سایر منابع:
سایر خبرها
پیام ما به امام یک جمله بود: به خانه ات خوش آمدی
بود و مسائلی دیده بودم که تا آن زمان برایم ناآشنا بود. مقدار زیادی فکر کردم تا صبح به سرکار رفتم و با یکی از دوستان قدیمی صحبت کردم و دیده هایم را برایش گفتم. انگار تلنگری به من زده شده و تازه آگاه شده ام. آن دوست، پیرمردی را به من معرفی کرد که از کارمندان نیروی هوایی بود. بعداً فهمیدم این شخص چندین سال در حوزه درس خوانده و بعد به ارتش آمده و در نیروی هوایی استخدام شده است. بعداً برای او دیده ...
درخشنده: ناهنجاری ها را زیر فرش پنهان می کنیم
بفهمند رابطه گرم چطور به وجود می آید؟ تنها چیزی که یاد گرفتیم این است که بعد از گرفتن مدرک تحصیلی دختر را به خانه بخت بفرستیم و درست زمانی که شیطنت های پسر هم شروع می شود، او را برای زندگی مشترک آماده کنیم. در واقع دخترهای مان را برای آشپزی و پسرهای مان را برای بیرون از خانه تربیت می کنیم. این چیزها از خیلی وقت پیش در جامعه ما وجود داشته و همچنان هم در جامعه ای که رو به جلو در حرکت است، ادامه دارد ...
دختران جوان،پدران و مادران بخوانند؛دخترانی در دام شیطانی
سرباز وارد شدند. ظاهرشان آشفته بود . آنقدر گریه کرده بودند که چشمانشان قرمز و پف کرده بود. به سمت صندلی هدایت شدند و در حالی که سرشان را زیر انداخته بودند، لبه صندلی نشستند. انگار هنوز ترسی در وجودشان بود. نگاهی به هم انداختند و اشک هایشان سرازیر شد. سمیرا سکوت کرده بود و فقط گریه می کرد. اما شمیم بعد ازاینکه چند نفس عمیق کشید شروع به صحبت کرد وگفت: همه این بدبختی ها از روزی شروع شد که سمیرا با ...
زن توریست فرانسوی رضایت داد، 2 افغانی متجاوز از اعدام نجات یافتند
محل فرار کند، به قضات گفت: من واقعا ندیدم چه اتفاقی افتاد. وقتی وارد اتاقک شدم، دیدم زن جوان مورد تعرض قرار گرفته و لباس هایش پاره است و وضعیت بسیار بدی دارد. دوستانم به من گفتند تو هم می توانی به او تعرض کنی، اما من خیلی دلم برای او سوخت و کمکش کردم که از اتاقک بیرون بیاید و بعد هم از محل دورش کردم. این گفته ها مورد تأیید زن فرانسوی در مراحل بازجویی هم قرار گرفته بود. این زن گفته بود ...
قیاس گاز انبری/ گزارش بدون عذرخواهی قالیباف در مجلس
برابر یک چالش واقعی قرار گرفته است. تکلیفش چیست؟ از همه مهم تر هیچ کس از مردم عذرخواهی نکرد. مردم مقصرند؟ این خیلی بد بود که در خانه ملت، هیچ کس نگوید که من از مردم عذرخواهی می کنم. به نظر من گزارش در سطح این اتفاق نبود. چون پلاسکو اتفاقی ملی بود که حتی بین المللی شد؛ اما برای این اتفاق یک گزارش محلی ارائه شد . نماینده مردم رشت درمورد اینکه چرا در جلسه فریاد زده دروغ می گویید! ، گفت: منظورم تناقض ...
پای دفاع از حرم که باشد ایرانی و افغانی فرقی نمی کند/مادر پیکر مهدی را تحویل گرفت
10 فرزند دارد؛ 5 دختر و 5 پسر که مهدی سومین پسر خانواده برای سفر به سوریه به ایران می آید تا به سوریه سفر کند . مادر می گوید: من و همه اعضای خانواده اصلاً نمی دانستیم به سوریه سفر کرده. یک روز در خانه مان در ولایت غزنی بودم که تلفن زد و فقط دو سه کلمه حرف زد و گفت من سوریه هستم، حالم خوب است، فقط حلالم کن.... او با اشاره به اینکه مهدی و محمدتقی در افغانستان خدمت کردند می گوید: مهدی تازه از خدمت در ...
