سایر منابع:
سایر خبرها
از اراک تا آبادان؛ از شیرزاد تا صنعت نفت
... علت چه بود؟ در آن سال ها چند دوست ناباب اطرافم را گرفته بودند، حس کردم که اگر کنارشان بمانم به بیراهه می روم، با پدر و مادرم صحبت کردم، راضی نمی شدند، آنها به غیر از من هیچکس را نداشتند، در همان فاصله با یکی از دوستانم قرار گذاشتیم که راهی آبادان بشویم که او هم درست در روز سفر پشیمان شد ولی من تصمیم خودم را گرفته بودم و بالاخره این تصمیم را عملی کردم. بین این همه شهر در ...
حرف های شنیدنی بانوی رکورد شکن اهدای خون
؟ تا الان 173 بار. اولین باری که خون اهدا کردید چه زمانی بود؟ 15 ساله بودم. اصلا سازمان انتقال خون وجود نداشت. پدرم از خیرین خوزستان بود و هرکس مشکلی داشت در خانه ما را می زد. سوم مهر 1354 بود؛ خانمی احتیاج به خون داشت، پدرم همه بچه ها را جمع کرد که پس از آزمایش، گروه خونی من و یکی دیگر از بچه ها که + B بود به آن فرد می خورد. یادم هست از سوزن می ترسیدم. هنوز هم بعد ...
روایتی کودکانه از دیدار با آن مرد تاریخی
به گزارش گروه رسانه های بی باک، روی پای بابا نشسته بودم. جمعیت کیپ تا کیپ کنارمان نشسته بود و صلوات می فرستاد. هوا گرم بود. خیس عرق شده بودم. خوابم گرفته بود. سرک می کشیدم ببینم از لای نرده های ایوان، صورت مادرم را می بینم یا نه. خودم اصرار کرده بودم که در قسمت مردانه باشم. داشتم له می شدم. کم کم چشمانم گرم شد. هنوز امام نیامده بود توی ایوان. مردم سرود می خواندند. سینه می زدند و یا حسین می گفتند ...
بانوی رکوردار اهدای خون ایران از سوزن می ترسد
...، بازیگری، شاعری، خطاطی، آتش نشان و امدادگر افتخاری هم هست. تاکنون چند بار خون اهدا کردید؟ تا الان 173 بار. اولین باری که خون اهدا کردید چه زمانی بود؟ 15 ساله بودم. اصلا سازمان انتقال خون وجود نداشت. پدرم از خیرین خوزستان بود و هرکس مشکلی داشت در خانه ما را می زد. سوم مهر 1354 بود؛ خانمی احتیاج به خون داشت، پدرم همه بچه ها را جمع کرد که پس از آزمایش ...
پسر طیب: پدرم به عَلَم گفت جرأت داری عکس خمینی را بردار
مرداد این جهش یا هرچه که نامش را بگذاریم، پیروز می شود. بعد از 48 ساعت مرحوم پدرم به خانه بر می گردد و ماجرا را برای مرحوم مادرم تعریف می کند و می خوابد. یکی از خصائل خیلی خوبی که مرحوم پدرم داشت اینکه خیلی تیزهوش و کم خواب بود. یعنی اگر گربه راه می رفت او از خواب بیدار می شد. همان شب احساس می کند صدا می آید، بلند می شود و از پشت پرده پنجره نگاه می کند و می بیند در حیاط پر از سرباز است. در را باز ...
فریاد خبرگان بلند شد آقای هاشمی مشخص است چه کسی رهبر باشد؛ آقای خامنه ای/ خط سیاسی من و هاشمی در اواخر ...
، همه داخل سنگرهایشان بودند وقتی من می رفتم همه می ریختند بیرون و مانند پروانه دور من جمع می شدند، من کسی نبودم فقط به عنوان اینکه نماینده امام بودم برای آن ها خیلی جالب بود، دور من جمع می شدند می بوسیدند و خیلی اظهار علاقۀ شدیدی می کردند البته من هم به شدت از خودم خجالت می کشیدم که من کاری نکردم، ولی اینطور به من لطف دارند، محبت باید متوجه کسانی باشد که داخل جبهه ها هستند. یادم است شب که می خواستم ...
