سایر منابع:
سایر خبرها
طلبه ای که حامی سگ های ولگرد شد
.... به بحث حیات وحش هم وقتی وارد می شویم، می بینیم آن ها طبق طبیعت خود زندگی می کنند و فعل وانفعالات دارند و این ما هستیم که طبیعت آن ها را برهم می زنیم. شکار سرگرمی نیست! حجت الاسلام نظافتی اول ازهمه می گوید باید بین حیوانات شهری و حیات وحش تفاوت قائل شویم و بدانیم با هرکدام باید چطور رفتار کنیم. در مورد حیوانات چند نکته وجود دارد و این حیوانات به دو نوع تقسیم می شوند: ما ...
درمان مخالفان ترامپ با سگ درمانی دانشگاهی/ مراسم گریه کنان در دانشگاه نخبه آمریکایی
به گزارش عصر دنا، چند روزی از پیروزی دانلد ترامپ در انتخاباتی می گذرد که نتیجه اش مردم آمریکا (نه خواص تعیین کننده نتیجه انتخابات) و دنیا را حیرت زده کرد. این حیرت زدگی، دموکرات ها و لیبرال های آمریکایی را وادار کرد تا به خیابان ها بریزند و به اشکال مختلف، اعتراض خود را به انتخاب ترامپ به عنوان رئیس جمهور بعدی کشورشان نشان دهند [1] ؛ از جمله با راه پیمایی تا مقابل برج ترامپ در نیویورک، دفتر مرکزی ...
مردی که 22 سال اشتباهی حبس شد!
ولی برایم مهم نبود. پس از چند سال، وقتی عصبانیتم را کنار گذاشتم و به خودم عشق ورزیدم دیگر زندان انفرادی برایم مهم نبود. من هنوز هم از تنهایی ام لذت می برم... حتی پس از آزادی از زندان هم هیچگاه دچار مشکلات روانی نشدم چرا که در زندان در مورد روانشناسی زیاد مطالعه کردم و آموخته هایم را روی خودم اعمال کردم. تجاوز در کودکی و ماجرای دردسرساز! نیک به همراه خانواده اش در حومه ...
روایت تکان دهنده مرضیه دباغ از شکنجه گاه ساواک
...! گفتم بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد. به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم من عینکی نیستم گفتند عجب دیوانه ای است این...! خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم آقا هر چه زودتر سؤال های مرا ...
زمانی که در خانه تنها بودم دختر دایی همسرم به خانه ام می آمد / خواستم که ارتباطم را قطع کنم ولی وابسته ...
بدون حجابم را روی پروفایلم گذاشتم و در این میان با پسرهای زیادی آشنا شدم و خودم را مجرد معرفی کردم. بعد از مدتی و ترس از این که مبادا شوهرم متوجه کارهایم شود خواستم که رابطه هایم را قطع کنم ولی مثل فرد معتاد، وابسته اینترنت و شبکه های اجتماعی شده بودم و هر روز این وابستگی بیشتر می شد تا این که روزی در گروه توسط یکی از دوستانم به میهمانی دعوت شدم با آن که از شرکت در آن جشن واهمه داشتم اما با ...
تفاوت های عطاران و مهران مدیری از زبان محسن تنابنده
درباره این مجموعه و شکل گیری ایده آن توضیح داد: تورج اصلانی که با او رفیق بودم، ایده ای مانند همان خانواده ای که در سریال بود، داشت و من این طرح را از او خریدم و به تلویزیون فرستادم که درجا رد شد. متن را دوباره بازنویسی کردم و این بار تلویزیون به دلیل نداشتن برنامه با پخش سریال موافقت کرد. او ادامه داد: همه فصل های پایتخت برای بار اول رد شدند. برای فصل پنجم پایتخت به دلیل تغییر مدیریت ...
کامبیز درم بخش: حرف هایم را با تصویر می گویم
کرده ام و همه چیز را هم دیده ام. گاهی حتی پیش می آمد که در یک روز پنج یا شش کار از من در نشریات مختلف چاپ می شد. بعد از مدتی در کارم به بخش هنری ماجرا رسیدم. همان استریلیزه بودن و سادگی که در کارهایم می بینید، حاصل همین مرحله است. خوشبختانه در چند سال اخیر از نظر مالی هم اوضاع بهتر شده است. تا یادم می آید از روزنامه ها و مجله ها طلبکار بودیم. زمانی بود که هیچ پولی به ما نمی دادند. نمی ...
