سایر منابع:
سایر خبرها
زمانی که واقعیت تلخی را در مورد دختر 11 ساله مان فهمیدیم دنیا جلوی چشمانم تیره و تار شد
هنوز هم بچه هستم. شیرین پس از مکث کوتاهی افزود: از مدتی قبل با برادر همکلاسی ام که 17 ساله است دوست شدم و روزی که مامانم متوجه شد چه اشتباهی کرده ام از خانه فرار کردم ولی چون نمی دانستم کجا باید بروم توی یک پارک نشسته بودم و گریه می کردم که پلیس مرا پیدا کرد و... . حمید نجات دکترای روان شناسی و مشاور خانواده در این باره می گوید: فطرت آدم ها به طور کلی پاک است و در بحث رفتارها و آسیب های ...
با همایون شاهرخی؛ از پاس تا حاشیه های 2006
فوتبال داشتم تیم پاس را انتخاب کردم، اما داستان پیوستتنم به پاس هم جالب است. یادم می آید وقتی سال پنجم دبیرستان (سال 1342) با جوانان تهران در مشهد به مقام قهرمانی رسیدیم و همان جا چندین پیشنهاد دریافت کردم، اما به خاطر علاقه ای که به استاد حسن حبیبی داشتم پیشنهاد پاس تهران را قبول کردم و به این تیم ملحق شدم سیستم باشگاه داری پاس در ابتدای راه چگونه بود؟ بازیکنان این تیم باید پیش از ورود به ...
اشتباه بزرگی مرتکب شدم / من مجبور بودم همیشه خودم را در اختیار فرهاد و دوستانش قرار دهم
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز ، آن روزها بیشتر از همیشه احساس تنهایی می کردم و دنبال دوستی بودم تا برای او درددل کنم. این وضعیت ادامه داشت تا این که از طریق یکی از دوستانم با پسری به نام فرشاد آشنا شدم. مدتی دور از چشم همه با او رابطه دوستانه داشتم تا این که وقتی به خودم آمدم فهمیدم شیفته و دلبسته اش شده ام. آن زمان اگر یک روز صدای فرشاد را نمی شنیدم حال و روز خوشی نداشتم. یک روز در ...
وقتی یک جوان آمریکایی برای شناخت حسین راهی کربلا می شود
ها دارند، به 5 دقیقه هم نمی کشد. همگی مشغول کارهای خود شدیم. 20 دقیقه ای گذشت و سید یعقوب مرا صدا زد و گفت: الآن بیشتر از 20 دقیقه گذشته ولی همچنان آتش اجاق ها مث لحظه اول هست. خود من هم متعجب بودم. معمولاً وقتی می خواهیم متوجه شویم که کپسول گازی، پر است یا خالی! آن را بلند می کنیم که ببینیم سبک است یا سنگین! که اگر سبک باشد، یعنی گازی درونش نیست و اگر سنگین باشد، بلعکس... ولی ...
نمی دانستم چرا عمو فرخ با مادرم زندگی می کرد / تازه فهمیدم چرا نمی گذاشتند با کسی ازدواج کنم
مردی تا پایان عمر شریک زندگی غم بارم نخواهد شد! تا این که هنگامی که در یک روز بهاری سوار ماشین مادرم بودم، با یک اتومبیل تصادف کرده و چون من مقصر بودم، قرار شد با یکدیگر به بیمه رفته تا خسارت آن مرد را بدهم و درهمان جا بود که ناباورانه برای نخستین بار با مرد رویاهایم، نادر، آشنا شدم. مردی سی و سه ساله، که فقط به خاطر نگهداری از مادر پیرش، با اینکه تحصیلاتش را نیز تمام کرده بود، تا آن ...
ماجرای خانواده ای که در سرمای شدید در چادر زندگی می کنند!
کرده و با پس انداز این سال ها توانسته زمینی به متراژ 420 متر مربع از صاحبخانه خود خریداری کند؛ اما بعدها که صاحب خانه از فروش زمین پشیمان می شود، با این شرط مواجه می شود که یا زمین را پس دهد و یا خانه سرایداری را ترک کند. (ع-ر) در رابطه با مشکلاتش گفت: صاحب خانه از فروش زمین به من پشیمان شد و تلاش کرد با تهدید به بیرون کردن من از خانه اش، مرا مجبور کند، زمین را به او پس بدهم؛ اما وقتی ...
کار زشت راننده نامرد زیر پل چوبی تهران / چندین رهگذر شاهد ماجرا بودند
بیمارستانی که مشغول به کار هستم، بستری بوده و مرا می شناسد. او برای تشکر از من به این بهانه که کوله پشتی سنگینی دارم از من خواست با خودرویش مرا تا خانه برساند. من هم پس از خرید، سوار خودرو اش شدم به دلیل اینکه عجله داشتم تصمیم گرفتم زیر پل چوبی پیاده شدم. مرد جوان هم زیر پل توقف کرد و من از ماشین پیاده شدم، اما راننده به بهانه گرفتن شماره تلفن همراهم، در یک لحظه کوله پشتی ام را از دستم کشید ...
