سایر منابع:
سایر خبرها
مرد جوان قربانی رابطه پنهانی همسر خیانتکار
همسرش خبر داده بود. با این حال همسر مقتول به عنوان نخستین مظنون تحت تعقیب قرار گرفت تا اینکه در بازجویی ها به ارتباط پنهانی خود با دوست شوهرش اعتراف کرد. با دستگیری ناصر - 28 ساله - مشخص شد که وی شوهر این زن را در یک تصادف ساختگی با خودرو زیر گرفته و او را به قتل رسانده است. در جریان محاکمه این زن و مرد که متهم به دست داشتن در جنایت شناخته شده بودند، مرد جوان به عنوان متهم ردیف اول به ...
محاکمه زن در ماجرای قتل شوهرش
بازجویی قرار گرفت و گفت: از مدتی قبل با شوهرم اختلاف داشتم. او معتاد بود و مرا مجبور می کرد با یکی از دوستانش به نام کامران ارتباط داشته باشم. کامران دیروز به خانه ام آمد و گفت هوشنگ را کشته است. مدتی بعد کامران نیز دستگیر شد و با اعتراف به قتل گفت: نقشه قتل را سمیه همسر مقتول کشید. روز حادثه، سوار نیسان هوشنگ شدم و با او به شمال رفتم. سمیه هم با ماشین دیگری پشت ما آمد. در راه بازگشت ...
تعبیر خواب هایی که می بینید چیست؟
که از درختی آویزان است. زیر نور شوهرم را با میز و اره نجاری دیدم. همین طور که نزدیک تر می شدم، توانستم نیم تنه خونین یک زن را ببینم که اندامش روی زمین پراکنده شده بود. " متوجه شدم که همسایه مان از روی نرده ها در حال نگاه کردن است و می دانستم که می خواهد با پلیس تماس بگیرد. من هول شدم و به شوهرم گفتم که باید جسد را پنهان کنیم. به او کمک کردم که سوراخی بکند و باقی مانده جسد زن را در آن ...
تلخ وشیرین 10 سال قاضی خیّر
رو به رو شدم .او همراه شوهرش و فرزندانش بود. خیلی از من تشکر کردند که راه درست را به او نشان داده ام. حالا یک خانواده خوب را اداره می کند. خدا را شکر کردم که او راه راست را یافته و زندگی خوبی برایش رقم خورده است. پرونده دیگری که در ذهن دارم، مربوط به متهم به سرقتی بود که بعد از یک سال که او را دیدم دست از دزدی برداشته و توبه کرده بود. او در مرکز میوه و تره بار کار می کرد و روزی حلال برای خانواده اش ...
مزایده لباس های زنانه برای دریافت مهریه دنیای 30 ساله +عکس
توانست در آینده از او حمایت کند و تنها مشکلی که ذهن شریف را مشغول می کرد اختلاف سنی شان بود. اما دنیا می گفت؛ سن فقط یک عدد است و عشق به سن و سال ربطی ندارد . چند ماه بعد که مرد جوان همراه خانواده اش به خواستگاری دختر مورد علاقه اش رفتند خبردار شد که دنیا قبلاً ازدواج کرده و یک سال بعد هم از شوهرش طلاق گرفته است. با این حال به پدر و مادرش اعلام کرد که از خواسته اش منصرف نمی شود و حتی حاضر است ...
با لیلا ارتباط پنهانی داشتم و برای رسیدن به او شوهرش را کشتم! + عکس
...> وی گفت: لیلا به من ابراز علاقه کرده بود. او می خواست از شوهرش جداشود اما غلام او را طلاق نمی داد. به همین خاطر نقشه قتل شوهرش را کشید. غلام و همسر و بچه هایش می خواستند به شمال بروند که من هم با نیسان وانت پدرم همراه آنها رفتم اما من و لیلا نتوانستیم آنجا نقشه قتل را عملی کنیم. به همین خاطر در راه بازگشت و در جاده ملارد به غلام گفتم از رانندگی خسته شده ام. از او خواستم تا پشت فرمان ماشین بنشید ...