اعتصابتان را بشکنید
آزادگان دفاع مقدس در این مجموعه است. چشم در چشم آنان سومین اثر از خاطرات زنان اسیر ایرانی در بازداشتگاه های بی آفتاب عراق است که توسط دفتر ادبیات و هنر مقاومت منتشرشده است. روزهای اول ضعف و ناراحتی بیشتری وجود داشت، چون بدن هنوز شرایط جدید را نپذیرفته بود. روز پنجم با اینکه وضع جسمانی خوبی نداشتیم و ضعف شدیدی احساس می کردیم، مریم گفت من خودم را به بی حالی و غش می زنم و شما سر و صدا راه ...
گفتگو با کسی که 15 سال برای کودکان نوشت
. این طوری شد که از من دعوت به همکاری کرد. خاطره ی اولین روز حضور حریری در دفتر هفته نامه شنیدنی است. وقتی قرار شد کارم را شروع کنم، چند کمد و جعبه و کشو به من نشان دادند که پر از نامه های خوانده نشده بود! درواقع به شکل عجیبی با حجم عظیمی از کار روبه رو شدم. نشستم و نامه ها را دسته بندی کردم. تعداد نامه هایی که جواب می خواستند خیلی زیاد بود. احساس می کردم این بچه ها خیلی وقت است که منتظر ...
ماجراهای عجیب زندگی یک دختر!
راضی بودم و شناسنامه برادرم را هم دادم با عکس خودم عکسدار کردند. اما مشکلات من 9 ماه پیش آغاز شد. نمی دانم که چه کسی به دژبان کلانتری محل خبر داده بود که در رستوران ما، یک سرباز فراری کار می کند. یک شب چند دژبان به رستوران آمدند و شناسنامه و اوراق معافیت و خاتمه خدمت همه کارکنان را خواستند. من معافیت وپایان خدمت نداشتم.بنابراین مرا با خود بردند و روز بعد به اداره نظام وظیفه تحویلم دادند. در آنجا ...
رضا شاهرودی: نمی توانستم موهایم را کوتاه کنم!
هواداران می گفتند شاهرودی مالدینی، اما شعار مالدینی شاهرودی بیشتر روزی بود که مالدینی به ایران آمده بود و من با وجود مصدومیت چند دقیقه برابر مالدینی بازی کردم. چرا فوتبال؟ فوتبال عشق بر و بچه های زمین خاکی های جنوب شهر در محله امامزاده حسن بود و من هم از آنجا با آموزشگاه ها شروع کردم. فوتبال من در مدارس سلسله مراتب داشت و خودم را خوب نشان دادم. راهنما؟ ...
قصد دارم با مسؤولان فدراسیون وزنه برداری دیدار کنم/ در حال انجام فیزیوتراپی و آب درمانی هستم
برداری را آغاز کنم. قهرمان تیم ملی وزنه برداری کشورمان تصریح کرد: مهم تر از همه این روزها در حال انجام مراحل فیزیوتراپی هستم و هر روز دو جلسه فیزیوتراپی انجام می دهم. این ورزشکار نام آشنای کشور، یادآور شد: روند درمانی ام روز به روز در حال بهبود است و حدود 15 روز عصا را کنار گذاشتم و مراحل آب درمانی آغاز شده و هم اکنون همه شرایط به خوبی در حال پیشرفت است. مولایی در ...
از سال آینده وزنه برداری را آغاز می کنم
به گزارش شمال ورزشی؛ بهادر مولایی عصر امروز با حضور در فرمانداری ویژه آمل از نزدیک با احمد منفرد دیدار داشته و از تلاش های مسؤولان آملی برای بهبودی وی پس از حادثه رانندگی اخیر قدرشناسی کرد. قهرمان ارزشمند وزنه برداری کشورمان در این دیدار، اظهار کرد: قبل و بعد از تصادف در محور مواصلاتی هراز روزهای سخت و دردناکی را پشت سر گذاشتم. وی با اعلام اینکه امید دارم آن روزهای سخت رو به ...
چرا مرضیه دباغ قبول نکرد از زندگی اش فیلم ساخته شود
تنها زیستن، تنها خوردن و نشستن و لذت بردن از زندگی نه تنها مزیت ندارد بلکه فاصله میان افراد خانواده ایجاد می کند. جزئیات زندگی امام برای همه مردم می تواند درس باشد و در تجلیل از امام نباید فقط به مسائل کلان و نظری اهمیت داد. زندگی امام می تواند برای همه مردم درس داشته باشد از کارگر گرفته تا کارفرما و از وزیر تا کارمند. روزی برای چند برادر فرمانده سپاه از اخلاقیات و خلق و خوی امام صحبت می کردم یکی دو تا از برادران گفتند که ما می رویم عمل می کنیم اما یکی از آنها چند روز بعد تماس گرفت و گفت امکان ندارد ما مانند امام شویم. ...