خواهش رامین رضاییان از سازمان لیگ
جلوی برد پرسپولیس را به خاطر استقلالی ها می گیرم؟! نه، باور کنید اصلاً آن مصاحبه را ندیدم. من به خاطر فصل گذشته و اتفاقاتی که توی دلم مانده بود آن پنالتی را زدم و می خواستم جبران کنم ولی ربطی به مصاحبه محسن نداشت. شنیدیم کمال کامیابی نیا می دانسته ضربه ات را چیپ می زنی؟ به هیچ کس نگفته بودم. همه چیز در یک لحظه از ذهنم گذشت و 4 یا 5 ثانیه قبل از پنالتی تصمیم گرفتم ...
زنان آتش نشان: ما زبان آتش را می فهمیم
خاموشش کرد؟ با چی باید خاموشش کرد؟ درسم که تمام شد در خیابان مان دیدم یک چادر ستاد بحران زده اند. ثبت نام کردم و وارد ستاد شدم. همان جا گفتند کلاس های آتش نشانی هم برگزار می کنند. من هم از خدا خواسته با چیزی روبه رو شدم که همیشه دنبالش بودم. آنجا همه درس هایی که خوانده بودم برایم عینی و واقعی شد. زهرا اقبالی، 28 ساله، از سال 81 به هلال احمر رفت و دوره امدادگری را گذراند و بعد به نجات گری ...
رمال بدجنس زن مطلقه را با ورد محبت به خانه شوهر سابق اش فرستاد اما ...
انگار نه انگار که اتفاقی رخ داده است. من به دستور رمال عمل کردم و عصر دیروز وارد خانه شوهر سابقم شدم، در اتاق ها را باز کردم، آنجا را جارو کردم و غذای مفصلی نیز تهیه کردم. شوهر سابقم خانه نبود. ساعت 9 شب، همسرم در حالی که خسته و کوفته به نظر می رسید به خانه آمد. من نیز غذا را چیده بودم و منتظر بودم که طلسم کار خودش را بکند، اما او همین که چشمش به من افتاد فریاد کشید و ضمن این که به من می گفت چرا به ...
مهندس ورشکسته دختر جوان را به قتل رساند و جسدش را در حاشیه شهر انداخت /انگشت ها و صورت این دختر خورده ...
.... روز او به خانه ام آمد. حالش بد بود و به زور از من خواست برایش مواد بخرم. مواد را خریدم و برگشتم، اما آن را به دختر جوان که در حال خماری بود و به من بد و بیراه می گفت، ندادم و او را به خانه اش بردم، اما او ساعاتی بعد به خانه ام بازگشت. با داد و فریاد می خواست موادی را که برایش خریدم به او بدهم. گوشی تلفن همراهی که برایش خریده بودم را از وی تحویل گرفتم. مواد خریداری شده را به او ندادم ...
گفت و گو با بازیگر دهه هفتادی در جشنواره فجر امسال
موقع برای تست به من زنگ زدند. من اصولا تست تصویر برای فیلم ها نمی رفتم. چون دلم می خواست تئاتر کار کنم. یعنی پیشنهاد کار تصویر داشتی اما نمی رفتی؟ من زیاد بازیگری نبودم که دنبال بازی در سینما باشم. ولی بعد از ستوان اینیشمور چون یک مرتبه نقش جان دار و خوبی بازی کردم بیشتر دیده شدم و بعد از آن شرایطم تغییر کرد و می رفتم تست می دادم. برای بادیگار ، سیانور و فراری هم تست داده بودم ...
مادام لهستانی در فخرآباد
، مادام برایم یادآور مادربزرگم بود. به نظر می رسید بعد از بیش از 70 سال زندگی در ایران، کاملا ایرانی شده بود. پیرزنی خوش رو و میهمان نواز که آن زمان تازه یک ماه از جشن تولد 87سالگی اش می گذشت، اما از سنش بسیار بهتر مانده بود و بسیار سرحال و سرزنده به نظر می رسید. ماریا به تنهایی زندگی می کند و همه کارهایش را خودش به تنهایی انجام می دهد. البته نزدیکانش گهگاهی به او سر می زنند، از جمله پسرش و نوه ...