ترس بانوی رکوردار اهدای خون ایران از سوزن!
اهدای خون، اهل هنرهای نقاشی، بازیگری، شاعری، خطاطی، آتش نشان و امدادگر افتخاری هم هست. تاکنون چند بار خون اهدا کردید؟ تا الان 173 بار. اولین باری که خون اهدا کردید چه زمانی بود؟ 15 ساله بودم. اصلا سازمان انتقال خون وجود نداشت. پدرم از خیرین خوزستان بود و هرکس مشکلی داشت در خانه ما را می زد. سوم مهر 1354 بود؛ خانمی احتیاج به خون داشت، پدرم همه بچه ها را ...
15 خرداد انقلاب سفید را به انقلاب اسلامی بدل کرد
بعدها برای من نقل کردند، روز 15 خرداد پدرم زودتر از همیشه به منزل می آید و مادرم را به خانه مادرشان می برد، همچنین تأکید می کند که آقا خمینی نطقی دارند که علیه ظلم و ستم حرف ها زدند و شرایط کنونی بوی خون می دهد، لذا از مادرم و خانواده می خواهد به هیچ عنوان از منزل خارج نشوند. نویسنده کتاب سفر عشق اضافه کرد: گویا روزهای یازدهم و دوازدهم ماه محرم بود حتی پدرم یک غذای نذری نیز به منزل می آورند ...
آخرین وداع فرمانده نخبه با پدر شهیدش +تصویر
به گزارش پیک نکا ، پروین مرادی همسر سردار شهید حاج حمید تقوی فر در خاطره ای درباره آخرین وداع این فرمانده با پدر شهیدش روایت می کند: خانه پدرم بودم که حاج حمید بعد از چند روز از جبهه آمد گفت: آماده شوید که برویم روستا، باید به مادرم خبر بدهم که پدرم شهید شده است. من که مشغول جمع کردن وسایل دخترم مریم بودم اولش به چیزی که حاج حمید گفته بود شک کردم برای همین سرم را بلند کردم و نگاهش کردم مثل همیشه ...
دوستم وقتی ارتباط مرا با خواهرش متوجه شد او هم..
حرفه ای باعث شد که فنون سرقت را هم یاد بگیرد. رامین که درحال سرقت توسط ماموران کلانتری دستگیر شده است، وقتی خود را مقابل خبرنگار ما می بیند، خیلی راحت حاضر به صحبت نمی شود؛ اما درنهایت تنها برای اینکه دیگران راه او را نروند، لب به سخن می گشاید و می گوید: بعد از مرگ مادرم ، پدرم زن نمی گرفت. می گفت هیچ کس نمی تواند جای خالی مادرم را برایش پر کند. چهارساله بودم که با اصرار مادربزرگ و پدر ...
10 خاطره از زندگی امام خمینی (ره) / دارایی حضرت امام هنگام رحلت چقدر بود؟
انجام دهم، اما خودم بسیاری از کار ها را انجام می دادم. آقای ثقفی پدر همسر امام هنگام عقد دخترشان از امام قول گرفتند که در تابستان ها به سبب گرما و خشکی هوای قم تمهیدی بیندیشند، تا به دخترشان سخت نگذرد و امام هم به قول خود وفادار بودند. خانم نقل می کردند: آقا مدت 6 سال یا بیشتر به خواسته پدر و مادرم، تابستان من و بچه ها را به خانه آقا جانم در تهران می آورد و خود به قم باز می گشت و به تالیف ...
روایت یک مددکار اجتماعی پیرامون خشونت خانگی علیه زنان در کُردستان؛ روایت شماره (5)
اندازه خودتون سواد دارید و می تونید بخونید و بنویسید. حالا وقتشه که خونه داری یاد بگیرید. هر چی باشه فردا پس فردا می رید خونه شوهر و باید خونه داری و شوهرداری رو بلد باشید. ما هم که عقلمون نمی رسید از همون 12- 13 سالگی تو فکر شوهر کردن بودیم و انگار که هیچ فکر دیگه ای در این دنیا نداشتیم جز شوهر کردن و بچه آوردن و ...! پدرم همیشه برادرام رو تشویق به درس خوندن و دانشگاه رفتن می کرد و ما رو هم تشویق می ...