پسر هنگام اقدام هولناک با خواهر و مادرش دیوانه بود +عکس بازپرسی
در طبقه دوم خانه مادرم زندگی می کنم. وی افزود: روزی 4 قرص اعصاب می خورم تا آرام شوم اما روز قرص هایم را نخورده بودم که ناگهان صدای تلفن خانه به صدا در آمد و قتی خودم را به تلفن طبقه اول رساندم از مادرم خواستم گوشی را به من بدهد چون منتظر تلفن بودم که یک لحظه عصبانی شدم و ضربه ای به صورت مادرم زدم که روی زمین افتاد. پسر خانواده افزود: به طبقه دوم بازگشتم که مادرم با ناهید ...
در اتاق، خواب بودم که مینا آن کار زشت را با من کرد! / یاسر ازن من درخواست شرم آور کرد و...+عکس
دانشجوی رشته پزشکی بود آشنا شدم. وی افزود: یاسر پس از مدتی پیشنهاد ازدواج را مطرح کرد و همین باعث شد تا رابطه ما ادامه داشته باشد تا اینکه درسم تمام شد و به شهرمان بازگشتم. پس از مدتی دوباره به تهران آمدم تا اینکه روز حادثه با اصرار یاسر برای دیدنش به خانه اش رفتم و چند ساعتی در خانه یاسر بودم که دختر جوانی زنگ خانه را به صدا در آورد. یاسر با دیدن دختر جوان ادعا کرد ...
پارسا زمانی که فهمید به خواستگارم جواب مثبت دادم کاری با من کرد که تمام آبرویم را باختم
پارسا از کجا متوجه ماجرا شده بود؟! چون ما خیلی وقت پیش رابطه مان را تمام کرده بودیم. به هر حال با من تماس گرفت و درخواست یک قرار حضوری داشت و من هم برای این که آرامش کنم قبول کردم و رفتم. روز قرار با خودرو آمده بود، سوار شدم و بعد از احوال پرسی متوجه عصبانیت و بی قراری او شدم، آن لحظه خیلی ترسیدم! مرا به سمت منزلشان برد و از من خواست به داخل خانه بیایم. ابتدا مخالفت کردم ولی به خاطر ...
مجموعه داستان های کوتاه اجتماعی صلاح عسگرپور ( 2 ) : دختری در گرداب
دروغ گفته مرا همراه پسر جوان غریبه ای در خیابان دیده. در حالی که تحمل این وضعیت برایم غیرممکن شده بود برای فرار از این همه آزار روحی و بی احترامی یک روز وسایلم را جمع کرده و دور از چشم نامادری از خانه بیرون زدم. چند ساعتی، بی هدف در کوچه ها پرسه زدم. خورشید در حال غروب بود که به پارکی رسیدم. روی صندلی نشسته بودم که حدود نیم ساعت بعد، دختر جوانی کنارم نشست و سلام کرد. از آن جا که حوصله حرف ...
انتقام دختر اسیدپاش از نامزدش
در جلسه بازپرسی حاضر شد و در حضور بازپرس به دفاع از خود پرداخت. مینا به بازپرس ایلخانی گفت: پس از اینکه در مقطع کارشناسی ارشد رشته مدیریت در دانشگاهی در تهران پذیرفته شدم به تهران آمدم و با پسر جوانی به نام یاسر که دانشجوی رشته پزشکی بود آشنا شدم. بعد از مدتی او به من پیشنهاد ازدواج داد و رابطه ما ادامه یافت تا اینکه درسم تمام شد و به شهرمان رفتم. روز قبل از حادثه به تهران که آمدم یاسر از من ...
بسیج و میراث گرانبهایی به نام ایثار
نام کنند. هنوز جنگ شروع نشده بود و ما طبق فرمان امام برای بسیج ثبت نام کردیم. ما را برای آموزش به پادگان شهید کلاهدوز بردند و 45 روز آموزش های بسیار سختی را دیدیم. دو شب بعد از فارغ شدن از آموزش، متوجه شدیم جنگ شروع شده و دشمن به مرزها حمله کرده است. همان روز اول یکی از بستگانمان در سر پل ذهاب به اسارت دشمن درآمده بود. یک هفته ای گذشت و تب جنگ به مردم رسید و در رسانه ها هجوم دشمن اعلام شد. در ...