ثروتمند حسود و مار
، خوبی است. من از قفس آزادت کردم. حالا ولم کن. مار گفت: حرفت را قبول ندارم. ثروتمند خسیس گفت: اگر می خواهی، برویم و از چند نفر بخواهیم که در مورد ما قضاوت کنند. هرچه آنها گفتند، من قبول می کنم. اگر حق با تو بود، آن وقت می توانی راحت مرا بکشی. ولی حالا این قدر به گردنم فشار نیار. مار پذیرفت و حلقه ی دور گردن مرد ثروتمند را شل کرد. آنها قبل از همه پیش گله ی گوسفندان مرد ثروتمند ...
خاطرات مرضیه حدیدچی؛ از شکنجه های ساواک تا دیدار با گورباچف
که من می خواستم شد. به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم من عینکی نیستم گفتند عجب دیوانه ای است این...! خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم . به ...
یادداشت به قلم غلامرضا تاجگردون:کهگیلویه و بویراحمد؛ تغییر نام یا همین نام؟
کرد و اسم استان را بهش می گفتم، می گفت خیلی سخته خودت برگه را بگیر و بنویس. در دوران خدمتم در سازمان برنامه وبودجه با جدولی که به ریز همه استان ها را نوشته بود و رو به روش یه سری عدد یا بودجه نوشته می شد خیلی کار داشتیم و هنوز هم اونایی که اهل بودجه و اعتبار هستند متوجه میشن من چی میگم. از اون موقع که 24 استان بودیم تا حالا که 31 استان هستیم. تنها جایی که اسم استان را زود پیدا می کردیم و ...
جمیل و جمیله
آنها نشان بدهد. آنها بافه ی هیزم را همان جا دیدند، اما اثری از جمیله نبود. هرچه جمیله را صدا زدند، کسی جواب نداد که نداد. پس آتش روشن کردند و تا صبح دنبالش گشتند. مردها به مادر جمیله که هنوز گریه می کرد، گفتند: شاید دخترت را آدمی دزدیده، چون اگر جانوری او را خورده، پس اثر خونش کو. اگر افعی نیشش زده، پس جسدش کجاست؟ همه ناامید برگشتند به خانه. روز چهارم پدر و مادر جمیله گفتند: چه کار کنیم؟ آن ...
نرگس آبیار از نفس متفاوتش می گوید
همیشگی تا این که در چهارده سالگی شدم معلم نهضت سواد آموزی. آن زمان با مدرک سوم راهنمایی معلم می گرفتند. شروع کردم به درس دادن در شهرک های حاشیه نشین جاده ساوه. هم روستاها و هم شهرک ها. در آن قسمت ها چون از همه ایران آدم زندگی می کند، تجربه های خوبی به دست آوردم. آدم های حاشیه نشین میان راه مدرنیته و سنت مانده اند و هنوز تکلیف شان مشخص نیست. آن سال ها خیلی برایم متفاوت بود و داستان های ...
مردم روی ما آب جوش می ریزند
ای خود باقی ماندم. تا اینکه بعد از مدتی دوستانش از راه رسیدند و دیدند که هنوز در حال تلاش برای خنداندن من است. یکی از دوستانش گفت من خودم می خندانمش! بعد از کلی تلاش، من با دوست سومشان که هیچ تلاشی نمی کرد، دست دادم و شروع به خندیدن کردم. هر سه نفر از این حرکت من شوکه شده بودند. آقای منصوری فرد می گوید تا روزی سیلورمن می داند که این کار وجه هنری بودن خود را حفظ کند. من از روز اولی که ...
کچل مم سیاه
را بردار و آن قدر برو تا برسی به دریا. کنار دریا که رسیدی، با آهک و پنبه حوض بزرگی درست کن و شراب را بریز توش. بعد همان دور و بر گودالی بکن و توش قایم شو. خیلی طول نمی کشد که می بینی آسمان سیاه می شود و نعره می زند. دریا جنب و جوش می کند و آب دو شقه می شود و مادیانی مثل کوه از وسط آب می پرد بیرون و دنبالش هم سی و نه کُره هرکدام مثل کوه از دریا می زنند بیرون و همه می روند تو چمن زار نزدیک دریا و ...
از شنیدن آیات صبر در زندان ساواک گفت تا نگاه عاقل اندر سفیه آیت الله العظمی جوادی آملی به گورباچف
دلباختگان (به خدا) . (بقره، 45) این بانوی انقلابی افزود: به خودم آمدم و دیدم من بخاطر بچه ام دارم به دشمنم التماس می کنم، خب برایم خیلی سخت آمد، همان جا به دیوار تیمم کردم و دو رکعت نماز استغاثه خواندم بعد که بلند شدم ببینم چی شد، دیدم داخل پتو گذاشتنش و هرچه آب رویش ریختند هوش نیامده است و دارند می برندش، گفتم خدا را شکر، به شهادت رسید و دیگر این همه این بچه را شکنجه نمی دهند. نوای ...
