سایر منابع:
سایر خبرها
روایت تکان دهنده مرضیه دباغ از شکنجه گاه ساواک
...! گفتم بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد. به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم من عینکی نیستم گفتند عجب دیوانه ای است این...! خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم آقا هر چه زودتر سؤال های مرا ...
ماجرای تلخ استاد شهریار وقتی معشوقه خود را در روز سیزده بدر میبیند
، گویی که لاشه خشکیده ام را بر شانه های منجمدم انداخته و به هر سو می کشاندم. بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناکامی شده بود و نیشخند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پاره پاره می کرد. روزگار طاقت سوزی داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصیل در دانشگاه طب وا مانده بودم و از عشق شورآفرینم هیچ خبری نداشتم، ازدواج کرده بود نمی دانستم خوشبخت است یا نه؟ تقریباً سه سال پس از ...
ناگفته های امیر حسین مدرس از زندگی شخصی با همسر دومش
گره خورده است؛ مردی با تفکری عمیق و طمأنینه ای وصف نشدنی که معاشرت با او برای ما آموزنده خواهد بود؛ نه به دلیل بازیگر Actor یا موزیسین بودنش و نه تمامی القابی که تا به حال دریافت داشته بلکه به دلیل هنردوستی و هنرشناس بودن. صحبتی داریم گرم و اختصاصی با امیرحسین مدرس و همسر هنرمندشان بهار بهارمست. شما پتینه کار می کنید. به ما توضیح می دهید که چگونه این کار را شروع کردید؟ – در ...
خاطرات مرضیه حدیدچی؛ از شکنجه های ساواک تا دیدار با گورباچف
چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد! به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد ، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که چرا حرف زدی؟ گفتم او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم ماشین شان را نشان داد و گفت زیادی حرف نزن، برو سوار ...
دوست دارم نقش مادر بداخلاق را بازی کنم
مملو از آرامش و محبت بود و پدر و مادرم هر دو به ما یاد دادند که چطور باید با عشق زندگی کرد. آنها همیشه به ما تاکید می کردند در مراسم خاکسپاری شان با کسی بداخلاقی نکنیم. واقعاً هنوز هم بعد از این همه سال به خاطرات دوران کودکی فکر می کنم، لبخند به لبم می آید و حالم خوب می شود. پس با این توصیف، خانواده تان مخالف کار هنری شما نبودند؟ نه، خوشبختانه از این لحاظ مشکلی نداشتم و در ...
نرگس آبیار از نفس متفاوتش می گوید
در چه حور فضایی رشد کرده اید و زیست اجتماعی داشته اید؟ - پدر و مادرم در اصل یزدی هستند ولی ما در شهریار تهران و شهرک پرند و جاده بین شهریار و رباط کریم زندگی کرده ایم و پدر و مادرم هنوز هم شهریار زندگی می کنند. در خانواده ای زندگی کرده ام که یک طرفش روستایی و یک طرف شهری بوده. مادرم بیشتر در روستا بوده و پدرم شهر. پدرم شغل خیلی معمولی داشت و خانواده حتی کم درآمدی در بعضی دوره ها داشتیم ...
درخواست ملتمسانه شهید از مادر برای رسیدن به آرزوی شهادت/ شهید احمدرضا رجایی؛ طلبه ای سرشار از اخلاص
اخلاص بود که عارفانه می زیست و در میدان نبرد شجاعانه می جنگید و برای رسیدن به رؤیای شیرین شهادت لحظه ای آرام ننشست. او پس از آنکه چند بار به صورت داوطلبانه در جبهه های نبرد حاضر شد در عملیات کربلای 4 مجروح شد و سرانجام در 25 دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای پنج بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در مزار شهدای شهرستان کردکوی آرام گرفت. * درخواست ...