قتل در پی یک پیشنهاد بی شرمانه
.... با این حال من مقاومت می کردم و اجازه نمی دادم چنین اتفاقی بیفتد و چندباری هم با شوهرم سر این مسئله بحث کردم. شب حادثه ما به اتفاق مادر و فامیل های من و مازیار و همسرش به شمال رفته بودیم. در آنجا بود که مادرم از رفتارهای مازیار متوجه شد او به من نظر دارد و سر این موضوع با شوهرم دعوا کرد و گفت تو نباید اجازه بدهی فردی که به همسرت نظر دارد، به خانه ات رفت وآمد کند؛ بعد هم به حالت قهر به سمت تهران ...
روایت شگردهای جاسوسی و حذفی موساد در اروپا + تصاویر
1986 بعد از مرگ مادرم از کشور خارج شدم و به هلند رفتم، چون شنیده بودم آمستردام، سیاهپوست زیاد دارد. هرچند اقامتم در آنجا غیرقانونی بود ولی تا سال 1995 در آنجا ماندم. بارها تصمیم گرفتم با گذرنامۀ جعلی به آمریکا بروم ولی موفق نشدم. بالاخره سال 1995 به آلمان آمدم، تا امروز اینجا هستم و آلمان را خانۀ خودم می دانم. خانواده و سه فرزند دارم، سمیر، یونس و طارق. همین طور در برلین دوستان سودانی زیادی دارم ...
بازمانده در کلاس ششم
راهنمایی برود تا بچه ها سوالات شان را از او بپرسند. حتی قرار شد برای دخترانی که ترک تحصیل کرده و خانه نشین شده اند هم. این کار سختی است چون فاصله مدارس از هم زیاد است. سالی چند طلاق در دختران داریم. دختری 15ساله همسایه ما است که دو بار ازدواج کرده. با دانش آموز کلاس پنجم صحبت می کردم می گفت خودم را آتش می زنم اگر شوهرم دهید. کلاس پنجمی های سال گذشته ملک آباد 27 دختر بودند و 7 پسر. 27 دختری که خیلی از آنها خیلی زود با رخت و لباس مدرسه خداحافظی کردند و خودشان را برای زندگی دیگری آماده کردند. زندگی ای که شهسواری و کبیری و بقیه زن های روستا می گویند باید تغییر کند. ...
باید آینده را تغییر دهیم
وقتی 14ساله بود و شهاب پسر دیگرش وقتی 15ساله بود به دنیا آمدند. همه حاملگی هایش پرخطر بودند. رفتار الاحدام بسیار تند شده بود. نورا می گوید: وقتی مرا می زد به هیچی فکر نمی کرد، حتی وقتی که حامله بودم. اگر پدرش در خانه نبود حتی بدتر هم می زد. حضور پدرش محدودیت بود، اما باز هم بدجور زخمی می شدم. بچه ها هم مورد آزار قرار می گرفتند. وقتی احلام دو ساله بود، الاحدام از پا بلندش می کند و به زمین می ...
در روز عروسی ام به من تجاوز شد!
دوستانم صبح اول وقت کراوات را به او برساند. صبح روز بعد از خواب بیدار شدیم و او را تا ایستگاه اتوبوس بدرقه کردم. در راه بازگشت به خانه، از کنار پسری رد شدم که روی صندوقچه ماشینش نشسته بود. ناگهان مرا از پشت گرفت و به صندلی عقب ماشین انداخت. دو مرد دیگر داخل ماشین بودند و به سرعت از آنجا دور شدند. تمام این ها تنها در چند ثانیه اتفاق افتاد. پارچه ای را در دهانم فرو کردند. لگد می ...
