سایر منابع:
سایر خبرها
حمیده عباسعلی، معتاد کاراته (عکس)
ثبت نام کردم انتخاب خودم نبود. امروزی ها می گویند هایپر، ولی آن وقت ها در خانه هر ورزش و فعالیتی که فکر کنید داشتم اما مادرم اصرار داشت که یک باشگاه بروم. بالاخره من را یک روز برد باشگاه رزمی نزدیک خانه مان و ثبت نام کرد. راستش را بگویم، آن وقت ها خیلی کاراته را دوست نداشتم اما هر چه گذشت علاقه مندتر شدم و آمدم جلو و رسیدم به این روزها که معتاد کاراته شده ام. دلیل اصرار مادرتان برای ...
تازه مسلمان آمریکایی: قیام امام حسین(ع) سراسر یقین و ایمان بود
مسیحی به دنیا آمدم. این اواخر متوجه شدم که پدرم مسلمان زاده بوده است اما پدر و مادرم با یکدیگر زندگی نمی کنند. در ژوئن 2015 انگیزه بسیاری برای خواندن قرآن در خود احساس کردم. قبلاً در مورد آن شنیده بودم و کمی هم گوش داده بودم اما تا این تاریخ واقعاً علاقه ای به خواندن آن در خود حس نمی کردم. هنگامی که قرآن را روی گوشی ام دانلود کردم و شروع به خواندن کردم، عاشق آن شدم. این اتفاق یک هفته قبل از ماه ...
روزنامه شرق برای کلینتون بیشتر از روحانی تبلیغات کرد - ما دلسوزانه با دولت همکاری می کنیم - خاتم
...، ما هم باید عمل می کردیم. درسم هم نیمه کاره رها شد، تا بعد از جنگ در رشته های نظامی ادامه دادم. پس سال 59 در رشت بودید. آنجا رئیس ستاد شدم. مدتی هم در اطلاعات سپاه گیلان بودم. چون آن موقع تحرکات منافقین و گروه های چریک فدایی در جنگل شروع شده بود. با شهید انصاری (استاندار وقت گیلان) خیلی رفیق بودم. ایشان یکی از مدیران بسیجی واقعی بود. او تحصیل کرده آمریکا و مانند شهید چمران ...
وقتی یک جوان آمریکایی برای شناخت حسین راهی کربلا می شود
چشمانشان مشاهده کنی.... آنها قطعاً به دنبال یک موضوع خاص، هزاران کیلومتر را طی کرده اند تا در طریق الحسین گام نهند! پاسخ این سؤال دقایقی بعد برایم مشخص شد. یک جوان اهل ایالت لوئیزیانای آمریکا پلاکاردی در دستش گرفته بود با این نوشته آمده ام تا حسین مسلمانان بشناسم ... من به زبان انگلیسی تسلط اولیه ای دارم. و از آنجایی که خیلی مشتاق بودم تا با این جوان آمریکایی سخن بگویم، به او نزدیک شدم ...
روایت های واقعی از طلاق های ایرانی
یک جا به بعد جا زد. دیگر برای درمان نمی آمد. چیزی تا تاریخ ازدواجمان نمانده بود. تصمیم گرفتم مسئله را به خانواده ام بگویم. گفتم. آن ها خواستند طلاق بگیرم. من هم موافقت کردم. پس از یک ماه کِش وقوس عاقبت جدا شیم. شک داشت "به او می گفتم عزیزم من می روم سری به مادرم بزنم. می گفت "باشه!" اما باورش نمی شد. همین که من می رسیدم پیش مادرم متوجه می شدم زنگ زده به خواهرم و دارد از او می پرسد ...
کمدین مرد ایرانی که عاشق آشپزی است! / خوشبختی به خانه و ماشین آنچنانی نیست +عکس
.... پدرم کلاه فروش بود و مادرم خانه دار. 20 فروردین 1334 متولد شدم. بچه سوم خانواده بودم، یک پسر و یک دختر قبل از من بودند و یک پسر بعد از من به دنیا آمد. تا هفت سالگی در رشت زندگی می کردیم، بعد پدرم شغل شرکتی گرفت و ما به تهران آمدیم و از کلاس دوم دبستان در این شهر بودم تا الان. اما اصالتم را حفظ کرده ام و وقتی به رشت می روم، گیلکی صحبت می کنم. (می خندد) رشت یکی از شهرهای خاص ایران است ...