صف خریدنفت سفید در بابل و آمل+تصویر
برایم مشکل ساز شده است لذا مجبور شدم برای در امان ماندن از سرما به خانه مادرم در بندپی بروم. جعفر آقاجان نتاج معاون عمرانی فرماندار بابل نیز با عذرخواهی از مردم به خاطر مشکلات ناشی از افت فشار گاز، از آنان خواست تا حل مشکل از وسایل گرمایشی با سوخت جایگزین استفاده کنند. بارش شدید برف و سرمای ناگهانی که شب گذشته تمامی مناطق کوهستانی و جلگه ای مازندران را تحت تاثیر قرار داد ، امشب ...
همه می دانند بحران سوریه راه حل نظامی ندارد
برای چی آمدی تهران؟ گفتم وقتی امریکا به عراق حمله می کند من دوست دارم اولین گروهی باشم که برای کار رسانه ای عراق می روم. بعد از 6 ماه امریکا به عراق حمله کرد زنگ زدم به دوستانم و گفتم آقا، حمله کردند گفتند حمله کرد حالا که چی؟ گفتم می خواهم اولین گروه باشم گفتند نمی شود. کلی پیگیر شدم گفتند بیا برو مرز عراق در خاک خودمان نیروی آماده ما باش. در فروردین 82 حدود 16 روز سر مرز کردستان و مریوان و بانه می ...
تنها آرزوی مرحوم سلیم موذن زاده اردبیلی
داشتم دیده بودم. همه این موارد دست به دست هم دادند تا اثری ماندگار در پاسداشت مقام زینب خلق شود. من از این بابت تا آخر عمر خدا را شاکرم. دوست داشتید چه شعری را اجرا کنید که هنوز موفق نشده اید؟ سال ها بود که آرزو داشتم خطبه امام سجاد را اجرا کنم ولی این توفیق نصیبم نمی شد تا اینکه امسال درحسینیه کربلایی ها موفق شدم پس از سال ها مختصری از این خطبه را اجرا کنم و آرزوی چندساله ام ...
علیپور: با ساچمه هم نمی شود به بیرانوند گل زد
حرف ندارد. همان روز اول که رفتم تست بدهم نیم ساعت که گذشت مرا صدا زد و گفت ببین بچه، پر رو نشی ها! فوتبالت خوبه (خنده بلند) یعنی هم تاییدم کرد هم اجازه نداد مغرور شوم. آن فصل با آهن بافق یکساله بستم و واقعا شرمنده محبت مردم آنجا شدم. هنوز هم با خیلی از آنها رفت و آمد خانوادگی داریم. هفده سالم بود که فیروز خان مرا در ترکیب می گذاشت و آن فصل سه گل زدم. جوانترین گلزن لیگ یک شدم. اواسط فصل هم فیروز ...
عبور از رود خانه گاگاسور/ از دفتر خاطرات زنده یاد حاج حمید قبادی
در وسط ارتفاعاتی که ما و عراقی ها روی آن مستقر بودیم، رودخانه ای به نام گاگاسور وجود داشت. ما برای انجام مأموریت باید از آن عبور می کردیم؛ آن هم در تاریکی شب. عبور از این رودخانه خروشان کوهستانی در هوای سرد و یخ بندان و در هوای تاریک، ترسناک بود. اما هر طور [...] در وسط ارتفاعاتی که ما و عراقی ها روی آن مستقر بودیم، رودخانه ای به نام گاگاسور وجود داشت. ما برای انجام مأموریت باید از آن عبور می کردیم؛ آن هم در تاریکی شب. عبور از این رودخانه خروشان کوهستانی در هوای سرد و یخ بندان و در هوای تاریک، ترسناک بود. اما هر طور بود کار شروع شد. مأموریت ما یافتن آسان ترین و مناسب ترین مسیر در آن منطقه بود. مسیر گروه های شناسایی تا آن طرف رودخانه مشترک بود؛ اما به محض عبور از رودخانه گروه ها بر اساس طرح مانور خود، جدا می شدند. در اولین مأموریت 64/11/19، شب به سمت رودخانه حرکت کردیم. زمین حالت سرازیری داشت؛ برای همین با سرعت بیشتری جلو می رفتیم. ساعت ده شب کنار رودخانه رسیدیم. پانزده نفر بودیم که در سه یا چهار گروه تقسیم شده بودیم. برای عبور از رودخانه سعی کردیم مسیر مناسبی را پیدا کنیم که گدار بیشتری داشته باشد و عمق آب از قدمان بالاتر نباشد.قرار شد بلند قدترین فرد آماده عبور از رودخانه شود و به عنوان اولین نفر رودخانه را ارزیابی کند.