تایید حکم قصاص مرد همسرکش +عکس
زیاد بود اما زهرا به خاطر دخترش حاضر به طلاق نمی شد. نعمت خواهرم را کشته و حالا قصد دارد با دروغ گویی از قصاص فرار Escape کند. سپس دختر8ساله قربانی روبه روی هیات قضایی ایستاد و در حالی که اشک می ریخت گفت: من از پدرم می ترسم و از او متنفرم چون مادرم را مقابل چشمان من کشت. آخرین بار وقتی آنها با هم درگیر شدند پدرم مادرم را هل داد و به آشپزخانه رفت. او با کارد اشپزخانه به شکم مادرم زد. ...
شربت شهادت یک جوری رمز بین من و آقا ابوالفضل بود. یک بار دیدم در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من ...
حیاط خانه که به هم خورد، آقا ابوالفضل رفت سمت پنجره. دید که خانم همسایه جایی رفت. حسابی کنجکاو شده بود. به کارهایم مشکوک شده بود. خندید و گفت: راستش را بگو کجا فرستادیش؟ گوشی خانه زنگ زد. خانم صاحب خانه بود. داشت آهسته صحبت می کرد. گفت: برات سفارش دادم، ولی غروب نیستم. می توانی خودت تحویل بگیری؟ تشکر کردم و گفتم: بله می روم. آنقدر کنجکاو شده بود که من مجبور شدم به او گفتم: امشب تولدت هست، من برایت ...
ربودن زن مقابل چشم شوهرش / این مرد یک بار از پای چوبه دار نجات یافته بود
پنهانی او با متهم به نام سعید پی بردند. با کسب این سرنخ، سعید تحت تعقیب قرار گرفت و مدتی بعد بازداشت شد. پسر 28 ساله که سابقه ارتکاب قتل Murder در پرونده دارد، در بازجویی ها به داشتن ارتباط پنهانی با پونه اعتراف کرد و گفت: از چند وقت پیش با پونه آشنا شدم و با هم به ترکیه و شمال کشور سفر کردیم. روز حادثه Incident چاقویم را برداشتم و به خانه اش رفتم. می خواستم او را با خودم ببرم اما وقتی به ...
قصاص و زندان پایان عشق ممنوعه زن و مرد
مهناز طوری بود که او مجبور شد با کامران ازدواج کند. خیلی از این کار مهناز ناراحت شدم و برای فراموش کردنش به سربازی رفتم و زمانی که برگشتم، با دختری آشنا شدم و ازدواج کردم. سال ها از مهناز خبر نداشتم اما هیچ وقت هم او را فراموش نکردم تا اینکه سال 89 مهناز با من تماس گرفت و گفت زندگی خوبی با کامران ندارد و می خواهد از او طلاق بگیرد. مهناز من را مقصر می دانست و می گفت باید بیشتر به او اصرار ...
جای صدای پدرم در روایتگری خالی است
برسد و با او به خانه بیاییم. یادم هست یک روز دیگر نرفتم دم درب بنشینم. یاد حرف هایی که درباره شهدا می زدند، افتادم که آن ها را در آسمان نقاشی می کشیدند. با خود می گفتم که شاید بابا هم از آسمان خواهد آمد. این را عرض کردم که بدانید بودند افرادی همچون پدرم که بودن هایشان کنارمان پس از جنگ، دست کم از نبودن هایشان در سال های جنگ ندارد. شب پدر آمد. هر چه در توان داشتم روی رکاب دوچرخه ...
وعده ای که شهید به فرزندش داد
مشهد بردند اما برای اینکه ما متوجه مجروحیت وی نشویم نامه هایش را با نشانی جبهه برای ما می فرستاد. بعدها که ما از ماجرا باخبر شدیم گفت نمی خواستم شما را نگران کنم و به زحمت بیندازم. همواره به من توصیه می کرد به خانواده دوستانم که شهید شدند سرکشی کنید و خودش هم همیشه آرزوی شهادت داشت. البته من به او می گفتم دوست ندارم زود شهید شوی باید ابتدا برای اسلام خوب خدمت کنی و بعد شهید شوی و همین اتفاق هم ...
