سایر منابع:
سایر خبرها
شهیدی که به خاطر کارشکنی مسئولان می خواست راننده تاکسی شود
خواست خیلی مراقب آنها باشم. بعد هم به دفتر کارش رفت که در فاصله خیلی کمی از خانه بود. چهره اش نورانی شده بود. من مسخ چهره ایشان شده بودم. از راننده مان حبیب خواستم امروز بیشتر از همیشه مراقب بچه ها باشد و ایشان به من اطمینان داد که خانم نگران نباشید من از پس همه آنها بر می آیم. شهید از من خواست برای ناهار کوفته بپزم. خیلی کار داشت اما 10، 20 باری از دفتر کار به خانه آمد و در خانه راه رفت. من و مهدی ...
به بهانه چهارمین سالگرد شهید مدافع حرم سید حمید طباطبایی مهر/ سردار بی ادعا و سرباز ولایت که التماس هایش ...
...> همسر شهید خانم معصومه اسدی: آن روزها، زمان جنگ خیلی دوست داشتم به مناطق جنگی بروم و در آنجا بتوانم قدمی بردارم. معلم بودم و برای رفتن به کردستان ثبت نام کردم که با مخالفت مادرم مواجه شدم. پدرم تازه فوت کرده بود و مادرم اجازه نداد که بروم و می گفت: معصومه جان مادر وقتی ازدواج کردی هر کار خواستی می توانی انجام بدهی، اما حالا که کنار من هستی من اجازه نمی دهم. تا اینکه سال 64 آقا سید به خواستگاری من ...
قسمت نشد با استاد شجریان همکاری کنم
آن مراقبت می کردم که گم نمی شد! شما هم زمان با ایام سربازی در دانشگاه پذیرفته شدید؟ نه، بعد از اینکه خدمت سربازی تمام شد، یک سال وچند ماهی یا دو سال مسئول داروخانه بیمارستان جیرفت شدم. اما وقتی خواستم امتحان کنکور دهم، کمانچه ای را به مدت سه روز اجاره کردم. چون چند برابر پول داده بودم، ساز را برنگرداندم و آن ساز، پیش من ماند! در دوران دانشکده هم به تدریج سازهای دیگری تهیه کردم ...
دعای مادر و حمایت های بی دریغ پدرم باعث موفقیتم شد/ در برابر معلمان و خانواده های شهدا زانو می زنم/عاشق ...
رابطه ی مالی صرف با فرد مریض یا دردمند نداشته باشم. در چه سالی ازدواج کردید و صاحب چند فرزند هستید؟ در سال 79 با یکی از دانشجوهایی که در بخش خودمان بودند اشنا شدم و با یاری خدا این ازدواج صورت گرفت و ایشان هم با تشویق های ما موفق به اخذ دوره تخصص خود در رشته رادیولوژی شدند و ازدواج موفق و خوبی داشتیم و ایشان هم در بیمارستان شوشتری شیراز و هم مرودشت مشغول به خدمت هستند ( خانم ...
پای یک زن درمیان بود + عکس
/احساس خوشبختی نمی کردم گفته بودی سابقه بیماری روحی روانی داری، این واقعیت دارد ؟ من قبل از ازدواج صدای وزوز توی گوشم می شنیدم که تحت درمان قرار گرفتم آن وقت ها به من گفتند که چیزی نیست و این صدا را به خاطر فشارهای روانی که داشتی می شنوی با این حال قرص می خوردم و دوره درمانم که کامل شد، خوب شدم و بعد هم ازدواج کردم. دوران دبیرستان بودم که با شوهرم در راه مدرسه آشنا شدم و محسن ...
کریستف رضاعی: پارسال بیشتر انتظار دریافت سیمرغ را داشتم
خواستم سناریو را به من بدهد تا روی آن کار کنم و عملاً اولین قدم ام را در حوزه موسیقی فیلم برداشتم که البته آن فیلم ساخته نشد! * بعد از آن هم کم کم به این فکر افتادید که به ایران برگردید؟ بله. سال 74 تصمیم گرفتم به ایران بیایم، چون این جا یک سری اموال خانوادگی داشتیم و باید به آنها رسیدگی می کردم. به ایران که آمدم، با یک فضای بسیار متفاوت مواجه شدم که البته خیلی هم برایم جذاب ...