داستان یک عشق در جنگ جهانی دوم
...> افسر جوانی از من دعوت کرد که با او به کافه بروم. اسمش را به خاطر نداشتم. کنار این مرد جوان با چشمانی آبی و دستانی بسیار زیبا نشستم. با خجالت گفتم: "دست های زیبایی دارید؟ با این دست ها چه کار می کنید؟" او پوزخند کنایه داری زد و گفت: " قصاب هستم." اسمش اریک کورنیش بود و بیست وشش سال داشت. پدرش در بازار گوشت لندن کار می کرد و به همین دلیل درباره دستانش این طور شوخی کرد. اریک ...
به امین شب بخیر گفتم و به رختخواب رفتم / باورم نمی شدکه او اینقدر بی آبرو و بی حیا باشد
همیشه از دخترهای زود باور بدم می آمد حتی دوستانی را انتخاب می کردم که مثل خودم زود باور نباشند و به هر کسی به راحتی اعتماد نکنند به قول مامانم توی این دوره زمونه دیگه حتی نمی تونی به چشمهات هم اعتماد کنی وای به حال غریبه ها. تقریبا بیست وهفت بهار از عمرم گذشته بود متولد اردیبهشتم و چون در فصل گل و غنچه دنیا آمدم مادرم اسمم را غنچه انتخاب کرده بود تا به قول خودش همیشه مثل یک غنچه شاداب و با طراوات ...
دل به عشقت بسته ام یاحسین ع
کربلایی صدا می زند. او که از هفت سالگی پدرش را از دست داده و با یتیمی بزرگ شده است درباره زندگی اش می گوید: پدرم که فوت کرد آه در بساط نداشتیم که حتی خرج کفن و دفن او بکنیم. یادم هست که مادرم گوشواره اش را فروخت تا هزینه دفن پدرم جور شود. بعد از آن برادرهایم که از من بزرگ تر بودند به کارگری و بنایی مشغول شدند تا امورات خانه را بچرخانند. روزگار سختی بود با اینکه من بچه بودم اما همه چیز را ...
400 متر جاده را تا دل تکفیری ها سینه خیز رفت و شناسایی کرد
.... پدر علی آقا رفت داخل.کلی از آنجا تلفن زدند و گفتند: "خط های آنجا خراب است. همه خوب و سالمند." ما باز پیگیر شدیم. بعد از 8 روز یعنی 30 دی همکارهای علی آقا زنگ خانه را زدند و گفتند: "می خواهیم راجع به پروژه علی آقا با شما صحبت کنیم." پدرش رفت دم در، و با آن ها صحبت کرد. بقیه بچه هایم هم رفتند پایین و من هم به دنبالشان. وقتی گفتند دارند می آیند بالا، فکر کردم علی مجروح شده ولی گفتند علی شهید شده و ...
حمله تند قهرمان دوومیدانی به رئیس سابق فدراسیون
پس از آن افشین داوری رئیس فدراسیون وقت مرا نابود کرد. به دلیل خصومتی که برادرش با مربی من داشت 2 سال عمر مرا هدر داد و یک سال هم محرومم کرد بدون اینکه حقوقی بدهد توماج ادامه داده: در مسابقات انتخابی تیم ملی و قهرمانی کشور قطعا خودم را ثابت خواهم کرد که نفر اول ایران هستم. برایم فرقی ندارد در اردوی تیم ملی باشم یا نباشم. در شهر خودم تمرین می کنم. تمام هزینه ها هم شخصی است و پدرم و برادرم ...
گفتگوی روزنامه اصلاح طلب باسردارنقدی رابخوانید
اینجا هستیم، لااقل وسایل و امکانات بدهید که کار فرهنگی مان را بکنیم. ما هم شروع کردیم و مسئول فرهنگی سپاه گیلان شدم. فکر می کردید نظامی شوید؟ نه؛ اصلا در فکرم نبود. بعد در گیلان ماندگار شدید؟ بعد از آن هی می گفتند تکلیف است، ما هم باید عمل می کردیم. درسم هم نیمه کاره رها شد، تا بعد از جنگ در رشته های نظامی ادامه دادم. پس سال 59 در رشت بودید. آنجا رئیس ستاد شدم ...