زندگینامه : مرضیه حدیدچی دباغ (1318-1395)
زبان حال خودشان چیزی می گفتند. از گفته ها شنیده می شد که اگر هزاران جان داشته باشیم در راه شما و آرمان انقلاب فدا خواهیم کرد. من همان طور که آن کنار ایستاده بودم فرمایش حضرت اباعبدالله (ع) در شب عاشورا به یادم آمد که فرمودند: ای قوم هر که ندارد هوای ما سرگیرد و بیرون رود از کربلای ما. بنده به یاد مظلومیت امام حسین (ع) افتادم ؛ ولی یاران خالص حسین ماندند و آنان که برای دنیا آمده بودند ...
حرف هایی عالمانه یک نوجوان بسیجی در زمان جنگ
تمام مرز های مارا گرفته است .اسلام در خطر است ،حرف هایی را می زد که از یک نوجوان بعید بود. بلاخره ما را راضی کرد وبه پادگان آموزشی کلاهدوزشهمیرزاد رفت تا آموزش های ابتدایی را ببیند، بعد از چند روز از دوره آموزشی او صبح زود آماده شد وبه جبهه رفت . 15 روز از اعزامش نگذشته بود که خبر شهادتش را به مادادند. پدرشهید بیان داشت:شهید با همه همسایگانش دوست بودو با همه بچه های محله رابطه دوستی خوبی ...
در سال 88 گفتم به رهبری ظلم نکنید؛ زنان حامی موسوی، من را کتک زدند!
من باور نمی کنم که کسی من را به عدم حمایت از رهبر انقلاب متهم کند. من در پل یادگارامام از زنانی که طرفدار موسوی بودند کتک مفصلی خوردم. چه کسی گفته است که من پشت سر آقا نایستادم؟!
طاهره دباغ بانوی مبارز انقلاب دعوت حق را لبیک گفت+ خاطرات و عکس
اینکه امروز نفس می کشم، راه می روم و گاهی اوقات حرف می زنم، اینها همه عنایت خاص خداوند متعال است. در اثر بیماری های مختلف، طحال، کیسه صفرا و تمام اندام زنانگی ام را درآورده اند و از طرفی به دلیل از مچ آویزان شدن در زندان، اسکلت بدنم دچار مشکلاتی شده است. سه تا از مهره های پشتم را که در جبهه شکسته بود، عمل کردم و با اینکه حدود 28 سال از آن زمان می گذرد اما دردها و مشکلاتش عود کرده است ...
مرضیه دباغ دار فانی را وداع گفت + زندگینامه
فرماندهی سپاه همدان را کارنامه خود ثبت کرد. زندگینامه: مرضیه حدیدچی در سال 1318 در شهر همدان متولد شد و در خانواده ای مذهبی و فرهنگی رشد و نمو کرد. تحصیلات خود را از مکتب خانه آغاز کرد و از معلومات پدرش در یادگیری قرآن و نهج البلاغه بهره فراوان برد. مرحومه دباغ در سال1333 با محمد حسن دباغ ازدواج کرد. این ازدواج سرآغاز تحولات زندگی وی محسوب می شود. در آغازین روزهای ...
هرتا مولر: من گرسنه کلمات نیستم
... به سهم خودتان در مقالات نوبل، درباره انتظار برای قطارهایی که عبور می کنند، نوشتید. من ساعت نداشتم بنابراین باید صبر می کردم چهارمین قطار عبور کند تا من گاوها را به خانه ببرم. این قطار ساعت هشت عبور می کرد- تمام روز را در دشت و صحرا سپری کرده بودم. باید از گاوها مراقبت می کردم اما گاوها اصلا به من احتیاج نداشتند. آنها زندگی خودشان را می کردند و می چریدند و کمترین علاقه ای به من ...
مرضیه دباغ درگذشت [+خاطرات تکان دهنده]
بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد . به گزارش فارس، مرضیه حدیدچی (دباغ) متولد 1318، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیت ها و حرکت های سیاسی خود را از سال 46 آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندان های مخوف رژیم پهلوی شکنجه های سختی را تحمل کرد. این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته و در پاریس ...
