سایر منابع:
سایر خبرها
همسرم مثل دوست با وفا در کنارم بود/ دختر دو سال و نیمه شهید هنوز منتظر پدرش است/ همسرم، حجاب چادر ...
برایش پیش می آید تعریف کرد: شبی که محمد به شهادت رسیده بود ما در مراسم دعای توسل بودیم. بعد از پایان مراسم دخترم بدون آنکه پایش به چیزی برخورد کند آنچنان روی زمین می خورد که من ترسیدم گفتم حتما کمرش شکست و پست سر اون خودم لیز خوردم و به زمین افتادم انگار کسی از پشت سر حلم داده باشد با خودم گفتم خدایا چی شده که خواهر شوهرم برگشت گفت حتما چشمتان کرده اند! در جواب او گفتم ما چیزی برای چشم کردن نداریم ...
همسر شهید: به او گفتم من را هم با خودت ببر گفت می رویم تا راه باز شود تا با هم برای زیارت برویم / زهرا ...
به سوریه داوطلب شده است. خیلی بی تاب رفتن بود. فرمانده اش بعد از شهادت می گفت مدام سراغ می گرفت که چرا نوبت اعزامش نمی شود. برای مأموریت ها اکثراً داوطلب می شد، اما زمانی که قرار شد به سوریه برود گفتم: من را هم با خودت ببر. گفت: ما می رویم تا راه باز شود تا با هم برای زیارت برویم. یک هفته قبل از اعزام، برای مانور رفته بودند تا آماده شوند. 17 مهر بود و روز تولد ریحانه، تماس گرفت و گفت ...
تازه دارم راه می افتم
. کلافه، برای عمه سیر تا پیاز قضیه را تعریف می کنم. فقط می خندد و باز می رود بالای منبر: عیب نداره دردت به جونم. حالا رو بچگی یه چیزی گفته، آسمون که به زمین نیومده. بدتر کفر مرا بالا می آورد. به نره غول می گوید بچه؟ اصلاً تقصیر همین عمه است که با این خیر و ثواب هایش، دارد کبابمان می کند. با بغض و دلخوری می گویم: بالأخره حالش رو می گیرم، حالا می بینی. فکر تلافی بدجوری اذیتم می ...
ماجرای خوابی که دردهای همسر شهید اسلامیان را تسکین بخشید/همسرانه ای که همچنان ادامه دارد
شدم گفتند تو دیگر آن آدم قبلی که بی تابی می کرد نیستی. گفتم خواب دیدم. انگار این صبر و تحمل از طرف خدا به قلب من داده شد و وارد تمام روح و جسمم شد تا صبور باشم. من دبیر بازنشسته هستم.هر پنج شنبه سرمزارش می رفتم. یک بار هم پنج شنبه بود و ازسرکار آمدم خانه و در را باز کردم و نگاهی به عکس شهید کردم و گفتم خیلی خسته ام از این دنیا و دیگر سراغت نمی آیم. این را در دلم گفتم با خودم و آن روز هم نرفتم. شب ...
دردهای خاکستری
اولش نگفته بود که با صدیقه ازدواج کرده است. خدا نمی بخشه ننه و باباهایی رو که بچه هاشونو بدبخت می کنن. من اون موقع با این سنم چیزی از زندگی سر درنمی یووردم. حتی برا دلخوشی یه دختر 15 ساله یه جشن عقدم نگرفتن. با همان لباس خونه، منو فرستادن خونه بخت. شدم همسر یه مرد معتاد مفنگی که اصلا دوستش نداشتم. بابام حتی یه استکان جهاز بمن نداد. بهش گفتم: چرا به من جهاز نمی دین؟ جوابی نداد. منم به خاطر ننم که ...
جانباز افغانستانی که از روزهای جانبازی اش می گوید+عکس
در عملیات بصرالحریر از دست داد، شهید سلیم اقبالی و حیدر محمدی از دوستان صمیمی اش بودند که به شهادت رسیدند. بعد بازگشت به خانه انگار چیزی روی سینه اش سنگینی می کرد، خاطره دوستان شهیدش یک لحظه او را به حال خودش نمی گذاشت، انگار نیرویی او را برای رفتن دوباره ترغیب می کرد از خانواده اجازه گرفتم که دوباره به سوریه بگردم، مسئله اصلی رضایت مادر و همسرم بود، باید کاری می کردم تا راضی شوند. خانواده ما عرق ...
مدافع حرم 20 ساله ای که در اربعین عاشقانه اش به آرزویش رسید
2 برادر شهیدم که قاب گرفته روی دیوارخانه مان بود. آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است. صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود. به بچه ها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم. احساس می کردم مهمان داریم. عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند. صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قوی باش خبر شهادت ...
جانباز دفاع مقدس شهید مدافع حرم شد
.... آخرین اعزامش مربوط می شد به عید سال 1394٫ بعد از سیزده بدر حال و هوایش عجیب شده بود. چندروزی در گوش بچه ها زمزمه می کرد برای رفتن اما بعد خودش علنی گفت که بروم و من گفتم نه اما قول داد که مرتبه آخرش باشد و رفت. در نهایت جانباز سال های دفاع مقدس در 31 فروردین ماه سال 1394در عملیات بصر الحریر به آرزوی همیشگی اش که شهادت در راه اسلام بود دست یافت. شنیده ایم که شهید سالاری ...
سه فرزند شهید پس از سی وپنج سال به هم رسیدند
ازدواج کن. شهید قبول نمی کرد اما با پافشاری من ازدواج با آن دختر که نجمه نام داشت را قبول کرد و من با مختار به دفترخانه رفتم و به صورتی کتبی با ازدواج وی موافقت کردم حتی دفتردار که من را می شناخت گفت چرا رضایت می دهید همسرت ازدواج مجدد کند؟ در پاسخش گفتم چون بچه دار نمی شوم. در صورتی که من دو ماهه باردار بودم. شب همان روز همسرم با یکی از دوستانش به خواستگاری نجمه رفتند و زمانی که من قصد داشتم ...
فرزندان شهید پس از 35 سال دوری به هم رسیدند
به منزل جریان را برایم تعریف کرد. صدیقه آزادی اظهار داشت:منم گفتم خودتان عقدش ببندید شهید قبول کرد،سرشب شد لباس های شهید را اتو کردم و شهید بایکی از بچه های سپاه به نام اعظم ایرانمنش به خواستگاری رفتند و همان شب عقد بستند و پس از مدتی شهید به جبهه اعزام شدند و پس از بازگشت خانمش با رفتن دوباره به جبهه مخالفت کردند و با رضایت خودش طلاق گرفت و نفسیه خانم که به دنیا آمد سه روزه بود که ...
عاشقانه های مادر تنها شهید مدافع حرم کردستانی
به نام دکتر شوشتری که هنوز هم در قید حیات هستند از درمان نا امید میشود ولی مادرش همان زمان او را به امام حسین می سپارد و بهبود می یابد . حالا بیش از سی سال عشقش به اهل بیت(ع) از او یک مدافع واقعی ساخت تا بتواند به اندازه دست های خودش پرچم دفاع ازحریم آل الله را بالا نگهدارد ، عاشق شهادت بود و همین هم شد ! آری سخن از تنها شهید مدافع حرم استان کردستان است، وی متولد سال 1360 از ...
نرگس کلباسی از رنج ها و آرزوهایش می گوید
فعالیت کنم. من هر جایی کار کردم، خودم حضور داشتم و با بچه ها بودم و به نظر من از دور آن تأثیر لازم را ندارد و اگر قرار باشد از دور مدیریت بکنم و پول بفرستم، اثری ندارد و بودن بین بچه ها مهم است و اگر فعالیتی بکنم، حتما بین بچه ها خواهم ماند و از نزدیک به کارهایشان رسیدگی می کنم؛ همان طوری که در هند این کار را کردم. از دوران کودکیتان بگویید چه چیزی باعث شد شما از اروپا به محروم ترین نقطه ...
نرگس کلباسی از رنج ها و آرزوهایش می گوید
جایی کار کردم، خودم حضور داشتم و با بچه ها بودم و به نظر من از دور آن تأثیر لازم را ندارد و اگر قرار باشد از دور مدیریت بکنم و پول بفرستم، اثری ندارد و بودن بین بچه ها مهم است و اگر فعالیتی بکنم، حتما بین بچه ها خواهم ماند و از نزدیک به کارهایشان رسیدگی می کنم؛ همان طوری که در هند این کار را کردم. از دوران کودکیتان بگویید چه چیزی باعث شد شما از اروپا به محروم ترین نقطه هند بروید؟ ...
کفشگری: چشمان قرمز هانی را دیدم؛دوست داشتم بمیرم /مگر کسی شناسنامه می خواست؟
هواداران پرسپولیس را تلخ کرد. وی افزود: من بعد از بازی کنار زمین رفتم و دنبال هانی می گشتم. فکر می کردم به رختکن می رود تا لباس قهرمانی بپوشد و همراه بازیکنان به زمین بیاید. وقتی به رختکن رفتم، دیدم که کسی از او خبر ندارد. به مادر هانی زنگ زدم و گفتم که این بچه کجاست که گفت نمی گذارند در جشن شرکت کند. من هم بالاخره او را پیدا کردم و دیدم که چشمانش قرمز است. به خاطر همین دست هانی را گرفتم و ...
تا ابد منتظر آمدنش خواهم ماند
پیکری نیست. داعش بعد از شهادت، پیکر ایشان را با خودش برده است. امروز سه سال از آخرین باری که از هم خداحافظی کردیم می گذرد، اما هنوز به خانه بازنگشته است. او رفت تا برای همیشه پاسداری از عمه اش را بر عهده بگیرد. همیشه می گفت: من تو و بچه ها را به زیارت حرم حضرت رقیه (س) می آورم. قول می دهم و به قولش هم عمل کرد. همسرم در تاریخ 9دی ماه سال 1392 در پنج راهی غوطه شرقی حلب به شهات رسید. بعد از شهادت، داعشی ها پیکر پنج تن از شهدا را با خودشان بردند و پیکر همسر من هم یکی از آنها بود. اما من همچنان منتظر آمدنش هستم و خواهم بود. ...
احتمال حضور ویسی در استقلال
گرفتم و گفتم تیم برای خودش است و حاضرم مقدمات سرمربی گری دوباره اش در استقلال خوزستان را فراهم کنم. ولی من خودم اگر قرار بود شرایط این باشد هیچ وقت حاضر نمی شدم سرمربی تیم شوم. ازطرفی از روز اول در استقلال خوزستان بودم و این تیم را خیلی دوست داشتم. همین الان اگر پول بچه ها را بدهند قول می دهم اکثر آنها را برای فصل بعد نگه دارم. اما وقتی پول ندهند هیچ کدام نمی مانیم. پس پشیمان هستید؟ ...
چاه اسرار
علی اکبر محمدخانی طنزنویس Oostakbar@gmail.com رودابه با احتیاط از میان میز مشتری ها گذشت و با نگاه مرا میان جمعیت پیدا کرد، دستش را کنار دهان گرفت، طوری که انگار صدایش را فقط من می شنوم، گفت: دیدی بالاخره از آتش گذشتم؟ ، من گفتم: رودابه، تو از آتش نگذشتی ، رودابه انگار نشنیده باشد، خندید، از کنارم که آمد بگذرد، دستش را محکم گرفتم، آینه ای مقابلش گرفتم و گفتم: تو از آتش نگذشتی، تو در ...
هشت سال دفاع مقدس با یاران وفادار
او را بوسیدم و به طرف جلو رفتم. دقایقی نگذشت که خودم مجروح شدم و به عقب برگشتم. چند روز بعد از عملیات، یکی از دوستان جلیل به اسم{شهید} غلامعلی سعیدی فر را دیدم. او به من گفت: برادرفرجام! می خوای بهت بگم بعد رفتن تو چه به سر جلیل آمد؟ با اشتیاق گفتم: خیلی دلم می خواد بدونم این یار وفادار بسیجی باتن مجروح عاقبتش چطور شد؟ سعیدی فر گفت: شما که رفتید جلیل پیشنهاد داد پاهامونو ببندیم ...