چگونه کودکان را کارآفرین بار بیاوریم؟ + فیلم
مراحل موفقیت بالاتر برسونید.] [اما از همه مهم تر،] [یادتون بیاد زمانی رو که بچه بودید...] [که همه چیز ممکن بود][بعد به آرامی، اما با عزم به خودتان بگید:] ["هنوز هم ممکنه."] 19:22خیلی ممنون که از من دعوت کردید.
فراتر از برجام به تاسیسات هسته ای ضربه زده ایم
می کند و دیگر این لوازم یدکی را به ما نمی دهند، چون ندارند که بدهند. اینها را زیر سرمان بگذاریم که چه کار کنیم. امکانات زیادی در کشور داریم. آزمایشگاه ها اسیرند. اسیر دست استادی که فقط می خواهد برای خودش کار کند و چند مقاله بدهد، در حالی که سرمایه ملی دستش هست. اگر این ظرفیت ها را آزاد کنیم و اطلاعات را به همه بدهیم. در مورد یکی از دانشگاه ها گفتیم نیاز داریم روی موتورهای الکتریکی کار شود. بنابراین ...
در سال 88 گفتم به رهبری ظلم نکنید؛ زنان حامی موسوی، من را کتک زدند!
من باور نمی کنم که کسی من را به عدم حمایت از رهبر انقلاب متهم کند. من در پل یادگارامام از زنانی که طرفدار موسوی بودند کتک مفصلی خوردم. چه کسی گفته است که من پشت سر آقا نایستادم؟!
سیاسیون جای ورزشکاران را تنگ نکنند
ایران آنلاین / آقای ساعی! این روزها چکارمی کنی؟ درحال حاضر بیشتر وقتم در شورای شهر می گذرد. چرا شورای شهر را برای فعالیت اجتماعی انتخاب کردید؟ زمانی که عضو تیم ملی تکواندو بودم، در انتخابات شورای شهر شرکت کرده و با رأی مردم شهر تهران، وارد شورای شهر شدم. همزمان با آن، فعالیت های ورزشی ام را ادامه می دادم. بعد از اینکه ورزش قهرمانی را کنار گذاشتم، تمرکزم بیشتر در شورای شهر بود، در کنار آن مدیر فنی تیم ملی تکواندو و عضو ...
طاهره دباغ بانوی مبارز انقلاب دعوت حق را لبیک گفت+ خاطرات و عکس
آمد خانه همه اتفاقات را برایم تعریف می کرد و من را با مسائل سیاسی و آخرین اخبار روز آشنا می کرد. به او اصرار کردم تا در مبارزاتش من را شریک کند. بالاخره موافقت کرد و در پخش کردن اعلامیه ها با او همراه شدم. اعلامیه ها را به حمام زنانه می بردم و پخش می کردم. وقتی فرصتی پیش می آمد شوهرم را سوال پیچ می کردم که چرا ادامه تحصیل برای دخترها مقدور نیست؟ چرا نباید همسر آینده شان را خودشان انتخاب ...
حاتم طائی
رو خاک بلند کرد و برد به شهر خودش. پس از سه روز با احمد حرکت کردند به طرف شاه آباد. چند ماهی تو راه بودند و وارد شهر که شدند، غلام های دختر آنها را بردند به مهمان خانه. چون به دستور دختر هرکس به شهر می آمد، غلام ها به او غذا و یک بشقاب طلا می دادند. حاتم و احمد وارد مهمان خانه که شدند، گفتند که ما غذا نمی خوریم، طلا هم نمی خواهیم. خبر برای دختر بازرگان بردند که دو نفر آمده اند، نه غذا می خورند و نه ...
هرتا مولر: من گرسنه کلمات نیستم
بام خانه ای که در آن بزرگ شدم انبار غله بزرگی داشت که چهار طبقه بود. اما بعد از 1945، همه چیز را گرفتند و خانواده ام هیچ چیزی نداشت. پس از آن انبار غله خالی ماند. چه بر سر فروشگاه آمد؟ در فروشگاه همه چیز پیدا می شد. مادر و مادربزرگم آنجا کار می کردند تا اینکه سوسیالیست ها همه چیز را گرفتند. بعد آنها را سر مزارع اشتراکی فرستادند. پدربزرگم هرگز با این حقیقت کنار نیامد که دولت ...
مرضیه دباغ درگذشت [+خاطرات تکان دهنده]
.... شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود. یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل ...