سایر منابع:
سایر خبرها
روایت اخلاقی مربوط به روزه
در مدارک چند وجه برای اینکه چرا خداوند عزوجل می فرماید الصوم لی ذکر شده است. 1) إنه اختص بترک الشهوات و الملاذ فی الفرج و البطن، و ذلک أمر عظیم یوجب التشریف چون عبادتی که تمام لذت ها و شهوات در آن ترک می شود صوم است و ذلک امرٌ عظیم . اشکالش این است که جهاد مشقّتش خیلی بیشتر است. ممکن است یک مجاهد چند روز نه آبی داشته باشد نه غذایی داشته باشد. 2) إن الصوم یوجب صفاء العقل و الفکر بوساطه ضعف القوی ...
پسرم اجازه نداد اسلحه ام روی زمین بماند
به دعوت سپاه به غرب کشور رفتم و در قرارگاه حمزه و سردشت فعالیت کردم. برای بار سوم سال 1365 باز به دعوت سپاه مأموریت پیدا کردم به لبنان اعزام شوم. من تا سال 1367 در لبنان در خدمت رزمندگان حزب الله انجام وظیفه می کردم. مسئول پادگان بعلبک به عنوان یکی از بزرگ ترین پادگان های نظامی این کشور بودم. مکارم اخلاق از گفته های پدر شهید فهمیدم که خط جهاد در خانواده کمالی دهقان موروثی است ...
ماجرای عجیب دستگیری بانوی نیکوکار ایرانی +عکس
یاد بدهم، زمانی که کار خوب انجام می دهی نباید بترسی. کلباسی در خصوص ماجرای دادگاه رفتن خود بیان کرد: یک روز به همراه همه بچه ها و کارمندان خودم به اردو رفتیم. زمان برگشت یکی از کارمندانم گفت بچه ام گم شده است. من زنگ زدم پلیس و همه ناراحت بودند؛ اما یک چیز مشکوک بود و آن اینکه پدر و مادر بچه گمشده با ما نهار خوردند و اصلا نگرانی نداشتند. بعد از یک ماه آنها از من درخواست پول کردند و ...
هدیه رهبر انقلاب به میهمان برنامه ماه عسل
کرد و گفت: فک کنم 4 و نیم ساله بودم که به همراه خانواده ایران را ترک کردیم و به انگلیس رفتیم. هنگامی که بزرگ شدم به هند رفتم تا به بچه های خیابانی کمک کنم. رییس باند بچه های خیابانی مرا تهدید کرد که از این منطقه بیرونم می کنند. می کشندم یا بر رویم اسید می پاشند. روزی نیز در غذایم سم ریخته بودند. در نهایت یک خانواده ای گفت پسرم گم شده است یا پول می دهی یا تو را به دادگاه می کشانیم. پسر آنان در جلوی ...
پرداخت 10 ریال برای ورود به مدرسه فیضیه
معصومه(س) در شهر مقدس قم . من 9 سالم بود که دهم خرداد سال 42 با پدرم مرحوم حاج محمد آخوندی و حدود 30 نفر از اهالی و همسایه های این روستا با مینی بوس راهی این سفر شدیم. ** بیداری از خواب غفلت این بانو اهل رفسنجان ادامه داد: اواخر روز دوازدهم به قم رسیدیم و شب را در مسافرخانه بیتوته کردیم و روز بعد نیز به زیارت حرم حضرت عبدالعظیم رفتیم، شنیده هایی به گوشمان می رسید که امام خمینی (ره ...
پسر طیب: پدرم به عَلَم گفت جرأت داری عکس خمینی را بردار
بودند و شاید بیشتر از مادر ما بود که کمتر نبود. تمام ایام ماه مبارک رمضان در طول تمام این سالها موقع افطار با مرحوم پدرم بودم. البته من روزه نبودم چون کودک بودم ولی با این حال می رفتم و در تکایایی که دعوت می شدیم، می نشستم. آن موقع وقتی حسینیه را می بستیم، عده ای می آمدند و بازدیدی داشتند که بعد ما باید می رفتیم و تکیه آنها را بازدید می کردیم. اگر بخواهیم یک پدر خوب را مجسم کنیم مثل اینکه بچه ها را ...
امیر و عمویش شهادت و مفقودی را با هم قسمت کردند
رضایت مادر ناامید می شود، به پدرش حسن آقا متوسل می شود و از طریق بسیج مدرسه هجرت اقدام به اعزام می کند. می رود و چند وقت بعد مردانه باز می گردد. مادر می گوید: اخلاق پسرم بعد از جبهه رفتن تغییر کرده بود. انگار که چند سال بزرگ تر شده بود. او دیگر همان امیر سابق نبود. برای خودش مردی شده بود. امیرم بار آخر همراه عموی شهیدش حاج عبدالله رهسپار جبهه شد. عمو و برادرزاده هر دو با هم به جبهه می روند ...
یعنی قلب زهرا در سینه چه کسی می تپد؟کاش یک روز او را ببینم
زهره حاجیان- زنگ در را که به صدا درآوری حیاطی به غایت کوچک جلو چشمانمان خود نمایی می کند و سه پله کوتاه ما را به تنها اتاق ساختمان می رساند. اتاقی 20-25 متری که یک گوشه اش آشپزخانه است و درست روبروی آن تختی که پیشتر" کبری عابد" مادر بزرگ زهرا کوچولو روی آن می خوابید و پس از تصادف وحشتناک "مهدی جوز علی بیگی" ساکن آن شده و هنوز هم بعد از 100 روز که از حادثه گذشته هنوز روی زخمش باز است و بخیه نشده و از درد شکستن لگن و گذاشتن پلاتین به خود می پیجد. دور تا دور اتاق عکس های زهرا کوچولو و عموی شهیدش محمد نصب شده و هر رو ...
مدال آوری شغلم بود/ می خواستند مرا برای اسباب کشی ببرند!
خاطره الان بگویم. آقای محمد جهان آرایی می گفت محمدرضا من تو را تشویق کردم، آنقدر دست زدم که کف دستم پوستش رفته. اولین نفرهای ورزشی کاشان بودم که به عنوان قهرمان ملی انتخاب شدم. یک شب یکجا بودیم که به خانواده گفتم: من هیچ چیزی ندارم، صاحب هیچ چیزی هم نیستم ولی قول می دهم که باعث افتخارتان شوم. یک کاری کنم که کل، -آن روز نگفتم کل دنیا- گفتم کل طایفه ما بگویند همگی ای ولله. به همه نشان دهم که آدم می ...
حرف های شنیدنی بانوی رکورد شکن اهدای خون
.... بعد هم برای تحصیل به تهران آمدم. اصفهان هم خون داده بودم. بعد ها این کارت ها را به آن ها نشان دادم و تائید کردند. چند وقت یکبار خون می دهید؟ مثل آقایان سه ماه یکبار. البته دفعه آخر دکتر گفت: چهار دفعه یکبار خون بدهید. سری قبل که رفتم کانادا به پسرم سر بزنم، سازمان انتقال خون کبک از من خواست آنجا خون بدهم. حالا این بار که باز بروم، آنجا می خواهم خون بدهم. چطور شد ...
وقتی یک مسیحی ارتودوکس در مقابل کتاب آیت الله جوادی مبهوت می شود
حضرت پیغمبر برای استاد شرق شناس آکسفورد است که آلمانی الاصل است، کتاب خیلی مهم و خوبی بود البته آن هم خارج از اشکال نیست ولی روی او خیلی تاثیر گذاشت و یکی از دلایلی که گفتند این بود. جالب ترینش این بود، یعنی من از دوستم برای اولین بار شنیدم که استاد دارد نماز شیعه می خواند دفعه بعد او را دیدم پرسیدم استاد شنیدم شما نماز شیعه می خوانید درست است؟ گفت بله، گفتم چطور؟ گفت الان من چند شب است ...
ترس بانوی رکوردار اهدای خون ایران از سوزن!
اهدای خون، اهل هنرهای نقاشی، بازیگری، شاعری، خطاطی، آتش نشان و امدادگر افتخاری هم هست. تاکنون چند بار خون اهدا کردید؟ تا الان 173 بار. اولین باری که خون اهدا کردید چه زمانی بود؟ 15 ساله بودم. اصلا سازمان انتقال خون وجود نداشت. پدرم از خیرین خوزستان بود و هرکس مشکلی داشت در خانه ما را می زد. سوم مهر 1354 بود؛ خانمی احتیاج به خون داشت، پدرم همه بچه ها را ...
10 خاطره از زندگی امام خمینی (ره) / دارایی حضرت امام هنگام رحلت چقدر بود؟
– نه فقط به هنگام روضه و ذکر مصیبت – دیده بودم. هر دفعه که راجع به فداکاریهای مردم با امام صحبت میکردیم، ایشان به هیجان میآمدند و متاثر میشدند. مثلا زمانی که در محل نماز جمعه ی تهران، قلکهای اهدایی بچه ها به جبهه را شکسته بودند و کوهی از پول درست شده بود، امام(ره) در بیمارستان با مشاهده این صحنه از تلویزیون متاثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدی این بچه ها چه کردند؟ در آن لحظه مشاهده ...
سردار احمدیان دیلمانی: مرا با لباس سبز پاسداری دفن کنید
اید به شما نوید می دهم که من به این خوشبختی رسیدم و الآن که این وصیت نامه را می نویسم این احساس را می نمایم و اما برادران و خواهران باید پیام خون شهیدان را به گوش همه برسانید و مسئولیت سنگین اجتماعی خدمت در نهادهای انقلابی اسلامی را با خلوص برای رضای خداوند بگیرند و ادامه راه آن ها را طی کنید که ان شاءالله خداوند به همه توفیق خدمت دهد و در این مسیر فقط رضای خدا را در نظر داشته باشید. از همه فامیلان، دوستان و آشنایان حلالیتی طلبم امیدوارم مرا ببخشید و خداوند ان شاءالله همه ما را ببخشد. والسلام علی عبدالله الصالحین خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. انتهای پیام/ ...
سهیل روز تولدم مرا بیهوش کرد و
دوخته شده بود و در همان حال که درحال دادن لباس به من بود، با سرعت کاغذی را از جیبش بیرون کشیده، روی آن چیزی نوشت و داخل پلاستیک حاوی لباس انداخت. وقتی به خانه آمدم، با کجنکاوی قبل از اینکه لباسم را به مادرم نشان بدهم، کاغذ را بیرون آورده با تعجب دیدم نوشته: سهیل جاوید و در سطر پایین تر هم شماره همراهش را نوشته بود به سرعت شماره و نام او را در ذهنم ثبت کرده و لباس را به مادرم نشان دادم. با ...
آخرین ساعات زندگی امام(ره) چگونه گذشت؟
شب ارتحال امام خمینی (ره) برای خانواده، یاران، نزدیکان و همرزمان ایشان در زمان رژیم پهلوی، شب سختی بود. شبی که هر کدام از آن ها از همسر امام (ره) گرفته تا آیت الله هاشمی رفسنجانی، حجت الاسلام ناطق نوری و... از آن روایت ها دارند. 14 خردادماه امسال که از راه برسد، 38 سال است که معمار انقلاب اسلامی در بین ما نیست؛ امام خمینی (ره) چهاردهم خردادماه سال 1368 بعد از سال ها مبارزه، زندان و ...
خاطرات سومین زن ایرانی از سفر به قطب جنوب/ از تکانهای شدید کشتی تا بازار چینی ها که در قطب هم گرم بود
...> 16 ساله بودم که کتاب سفرنامه برادران امیدوار را از کتابخانه مدرسه گرفتم. طبق عادت همیشگی اول کتاب را ورق زدم. قطب جنوب ... قطب شمال ... همان روز خواندم ... نه یک بار بلکه چند بار. سالها گذشت ... درس و مدرسه و دانشگاه و کار ... دل مشغولی های زندگی ... هر از گاهی که فیلم مستندی می دیدم به یاد رویای دیرینه خود می افتادم و با خود می گفتم حتما یک روز به دیدارت خواهم آمد ... و بالاخره روز ...
نطق حماسی امام پس از آزادی از زندان که به چندین زبان دنیا ترجمه شد
فرض می کنید؟ فحش دادن به مراجع بزرگ ما را کوچک فرض می کنید؟ اگر به واسطه بعضی از جهالتها لطمه ای بر این نهضت بزرگ وارد بشود، معاقَبید پیش خدای تبارک و تعالی؛ توبه تان مشکل است قبول بشود، چون به حیثیت اسلام لطمه وارد می شود. اگر کسی به من اهانت کرد، سیلی به صورت من زد، سیلی به صورت اولاد من زد، و اللَّه تعالی راضی نیستم در مقابل او کسی بایستد دفاع کند؛ راضی نیستم. من می دانم، من می دانم که بعض از ...
تاریخِ عجیبِ اعتیاد به خریدنِ کتاب
کرده است. سایت ترجمان به نقل از گاردین نوشت: زمانی که زن جوانی بودم، از این که یک یا دو وعدۀ غذا را فدای هزینۀ خرید کتاب کنم، احساس نوعی غرور کاذب می کردم. چیزی نگذشت که با رواج کارت های اعتباری در همۀ بخش های دانشگاه، می توانستم هم کتاب و هم غذا بخرم. بعدها در توجیهِ بدهیِ اعتباری رو به فزونی ام می گفتم که این کارها برای تحصیلم لازم است، و با دوستان به شوخی می گفتم: دیگران پولشان را ...
قضیه سوریه رفتنش از دوره عقد صحبتش پیش آمده بود. تا اینکه یک بار تماس گرفت و گفت : میخواهم به جایی بروم. ...
همه سال یک ساک لیاقتش از بعضی آدم ها بیشتر میشود. الان اسم دو شهید روی ساک نوشته شده است. بعد از اعزام گاهی هر روز و گاهی هم هر چند روز یک مرتبه تماس می گرفت. یک بار گفت : کیلومترها می آیم تا بتواند زنگ بزند. پرسیدم چند روزه برمی گردی؟ گفت : ماموریتم 25 روز یا نهایتا 45 روز طول می کشد. همان طور که گفته بود، سر 25 روز برگشت. پرواز آقا مرتضی دو، سه روزی می شد از آقا ...
داستان شیرزنان قهرمان ایرانی/توییت مردم و چهره ها+تصاویر
تر شود. در ادامه گفت: به یاد دارم مراسم عروسی خواهرم مرضیه بود که همراه با پدرم برای خرید مرغ رفتیم، اما فروشنده به پدرم گفت: چون چک های قبلی ات را پاس نکرده ای، نمی توانم به تو مرغ قرض بدهم. پدرم التماس می کرد که مهمون دعوت کردم و در آن لحظه من هم به فروشنده التماس خیلی زیادی کردم. گفتم من قول میدهم کار کنم و این پول را پس بیارم. در نهایت به پدرم گفت: به خاطر این بچه بهت قرض میدم. بعد از ...
دیداری با همسر خلبان شهید شیرودی
را داشتند. با آنها اتاق موزه کوچکی در خانه شان درست کرده بود. بعد از فوت حاج خانم هم آنها را به موزه یادمان دفاع مقدس سرپل ذهاب اهدا کردیم. سیمرغی که سیمرغ نبود از سریال سیمرغ خاطره خوشی ندارد و می گوید: یک جاهایی زندگی همسرم را طور دیگری نشان دادند. این تغییر نوعی اشتباه است چون مستند بودن داستان را عوض می کند. اول قرار بود کسی دیگر به جای آقای هاشمی نقش همسرم را بازی کند اما فوت کرد ...
او را سید کمال خندان صدا می زدند
به گزارش دولت بهار، کمال بازو زاده در 18 شهریور سال 1344 در تهران به دنیا آمد و در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد. در ادامه ماحصل گفت وگوی ما با برادر این شهید گرانقدر را می خوانید: سید کمال از کودکی پسر مظلوم خانواده بود؛ اگر پدر و مادرم مسئولیتی را به ما می دادند آن وظیفه را به عهده کمال می گذاشتیم، او علاقه بسیاری به تحصیل داشت. او تا مقطع سوم ...
افسانه خواهران رزمی کار به روایت ماه عسل / جنگیدن؛ از زندگی تا رینگ
خواهم ووشو کار شوم. گفتم باشه بیا من هم کمکت می کنم. بعد از اولین اردویی که داشتیم دیگر من بیشتر در اردو بودم. هر چند ماه یک بار به خانه باز می گشتم تا پولی که از اردوها می گیرم را به خانواده بدهم. مادرم در 15 سال اذیت شده بود و من می خواستم که در آینده مادرم خوشحال باشد. یک بار که از اردو برگشتم دیدم که سفره پهن است و شیشه خانه شکسته و در سفره است. پدرم به خانه آمده بود و خواسته بود که خانه را ...