ما پای این مملکت ایستادیم
حس سراغم آمد و ملودی این کار شکل گرفت. گفتید ترانه آدمک را چه کسی سروده بود؟ شعر آن را خودم گفتم و ملودی آن را هم خودم ساختم. بعد از ساخت موسیقی این فیلم به شیراز رفتید؛ پیش ازاین در مصاحبه ای گفته بودید که در شیراز فرهاد را دیده اید... . بله، فرهاد در آنجا با ما زندگی می کرد. شوهرخواهر فرهاد در شرکت حمل و نقل بود و به دلیل مأموریتش، خواهر فرهاد هم در شیراز بود. یک شب که ما ...
کاشانی:رفتار پرسپولیسی ها در نود زشت بود/ این یک درد بزرگ است
درباره فرهنگ حرف زده ام. این حرکات که می گویید در برنامه تلویزیونی انجام شده واقعا زشت است البته این بچه ها گناهی ندارند. چه کسی با آنها درباره فرهنگ صحبت کرده است؟ وی درباره این موضوع که حتی با سرپرست تیم شوخی شده است گفت: وقتی خود ما بزرگترها بستر را فراهم می کنیم همین می شود. یک روز یکی از بازیکنان درباره آقای طاهری حرفی زد که من سریع مانع او شدم چون وقتی حرفی به مدیر باشگاه زده شود انگار ...
قاب ویژه: بهت عادل، بغض هانی
غمی عمیق؛ که حتی از پشت سر و لایه ای کمرنگ از نگاهش هم می توان به عمق این بغض پی برد. هانی که شاید فقط به در دست گرفتن جام یا دویدن روی چمن آزادی و تشویق های سکوها فکر می کند؛ اما عادل به همه روزهایی فکر می کند که جو رسانه ای عجیبی ساخته شد که هانی را به عنوان یکی از نمادهای اصلی روز قهرمانی پرسپولیس معرفی می کرد. به همه آن تشویق های روی سکو. به همه آن مصاحبه های هیجانی و احساساتی؛ و به همه آن هایی ...
درآمدسازی برای حفظ زندگی
نداشته باشیم جیب مارو خالی می کنن و میرن... حالا مگه چه کار کردن؟ اونها شروع کردن به قسم خوردن که این بابا عقل نداره، فامیل مونه... گفتم: اگه راست می گی فامیل تونم، بگو بچه کجام؟! بعد چه فامیلی با هم داریم؟... بالاخره یه شکایت نامه درست کردن و ماجرا رو نوشتیم، خدا پدرشون رو بیامرزه، کاری کردن که سر ماه بعد همه پولی رو که ازمون گرفته بودن بهمون پس دادن. تازه فهمیدیم ما که اصلا سد ...
روایتهای سردارسپاه ازمدافع حرم23ساله+عکس
جانشین فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) که در یادواره های مختلفی که برای شهید دانشگر برگزار شده را می خوانید: * عباس بعد از یک ماه نامزدی آمد پیش من؛ گفت می خواهم به سوریه بروم ، قبلا هم چند بار به من گفته بود، بهش گفتم عباس سوریه رفتن تو با منه، من نمی خوام جوانی پیش من باشه که جنگ و خون و آتش را ندیده باشه؛ مطمئن باش بالاخره تو را می فرستم؛ اما چرا آنقدر اصرار می کنی ...
طفره رفتن هانیه توسلی در پاسخ به سوالی درباره ازدواج
شده است. به آن چیزی که دوست داشته ای، آرمان و آرزویی که داشتی، رسیده ای ؟ صادقانه بگویم نه. من اصلا بازیگری خودم را قبول ندارم. به نظرم هنوز توانایی خودم را روی پرده ندیده ام غیر از یک فیلم ... .شاید هم خیلی آرمانگرایم. آروزی تو چیست؟ الگوی تو کیست؟ در بازیگری همیشه گفته ام الیزابت هوپر را دوست دارم. ولی شما تصور کنید که در سینمای ایران که نمی شود که ...