مادرم را به کلانتری برده بودند / فکرش را هم نمی کردم مادرم انقدر کثیف باشد
.... با توجه به اعترافات حسین درخصوص طراحی جنایت و معاونت همسر مقتول در جنایت، مریم نیز که چاره ای جز بیان حقیقت نداشت، سرانجام لب به اعتراف گشود و همه اظهارات پسردایی اش را تأیید کرد. این درحالی است که رویای 19 ساله، یکی از دختران مقتول، وقتی شنید پدرش به دست مادرش کشته شده است، گفت: وقتی متوجه قتل پدرم شدیم، حتی به ذهن مان هم نمی رسید که کار مادرمان باشد. آن روز مادربزرگم ...
بنیاد در آینه مطبوعات
خودمان یک پنجاه متری توی منطقه صیاد داریم. من اگر می خواستم دنبال بسازبفروش و این پول ها باشم که الان در همین مشهد چند تا برج ساخته بودم و هر پیشنهادی را قبول می کردم؛ اما خودم با دست هایم بنایی کردم و خواستم بچه ها با نان بازویم بزرگ شوند. هیچ وقت هم نگران رزق وروزی نبودم؛ خدا خودش رزقمان را می رساند. خانم خلقی خیلی سعادت دارم حالا که همسر شهید شده اید با شما گفتگو می کنم. چند سال از ...
بخششی مثل جان عزیز/ تقدیر از بازماندگانی که به اهداء اعضای بدن عزیزان از دست رفته خود رضایت دادند
به من هدیه کرد و وقتی مرگ مغزی شد چون خودم با مشکلات این بیماران آشنا بودم به اهدای عضو رضایت دادم . مادر شادروان وحید حلاج هم عنوان می کند: تصمیم گرفتن در آن شرایط خیلی سخت بود اما حالا بسیار راضی هستم و از این که 3 نفر به زندگی بازگشتند خوشحالم . کبد ارشیا محوری که تنها 9 سال داشته را به یک دختر 5 ساله که تنها چند ساعت به فوتش مانده بود و کلیه اش را به پسری که هفته ای 4 بار دیالیز ...
دونده ای که با ویلچر از روی موانع زندگی می پرد!
را داریم. متاسفانه اگر سال اول مجروحیت بود، حرفتان درست بود که تلنگر باشد و مسئولین بشنوند، الان شما گفتید یاد حرف یکی از دوستانم افتادم، یک مشکلی با کسی در خیابان پیش آمده بود، این دوستمان گفته بود: ما آردمان را الک کردیم و الک را آویزان کردیم. دیگر هر کاری مسئولین و بنیاد می خواستند انجام بدهند، در همین 30 سال انجام داده بودند، سال اول مجروحیت نیست که بگویم من این مشکل را داریم، این طور است، این ...
تجرد و ازدواج زنان ایران زیر ذره بین
. به علت توسعه آموزش عالی، انتظارات زنان بیشتر شده است. شما نمی توانید با یک مرد معمولی ایرانی ازدواج کنید که شما را محدود می کند و می گوید ” کار نکن، بیرون نرو. ” این روز ها پیدا کردن یک مرد روشن فکر ایرانی واقعا سخت است، آنها عقب تر از ما هستند. برای مثال گزارش شده که ازدواج سفید در ایران افزایش پیدا کرده است، همچنین در 9 ماه آخر سال 2015 تعداد کسانی که ازدواج کردند 3٫4 درصد کاهش ...
ماجرای اخطار پدر موشکی ایران به همسر شهید نواب
. از این رو مهدی مسئول آزمایشگاه و سوخت پادگان مدرس بود. مهدی مزد زحماتش را با شهادتش گرفت. پنج سال از شهادت مهدی می گذرد و من و مطهره هر روز دلتنگ تر از دیروز هستیم. 27 عکس از مهدی بر دیوار پذیرایی خانه نصب شده است. مطهره نیز در اتاق خود کمدی را به نام یادواره تهیه کرده که یادگاری های پدرش را در آن قرار داده است. دفاع پرس ...