قدم های آسمانی چوپان زائر تا امام مهربانی
خودم را به ته دره رساندم پدر و مادرم فوت کردند. آنجا زبانم کمی لال شد (لکنت زبان گرفتم). تسنیم: بعد از فوت پدر و مادرتان چه شد؟ شما چکار کردید؟ چوپان زائر: یک سید من را بزرگ کرد. سید همان دهات ما بود. وقتی پدر و مادرم فوت شدند فامیل هایمان (عمه، عمو و دایی و ...) "دارایی ما را بالا کشیدند "؛ اصلاً از بچگی خانواده ام راندیدم. تسنیم: بعد چه اتفاقی افتاد؟ ...
تولد 39 سالگی شبنم قلی خانی بازیگر هشت و نیم دقیقه
فروغ را نداشتم نه، اما ترجیح می دادم حالا که قرار است بعد از چهار سال با یک سریال به تلویزیون برگردم با نقشی شبیه به یکتا برگردم. در حقیقت زمانیکه فیلم نامه را خواندم یکتا را بیشتر دوست داشتم و به دلم نشست، و بر همین اساس همزمان با اینکه خودم نیز این درخواست را مطرح کردم، نظر کارگردان و تهیه کننده هم همین بود. ادامه گفتگو با شبنم قلی خانی: تا به حال و در این ...
ویشکا آسایش: به قله های بلندتر از دماوند فکر می کنم
... ، بهانه می آورده؛ تا اینکه یک روز تسلیم اصرار آقای شریفی نیا می شود. برای تست گریم به شهرک سینمایی رفتیم و هم زمان با من دو دختر دیگر هم برای تست آمده بودند. تست شدم و به خانه برگشتم. سه، چهار روز بعد، صبح زود مادرم بیدارم کرد و گفت تماس گرفته اند و برای بازی انتخاب شده ای. از خواب پریدم و گفتم آخه من شوخی کرده بودم. (با خنده) هفته اول کارها بدون دیالوگ بود و تستم می کردند؛ بی آنکه من بدانم. فکر ...
ترانه سرایی که با چشم دل می بیند
عمل جراحی روی چشمم یکی از دوستان پدرم از کیش برایم یک آبرنگ بسیار زیبا آورد. من به نقاشی آبرنگ علاقه زیادی داشتم. قبل از جراحی می خواستم نقاشی بکشم که مادرم گفت، صبر کن بعد از جراحی بینایی ات کاملاً خوب می شود و حسابی نقاشی می کشی اما من از اتاق عمل که بیرون آمدم دیگر آن آبرنگ ها را ندیدم و همین مسئله باعث شد این موضوع به حسرت بزرگی در دلم تبدیل شود. در این مدت باور کنید هر چه گشتم آن آبرنگ ها را ...
به من می گویند خوزه مورینیو!
چه گفته ام قابل دفاع است. بنابراین دلیلی برای خوف و هراس نمی بینم. ** با توجه به اینکه گفتید ملبس به لباس روحانیت بوده اید در حوزه تحت نظر کدام اساتید بوده اید؟ من از سال 60 پس از شهادت پدرم وارد حوزه علمیه قم شدم. در آن زمان به تازگی دیپلم فنی خود را در رشته مکانیک عمومی گرفته بودم. اما بالاخره وارد مدرسه حقانی شدم. دروس مقدماتی چون ادبیات عرب و اصول فقه و منطق را گذراندم. دوره ...
کنایه معنادار مهران مدیری به یک تهیه کننده/ خجالتی بودن آهنگسازی که کار دستش داد! + فیلم
...؛ چرا که فرزند، خانواده و دوستان خوبی دارم. وی در پایان، یک تابلوی نقاشی به موزه دورهمی اهدا کرد. وی ادامه داد: دانشگاه شریف اولین بار در این مسابقات جهانی شرکت کرد. بعد از این دانشگاه، دانشگاه صنعتی اصفهان و حالا ما (دانشگاه آزاد قزوین) از سال 2002 در این مسابقات شرکت می کنیم. موسی خانی در خصوص زندگی شخصی خود گفت: متولد تهران هستم. پدر و ...