سپهدار بهادری،[1]قدبلندترین فرد ما لباس مخصوصی را پوشید و کفش هایش را کنار رودخانه درآورد؛ تجهیزات انفرادی و اسلحه و مهمات خود را جا گذاشت. برای اینکه آب او را با خود نبرد و غرق نشود طنابی را که قبلاً به اندازه عرض رودخانه آماده کرده بودیم به کمر او بستیم تا به موقع او را بکشیم و نجات دهیم. آدم فداکار و خوش اخلاقی بود. بیشتر اوقات چهر ای خندان داشت و براساس ضرورت صحبت می کرد. بهادری آرام وارد آب شد. حاج رحیم دلفان، مسئول کنترل طناب بود. دو نفر دیگر هم آماده کمک به حاج رحیم برای کشیدن طناب و جلوگیری از غرق شدن احتمالی بهادری بودند. او کم کم به داخل آب می رفت و طناب هم به تناسب فاصله او رها می شد. اگر طناب بیشتر از حد لازم شل می شد، روی آب می افتاد و سرعت آب باعث می شد طناب او را هم با خودش به سمت پایین ببرد برای همین، کنترل طناب کار مشکلی بود؛ مخصوصاً زمانی که بهادری به علت تاریکی از دید ما محو شد و فقط یکی از بچه ها با دوربین دید در شب او را کنترل می کرد. بهادری نصف مسیر چهل متری عرض رودخانه را پشت سر گذاشته بود و آب تا سینه او بالا آمده بود؛ اما با تمام تلاشی که داشت نتوانست دوام بیاورد و آب او را زمین زد و لحظاتی زیر آب رفت؛ اما افراد آماده بوسیله طناب به سرعت او را به طرف ساحل کشیدند. تمام لباس ها و بدنش خیس شده بود. هوا خیلی سرد بود. به سرعت لباس هایش را در آوردیم. هر کدام از بچه ها تکه ای از لباس خود را در آوردند تا او را بپوشانند. قرار شد که این بار یکی از افراد کوتاه قد، عبور از رودخانه را امتحان کند. من داوطلب شدم. لباس ماهیگیری به تنم بزرگ بود. مجبور شدم بخشی از لباسهایم را که تنم بود بیرون نیاورم و لباس ماهیگیری را روی آن ها بپوشم. طناب را به کمرم بستم و از خداوند بزرگ درخواست کمک کردم. هر چه دعا و راز و نیاز به ذهنم رسید، خواندم و حرکتم را شروع کردم. صدای مهیب رودخانه در شب تاریک و آلوده به حضور دشمن واقعاً هیجان عجیبی داشت. سعی کردم به آرامی حرکت کنم تا اشتباه کمتری داشته باشم. آب کم کم به کمرم رسید. من ساحل و بچه ها را می دیدم؛ اما آنها به دلیل این که بیشتر بدن من داخل آب بود، مرا نمی دیدند. هر چه بیشتر در رودخانه پیشروی می کردم. سرعت آب بیشتر می شد وزنم سبک تر و کنترلم کم می شد. در طول حرکت، متوجه شدم که باید یک پایم را جلوتر بگذارم و آن را به کف زمین محکم کنم و بعد پای دیگر را بردارم. گاهی آب چنان بر جسمم فشار می آورد که پاهایم لحظاتی از کف رودخانه جدا می شد؛ اما باز هم جدیت می کردم تا سقوط نکنم. گاهی چند دقیقه می ایستادم تا نیرو بگیرم و بعد به آرامی حاج رحیم را صدا می زدم که طناب را شل کند. پهلویم را در مسیر حرکت آب قرار می دادم تا فشار آب کمتر بدنم را تحت تأثیر قرار دهد. وقتی به حرکت آب در اطراف خودم توجه کردم سرم گیج رفت و به زحمت توانستم خود را کنترل کنم. آب تا گردنم بالا آمده بود. به طرف ساحل عراقی ها نگاه کردم احساس کردم بیشتر از نصف رودخانه را طی کرده ام. روحیه ام به سرعت تقویت شد. هیچ گاه احتیاط در حرکت را فراموش نمی کردم. کم کم به ساحل نزدیک شدم. متوجه شدم که آب از سینه تا کمرم پایین آمده است و شتاب آب کمتر اذیتم می کند خود را به ساحل رساندم. نیمه جان بودم؛ اما از شدت خوشحال طناب را به شدت تکان دادم. به سرعت طناب را از کمرم جدا کردم و آن را به صخره ای بستم تا بقیه بچه ها به کمک طناب از رودخانه عبور کنند.