دوست دارم نقش مادر بداخلاق را بازی کنم
او می گوید خانواده برایش مهم تر از کارش است و 41سال از زندگی مشترکش می گذرد که حاصل این زندگی یک پسر و یک نوه است. مهیمن این روزها سریال تلویزیونی ماه و پلنگ را روی آنتن شبکه سه دارد که در این سریال هم نقش یک مادر مهربان را به عهده دارد که بشدت نگران فرزندش است. برای شروع اگر بخواهید والدینتان را توصیف کنید، چه خواهید گفت؟ خوشبختانه من در یک خانواده فرهنگی به دنیا آمدم و وقتی خاطرات کودکی را به یاد می آورم، پر از شادی و خنده است. من هرچه درباره خانواده ام و مهربانی هایشان بگویم، کم است. با وجود آن که در آن سال ها خیلی به تحصیلات اهمیت داده نمی شد، اما پدرم تحصیلکرده بود و مادرم هم خانه دار. پدرم در دوران نوجوانی با جلیل شهناز تار می زد، اما بعدها به دلیل مشغله زندگی، موسیقی را ادامه نداد. زندگی خانوادگی ما مملو از آرامش و محبت بود و پدر و مادرم هر دو به ما یاد دادند که چطور باید با عشق زندگی کرد. آنها همیشه به ما تاکید می کردند در مراسم خاکسپاری شان با کسی بداخلاقی نکنیم. واقعاً هنوز هم بعد از این همه سال به خاطرات دوران کودکی فکر می کنم، لبخند به لبم می آید و حالم خوب می شود. پس با این توصیف، خانواده تان مخالف کار هنری شما نبودند؟ نه، خوشبختانه از این لحاظ مشکلی نداشتم و در طول این سال ها همیشه خانواده ام مشوقم بودند، حتی با علاقه سریال های مرا می دیدند و خیلی شادی می کردند. بعد از فوتشان من دو گوهر نازنین را از دست دادم، دو گوهری که نمی توان نمونه شان را پیدا کرد. من همیشه به کسانی که پدر و مادرشان در قید حیات هستند، می گویم قدر و ارزش چنین نعمت بزرگی را بدانند. چند خواهر و برادر دارید؟ چهار خواهر دارم، اما برادر ندارم. البته هیچ کدام از آنها به دنبال هنر نرفتند و فقط من عاشق بازیگری بودم و هنوز هم بازیگری را دوست دارم. راستش علاقه ام به بازیگری به دوران کودکی بر می گردد و از همان دوران برای همکلاسی هایم همیشه تئاتر اجرا می کردم و عاشق فیلم دیدن بودم. رابطه تان با هم چطور است؟ ما با هم خیلی دوست هستیم. البته یکی از خواهرهایم چند سال پیش فوت شد. چند سال از زندگی مشترک تان می گذرد؟ حدود 41 سال از زندگی مشترک من و همسرم می گذرد و ماحصل آن یک پسر است. البته یک نوه کوچولو هم دارم که خیلی دوستش دارم! البته باید به این نکته اشاره کنم که من زندگی بسیار خوبی با همسرم دارم و با وجود این که بعضی ها تصور می کنند بازیگران زندگی خوبی ندارند، اما من همسر بسیار مهربانی دارم و خانواده ام همیشه برایم نسبت به کار اولویت دارد. در زندگی مشترک چه چیزی برایتان خیلی اهمیت دارد؟ احترام و صمیمت بین من و همسرم بسیار زیاد است و نسبت به هم مهربان هستیم. راستش همین روحیه به کارم هم سرایت کرده و همیشه نقش مادرهای مهربان و دلسوز را به من می دهند. شاید برایتان جالب باشد، اما باید بگویم که علاقه من نسبت به همسرم در طول این 41 سال نه تنها کم نشده، بلکه بیشتر هم شده است. آیا تا به حال پیش آمده همسرتان با کارتان مخالفت کند؟ نه، به هیچ وجه. اتفاقا مشوق بسیار خوبی برای من هستند. شما در طول این سال ها همیشه نقش مادر مهربان را به عهده داشتید، دوست ندارید نقش یک مادر بداخلاق را بازی کنید؟ راستش دلم می خواهد نقش یک مادر متفاوت مثلا یک مادر بداخلاق را بازی کنم، اما دوستان می گویند که به قیافه شما نمی خورد نقش مادر بداخلاق را بازی کنی، به همین دلیل همیشه نقش های مثبت به من داده می شود. امیدوارم در آینده این اتفاق برایم بیفتد. بهاره بهارمست - جام جم ...