نگاهی به زندگی جوانی که امروز سالگرد شهادت اوست
انقلاب اسلامی در سال 1359، عضو سپاه پاسداران شهرستان قم گردید. شش ماه در قم به عنوان بسیجی بود و بعد از آن عضو رسمی سپاه شد. مدتی بعد با خانم عشرت ایل بیگی ازدواج کرد که ثمره 4 سال زندگی مشترک آن ها تنها یک دختر به نام زینب است که در 26 دی ماه 1362 متولد شد. شهید خوشحال بود که نام دخترش را به نام قهرمان کربلا، زینب (س) گذاشته است. همسرش می گوید: شرط او برای ازدواج این بود که گفت: من پاسدار هستم و ...
انشای انقلاب همه را تحت تأثیر قرار داد
ور کردند. مدتی بعد مکتب نرجس که خانم طه مسئولش بود از سوی ساواک بسته شد. اما خانواده های مذهبی به صورت مخفیانه آن را نوبتی در خانه های شان برگزار می کردند. با آنکه 38 سال از آن روزها می گذرد ولی هنوز با این حوزه در تماس هستم. آن انشایی که در خصوص انقلاب نوشتید چه بود؟ با توجه به حرف هایی که از حوزه مکتب نرجس و اعلامیه های حضرت امام (ره ) شنیده و خوانده بودم، توانستم انشایی بسیار پربار در ...
سهم من دستفروشی نیست
به خانه ام آمدند و مرا نزد پزشک بردند. دکترها حدس می زدند که سرطان حنجره داشته باشم. بعد از پرداخت هزینه معاینه های مکرر دیگر توان پرداخت برای آزمایش های تخصصی را نداشتم که در آخر پدرم با هر زحمتی که بود هزینه انجام آزمایش های تخصصی را جور کرد. معلوم شد که به بیماری لوپوس دچار شده ام. ابتدا چیز زیادی از این بیماری نمی دانستم. کم کم بیماری لوپوس به خوبی خودش را به من شناساند؛ ابتدا کلیه هایم از بین ...
جایی برای حال خوب دلمان!
از من خواست که بمانم و مدیریت خرید و فروش و آشپزی خیریه را به عهده بگیرم. بعد از آن با این بچه ها و خانواده هایشان بیشتر آشنا شدم و دلم می خواست کمکی به آنها بکنم. چندماه بعد، خانم دلبری در بیمارستان معروف شد. نه فقط به خاطر غذاهای خوشمزه اش، بلکه به خاطر فعالیت های دائمی و پیگیری هایی که برای تأمین دارو و پول مورد نیاز بیماران نقص ایمنی داشت؛ اول سراغ فامیل و دوست های خودم برای کمک گرفتن رفتم ...
عملیات خیبر به روایت بچه های حاج قاسم
رفت و همه را تشویق به ورزش و دویدن می کرد. بعد از ورزش، یک سخنرانی معنوی و عقیدتی جانانه کرد. آنجا بود که فهمیدم این مرد چقدر با فضیلت است. از همان روز علاقه خاصی نسبت به ایشان پیدا کردم. بعد از چند برخورد اولیه با هم خیلی راحت بودیم. مرا حسین صدا می زد. از آن روزی که فهمیده بود جانباز و برادر شهیدم، بیشتر حواسش به من بود. محمود پایدار بچه جیرفت بود. فکر کنم تحصیلات حوزوی هم داشت. بچه ها ...
بنیاد در آینه مطبوعات
...، من نیز دچار موج انفجار شدم و چندروزی گیج و بدحال بودم اما خدا را شکر بهتر شدم. کنار دریاچه ماهی سال65 به جنوب اعزام شدم و قرار شد در عملیات کربلای5 حضور پیدا کنم. به یکی از دوستانم که میخواست به خط برود، گفتم: تو نرو، من به جایت میروم. تو زن و بچه داری و آنها چشم انتظارت هستند اما من مسئولیتی ندارم. ازدواج هم نکرده ام. اگر هم اسیر یا شهید شوم، تنها پدر و مادرم منتظرم هستند ...