پروین: تیم برانکو موقع گل زدن تن مردم را می لرزانند
سیر نمی شدید و همیشه انگیزه داشتید. هرکسی یک ذاتی داره. یکی مثل من از باخت بدش می آد. من با این محمد پروین والیبال بازی می کنم، وقتی منو می بره از ناراحتی شب چهار ساعت خواب ندارم. دوست ندارم ببازم. آن موقع که بازی می کردم راجرز می گفت فقط توپ رو بدید به علی پروین. وقتی تیم حریف می ریختن رومون، من توپو می گرفتم آروم می کردم. یک پاس می دادم تیم از فشار درمیومد. من اون موقع که بازی می کردم ...
طاهری: قرار نبود هانی جام را بالای سر ببرد/ هنوز با هیچ بازیکنی به توافق نرسیده ایم
برگزار نکرد گفت: ما مسئول برگزاری مراسم نبودیم و از همان ابتدا قرار بود سازمان لیگ مراسم را برگزار کند به همین خاطر به هیچ عنوان حراست ورزشگاه در دست ما نبود. سرپرست باشگاه پرسپولیس درباره صحبت های ترکاشوند مبنی بر اینکه این باشگاه با 4 بازیکن برای فصل بعد به توافق رسیده، گفت: هنوز حضور هیچ بازیکنی برای فصل بعد قطعی نشده است. منتظریم تیم از عمان برگردد تا پس از جلسه با کادر فنی این موارد ...
تشکیل حقله های انقلابی در پادگان های ارتش پهلوی
می کنم و باید همیشه همین طوری باشند. یا به زبان انگلیسی که تدریس می کردم به همان زبان انگلیسی می گفتم In the Name of Allah این ها بر خیلی ها اثر کرده بود و متوجه ذهنیت من شده بودند که چگونه وصل به اسلام هستم. در اصفهان، هفته ای هفت شب جلسه داشتم. بعضی را درس می خواندم و بعضی را درس می دادم، و بیشترش هم در محضر اساتید و معلمین درس می خواندیم. یک جلسه داشتیم فقط برای تفسیر قرآن. به زبان ...
اشک پشیمانی عامل قتل تعمیرکار آسانسور در دادسرا
کرده را ببندد. چون هم ممکن بود خطری برای بچه ها باشد هم بزرگ ترها چراکه پنل باز بود و اگر کسی از روی کنجکاوی به آن دست می زد دچار برق گرفتگی می شد. او اصلا به حرف من توجهی نکرد، برای همین مجبور شدم بار دیگر جمله ام را تکرارکنم. همین موضوع باعث جروبحث میان ما شد. او گفت کارش را بلد است و از من خواست دخالت نکنم. با وجود این او همچنان از بستن پیچ پنل امتناع کرد که با هم درگیر شدیم و من به ...
این دکترا هیچی بلد نیستن!
چهره های مشهور و شناخته شده ای که هر از گاهی روزهای مان با خبر از دست رفتن شان گره می خورد. انگار تبدیل به یک بیماری همه گیر شده است. انگار همه این جمله را حفظ کرده ایم و خودمان را موظف می دانیم تا به محض شنیدن خبر فوت فلانی سریع بگوییم: بابا اون بنده خدا که هیچیش نبود. این دکترا هیچی بلد نیستن و این بدبختا رو به کشتن میدن. دیگر کار نداریم که فلانی واقعا در چه سطحی از چه بیماری قرار داشته یا چند ...
ریش قرمز
دنبال دختری که گریه می کرد. داشت می رفت طرف خوابگاه. خودم را رساندم بهش. سرش پایین بود. گریه می کرد و تند تند راه می رفت. کنارش راه رفتم و سعی کردم گندی که زده بودم، جمع کنم. هر چقدر توضیح دادم گریه اش بند نیامد. گفتم اصلا خودم دهاتی ام و خانواده ام همه کولی هستند و پشت کوه ها توی چادر زندگی می کنیم و عاشق جنوبی ها هستیم و صبح تا شب بندری می رقصیم توی عروسی هایمان و آن قدر جفنگ گفتم که خندید. بعدش ...