سایر منابع:
سایر خبرها
مجموعه داستان های کوتاه اجتماعی صلاح عسگرپور ( 6 ) : فانوسی که خاموش شد
.... در ابتدا اعتراض کردم که من و این بچه صغیر کجا برویم؟ هر دو التماس کردند ما نوکرتیم و... خانه بفروش رفت، یکی از پسرها مرا به منزل خود برد اما نتوانستم زندگی داخل این خانه را تحمل کنم، عروسی که تا توانسته بودم کمکش کردم زندگی اش را سرو سامان دادم مرا به منزل آن پسرم فرستاد و به آنها گفت از این به بعد نوبت شما است. در منزل پسر دومم نیز خیلی بد به من گذشت. عروسم مرا یک ...
اذیت و آزار دختر نوجوان در تاکسی زرد رنگ / رفتارعلی درصندلی عقب مرا هم وسوسه کرد
به حرکت کرد.از ترس حالم بد شده بود به دنبال راه فرار بودم و از آنها خواستم تا برایم آب بخرند که در جلوی فروشگاهی ایستادند و مرد جوان برای خرید آب از خودرو پیاده شد و من نیز که حالت تهوع داشتم به این بهانه از خودرو پیاده شدم و همین بهترین فرصت برای فرار بود که داخل فروشگاه دویدم و کمک خواستم.پس از تحقیقات ابتدایی از 2 مرد روز گذشته علی و بهمن برای تحقیق در شعبه هفتم دادسرای امورجنایی تهران پیش روی ...
روزی پدرم زن جوانی را به خانه آورد / وقتی پدرم متوجه رفتار زشتم شد از خانه فرار کردم
ه گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، 11 ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. آن زمان معنای طلاق را به درستی نمی دانستم و در همان عالم کودکی تصور می کردم مادرم مانند قبل که چندین روز قهر می کرد و به خانه پدربزرگم می رفت، این بار هم بعد از مدتی به خانه بازمی گردد اما چند ماه بعد پدرم زنی را به خانه آورد و گفت: از امروز باید او را مادر صدا کنی! در همان نگاه اول از آن زن تنفر پیدا کردم اما از ...
پای حرف های یک "دختر خیابانی" دهه هفتاد
چند وقت یک بار رسانه ها،کارشناس ها، جامعه دانان، سیاسیون و غیره، آن را محور بحث های داغ خود قرار داده و موجی در رابطه به آن راه می اندازند و دوباره به دست فراموشی سپرده می شود. شب های زیادی را در سطل زباله ها خوابیدم تا کم کم با عده ای آشنا شدم و راه و رسم زندگی در خیابان را یاد گرفتم، راه و رسم سختی بود و برای تحمل این رنج به مواد پناه بردم، خیابان شبیه جنگل هست، جنگلی پر از حیوانات وحشی ...
سوار پراید شدم/ راننده پست به التماسهایم اعتنایی نمی کرد
ادامه داد: وقتی خودروی پراید مقابل بانکی توقف کرد و نامزدم از ماشین پیاده شد، ناگهان راننده حرکت کرد. او تهدید کرد که اگر سکوت نکنم مرا به قتل می رساند. من به شدت وحشت کرده بودم و راننده پراید به سمت حاشیه تهران رفت. در محلی خلوت به زور و بی توجه به التماس هایم مرا مورد آزار و اذیت قرار داد و با تهدید موبایل و طلاهایم را سرقت کرد. پس از آن نیز مرا از ماشین به بیرون پرت و فرار کرد اما موفق شدم شماره ...
مجال کوچکی برای فرار بزرگ
کشیده شده است، پرتاب کرده اند. منتظر فرصت هستند؛ مجال کوچکی برای یک فرار بزرگ. به تعبیر خودشان، آن طرف اردوگاه، جای دیگری است؛ جایی مثل اربیل. شاید شرایط آنجا بهتر باشد و سوز سرما را از تنشان خارج کند. پدر و مادرها، فرزندان خود را در مدارس داخل اردوگاه ها ثبت نام کرده اند و اسمش را می گذارند امید و انتظار. می گویند شاید یک روز مدرسه های درون اردوگاه ها، راه اندازی شوند و وعده ها، رنگِ اجرائی شدن ...