وقتی که ناغافل آشپز نذری شدم !
گذشت و به بهانه قضای حاجت، رفتم به سمت خانه؛ مادرم تا منو دید، پرسید: اینجا چه کار می کنی؟ مگر با هیئت نرفتی؟ دردسرتان ندهم، به سرعت و ظرف چند جمله ماجرا را گفتم و از مادرم چاره جویی کردم؛ او هم بعد از این که کمی برای ادعایم سرزنشم کرد، یک سری دستورات داد که مطالب تئوری من را تکمیل می کرد؛ خلاصه به سرعت برگشتم و برنجهای خیس شده را در سه دیگ بزرگ در حال جوشیدن ریختم و با هر مکافات و بدبختی که بود ...
رئیس کمیته پیشکسوتان: پیشکسوتان انتظاری به جز احترام ندارد
دیدند از این رو به تنیس علاقه زیادی داشتند بنابراین فکر می کنم اگر خانه ما نزدیک امجدیه نبود آنها باز هم زمین های تنیسی را در تهران پیدا می کردند تا تنیس بازی کنم. -از تمرینات فرار می کردید؟ من خودم از تنیس فرار نمی کردم. پدر و مادرم نیز خیلی به تنیس علاقه داشتند و زمانی که می دیدند من کمی سست شدم با قول خرید یک راکت یا لباس تنیس من را به سمت تمرینات هول می دادند و واقعا از ...
شوهرم بی غیرت بود از خانه اش فرار کردم
بار شوهرم روبه رو شدم، وسایلم را جمع کردم و از خانه فرار کردم و به خانه پدرم رفتم. والدینم که تا آن موقع نمی دانستند چه سختی هایی کشیده ام، منتظر شوهرم بودند. تا غروب فردای آن روز، دندان روی جگر گذاشتم. دیگر نمی توانستم موضوع را پنهان کنم. در حالی که گریه ام گرفته بود، مشکل را برای پدر و مادرم بازگو کردم. مریم گفت: امروز برادرم هم در جریان موضوع قرار گرفت. او خیلی شاکی شده بود که چرا در ...
در شب تولدم به خانه دوست پسرم رفتم / آن شب فرزاد تمام هستی ام را از من گرفت
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز ، از این که می خواستم به دانشگاه بروم، خیلی خوشحال بودم، اما پدر و مادرم در عین خوشحالی، نگران به نظر می رسیدند چراکه برای اولین بار من از آن ها جدا می شدم و مجبور بودم در شهر دیگری دور از خانواده ام زندگی کنم. آن زمان، علت نگرانی مادرم را نمی فهمیدم و فقط به پیشرفت در زندگی می اندیشیدم. اما با ورودم به دانشگاه، حرف ها و نصایح مادرم را نادیده گرفتم و با برقراری رابطه ...
شوهرعمه ام اصرار کرد که شب را آنجا بمانیم / نیمه های شب بود که به سراغم آمد
شدم اما باز هم فایده ای نداشت و هیچ کدام از عمل ها کارساز نبود. من هم وقتی دیدم امیدی به خوب شدنم نیست تصمیم گرفتم با همین شرایط کنار بیایم. اول کلاس رفتم و خط بریل را یاد گرفتم، بعد به مدرسه نابینایان رفتم و به درس خواندن ادامه دادم اما همیشه غمی همراهم است. همیشه با خودم می گویم ای کاش من هم مانند این بچه هایی بودم که در مدرسه نابینایان حضور دارند یا به صورت مادرزادی نابینا بودم یا به خاطر ...
ریل بینبریج؛ داستان نویسی به سبک چارلز دیکنز
نیمه ویلایی بود، باغچه بزرگی پشت خانه و یک باغچه کوچک جلوی خانه داشتیم. دو اتاق خواب بزرگ و دو انباری کوچک داشت که به من و برادرم تعلق داشتند. اما برای اینکه پدر و مادرم را از هم جدا نگه داریم برادرم در یک اتاق با پدرم می خوابید و من در اتاق دیگر در کنار مادرم. دلیل دیگرش هم این بود که دو انباری کوچک رطوبت داشتند و در واقع علتش این بود که مردم حرفی نزنند. بعدها کم کم همه چیز بهتر شد و من یک روز وقتی ...