غزل، مبتلابه تالاسمی ماژور و نیازمند پیوند فوری مغز استخوان است
... هر 15 روز باید دخترم را از فولادشهر به اصفهان ببرم تا خون تزریق کند. وقتی سلول های پسرم با دخترم جور درآمد خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم که بالاخره دخترم از این درد و ناراحتی خلاص می شود. اما حالا با این مشکل نداری روبرو هستم. در این چند سال هر چه داشته ایم خرج کرده ایم. دیگر حتی کرایه رفت وبرگشت به تهران را هم نداریم چه برسد به اینکه 15 میلیون تومان برای عمل پیوند بپردازیم حالا پرونده ...
زندگی سخت بتول و مریم در یاسوج/هیچکس به داد این دختران یتیم نمی رسد !!+ تصاویر
ماجرا را نشان دهد اما تلاشم را می کنم همه چیز را آنگونه که هست بنویسم بیشتر نه اما شاید کمتر باشد. برای دیدن زندگی دو دختر جوان به سرابتاوه که در 10 کیلومتری یاسوج قرار دارد رفتم کمی طول کشید که آدرس را پیدا کنم و با وجود بارش شدید باران خانه را پیدا کردم و با باز شدن درب توسط مریم به دلیل شدت باران بدون مکث وارد خانه شدم اول فکر کردم اشتباه آمده ام و یک قدمی عقب رفتم که کفش هایم را بیرون ...
مهناز مرا در دام مرد 40 ساله انداخت / در بیمارستان دنیا روی سرم خراب شد!
.... در تمام آن کتاب ها، سپهر عاشق بود و معشوق من! بعضی روزها مهناز به خانه مان می آمد و من از داستان های دلدادگی ام به سپهر، برایش می گفتم و او با حوصله به حرف هایم گوش داده و می گفت از رفتارهای سپهر معلوم است که او هم عاشق من شده و من نمی دانستم که... آن روز کذایی در خانه تنها بودم و بر طبق معمول مامان سرکار و بابا هم شهرستان بود. سپهر تماس گرفت و برای ناهار مرا به یک سفره خانه سنّتی ...
همیشه حمایت امام زمان(عج) را در زندگی ام احساس می کردم
متجاوزان جنگیده بود. خانم ها معمولا دوست دارند همسرشان را منحصرا برای خود حفظ کنند. شاید برخی مرد ایده آل را مردی بدانند که اکثر وقتش را قبل از شغل و فعالیت های اجتماعی اش با همسرش می گذراند. صبح قزوین : هیچ وقت به همسرتان نمی گفتید حق من است که بیشتر در خانه باشی؟ همسر شهید اسدی: با اینکه زیاد در خانه نبودند اما من به ایشان خیلی وابسته بودم این وابستگی بعد از ازدواج روز به ...
بنیاد در آینه مطبوعات
عاقله مردی رفتار میکند و حرف میزند که دهان من از تعجب باز می ماند. یک روز مشغول نماز بودم و بچه هایم مدام شیطنت میکردند. بعد از تمام شدن نماز گفتم آنقدر حرف زدید، نفهمیدم چه خوانده ام محمدهادی گفت خواهرجان! اگر موقع نماز به معنای چیزی که میگویی دقت کنی، اشتباه نمیکنی. این حرف یک بچه هشت ساله بود. اینها را نرگس خانم، خواهر بزرگ شهید میگوید تا برسد به نوجوانی برادر؛ راهنمایی را در مدرسه ...
آنجلینا جولی: کامبوج مرا بیدار کرد
جولی با کامبوج به سال 2001 برمی گردد، زمانی که او برای بازی در فیلم پرفروش "لارا کرافت: مهاجم مقبره" به کامبوج سفر کرد. آشنایی او با کامبوج سبب شد مدوکس، بزرگترین پسرش را از کامبوج به فرزندی قبول کند. خانم جولی گفت: "من به این کشور آمدم و عاشق مردمش شدم و با تاریخشان آشنا شدم و به این ترتیب فهمیدم که چقدر کم در مورد دنیا می دانم. این کشور مرا بیدار کرد. من همیشه سپاسگزار کامبوج خواهم بود. فکر نمی ...