ضامن آهو ؛ واقعیت یا افسانه
"برکات رضویه" یاد کرده است. ایشان این داستان را از کتاب شریف عیون اخبار الرضا تألیف عالم و محدث بزرگ شیعه ابو جعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، ملقب به شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه نقل فرموده است، بدین ترتیب که: ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که حاکم طوس بوده روایت کرده : در روزگار جوانی نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه متعرض زائران می شدم و لباس ها و خرجی و نامه ها و ...
رباینده و متجاوز به دختر دانشجو محکوم به اعدام شد
به مسیر دیگری می رود، فریاد کشیدم و گفتم نگه دار می خواهم پیاده شوم اما او اعتنایی نکرد بعد مقابل یک خودروی مشکی ایستاد. مرد غریبه ای از آن بیرون آمد و وارد خودرو شد بعد هم مرا با کتک مورد آزار شیطانی قرار دادند که بیهوش شدم و زمانی که به هوش آمدم دیدم در بیمارستان هستم. گویا زن و شوهری که از آن محدوده عبور می کردند مرا به بیمارستان منتقل کرده بودند. پس از اظهارات دختر جوان عملیات ...
رازی که فاش شد روایتی نادر از یک انجمن مخفی+تصاویر
تا 2011 من در استان تته موزامبیک زندگی کردم و شغل های مختلفی نیز داشتم. یکی از شغل هایم این بود که برای یک شرکت استخراج زغال سنگ کار کنم. روزی آن ها به من گفتند که از مراسم افتتاحیه یک اردوگاه جدید عکاسی کنم. همین که منتظر بودم که مراسم شروع شود، شخصی را دیدم که از پست بوته ها پیدایش شده بود و یک ماسک و چندین پر بر روی سرش بود. محلی ها فریاد کشیدند "نیائو" و فرار کردند. من نمی دانستم ...
عروس خانواده لاجوردی پای چوبه دار
تحقیقات در این پرونده از عصر 28 بهمن سال 92 و درپی کشف جسدی حوالی دماوند آغاز شد. تیم جنایی وقتی به محل رسیدند، با جسد زن سالخورده ای روبه رو شدند که در میان ملحفه، پتو و کیسه پلاستیکی پیچیده شده و ضربات محکم به سرش، موجب مرگ او شده بود. دو روز بعد، خانواده مقتول جسد مادرشان را شناسایی کردند. مقتول طیبه لاجوردی، خواهر شهید اسدالله لاجوردی بود. مقتول در خانه خود در شرق تهران کلاس قرآن ...
دلباخته زن شوهر دار شده بودم / از سهیلا خواستم از شوهر جدا شود و با من باشد اما ... +تصاویر بازسازی صحنه
متهم را در شهر کوهدشت دستگیر کنند. محمود که راهی جز اعتراف نداشت، گفت: چند ماه قبل با سهیلا آشنا شدم و پس از مدتی که دیگر دلباخته اش شده بودم ادعا کرد که شوهر دارد و خواست تا دیگر مزاحمش نشوم و همیشه مرا تهدید می کرد که ماجرای دوستی مان را به همسرش می گوید. وی افزود: وقتی فهمیدم که تهدیدهای سهیلا جدی است و از من به عنوان مرد مزاحم می خواهد شکایت کند تصمیم به انتقام گیری گرفتم و ...
آزاده جانباز تبریزی: از پای چوبه اعدام برگشتم/ هنوز هم بر سر قبرم فاتحه می خوانم
اینکه پس از چند ساعت یک افسر عراقی گفت که صدام شما را عفو کرده و بخشوده شده اید. نصیبی ادامه داد: با آمدن نیروهای صلیب سرخ به اردوگاه، اسم من به عنوان اسیر به لیست اضافه می شود و از این طریق خانواده ام از زنده بودنم آگاه می شوند و هر سه ماه یکبار باهم از طریق نامه در ارتباط بودیم. وی افزود: نام برادرم روح اله است و من به دلیل اینکه در یکی از نامه های خود نوشته بودم به روح اله نیز سلام ...