از زندگی مجردی راضی هستیم!
، تو را از ما خواستگاری کرده و شرایط ازدواج برای این پسر فراهم است و از نظر ما خانواده خوبی هم دارد و من هم به اعتماد پدرم علی را انتخاب کردم و بعد از گذشت 35 سال زندگی بسیار خوشحالم که به حرف پدر خدا بیامرزم گوش کردم ولی جوان های حالا اصلا حرف بزرگترهایشان را قبول ندارند. شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت بعد از این همه بحث و گفت وگو متوجه شدم دلیل اصلی ازدواج نکردن جوانان شانه ...
طنز؛ برسد به دست آهویی که فرار کرده زِ دستم
مادرم بگوید قرمه سبزی درست کند و همگی بعد از ماچ زورکی برادرم، شروع کنیم به خوردن قرمه؛ آن هم با صدای الهه ناز غلام حسین بنان! اما الان دیگر همه ما در یک تیم هستیم. همین که دختر رضا میرکریمی را به اسکار نفرستادند، تو باید خدا را شکر کنی. لااقل شاید به بهانه فیلم اصغر، تو را هم به اسکار راه دادند و توانستی آن جا بگویی که آن آهوی پُر کرشمه پُر تعلیق، خودت هستی! فقط حواست باشد طوری روی فرش ...
توفیق شهادت نداشتم
خودم هم مدتی در دوران نوجوانی در کنار پدر مشغول به کشاورزی بودم. تقریباً از سال چهارم و پنجم ابتدایی عشق و علاقه به مسجد و قرآن داشتم. در مسجد مکبّر شدم. اذان هم می گفتم. پدربزرگم هم مؤذن و چاوش بود. زمان قدیم کسی می خواست کربلا و مشهد برود وقت رفت وبرگشتش چاوشی می کردند. پدربزرگ ما درعین حالی که کشاورز بود این خصلت و این صفت را هم داشت؛ بنابراین گاهی که ایشان می خواست برای نماز سطح یک را ...
علی اکبر فرهنگی در گفتگو با روزان عنوان کرد: صداقت و شجاعت ؛ ویژگی یک رسانه موفق/رونمایی از کتاب ...
...، من بعد از اینکه 7 سال در رشته مدیریت تدریس می کردم خود دانشجوی رشته دکترای ارتباطات شدم. خاطرم هست زمانی که درس مدیریت تدریس می کردم دانشگاه اوهایو اعلام کرد که تمام دانشجویان رشته های مختلف باید واحد درسی ارتباطات را بگذرانند. او افزود: در دانشگاه های آمریکا گذراندن درس ارتباطات برای همه رشته ها اجبار بود و این موضوع به این معنی بود که تمام افراد جامعه از پزشک گرفته تا هنرمند باید ...
با نازیلا در خیابان آشنا شدم/ زمانی که همسرش در خانه نبود از من می خواست تا به آنجا بروم
...، گفت: اعتیادم اول از قلیان در خانه نازیلا که در غیاب شوهرش مرا به خانه اش دعوت می کرد شروع شد و بعد هم سیگار و کم کم موادمخدر، درنهایت به مصرف شیشه روی آوردم و الان هم که می بینید به چه حال وروزی افتاده ام. او ادامه داد: من لکه ننگ خانواده و فامیلمان هستم و وقتی به گذشته برمی گردم، می بینم که فقط یک حرف برایم باقی می ماند و آن هم اینکه خودم کردم که لعنت بر خودم باد. دلم برای ...
خاطره جالب نقش حرمله از نذری دادن
های سازمانی نیروی هوایی توی قصر فیروزه بودیم؛ آخه آقا جونم توی نیروی هوایی سرآشپز بود و کارمند رسمی ارتش محسوب می شد. گاهی وقتا هم یه کار آشپزی، بیرون اداره بهش می خورد و برای زندگیمون می شد کمک خرج؛ پاری وقتا هم، من و برادر بزرگترم داوود رو با خودش به سر کار می برد؛ تا هم کمک حالش باشیم و هم مادرم چند ساعتی رو از دست شیطنت های بچگانه ما آسوده باشه و با خیال راحت به کارای خونه رسیدگی کنه؛ برادرم ...