محمدخانی: این چه عشقی است که شهلا باید زن من را بکشد
فرودگاه من را تعقیب کردند، در میدان تره بار دو ماشین و دو موتور جلویم پیچیدند. تعداشان زیاد بود و من را به ماشین انداختند. من را به خانه ای در غرب تهران بردند. دوستی که با من بود موضوع را به پسرم گفت و پسرم هم به کلانتری اطلاع داد. اول بخشیدم اما دوباره الان پیگیر شدم. چند نفر در این باره بازداشت شده اند و برای شان قرار هم صادر شده است. ...
بازگشت برای نجات/مادری که پس از 24 سال پسرش را در زندان ملاقات کرد
ها از فرزندانتان بی خبر بودید؟ بله؛ من وقتی از همسرم جدا شدم، بچه هایم را هم ندیدم. ولی تلفنی با دختر و پسر بزرگم در ارتباط بودم. البته این چند سال اخیر هم به لطف شبکه های مجازی ارتباط با دخترم راحت تر شد. چه شد که از همسرتان جدا شدید؟ داستان مفصلی دارد که به سال های دور برمی گردد. من سال 61 با همسرم ازدواج کردم. 13ساله بودم که پدر و مادرم به زور من را به برادر زن دایی ام دادند ...
وکیل جوان و زن مطلقه راز جنایتی عجیب در سینه داشتند!
فرهاد در خانه است، به بهانه اینکه بچه ها دل شان برایش تنگ شده و می خواهند او را ببینند، راهی خانه فرهاد شدیم. کلی خوراکی هم خریدم تا ماجرا طبیعی جلوه داده شود. بعد از دو ساعت هم به دنبال بچه ها رفتم و آنها را به خانه آوردم. بعد از آن با پدرام تماس گرفتم و او را مطمئن کردم که فرهاد در خانه است. بعد از آن نمی دانم چه اتفاقی بین آنها افتاد. فقط فردای آن روز بود که متوجه شدم همسر سابقم کشته شده و ...
غزل شاکری: پسرها برای دیدنم جلوی در مدرسه می ایستادند
...: مادرم اجازه نمی داد پیشنهادها به دستم برسد تا درسم تمام شود. پس از اینکه دیپلم گرفتم، چون هنوز نمی توانستم آن فضای شهرت را که باید در قبالش بخشی از زندگی خصوصی خود را فدا می کردم، بپذیرم، پیشنهادها را نمی پذیرفتم. این روند ادامه داشت تا فیلم آینه های روبرو که طراح صحنه و لباس آن بودم و بازیگر فیلم در لحظه آخر رفت و قرار شد من نقش او را بازی کنم. برای این کار کاندید سیمرغ شدم و دیپلم افتخار ...
گفت وگو با مردی که شوهر دختر دلخواهش را کشت - بازیگر هستم و قرار بود در یک سریال بازی کنم
بگیرد و بترساندش . زمانی هم که تیر اندازی شد من جلوی ماشین داشتم با مادرم صحبت می کردم. بچه ام را نزد مادرم گذاشته بودم و داشتم از او در رابطه با پسرم می پرسیدم که صدای تیر را شنیدم. روز حادثه کجا بودید؟ از صبح حدود ساعت 6:30 از خانه خارج شدم و به آرایشگاهی رفتم که در آنجا کارآموزی می کردم. بعد از آن به چندین آرایشگاه سر زدم تا ببینم می توانم برای خودم کار پیدا کنم یا نه. بعد هم ...
محاکمه زنی که دختر ناتنی اش را کشته است - برادر مقتول: مادرم با پیچ گوشتی و شلنگ ما را شکنجه می داد
.... بعد از گفته های این دو برادر، نامادری متهم به قتل در جایگاه حاضر شد. او در ابتدا گفت که مشخصات کاملش را نمی داند. اصلا نمی داند چند سال دارد؛ سپس اتهام قتل را رد کرد و گفت: شوهرم مرتکب این قتل شده است. من کاری نکردم و اتهام را هم رد می کنم و گفته های پسرم را هم قبول ندارم. من همسر دوم بودم و بچه های شوهرم را دوست نداشتم؛ اما با آنها کاری هم نداشتم. سپس نوبت به برادر زن جوان که متهم ...