سارا به مغازه ام آمد و پیشنهاد بی شرمانه ای به من داد / من با او ارتباطی نداشتم +عکس
. سپس علی به اتهام معاونت در قتل روبه روی قضات ایستاد و گفت: باور کنید من هیچ دخالتی در این جنایت نداشتم و نمی دانم چرا دو خواهر پای مرا به این پرونده کشاندند. من فقط چند ماه پیامکی با سارا در ارتباط بودم. اما چون تعادل روحی نداشت رابطه ام را با او تمام کردم. تا اینکه یک روز سارا به به همراه خواهر بزرگش به مغازه ام آمد و حرف های عجیبی زد. سارا می گفت سمیرا قبلا عاشق پسری بوده که به من شبیه است. او از من خواست تا با سمیرا رابطه دوستانه داشته باشم اما من قبول نکردم. در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا رای صادر کند. جام جم 110 ...
شرط یک خانواده برای عروس: زن دوم پسرمان شو!
امیدوارتر می شدم. همسرم می گفت افکار و تصمیمات من و تو در زندگی مهم است و نباید به حرف های دیگران توجه کنیم. خلاصه 8 سال از زندگی مشترک ما در همین شرایط سپری شد تا این که روزی خبر ناگهانی فوت احمدرضا در یک سانحه رانندگی زندگی آرامم را به هم ریخت. دیگر من مانده بودم و 2 فرزند خردسالم. از آن روز به بعد مشکلات زندگی من درحالی شدت گرفت که پدر و مادر همسرم فرزندانم را از من گرفتند و با خود ...
کینه های فروغ وسیع است
او اخیرا مجموعه اپیزودیک چرخ فلک را از شبکه یک سیما روی آنتن داشت؛ این روزها هشت و نیم دقیقه به عنوان مجموعه شبانگاهی شبکه دو با بازی او روی آنتن است و آرام می گیریم را هم در همین شبکه در نوبت پخش دارد. محرابی در هشت و نیم دقیقه در نقش فروغ عروس دوم خانواده ظاهر شده که یکی از نقش های اصلی و اساسی داستان را ایفا می کند و به نظر می رسد مختصات و مشخصاتی متفاوت با دیگر نقش های او دارد. محرابی در گفت وگو با جام جم بیشتر در این رابطه توضیح می دهد. بعد از مدتی دوری به نظر می رسد که دوباره در تلویزیون پرکار شده اید. مدتی قبل در مجموعه اپیزودیک چرخ فلک به ایفای نقش پرداختید. اکنون هشت و نیم دقیقه روی آنتن است و بعد از آن هم آرام می گیریم را در نوبت پخش دارید. همزمانی بازی در این سه کار اتفاقی بود یا خودتان تصمیم به پرکاری و جبران غیبت های بلندمدت تان گرفته اید؟ نه، کاملا اتفاقی بود. چه شباهت ها و تفاوت هایی را میان بازی خودتان در این سه مجموعه قائل هستید؟ به عقیده خودم این سه نقش کاملا از هم متفاوت است. باران در چرخ فلک، زنی دردمند و مظلوم بود که تلخی های زمانه، او را به جنگیدن با مشکلاتش واداشته بود. فروغ در هشت و نیم دقیقه، زنی است که به خاطر آنچه که از دست داده و بخصوص بچه به دنیا نیامده اش، کینه ای عمیق در دل دارد؛ کینه ای که او را وادار می کند با کسانی که آنها را سبب ساز مشکلاتش می داند، رفتار خصمانه ای داشته باشد. و اما زهرا در سریال آرام می گیریم زنی آرام و در عین حال محکم است که بموقع و بعد از پخش سریال در موردش بیشتر با هم حرف می زنیم. در هشت و نیم دقیقه نقشی کاملا متفاوت را ایفا می کنید. شخصیتی که ویژگی های مثبت و منفی خاص خودش را دارد و متفاوت از نقش های دیگرتان است. در مورد ویژگی های شخصیت فروغ برایمان توضیح بدهید. تعریف خودتان از رفتار او چیست؟ آیا می توانیم او را یک نقش منفی بدانیم؟ به نظرم نقش کاملا منفی یا کاملا مثبت وجود ندارد و اگر هم باشد باورپذیر و جذاب نیست و ضعف محسوب می شود. مگر مواردی که نقش اساطیری یا عرفانی و شبیه به آن باشد. برای بازی در نقش فروغ که جنبه های منفی در شخصیتش بیشتر از جنبه های مثبت آن است، اول سعی کردم که دلایلش برای بروز جنبه های منفی را پیدا کنم و از طرف دیگر، جنبه های مثبت شخصیتی او را بشناسم. فروغ به خاطر ناکامی هایی که در زندگی اش داشته، بدبینی عمیقی نسبت به اطرافیانش دارد و فقط به دو نفر در زندگی اش اعتماد دارد؛ احسان و فرزین. پس از دست دادن تنها شانسش برای بچه دار شدن، کینه هایش را وسعت می بخشد. از طرفی دیگر، عشق و وفاداری او به همسر و برادرش از نکات مثبت شخصیتی او ست و البته کینه ورزی هایش هم نکته منفی به شمار می آید؛ هرچند که غم بچه نداشتن برایش همچنان ادامه دارد. با توجه به سیما و صدای آرام و دلنشینی که دارید، از بازی در این نقش نمی ترسیدید؟ مخاطبان عموما شما را با نقش های دوست داشتنی و آرام به یاد دارند. برای شکستن این قالب و نزدیک شدن به شخصیت فروغ چه کردید؟ اول این که از لطف شما ممنونم و در وهله دوم باید بگویم خیر؛ به هیچ وجه. من همیشه دوست دارم نقش های متفاوت را تجربه کنم و این که بخواهم همیشه مثبت بازی کنم، برایم چالشی ایجاد نمی کند. قطعا مخاطب ما باهوش تر و حرفه ای تر از این حرف هاست و می داند که شخصیت من نه آن نقش مثبتی است که بازی می کنم و نه آن نقش منفی. شخصیت واقعی من، شخصیت آشا محرابی است، نه فروغ یا هر نقش دیگری. پس نه فقط نمی ترسم، بلکه دوست دارم که نقش های مختلف را تجربه کنم و کاستی ها و نقاط قوت کارم را بشناسم. به نظرم برای رشد و پویایی در هر شغلی باید تجربه کرد و بازیگری هم از این قاعده مستثنا نیست. من هم در نقش های تراژیک و کمدی بازی کرده ام و هم نقش های جدی مثبت یا منفی. اساسا به نظرم بازیگری قالب پذیر نیست و باید روان و جاری باشد. در تلویزیون عموما نقش های منفی و حتی خاکستری تعریف دقیقی ندارند و گاه مخاطب نمی تواند دلیل رفتارهای آن شخصیت را درک کند. خود شما چقدر فروغ و تصمیم های او را درک می کردید؟ برای این که این درک را برای مخاطبان هم باورپذیرتر کنید، چه اقداماتی را در پیش گرفتید؟ درست می گویید. همان طور که قبلا هم گفتم، همواره برای باور پذیری نقش در نقش های مثبت به دنبال نکات منفی می گردم و در نقش های منفی به دنبال نقاط مثبت شخصیت. درباره فروغ هم تلاشم همین بود و البته توضیح بیشتری نمی دهم، چون تا زمان چاپ این مصاحبه احتمالا هنوز کار به قسمت های مورد نظرم نرسیده است و نمی خواهم داستان سریال را قبل از پایان پخش آن تعریف کرده باشم. آیا حالا که سریال به مرحله پخش رسیده، از تصویری که می بینید رضایت دارید و از نگاه خودت ...