سهیل روز تولدم مرا بیهوش کرد و
...> گیج و حیران بودم، چند روزی لب فرو بسته و چیزی به خانواده ام نگفتم، تا این که سرانجام با وخیم شدن حالم، بغضم ترکید و ناگفته های شرم آور خود را برای آنان باز گو کرده ام، پدر و مادر بیچاره ا م شوکه شده بودندبه گونه ای که پدرم، چند روز بعد سکته مغزی کرد و راهی دیار باقی شد. از ترس آبرویمان و همچنین پخش نشدن فیلمم در شبکه های اجتماعی، خانواده ام تصمیم گرفتند که ماجرا را عمومی نکرده و به پلیس چیزی ...
ایران سوگوارِ روح خدا؛ امت در تشییع امام قیام کرد
توکلی جعفری که زمان ارتحال امام(ره) 8 سال بیشتر نداشت و به همراه پدر و مادر خود برای وداع با بنیان گذار جمهوری اسلامی به مصلا رفته بود، در گفتگو با خبرنگار مهر شور و هیجان موجود در مراسم وداع را با دیدگاه بچه گانه خود توصیف کرد و افزود: مادرم مرتباً گریه می کرد، پدرم او را تسلی می داد، مصلا پر از جمعیت بود، مردم قصد بازگشت نداشتند، همه منتظر امام خود بودند، بالگرد حامل پیکر مطهر امام به قصد ...
آخرین ساعات زندگی امام(ره) چگونه گذشت؟
شب ارتحال امام خمینی (ره) برای خانواده، یاران، نزدیکان و همرزمان ایشان در زمان رژیم پهلوی، شب سختی بود. شبی که هر کدام از آن ها از همسر امام (ره) گرفته تا آیت الله هاشمی رفسنجانی، حجت الاسلام ناطق نوری و... از آن روایت ها دارند. 14 خردادماه امسال که از راه برسد، 38 سال است که معمار انقلاب اسلامی در بین ما نیست؛ امام خمینی (ره) چهاردهم خردادماه سال 1368 بعد از سال ها مبارزه، زندان و ...
روایتی از روزهای سخت اسارت و دلتنگی برای امام(ره)/ حکایت جوان محصلی که سخت ترین شکنجه ها هم نتوانست ...
دار دنیا رفته اند و من باید این را به اسرا می گفتم، همین که جلو صف ایستادم و کلمه انالله واناالیه راجعون را گفتم همه بچه ها زیرگریه زدند و من فقط گفتم بچه ها بی پدر شدیم همه ما آرزو داشتیم خاطرات اسارت را با دیدن امام شیرین کنیم. ابوترابی به اسرا گفته بود هر کس قرآن را حفظ کند بعد از اسارت به دیدن امام می رود، آن روز حال و هوای عجیبی داشتیم اما از سویی دوست نداشتیم جلوی دشمن و عراقی ها ...
داستان انحلال یک حزب / چه عواملی موجب پایان کار حزب جمهوری اسلامی را فراهم کرد؟
معتقد به مبانی اسلام پرورش یافتم و پدرم نیز یک پای ثابت مسجد بود و تا همین چند ماه پیش نیز عضو هیئت امنای مسجد محله بود که به علت کهولت سنی دیگر این افتخار از او سلب شد. مادرم هنوز عضو هیات امنای مسجد و مسئول خیریه مسجد محل است. در مهرماه سال 1357 وقتی به عنوان دانشجو وارد دانشگاه بیمه شدم، بلافاصله با دوستانی که علاقه مند به نهضت روحانیت و امام خمینی (ره) بودند، به صورت محرمانه اقدام به ...
خبر رحلت امام سخت ترین خبر عمرمان در اردوگاه عنبر کمپ 8 رمادیه بود
انجام دهم با شروع جنگ دوست داشتم به جبهه بروم اما خیلی کوچک بودم و مادرم اجازه نمی داد سال 61 بود که در پایگاه بسیج شهسواری ثبت نام و به اهواز اعزام شدم ودر عملیات خرمشهر به همراه عده ای از بچه های محله شرکت کردم . قدرت الله پاکی ،اکبر حدادی(که مجروح شیمیایی بود و 4 سال پیش به شهادت رسید )،اصغر سلیمانی و ...به شهادت رسیدند و من مجروح شدم. خودم را به مردن زدم ... سید کریم فقط ...