به این ترتیب بالاخره عبور جمع پانزده نفری ما یک ساعت و نیم طول کشید. نزدیک به پانصد متر راه مشترک داشتیم و بعد هر گروه به مسیر خودش می رفت. اسم رمز گذاشتیم و خداحافظی کردیم. گروه ما 3 نفره بود. خودم بودم. داریوش مرادی بود و مجتبی احمدی که بچه خرم آباد بود. از شیار محل خداحافظی به سمت ارتفاعات در سمت چپ تغییر مسیر دادیم. هدف ما شناسایی مواضع دشمن در یال اصلی ارتفاعات کاناصر بود به سمت کوه کاتو که مشرف به شهر چوارتا عراق بود. گروه پیرحیاتی مأموریت شناسایی مواضع دشمن در ارتفاع اصلی ناصر را داشت و گروه صادق عباس مسئول شناسایی مواضع و استحکامات دشمن در کوه کچل برو بودند. در مسیر حرکت خیلی دقت می کردیم؛ چرا که اولین شب شناسایی بود و به منطقه ناآشنا بودیم. به دلیل کوهستانی بودن منطقه سعی می کردیم حتی الامکان مسیر حرکت مان را از مناطق مرتفع انتخاب کنیم. ساعت 2 نیمه شب بود که متوجه سرو صدایی شدیم. بعد از دقت و بررسی مشخص شد که دشمن در یکی از شیارها برای کنترل آن منطقه مستقر شده و تعدادی نیروی کمین بکارگیری کرده است لذا سعی کردیم به آرامی از آن ها عبور کنیم. اما گاه ریگی و سنگی از زیر پایمان در می رفت و باعث سر و صدا می شد. با دوربین مادون قرمز قسمت زمین و مسیر مقابل را چک و نگاه می کردم تا وضعیت منطقه دستمان باشد. ساعت 5/3 به مواضع دشمن رسیدیم. چون ورود به مواضع دشمن به دلیل احتیاط خاص خود وقت زیادی طلب می کرد لذا تصمیم گرفتیم از همان جا با ثبت و شناسایی مسیر پیموده شده به عقب برگردیم تا روشنایی روز حضور ما را مشخص نکند. از آن جا که مسیر پیموده شده را چک کرده بودیم؛ با سرعت بیشتری به سمت رودخانه حرکت کردیم. به رودخانه که رسیدیم یکی از لباس های ماهیگیری کنار طناب بود. فهمیدم یک گروه از بچه ها قبل از ما برگشته اند لباس مخصوص را پوشیدم و آن سوی رود خانه رفتم و بقیه لباس ها را برای بچه ها آوردم تا با استفاده از آن ها به سمت سنگرهای خودی برگردیم. درج شده توسط : سرویس خبر و رسانه " میرملاس " ...
پول فضای سینما را مسموم کرده ؛ حال هنرخوب نیست
شمارش آثار هنری و نمایشی هنرمندی که بیش از 74 سال روی صحنه تئاتر، مقابل دوربین سینما و در قاب شبکه های مختلف تلویزیونی بوده است کار آسانی نیست. نویسندگی، کارگردانی و بازی در بیش از 200 تئاتر، بازی در بیش از 80 فیلم سینمایی و حضور در بیش از 70 سریال و فیلم تلویزیونی، داریوش اسدزاده را به ستاره ای بی بدیل در آسمان هنر ایران تبدیل کرده است. میشل استروگف، سمندون، خانه سبز، هوش سیاه، قلاده های طلا، رفقای خوب، آژانس دوستی، گشت ویژه، رستوران خانوادگی، پنجاه کیلو آلبالو، ارثیه، بلوف، دو نیمه سیب، بوی کافور عطر یاس از جمله کارهای این هنرمند است. یتیم خانه ایران نیز باید به این تعداد اضافه کرد که به تازگی در سینما اکران شده و نفسِ شیرین که بزودی از تلویزیون مهمان خانه می شود. سالروز تولد، بهانه و فرصتی مغتنم بود تا خبرنگار جام جم آنلاین به ترتیب ذیل با او به گفت و گو نشیند. استاد در 94 سالگی چه تعریفی از کودکی و کودکی درون دارید؟ دوران کودکی پایه اصلی شکل گیری شخصیت و آینده فرد است. بالطبع کودک درون نیز تابع تجارب و محیطی است که یک فرد در دوران کودکی سپری کرده است. کودکان جامعه ما هر اندازه که در محیطی سالم، شاد و فرهیخته رشد کنند بالطبع کودک درونی سالم و شاد خواهند داشت. البته کودک درون من سال هاست که جوان شده است، عاشقی می کند، می خندد و اگرچه به ظاهر پیرشده ام اما از درون دوست دارم شنا کنم، کوهنوردی کنم و مانند ایام شباب که قهرمان دوی صدمتر بودم، باز بدوم. گفتید احساس جوانی می کنید، چه تعریفی از جوانی دارید؟ جوانی بهترین مرحله زندگی بشر است. جوانی موقع عاشقی است. عشق به کتاب، به موسیقی، به خدا، به شعر و ادبیات، به جنس مخالف و در یک کلام جوانی یعنی گُل زندگی. در جوانی پر انرژی بودم، از صبح زود تا آخر شب به دنبال هنر و شعر و موسیقی بودم. هنوز هم آن انرژی را دارم و اصلاً عشق و انرژی های جوانی در این سن و سال مرا سرپا نگه داشته است. با این وصف گویا پدر و مادر، مشوق شما در گرایش به هنر و موسیقی بودند؟ اتفاقا برعکس، پدرم کاملاً با کار هنرپیشگی و موسیقی مخالف بود. یکسال بود که مخفیانه ویولن می زدم وقتی فهمید، سازم را شکست. حتی بدور از چشم او به هنرستان هنرپیشگی می رفتم، وقتی فهمید کلی مرا دعوا کرد و از خانه بیرونم کرد. مدتی هم سردبیر روزنامه خاور زمین بودم. اما هنر را رها نکردید؟ از سال 1320 کار تئاتر و از 1327 کار سینما را شروع کردم. آن موقع هنوز سینما و سالن سینما وجود نداشت و تولید فیلمی نبود. خیلی محدود بود با این حال وارد دنیای نمایش شدم. آنقدر تئاتر و فیلم بازی کردم که تعداد آنها یادم نیست. رابطه تان با کتاب و مطالعه چگونه است؟ من از جوانی عاشق کتاب بوده و هستم. در این سن شب ها تا 4 صبح بیدارم و کتاب می خوانم. تاکنون سه کتاب نوشته ام و مشغول نوشتن چهارمین کتابم هستم. کتاب تازه به صورت مصوّر و درباره تهران قدیم و باغ لاله زار و بسیاری از خاطرات خودم است. معتقدم مطالعه برای یک بازیگر و هنرپیشه یک ضرورت است و این ضرورت را همیشه به هنرجویان و شاگردانم توصیه می کنم. از عشق گفتید، چه جوری عاشق شدید؟ (باخنده) دراین مورد من عاشق نشدم بلکه دیگران عاشق من شدند. تعدادشان هم خیلی بود. چون هم هنرپیشه بودم، هم جوان و خوش تیپ و قد بلند بودم. بالاخره در 27 سالگی با دختری اصیل و خانواده دار ازدواج کردم. دست روزگار او را از من گرفت و بعدها دوباره ازدواج کردم و از همسر دوم، 2 فرزند پسر دارم. (استاد در حالی از فرزندان یاد می کند که آهی عمیق در سینه و اشکی گوشه چشم دارد) چه خبر از بچه ها؟ آنها سال هاست که به آمریکا رفته اند. 4 نوه دارم که همه کمتر از 10 سال سن دارند. نوه هایم را ندیده ام و تنها از طریق اینترنت آن ها را دیده ام. (استاد اندکی سکوت می کند) بچه ها یعنی زندگی، دوست دارم نوه هایم را ببینم و آنها را بغل کنم. بهترین خاطرات نمایشی من حضور و ایفای نقش در سریال های مختلف تلویزیونی بود چرا که عموم مردم با تلویزیون ارتباط بیشتر و نزدیک تری دارند. به تازگی هم برای بازی در سریال نفسِ شیرین دعوت شده ام. در کنار بازیگران بسیاری همچون مرحوم علی اصغر گرمسیری، خسرو شکیبایی، نادره خیرآبادی، پروین سلیمانی و اسماعیل داورفر و بسیاری دیگر حضور داشتم که امروزه خاطرات و عکس های آن هنرمندان و دوستان شفیق برای من یادگار مانده است. استاد به تازگی در فیلم سینمایی یتیم خانه ایران حضور داشتید، در این فیلم چه نقشی دارید و در کل این فیلم و چگونه دیدید؟ من رییس یتیم خانه و مردی در حال مرگ هستم. با تغییراتی که آقای طالبی اعمال کرد قسمتی از سناریو حذف و طبعاً نقش من هم کم شد. درکُل فیلم خوبی است و کارگردان سعی دارد قسمتی از تاریخ تلخ ایران که مربوط به آثار جنگ جهانی اول است را به تصویر بکشد. تصویری که در آن بسیاری از ایرانیان دچار فقر و قحطی می شوند و تعداد زیادی فوت می کنند. از بین تئاتر، سینما و تلویزیون به کدام بیشتر علاقه مند هستید؟ به تئاتر عشق می ورزم. در تئاتر نفس بازیگر به نفس تماشاگر نزدیک است. انرژی به صورت مداوم بین بازیگر و تماشاچی رد و بدل می شود. بازیگر در لحظه پاداش خود را از تماشاگر دریافت می کند. در لحظه با تماشاچی می خندد یا می گرید. لذا قدرت درونی یک بازیگر روی صحنه تئاتر خیلی بیشتر از مقابل دوربین است. در کل یک نوع فرهیختگی در تئاتر وجود دارد که در سینما و تلویزیون کمتر وجود دارد. شما به عنوان یک پیشکسوت و مدرس هنر نمایش وضع تئاتر کشور را چگونه می بینید؟ حال تئاتر و درکل هنر این روزها اصلاً خوب نیست. بزرگترین درد تئاتر ما وجود سناریوهای ترجمه شده است. سناریو نویس خوب داریم اما بسیاری مایل هستند یک کار آماده را ترجمه کنند و بروی صحنه ببرند. در حالیکه ادبیات غنی فارسی داستان ها و قصه های بسیاری دارد که می توان آنها را به روی صحنه برد. حتی از یک بیت شعر حافظ هم می توان برای نوشتن یک سناریو خوب الهام گرفت. آیا این ضعف در سینما و تلویزیون هم دیده می شود؟ بله وجود دارد. در سینما وجود یک سناریو بکر و جدید کیمیا شده است. پول، فضای سینما را مسموم کرده بطوری که می بینی یک بازیگر در یک فصل در 3 یا 4 فیلم در ژانرهای مختلف حضور دارد. یک فیلم در کمترین زمان به مرحله تدوین می رسد. تلویزیون هم باید در بهره گیری از سناریوهای قوی و جدید پیشتازی کند و الا با کاهش مخاطب روبرو خواهد شد. و سخن پایانی استاد اسدزاده؟ از دولت و مسئولان بخش های فرهنگی و هنری می خواهم موضوع هنر را چه در بخش سینما، تئاتر، تلویزیون و موسیقی جدی بگیرند. بسیاری از مدیران این حوزه خوب شعار می دهند اما در عمل قدم موثری برنمی دارند. اعمال نظرات شخصی، جناح بازی های سیاسی و عوض بدل شدن مدیران در زمان های کوتاه به غیر از صدمه زدن به پیکر هنر، نتیجه دیگری در بر ندارد. محمد زندکریمخانی - جام جم آنلاین ...
درآمد شگفت انگیز یک گدا در مشهد
رفتارهای مرا تحمل کند اما من به پول بیشتری نیاز داشتم و او از دادن این پول ها به من خودداری می کرد. او ادامه داد: همین موضوع موجب یک سری مشاجرات و اختلافات خانوادگی بین ما شد. وقتی دیدم با این شرایط نمی توانم زندگی کنم دست همسر و فرزندانم را گرفتم و از 10 سال قبل به مشهد آمدم. این در حالی بود که به بیماری قلبی نیز مبتلا بودم و چون کاری در مشهد پیدا نکردم همه سرمایه و پس اندازم را خرج ...
از سیر تا پیاز زندگی دکتر حمیدرضا رحیمی در گفتگو با صدای آزادی؛
انصافا به لحاظ کاری فشار زیادی روی ما بود . * خودتان به جبهه اعزام نشدید؟ من چون امتیاز ماده 3 استفاده می کردم، از رفتن به خط مقدم معاف بودم ولی یکبار از من خواستند به اهواز بروم و فرد دیگری در اینجا جایگزین من شود که قبول نکردم. شهر خودم را ترجیح می دادم و نمی خواستم از کرمانشاه بروم و این ادامه داشت تا سال 66 که سربازی ام تمام شد. * آخرین روز سربازی با چه حسی به ...
فرار زیرکانه دختر جوان از ارابه شیطان
... شاکی افزود: به جای رفتن به غرب تهران سر از حاشیه شهر درآورد. زمانی که به او اعتراض کردم چاقویی را زیر گلویم گذاشت و به ناچار سکوت کردم. همان جا بود که متوجه شدم مرد آدم ربا مامور قلابی است و نیت شومی در سر دارد. او می خواست مرا مورد آزار و اذیت قرار دهد که موفق نشد. بعد به سختی توانستم از خودروی در حال حرکت خود را به پایین بیندازم. اما مرد مهاجم همچنان در تعقیبم بود که راننده ای توقف کرد و ...
چادرنشینی همراهان بیمار را کسی نمی بیند
اسلامی پیشرفت و دکتر مهدوی، رئیس دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران نوشت: زمانی که از پیاده راه مقابل بیمارستان شریعتی عبور کردم با منظره تکان دهنده ای مواجه شدم. تعدادی چادر توسط خانواده هایی که عزیزانشان در بیمارستان آن سوی خیابان بستری بودند برپا شده بود. در دوران دانشجویی ام که در دهه 70 بود چنین صحنه هایی وجود نداشت. عجیب آنکه این وضعیت مایه شرمساری در کنار دیوار دو نهاد راهبردی اقتصاد ایران برپا شده ...