تاریخ نخوانده بودم اوضاعم فرق می کرد
کاوه آفاق اسمش با خیلی چیزها گره خورده، از ممنوع الکاری گرفته تا موسیقی راک، از حرف های جنجالی گاه وبی گاهش تا عشقی که به وطنش دارد. از the ways تا شال، اتاق آبی، فلوکستین و بیگانه. همه وهمه نام او را به ترکیبی جذاب تبدیل کرده تا یکی از ستاره های جوان نسل خودش باشد؛ نسلی که عصیان از ویژگی های آن است و می شود آن را در هنرهای مختلف از سینما و تئاتر گرفته تا موسیقی و هنرهای تجسمی دنبال کرد. آفاق اما ...
سید مصطفی و احمد وقت نکردند افشاگری کنند/حرفم را به احمدی نژاد رساندم
. آخرین مصاحبه این بانوی انقلابی با سید هادی کسایی زاده خوادنی است: کنیز امام بودم *شما در نوفل لوشاتو چه سمتی داشتید؟ در مدتی که در نوفل لوشاتو محافظ داخل بیت امام بودم، کارهایی از جمله تهیه کردن وسایل تغذیه حضرت امام خمینی(ره) تا شست و شوی لباس امام و پشت در اتاق امام خوابیدن برای محافظت، همه اینها به شکل خاصی به بنده سپرده شده بود. کنیزی در خانه امام و جفت کردن کفش های امام ...
یک شب هزار شب نمیشه
اتاق با صدای مهناز شکست: دلارام! چشمانم را از روی آلبوم برداشتم و گفتم: چیه؟ با صدای آرامی که با غمی همراه شده بود گفت: حالا می خواهی چی کار کنی؟ گفتم: چی رو چی کار کنم؟ گفت: عروسیت رو دیگه .... همین چیزهایی که خاله ات این ها می گفتند. می خواهی....؟ گفتم: نمی دونم... خودم هم نمی دونم می خواهم چی کار کنم... بعد از چند لحظه سکوت که ...
آرش برهانی: با پرسپولیس به توافق رسیدم اما قلبم استقلالی است
...> وی ادامه داد:حتی وقتی به پرسپولیس گل زدم، کسی من را نمی شناخت. چند روز بعد از بازی پرسپولیس که با تاکسی می رفتم سر تمرین، راننده تاکسی گفت تو همان نیستی که چند روز پیش آن کار را با علی انصاریان کردی؟ او اولین نفری بود که من را شناخت و حس خوبی از این قضیه داشتم.چند وقت بعد علی انصاریان را جایی دیدم و بهش گفتم علی آقا ببخشید که اونجوری دریبلت زدم. می خواستم از او دلجویی کنم ولی با این جمله کار را ...
درخواست رامین رضاییان از سازمان لیگ
گفته بود جلوی برد پرسپولیس را به خاطر استقلالی ها می گیرم؟! نه، باور کنید اصلاً آن مصاحبه را ندیدم. من به خاطر فصل گذشته و اتفاقاتی که توی دلم مانده بود آن پنالتی را زدم و می خواستم جبران کنم ولی ربطی به مصاحبه محسن نداشت. شنیدیم کمال کامیابی نیا می دانسته ضربه ات را چیپ می زنی؟ به هیچ کس نگفته بودم. همه چیز در یک لحظه از ذهنم گذشت و 4 یا 5 ثانیه قبل از پنالتی تصمیم ...
طنز؛ جملات جادویی
تحمل شدند. (چند ثانیه صورتم را با دستم پوشاندم) نمی دونم چیکار کنم. واقعا نمی دونم. حادثه پلاسکو و گیر افتادن مردم زیر آوار هم باعث شده کلاستروفوبیام عود کنه و هر جا سقفی می بینم، شکوفه می زنم. مستاصل شدم. نمی دونم چیکار کنم... (فشارم کف اتاق بود. مشاور به من شکلات تعارف کرد) آرام و متین در چشمانم نگاه کرد: تو باید سعی کنی کمتر حرف بزنی. در کنارش باید سعی کنی از محیط های بسته نترسی. ...