پرویز پسری با آرزوهای بر باد رفته
پسرکی کوتاه اندام در خانه ای قدیمی و گلی بدون سرپناه تنها ماند او ماند و خاطراتی تلخ از روزگار ، نگاه ملتمس پرویز گویای حرف های زیادی است ، غم فقدان پدرو برادر و رجعت بی بازگشت مادر... پرویز در روستای کوچک “رودبارکلا” در خانه ای تنها منتظر دستان گرمی شد تا یادآور گرمای دستان پدر و مادرش باشد و شب هایی که سکوت خانه او را به اضطراب وا می داشت، نگاه خسته و حزن آلود پرویز حرف های زیادی ...
سرنوشت پیامک بازی شبانه یک مرد با زن غریبه
رسانده بود، درباره چگونگی وقوع ماجرا به بازپرس با تجربه شعبه 211 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد گفت: من 2 ماهه بودم که مادرم از پدرم طلاق گرفت و پدرم با مرضیه (مقتول) ازدواج کرد. در واقع نامادری ام با محبت هایش مرا بزرگ کرد تا به این سن رسیدم. شب حادثه نفهمیدم که درگیری بین پدر و نامادری ام به چه خاطر رخ داد ولی وقتی با سروصدای آن ها به همراه دیگر برادرانم از خواب بیدار شدیم دیدیم که پدرم با عصبانیت ...
ماجرای اسلحه ای که از زمان جنگ تا به امروز بر زمین نیفتاده!
خراش برداشته است. زمانی که پدر و مادرم وارد اتاق شدند، علی پای راستش را نشان داد و گفت که کمی خراش برداشته است. پس از رفتن پدر و مادرم، علی ماجرا را برای عمویم تعریف کردند. زمانی که خانواده به قزوین بازگشت، متوجه ماجرا شدند. پس از مجروحیت به مدت یک سال و نیم تحت درمان بود و در این مدت یک پای مصنوعی تهیه کرد. طبق دستور فرمانده ارشد، علی باید در پشت جبهه و یا کادر اداری فعالیت می ...
داستان شیرزنان قهرمان ایرانی/توییت مردم و چهره ها+تصاویر
اجبار پدرم تن دادم و دو سال بعد با یک بچه 6 ماهه مجبور به بازگشت به خانه پدر و مادرم شدم. زمانی که به خانه پدرم برگشتم، او برای کار کردن به شیراز رفته و مدتی بود به سمیرم نیامده بود. با حرف هایی که اطرفیان می زدند، متوجه شدیم پدرم در شیراز مانده و ازدواج کرده است. در بخش دیگر برنامه آیتم کوتاهی برای معرفی این خانواده پخش شد. آن خانواده سمیرمی همان خواهران قهرمان منصوریان بودند که مدال های طلا ...
دیداری با همسر خلبان شهید شیرودی
...> حسرت زنانه من شاطرآبادی لحظه شنیدن خبر شهادت همسرش را چنین توصیف می کند: خانم همسایه در حالی آمد جلو در خانه ما که تمام بدنش می لرزید. با مادرم حرف زد و رفت. از نیروی هوایی آمده بودند خانه شان. مادرم ناخن هایش را پشت دستش می کشید، می پرسیدم چرا؟ می گفت همین طوری. بعد دست هایش را محکم به هم فشار می داد و کمی بعد با مشت آرام به سینه اش می کوبید. حواسش نبود که من می بینم. کنجکاو شدم و رفتم ...
تصاویر ذهنی من از امام
...، پدرم شرکت نفتی بود و هر چند هفته و در موعد عملیات ها عازم جبهه ها می شد، مادرم هم هیچ گاه راضی نشد که اهواز را ترک کند، حتی در آذر ماه 65 که بعدها شنیدم در آن روزها 50 نقطه اهواز بمباران شد و بسیاری شهید و مجروح شدند او ماند و استقامت کرد مثل بسیاری دیگر از اهوازی ها که تن به جنگزده شدن ندادند، از این رو خانه ما همیشه استراحتگاهی بود برای فامیل و آشنایانی که از جبهه باز می گشتند، یا عزم ...