آزار و اذیت وحشیانه پیرزن 73 ساله در آپارتمانش / من عاشق این زن بودم ! + عکس متهم
دادگاه هنوز نتوانسته به اتهام وی رسیدگی کند چون متهم داستان عشق های جوانی اش را مدام تعریف می کند. دوستان 110 آزار و اذیت وحشیانه دختر دانشجو در خانه مجردی ثریا در جست و جوی کار بود که با مرد افغان آشنا شد / همراه او به ساختمان مخروبه رفت و ... + تصاویر به شکل عجیبی به کار کثیف شوهرم با یکی از دختران فامیل پی بردم + عکس فرار دختری بدون ...
کار بسیار زشت و زننده پسر جوان با شریک مغازه اش/ زمانی که به هوش آمدم خودم را داخل خانه سیامک دیدم
کرد و گفت: مدت ها بود که با ساناز دوست بودم و زمانی که متوجه شدم او با مرد دیگری ازدواج کرده کینه اش را به دل گرفتم. روز حادثه داخل بطری آبی که همیشه دستش بود داروی بی هوشی ریخته و بعد از اینکه ساناز از حال رفت او را سوار خودروام کرده و به خانه ام رفتیم. من حتی از او فیلم و عکس هم گرفته بودم که پشیمان شدم و همه را پاک کردم. به دنبال اعتراف های پسر جوان، او به اتهام آدم ربایی و ...
به خانه دوست پسرم رفته بودم / در خانه تک و تنها نشسته بودیم که آن اتفاق وحشتناک برایم افتاد!
آزار و اذیت قرار داده اند. دختر جوان در توضیح این ماجرا گفت: روز حادثه با پسر مورد علاقه ام به منزلی رفتیم در خانه تک و تنها نشسته بودیم و با هم مشغول صحبت بودیم که آن اتفاق وحشتناک برایم افتاد. ناگهان دو نفر وارد خانه شدند، دست و پای دوستم را بسته و با زور و تهدید مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند و سپس متواری شدند. این دختر جوان ادامه داد: وحشت کرده بودم و با گریه التماس می ...
تولد دوباره مرد تاریخ ساز با پیکسار؛ جابز چگونه میلیاردر شد
آن شرکت از هم پاشیده را به بازار بورس ببرد. آنچه در ادامه می خوانید به قلم لیوی است... من در فوریه 1995 وارد پیکسار شدم. استیو (جابز) راهنمایی خاصی نکرد که ابتدا چه کاری انجام دهم. اِد کَتمول ، از موسسان پیکسار، بعد از خوشامدگویی در دو سه روز آغازین مرا با بخش های مختلف شرکت آشنا ساخت، هم به افراد کلیدی معرفی کرد و هم نقشم را توضیح داد. آقای لیوی، نفر اول از سمت چپ ...
ازدواج های مجازی یا ازدواج های قلابی؟؟
پدرم یک تاجر ثروتمند است برای دفعه اول اصلا باورش نشد و فکر می کرد من واقعیت را پنهان می کنم، برای همین چند مرتبه در مورد شغل پدرم سوال می کرد و من ندانسته از نقشه ای شوم، تمام واقعیت های زندگی ام را با او مطرح کردم. تااینکه روزی تقاضای ملاقات حضوری کرد و من هم مثل همه روزهای گذشته که به او اعتماد کرده بودم ،حاضر به این ملاقات شدم ، دیداری که به دور از اطلاع خانواده ام شکل گرفت و تقدیری ...
سارق: خرید موادمخدر و ترس از زنم، مرا مجبور به سرقت کرد
...، همسرم مرا چندین بار به کمپ ترک اعتیاد برده اما اعتیادم را ترک نکردم، مدتی است که صبحها همسرم با پراید مسافرکشی می کند و من از عصر به بعد خودرو را از همسرم می گیرم و مسافرکشی می کنم. مرد سی و پنج ساله درباره جزئیات سرقت از زن میانسال گفت: روز سرقت با پولهایی که از مسافرکشی به دست آوردم، موادمخدر خریدم و از ترس اینکه پولی نداشتم شب به خانه ببرم و به همسرم بدهم، تصمیم به سرقت گرفتم ...