گفت وگو با گروه بمرانی به بهانه انتشار آلبوم جدید
مواجه می شدم، می خندیدم. آرش: اولین بار، هوتن شکیبا این قسمت ها را در کنسرت ما اجرا کرد که من فکر کردم شاید به خاطر میمیک و نوع خواندن هوتن مردم می خندند؛ اما بعد که مانی هم آن را خواند، باز مردم خندیدند. اصلاً شاید این پارادوکس باعث خنده مردم می شود؛ اینکه تو در حال خواندن یک ترانه غمگین هستی و یک دفعه یک نفر به صورت خبری کلمات آن را معنی می کند. * خود شما وقتی اولین بار آرش آن ...
محمد شمس لنگرودی: ریاکاری فرهنگی، جامعه ما را فرا گرفته است
بازتعریف و بازبینی جدی در این باره انجام شود. خود من کم جدی نیستم؛ اما همه نوع موسیقی گوش می کنم. سمفونی شماره نهم بتهوون را گوش می کنم. بعضی کارهای باخ را دوست دارم و دوستانم می دانند که آثار جواد یساری و موسیقی رپ هم مورد علاقه ی من است. جالب است که در محافل، وقتی کسی قطعه ای آوازی می خواند، همه طوری رفتار می کنند که انگار خیلی لذت می برند؛ اما بعد که قطعه ای کوچه بازاری خوانده می شود، همه آن را ...
او یکی از پسران معروف محلمان بود که هر دختری دوست داشت با او حرف بزند!
...، اما وقتی دیدند من در تصمیمم جدی هستم اوضاع جور دیگری شد. مادرم خواستگار های به قول خودش درست و حسابی را دانه دانه برایم می شمرد و می گفت تو اینها را نخواستی، چی در این پسر معتاد دیدی که پایت را در یک کفش کردی. وقتی به محمد می گفتند معتاد دلم می خواست خانه را روی سر همه خراب کنم. به زور اعتصاب غذا و اشک و گریه زاری و تهدید به خودکشی همه را راضی کردم که به ازدواج من و محمد رضایت ...
روایتی از حبس شهید لاجوردی در زندان اوین
داد و گفت: آن را از دانشجویی به نام فاطمی گرفته است. ساواک دست به کار شد و فاطمی را زیر نظر گرفت. آن ها از طریق شنود تلفن های فاطمی فهمیدند که اعلامیه را احمد کروبی به او داده. احمد کروبی، گوشی تلفن را برداشت. شماره ای را گرفت و به کسی که گوشی را برداشته بود، گفت: ساعت دوازده، میدان 24 اسفند. ساواک، همه چیز را شنید و مأمورانش را زودتر از ساعت مقرر به محل قرار فرستاد. آن روز ...
برهانی: بعضی ها افتخار می کنند مرا از استقلال بیرون کردند
خوبی از این قضیه داشتم . بازیکن بی شیله پیله ی فوتبال ایران می گوید چند وقت بعد علی انصاریان را جایی دیدم و بهش گفتم علی آقا ببخشید که اونجوری دریبلت زدم. می خواستم از او دلجویی کنم ولی با این جمله کار را بدتر کردم. البته که با هم رفیق شدیم . آرش پس از درخشش در پاس مورد توجه همزمان تیم های آبی و قرمز پایتخت قرار گرفت. پیش از پیوستن به استقلال، روزنامه ها از قراردادش با پرسپولیس نوشتند و ...
دو برادر خوانده
با وسایلش مال تو. من می روم و دیگر زن نمی گیرم. علی راه افتاد و آبادی به آبادی و شهر به شهر رفت و همه جا را سیاحت می کرد. روزی رسید به خانه ای که در و دیوارش سیاه بود. زنی که سیاه پوشیده بود، آمد پیشواز علی و او را برد به خانه اش. علی دید وسایل خانه هم سیاه است. زن شامی برای علی آورد. اما او گفت تا سرگذشتش را تعریف نکند، دست به غذا نمی زند. زن به ناچار گفت: اسم من گلی است و با پسری نامزد شدم ...