افسانه خواهران رزمی کار به روایت ماه عسل / جنگیدن؛ از زندگی تا رینگ
ادامه دار شد و کار به جایی رسید که ما تا دو سال از پدر بی خبر بودیم. سهیلا: شهربانو مدرک دیپلمش را قاب کرد و به دیوار زد و گفت می خواهم کار کنم. شهربانو: عمویی داشتیم که شیراز بود و آنجا کار می کرد. من را با خودش به شیراز برد. در خانه ی یک خانواده مشغول کار شدم. الهه: یادم هست که مادرم با خدا حرف می زد و از نگرانیش درباره وضعیت شهربانو می گفت. ای خدا اگر بچه ام تب کند ...
امام خمینی(ره) و لزوم برخورد قاطع با منافقین
در این ایام از تلویزیون پخش شد، غوغایی در دل ها برافکند که وصف آن جز با بودن در آن فضا ممکن نیست. لب ها دائماً به ذکر خدا در حرکت بود. مراسم تشییع پیکر امام خمینی(ره) در آخرین شب زندگی و درحالی که چند عمل جراحی سخت و طولانی در سن 87 سالگی تحمل کرده بود و درحالی که چندین سرم به دست های مبارکش وصل بود، نافله شب می خواند و قرآن تلاوت می کرد. در ساعات آخر، طمأنینه و آرامشی ملکوتی ...
همه چیز درباره فرامرز خالقی از دیروز تا امروز
نوجوان طبیعتاً این بساط مسخره کردن من بود و برای همین خجالت می کشیدم. همیشه سر ساعت که می شد سعی می کردم خودم را یک گوشه حیاط مدرسه پنهان کنم تا مادرم نتواند مرا میان جمعیت ببیند. حالا که بهش فکر می کنم خیلی منقلب می شوم. فقط یک روز بود که مادرم را موقع عبور از حیاط مدرسه ندیدم. روزی که پدرم تصادف کرد. دوم راهنمایی است که در مدرسه خبر تصادف خطرناکی در یک چهارراه آن طرف تر را از بچه های ...
فصل تازه زندگی خواهران منصوریان با حضور پدر/ قهرمان ماه عسل تا مرز نابینایی پیش رفت +عکس
رشته ووشو به گونه ای بوده که به عنوان نمونه خود من تاکنون توانسته ام تنها یک خانه و یک خودرو پراید داشته باشم. در ادامه برنامه ماه عسل علیخانی به این موضوع اشاره کرد که مرضیه و الهه منصوریان نمی توانند پدر خود را ببخشند، اما وی شب گذشته با پدر این خانواده صحبت کرده و از آنها اجازه گرفته که پدر امروز در قاب ماه عسل قرار بگیرد. الهه گفت: تلاش ما این بود که خانواده کنار هم جمع ...
ماه عسل دیشب میزبان خواهران منصوریان/ مرضیه، شهربانو، الهه و سهیلا +فیلم
...، اما در یک دوره زمانی به دلیل شرایط بد موجود و همچنین مواردی مانند فشار طلبکار ها من به یک ازدواج ناخواسته تن دادم و البته دو سال بعد با یک بچه 6 ماهه مجبور به بازگشت به خانه پدر و مادرم شدم. در ادامه برنامه دختر اول خانواده منصوریان اظهار کرد: وقتی من برگشتم در آن دوران هیچ خبری از پدرم نداشتیم تا این که متوجه شدیم وقتی برای کار به شیراز رفته در همان جا ازدواج کرده است. ...
قهرمان ماه عسل تا مرز نابینایی پیش رفت +عکس
رشته ووشو به گونه ای بوده که به عنوان نمونه خود من تاکنون توانسته ام تنها یک خانه و یک خودرو پراید داشته باشم. در ادامه برنامه ماه عسل علیخانی به این موضوع اشاره کرد که مرضیه و الهه منصوریان نمی توانند پدر خود را ببخشند، اما وی شب گذشته با پدر این خانواده صحبت کرده و از آنها اجازه گرفته که پدر امروز در قاب ماه عسل قرار بگیرد. الهه گفت: تلاش ما این بود که خانواده کنار هم جمع شود ...