راز قتل مادر در چمدان سیاه
. چند روز پیش او با من تماس گرفت و خواست به خانه شان بروم. زمانی که به آنجا رفتم فرهاد مرا بالای سرجنازه مادرش برد و آنجا بود که متوجه شدم مادرش را با چاقو به قتل رسانده است. او آثار خون را پاک کرد و جسد مادرش را داخل یک چمدان سیاه رنگ گذاشت و خواست کمکش کنم آن را بیرون ببریم. به سختی آن را به بیرون از خانه بردیم و داخل فرغون گذاشتیم و به زمین های سبزی کاری در نزدیکی خانه فرهاد منتقل ...
ذوب آهن زمان گل محمدی بدشانس بود/ اولین هت تریک دوران فوتبالم بود
یک بازی مستقیم محسوب می شود و برای ما بسیار حائز اهمیت است. * صحبت پایانی مهدی رجب زاده؟ - یک تشکر ویژه از هواداران تیم صنعت نفت آبادان دارم. من در آبادان به تیم محبوب آنها سه گل زدم و وقتی آخر بازی تعویض شدم و از زمین بیرون می رفتم، هواداران این تیم مرا تشویق کردند و برایم دست زدند. آنها مرا شگفت زده کردند. می خواهم از این طریق از همه هواداران خوب صنعت نفت تشکر کنم و بگویم که دست همه آنها را به گرمی می فشارم. ...
مرد جوان از زن مهربانش می ترسید! / دردسر بزرگ به خاطر پنهانکاری احمقانه+عکس
پرداختند که خیلی زود توانستند شماره پلاک خودروی پراید را به دست آورند. بدین ترتیب با ماموران با در دست داشتن شماره پلاک پراید سفید رنگ به سراغ صاحب خودرو رفته و در این مرحله موفق به دستگیری مرد 35 ساله ای شدند که وی در همان ابتدا به سرقت از زن میانسال اعتراف کرد. حمیدرضا 35 ساله پس از دستگیری برای تحقیقات ویژه صبح روز یکشنبه 7 آذر ماه پیش روی قاضی میروکیلی در شعبه چهارم ...
این کی روش متفاوت | داستان یک زندگی
...> آیا ارزش دوری از خانواده را داشت؟ من همیشه یک پدر غایب هستم و این برای من بسیار سخت است، اما فکر می کنم اینکه پدر دور باشد ولی شرایط مناسب تری برای زندگی فرزندانش فراهم کند بهتر است. البته من در هر کشوری که بودم آنها برای دیدار با من به آنجا می آمدند. چرا بعد از بردن آفریقای جنوبی به جام جهانی 2002 از هدایت این تیم استعفا دادی؟ این به خاطری شرایطی بود که شخصی به نام ...
این شبح خیابان های خلوت را می شناسید / رعنا: به سمت من شلیک کردند و بیهوش شدم ... ...+عکس متهم
زمین افتادم. وی افزود: صدای اسلحه دزدان خیلی بلند بود و زمانیکه به هوش آمدم روی تخت بیمارستان بودم و در آنجا بود که فهمیدم دزدان اسلحه ساچمه ای در دست داشتند. در ادامه تحقیقات ماموران متوجه شدند که دزدان در مدت 3 شب از 10 نفر زورگیری کرده اند و در این تیراندازی ها چند تن از طعمه هایشان زخمی شده اند. بدین ترتیب ماموران به محل های سرقت رفته و با بررسی دوربین های ...