تأیید جنون خواهرکُشی که با چاقو به خواهر و مادرش حمله ور شد
رفته و قصد آسیب رساندن به او را نیز داشته باشد، مأموران در خانه پدر مقتول حاضر شدند اما اثری از شاهرخ نبود تا اینکه با تلاش کارآگاهان صبح یازدهم خرداد سال جاری، شاهرخ در حوالی تهران بازداشت شد. شاهرخ پس از انتقال به دادسرای امور جنایی تهران درباره علت و جزئیات قتل خواهرش به بازپرس گفت: تا کلاس اول دبیرستان درس خواندم و آن زمان دوست داشتم کارگردان فیلمهای مستهجن شوم تا اینکه سال 70 ازدواج ...
گرامیداشت سالروز تولد جوانترین شهید ایرانی مدافع حرم + عکس
شهادتش را دیدم. روز جمعه به من زنگ زدند. گفتند که مصطفی مجروح شده و داریم می آییم منزل شما... من خودم متوجه شده بودم. گفتم که لطفا خانه نیاید ... همان سر کوچه باشید من خودم را به شما می رسانم. آن شب به سختی خودم را تا صبح حفظ کردم. همسرم به مصطفی خیلی وابسته بود. از نظر من معجزه است. من خودم اطمینان داشتم که اگر همسرم بفهمد یک اتفاقی برایش می افتد . فردایش به همسرم گفتم خانه را تمیزکن شاید برایمان ...
بتول، تلخیِ شهرزاد را کم می کند
1380 در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر اجرا شد. زمانی که نمایش تمام شد احساسی غریب داشتم و با این که سال های سال از ورودم به عرصه تئاتر می گذشت اما به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم. گمان می کنم یکی از وظایف تئاتر این است که به قدری بر شما تاثیر بگذارد که تا روزها پس از دیدنش به آن فکر کنید و یک دقیقه سکوت این کار را با من کرد. فراموش نمی کنم از سالن که خارج شدم فقط به این فکر می کردم کاگردان این ...
شادمان: نمی توانم علاقه ام به شهرت را انکار کنم
حضورم در مجموعه ماه و پلنگ بیان مسئله روز جامعه است؛ به همین سبب الگو های قابل استناد بسیاری در اطراف خودم برای ایفای نقش سهیل وجود داشت. از دوستانم در دانشگاه گرفته تا فضای مجازی که استفاده افراطی از آن در کشور ما باب شده یا حتی در برخی موارد خودم که متعلق به دهه هفتاد هستم، اما با این همه الگوی من برای ایفای نقش سهیل نسبت به سایر کاراکتر هایی که بازی کردم ساده و زنده تر بود اما بازی کردنش هم سخت ...
رونالدو: روز فینال یورو هیچ فشاری روی من نبود؛ هدف من این است که هر سال توپ طلا را ببرم
نشریه فرانس فوتبال در مورد مسائل مختلفی صحبت کرده که بخشی از آن ها را در زیر می توانید بخوانید. شب قبل از فینال یورو صبح روز فینال یورو من با آگاهی از اینکه قرار است در فینال یورو مقابل تیم میزبان بازی کنیم از خواب بیدار شدم اما با این وجود توانستم هشت ساعت بخوابم. البته که من در رختکن رئال هم در زمان لازم صحبت می کنم اما در پرتغال احساس می کنم باید کار مشخصی انجام دهم چون ...
داستان تلخ زن متاهل و تعمیرکار یخچال
نشان می دادم. او با میل خودش به خواستگاری ام آمده بود و نمی دانستم چرا با من این گونه رفتار می کند. اوایل به خودم دلداری می دادم و می گفتم همه چیز درست می شود اما وقتی چند ماه گذشت دیگر از همه چیز نا امید شدم. یک روز وقتی مرد جوانی به عنوان تعمیرکار یخچال به خانه مان آمده بود حس عجیبی داشتم. آن قدر از دست شوهرم ناراحت بودم که نمی دانم چطور شد سفره دلم را برای مرد تعمیرکار پهن کردم. او که ...
همسرداری یا همسر یاری، کدام یک برای زندگی مشترک مفید است؟
شناسی که تمام شد، تصمیم گرفتم برای مهم ترین رابطه زندگی ام، برنامه ریزی کنم، تصمیم گرفتم اگر لازم شد، خود نظریه جدید بدهم و با توجه به شرایط زندگی ام گام بردارم. اعتقاد قلبی من به این حرف که: عشق میوه زمان است و باید پیشینه ای داشته باشد از ابرازها،گذشت ها و کنار هم بودن ها به من کمک کرد تا عشق را به خانه مان بیاورم اما هنوز شغل شریف همسرداری را دوست نداشتم تا اینکه چند روز گذشته، جایی نه چندان دور ...