حاجت گرفتن از شهید برای اعزام به سوریه/ حساسیت به بیت المال و نماز اول وقت
همدیگر را می فروشند. پدر شهید افزود: من رو به علی کردم و گفتم اگر می خواستی ماموریت خارج از کشور بروی چرا ازدواج کردی؟ چرا بچه دار شدی؟ بچه پدر می خواهد، مادر می خواهد. الان هر وقت پسر علی را می بینم به هم می ریزم. خیلی سخت است. حالا علی یک فرزند دارد، برخی از شهدای مدافع حرم چهار تا بچه دارند. البته باید بگویم که واقعاً علی را بعد از شهادتش و از روی وصیت نامه اش و دوستانش بیشتر شناختم ...
کارآفرین خانمی که از سوسک نترسید
.... بعد از مدتی علاوه بر پارک در مدرسه دخترم به عنوان معلم ورزش مشغول به کار شدم. همین طور مسئول ورزش همگانی شمال شرق تهران و مسئول هیأت کوهنوردی بودم و خیلی جاهای دیگر و تنها دلیلش هم این بود که کارم را خوب انجام می دادم و صرفا دنبال حقوق نبودم. همان وقت ها بود که سروکله سوسک های ریز به کابینت های خانه اش باز شد و با تست کردن سموم مختلف، خواندن کتاب های گوناگون و کمک اعضای خانواده ترکیب خمیر سوسک ...
نقاشی هایم گواه حق من برای زندگی است
کردند تا مهره های گردنم که آسیب شدیدی دیده بودند ثابت بمانند. شرایط بسیار سختی بود و درد همه وجودم را گرفته بود. پدرم مثل پروانه اطراف من می چرخید و امید می داد. ریسک عمل جراحی ام بالا بود و پزشکان امید زیادی به زنده ماندن من نداشتند اما با اصرار پدرم تحت عمل جراحی قرار گرفتم. 8 ساعت در اتاق عمل بودم و پزشک جراح بعد از عمل به پدرم گفت این یک معجزه بود. روزهای سخت سپری می شدند و من علاوه بر تحمل ...
جزئیاتی از حادثه پلاسکو به روایت یک عکاس
بگویم این بود که ساختمان ریخت. تو رو خدا بچه ها را پیدا کنید. نمی توانم پیدایشان کنم. خطوط تلفن آنقدر سنگین شده بود که امکان تماس نبود. در همه این لحظات می دانستم که باید عکاسی و لحظات را ثبت کنم. کمی که گذشت بیشتر به خودم مسلط شدم. فضای عجیبی بود و تجربه ای عجیب تر. کم کم خطوط تلفن آزاد شد و توانستم همکارانی را که می شناختم و در آن لحظات گم شان کرده بودم پیدا کنم. همکاران عکاسم در ایسنا ...
فرم اهداء عضو را پر کرده بود
.... نکاتی را برایش توضیح دادم و رفت. حالا دلم می خواهد بگویم بهنام من هم می خواهم مثل تو شهید شوم. بیا بگو باید چه معیاری داشته باشم؟ در این مراسم خودمانی یکی دیگر از دوستان بهنام به خاطره چند وقت قبل اشاره می کند. می خندد و می گوید بهنام بچه خوش صحبتی بود و زیاد صحبت می کرد. یکبار شب تا صبح برایم حرف زد و نزدیک نماز صبح که داشت خوابش می رفت مرا صدا کرد و گفت: ممد فلانی چند درصد سوخته ...
ماجرای درگیری لفظی آیت الله یزدی و آیت الله شریعتمداری
در روزنامه هایشان می نویسند که به خیال خودشان سر ما را کلاه بگذارند و... خلاصه هر چه دلم خواست علیه رژیم شاه گفتم. مطمئن بودم بیرون که بیایم، سر و کارم با ساواک خواهد بود و همین طور هم شد. در آنجا سرهنگ ترابی که فرد بسیار خشن و بداخلاقی بود و برخوردهای زشتی داشت گفت: آقایان علما تو را فرستادند که بروی و اوضاع را آرام کنی، تو که رفتی و همه را تحریک کردی! تا جایی که توانست به من توهین کرد و بعد هم ...