خاطرات خواندنی اهالی قلم از مدرسه، کتاب و زنگ انشاء
دوران تحصیل خود دارند که بخشی از زیباترین این خاطرات مربوط به زنگ انشاء می شود. بی شک خواندن خاطرات اهالی قلم از مدرسه و زنگ انشاء خالی از لطف نخواهد بود. خواندن احساساتی که شاید با ما مشترک بوده و در حقیقت حرف های خودمان باشد که از زبان آنها می شنویم! محمد علی بهمنی این شاعر درباره احساس خود در اولین روز مدرسه گفت: اولین بار که به عنوان دانش آموز به مدرسه رفتم، طبیعتا مانند ...
پدرم هیچ وقت به ولایت پشت نکرد/آرزویش شهادت بود و به آن رسید
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس به نقل از فارس، فرزند شهید محسن خزایی در حاشیه مراسم تشییع پیکر پدرش در مسجد بلال صدا و سیما در جواب سوال خبرنگار فارس که پرسد پدرتان را در جریان اطلاع رسانی دفاع از حرم شریف حضرت زینب چگونه دیدید؟، گفت: صحبت کردن برایم قدری سخت است، اما تمام تلاش و تمام توان پدرم برای این بود که در اطلاع رسانی دفاع از حرم حضرت زینب هیچ کم و کاستی وجود نداشته باشد. حرف پدرم ...
چند برش از زندگی مردی که همه دوستش داشتند؛نجیب بود،آرام رفت
.... منصور برخلاف من که خشن بودم، بازیکنی تکنیکی بود که پاس های دقیقی می داد. هیچ وقت ندیدم در زمین مسابقه حرف ناپسندی از دهانش خارج شود. آن خاطره تلخ یکی از تلخ ترین دوره های دوران بازیگری پورحیدری، به سال 52 و همان دربی معروف 6 -صفر برمی گردد. آن روز منصور هم برای تیمی که عاشق آن شده بود غصه دار بود و هم برای مرد بزرگی به نام رایکوف که بعدها شکل دهنده فرم مربیگری و فنی ...
دختران ترامپ: نمی خواهیم وارد دولت پدر شویم
برگزاری اعتراضات در مقابل آن خبر دادند و براساس آمارها رزرو اتاق در هتل های ترامپ در نیمه اول سال 2016، 59 درصد کاهش یافته است. در این مصاحبه فرزندان دیگر ترامپ هم گفتند نمی خواهند در دولت پدرشان حضور پیدا کنند. اریک گفت: اکنون که پدرم به عنوان رئیس جمهور منتخب مجبور به دور شدن از منافع تجاری اش است بیش از هر زمان باید متکی به فرزندانش برای تجارت خود باشد. دونالد جونیور به ...
بنیاد در آینه مطبوعات
می کرد: مادر از من راضی باش. مادر از من راضی شدی؟ گویی در پس این جمله سرّ و رازی نهفته بود که هیچ کس جز او و شهید جواد از آن خبر نداشت....کمی آن طرف تر همسر شهید جهانی با صدای رسا می گفت: شهید وصیت کرده مرا با نام یا زهرا (س) یاد کنید. خدایا این قربانی را از ما بپذیر، خدایا پسرم علی را هم سرباز امام زمان قرار بده و شهادت را نصیب ما کن . علی فرزند 7 ساله شهید جهانی هم در آغوش عمویش بر پیکر مطهر پدر ...
آداب و سنن فراموش شده در دشتستان
راس میکرد. بعدی که درست و آماده میشد تا ساعت ها باید توش راه میرفتی تا گل یا شل خومون بخوبی برسه.همه کس اجازه نداشت ما که بچه بیدیم زهله نمی کردیم. حاج الله کرم،آسی غلومرضا، حاج عواس ملاکرم و.... اساسی و حرفه لگد مالی میکردند. جوری لگد مالی میکردن وو فیس می دادند حساب کن RQ170 نشاندن زمین. خوشونه شو شل ندیار میکردن . موقع استراحت شون هم ما یه دوری میخاردیم. اذیت هایی هم میکردیم که از گفتنش ...