های دانشجویی با موضوع بررسی حقوق زنان از دیدگاه اسلام اظهار داشت: سخنرانی خود را با دو سوال شروع می کنم آیا اسلام برای زنان حقوقی قائل شده و یا زنانی که در جوامع غربی در حال زندگی هستند وضعیت بهتری دارند. وی افزود: در زمان تحصیلاتم در دانشگاه منچستر انگلستان به علت پوششی که داشتم همیشه زیر سئوال بودم و برخی از مردم به من می گفتند دچار دگرگونی نشده ای که با این پوشش ...
هاشمی رفسنجانی در برخورد با رژیم پهلوی نرم تر از بقیه بود
. در ادامه مهم ترین بخشهای خاطرات آیت الله مهدوی کنی به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی از منظرتان می گذرد: ***آیت الله مهدوی کنی: هاشمی در برخورد با رژیم پهلوی نرم تر از بقیه بود *** آیت الله مهدوی کنی در کتاب خاطرات خود که توسط "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" منتشر شده است درباره نوع رفتار جریانات مختلف در مبارزه با رژیم پهلوی می گوید: ما همان وقت هم که مبارزه می کردیم ...
مهاجری که از کارگری در گلخانه به الگوی کشاورزی صنعتی رسید
به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، تولید خیار صنعتی (خیار درختی) یکی از پربازده ترین صنعت ها در کشاورزی ایران است. به دلیل صادرات این محصول به دیگر کشورها و رقابت با دیگر تولید کنندگان رفته رفته این صنعت از حالت سنتی خود در حال خارج شدن است. اغلب مناطق گرمسیر مانند تهران، اصفهان و یزد محل کشت خیار هستند. کاری بسیار پرمشقت که نیاز به فعالیت روزانه بین 10 تا 15 ...
یاد باد آن روزگاران
.... تا این جمله را گفتم: راننده زود روی ترمززد، که از جایم کنده شدم! گفت: شیخ برو پایین نمازت را بخوان، آنها را به رخ ما نکش. باز گفتند: مرا که به بوکان فرستادند، مأموری با لباس ژاندارمری جلویم آمد. از برادران اهل سنت بود. به من گفت : چرا اینقدر غریبی؟ چون یک اتاق بدون لوازم در اختیارم گذارده بودند. گفتم :تبعیدم کرده اند! رفت چراغ و لوازم اولیه برایم آوردودرآن شرایط دشوار کمک کارم شد. ازخداوند متعال مسئلت دارم که این عالم ربانی ومجاهد را در جوار رحمت خویش جای دهد واورا با انبیاء وشهدا محشور فرماید. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ...
برنده نوبل ادبیات: چگونه نویسنده شدم
ایران آنلاین / این روزها چه کتاب هایی روی پاتختی اتاق خوابتان است؟ یک اسب وارد کافه شد دیوید گروسمن – خودنگاره ی یک استندآپ کمدین در اسرائیل. حتی اگر زیرکی سطحی آن تا اندازه ای با یأس عمیق زندگی نامه ای در مغایرت باشد، کتاب توانسته نظر من را به خود جلب کند. اما هنوز آن را تمام نکرده ام. یکی دیگر، کتاب جدید پیتر استرهیزی داستان ساده ویرگول یک صد صفحه که متأسفانه هنوز چیز زیادی نمی توانم درباره اش بگویم. داستان خانواده ای در مجارستان که بعد ...
منوچهر آذری: سالهاست با یک میکروفون مردم را می خندانم!
آقایان داود رشیدی، محمد علی کشاورز، عزت الله انتظامی، فروهر، فرهنگ مهرپرور و محمود بصیری بازی می کردم. در شهرک سینمایی رل دربان گراندهتل را بازی می کردم. من قرار بود در این سریال صحبتی نداشته باشم و فقط بگویم سلام و بفرمایید، اما علی حاتمی از بازی گرم من خوشش آمده بود. خب آن موقع هم من جوان سرحالی بودم. آن موقع دو دست لباس برایم دوخته شد و جزو افتخارات من بود که در آن سریال بازی می کردم. ابتدا قرار ...
ترکش های سمی جسم مصطفی را ذره ذره آب کرد
قافله شهدا، که این بین مصطفی زرنگی می کند و با آمدن موسم حضور رزمندگان در جبهه دفاع از حرم، به این جبهه می پیوندد و البته جانباز شده و شش ماه بعد ترکش های سمی نشسته بر گردنش، بهانه ای می شود برای آسمانی شدنش. آنچه در پی می آید روایتی است خواندنی از زبان عظیمه برزیگر، همسر و محمد رشیدپور فرزند شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور. شهید رشیدپور از رزمندگان دفاع مقدس هم بودند، کمی بیشتر این رزمنده با ...
شاعره نامداری که هرگز به طلا فروشی نرفت
رمضان برای سحری بیدار می شدم، می گفت: بیا دست مرا هم بگیر تا بیایم و با تو نان و پنیری بخورم. به خاطر بیماری توان روزه گرفتن نداشت، اما نماز شبش ترک نمی شد. دو ساعتی مشغول راز و نیاز می شد و بعد می گفت: او را به اتاقش ببرم. اصلاً قبول نداشت بیماریش پیشرفت کرده است. ماه آخر او را به بیمارستان بردیم و در 5 مهر سال 1387 عمل جراحی شد. در چهارم آبان هم فوت کرد. به خاطر علاقه و ارادتی که به امامزاده صالح(ع) داشت، تصمیم داشتیم او را در آنجا دفن کنیم. نزدیک ظهر بود که دکتر الهام تماس گرفتند و گفتند: می توانیم طاهره را در امامزاده صالح(ع) به خاک بسپاریم. انتهای پیام/ ...
رضا جان شهادتت مبارک...
. پیگیر بودم کی دوره اش تمام می شود تا دوباره ببینمش... بعد از یکی دو سال که دوره دانشگاه افسری تمام شد، دوستانش برگشتند اما او برنگشت. پرسیدم از آقای الوانی چه خبر؟ چرا او نیامده!؟ گفتند محمدرضا برای دوره صابرین انتخاب شده و همانجا ماند. به نظرم دوره صابرین را اصفهان بود. پیش خودم گفتم آخر آن جوان محجوب و نحیف به چه درد صابرین و آموزش های سخت آن می خورد...!؟ بعد از مدت ها دوباره سراغش را از ...