برشی از کتاب مجاهد بصیر
.... بعد از تشکیل پرونده وارد پذیرش شدم، بر خالف تصورم، بین من که پسر عمه اش بودم و سایرین هیج تفاوتی احساس نکردم!حتی اگر با بقیه سالم و احوال پرسی گرم میکرد، با من این سالم گرمرا هم نداشت. گمان کردم از من ناراحت استیا اینکه مخالف ورود من به سپاه است، اما حسن با این نوع برخورد میخواست مرا متوجه کند که بین من وسایرین که نسبت فامیلی با او ندارند، هیچ فرقی نیست و من هیچ امتیاز وبرتری ندارم. پرونده من ...
زائران پیاده امام رضا از احساسها و اولین نگاهشان به گنبد و بارگاه آقا می گویند
...، ایرانی و عراقی نمی شناسد، از همه ملیتها دراین دانشگاه حضور داشتند. پرسیدم ازچه موقع و چگونه به پیاده روی امام رضا آمدی ؟ گفت: بلافاصله بعد از اربعین به زنجان رسیدم و دیدم گردان بسیج ما به مشهد آمده اند ، خودم را به آنها رساندم و از نیشابور با پای پیاده همراه آنها شدم . سوال کردم ازاین که زائر پیاده آقا هستی چه احساسی داری ؟ ژاسخ داد: درمسیر راه وقتی به موکب بینالود ...
داستان زندگی معلولی که تصمیم می گیرد موفق باشد
می دهد، اما من همیشه سعی کردم که خود را محکم نگه دارم تا به زمین نخورم، حتی سرم را بالا گرفتم تا به همه ثابت کنم که معلولیت آخر خط و ناامیدی نیست. از نظر من فقط جسم سالم مهم نیست. باید روح و قلب انسان ها هم سالم باشد، در حالی که برخی افراد فکر می کنند که یک انسان معلول هیچ کارایی ای ندارد. فاطمه از آروزی خود می گوید: دوست دارم روزی به سلامتی کامل برسم و همیشه پدر و مادرم سالم و سلامت باشند، چون ...
آفتاب از سه سو غروب کرده است
البته موارد سبک تر را گاهی به شوخی برگزار می کنیم تا از بار آن بکاهیم. یک روز فهمیدم این نشانه ها گاهی مصداق های متفاوتی دارند. به گمانم نوجوان بودم وقتی مصداق تازه اش را پیدا کردم. پاییزی شدم، غروب کردم و در تنهاییِ درونم فرو رفتم. مادر همیشه می گوید که صفر ماه سنگینی است، باید روزهایش را با صدقه دادن گذراند. باید خودت را از داستان های ممتد سنگین اش دور نگه داری و در قلبت ...
مرحوم دولابی: خدا صاحب شماست
فراوانی آمد. چنانکه گاهی اعتماد می کردم و از کاسب ها نسیه می گرفتم. بعد از مدتی، خداوند دوباره روزی ام را تنگ کرد. یک عصر ماه رمضان، همسرم کیسه را به من داد و گفت برای افطار هیچ نداریم. در کوچه پیش هر کاسبی خواستم بروم دیدم محل نسیه پیش او پر است. رفتم یک کوچه بالاتر، آنجا هم همین طور بود. تا اینکه به شاهچراغ(ع) سر در آوردم. نمازی خواندم و گیج شدم. دیگر نزدیک مغرب شده بود. با کیسه خالی، رو به خانه ...
اظهارات جالب خداداد به بهانه سالگرد 8 آذر:/ نگذاشتند به اتلتیکو یا تاتنهام بروم/ سرمربی تیم ملی ازمن ...
آنها تمرین داشتم ولی وقتی به هتل رفتم و سر صبحانه بودم گفتم دیگر تمرین نمی کنم. قبول نکردم که یک جلسه دیگر با آنها تمرین کنم؛ آخر با کلن به توافق رسیدم که در دومین بازی با دورتموند روبه رو شدم و یک گل زدم و دو پاس گل دادم. وقتی 9 ساله بودم نزدیک حرم دست فروشی می کردم و مثل الان نبود که دست فروشان را جمع کنند؛ از 13 سالگی تا 17 سالگی بنایی می کردم ولی بعد از آن مشغول فوتبال بودم؛ من پا ...