روی خط آفتاب
بفرمایید تا به گوش مسئولان کشوری و مسئولان مربوطه برسد. مسعودکمالی از تالش گیلان. ... 0911 با عرض سلام واحترام. امروز در اتوبوس بی آرتی ولیعصر نشسته بودم که شاهد صحنه عجیبی بودم. دیدم یه آقا با کت و شلوار و یه ظرف غذا در دست نشسته تو اتوبوس و داره با موبایل حرف میزنه دیدم چقدر شبیه مهندس موسوی هست نماینده مردم یزد و اشکذر در مجلس، همش می گفتم مگه میشه خدایا پیاده شدم رفتم جلو ...
به خاطر پول بابات
پدرم خرجی ما را بدهد و همسرم به طور وضوح هم بیان می کند که پدرت باید برایمان خانه و ماشین بخرد و یا ما را به سفر کیش و خارج بفرستد. الآن 6 ماه است که بیژن از شغلش بیکار شده و حاضر نیست سر کاری برود و برای تامین مخارج زندگی مجبورم از پدرم پول قرض کنم اما این وضعیت تا کی باید ادامه پیدا کند من دیگر روی قرض کردن از پدرم را دیگر ندارم. وقتی در خصوص بیکاری همسرم با پدر و مادرش حرف ...
داستان زنی که برده جنسی شد
حاضر به این کار نشدیم به جانی تلفن کرد تا بیاید و ما را ببرد. معلوم شد او هم یکی از همان قاچاقچیان است و با زنی که رئیس روسپی خانه بروکلین بود همکاری می کند. اما قبل از رسیدن جانی، من موفق به فرار شدم و خودم را به یک ایستگاه پلیس رساندم و ماجرا را شرح دادم. ولی مامور پلیس حرف های من را باور نکرد و با وجود نداشتن پول و مدارک، گفت در خیابان خطری من را تهدید نمی کند. دو مامور دیگر هم جواب ...
حمله تند مایلی کهن به کی روش
نزدیک به هم است. اما نمی دانم چرا مسجد و زینبیه و حتی بقعه امامزاده را تخریب کردند. من از پدر و مادرم بچه یکی و یکدانه هستم اما پدرم از همسر دیگرش سه خواهر و دو بردارم آورده است که همه آنها برایم عزیز هستند. مادرم هم در 18 سالگی به پای من نشست و با کارگری من را بزرگ کرد. خدا پدر و مادرم را رحمت کند. یکی از خواهرهای من در همین روستای بشمن سوپرمارکت دارد و من آن روز می خواستم با خواهرم سلام و علیک کنم ...
مردی که با لباس روحانیت هم سر ساختمان می رود و هم سر کلاس درس و حوزه و هم به اتاق مشاوره
آنجا مجاور شد. پدرم آیت الله میرزا احمد معرفت در کربلا به دنیا آمد. او در زمان احمد حسن البکر رئیس جمهوری وقت عراق به دلیل برخی سخنرانی های انقلابی در حمایت از امام خمینی(ره) به ایران تبعید شد. او جزو نخستین گروه هایی بود که توسط بعثی ها از عراق بیرون رانده شد. پدر و مادرم در عراق ازدواج کردند و دوبرادر و دو خواهرم در آنجا به دنیا آمدند. بعد از معاودت از عراق، پدرم به تهران آمد و در محله پامنار ساکن ...
عاشق ساخت کمدی از مسایل اجتماعی هستم
وگاس در خانه همسایه شان به راه می اندازند. فارل در این باره می گوید: خیلی بهتر از این است که بنشینند و قضاوت بشوند و به نوعی بهترین کاری است که تا به حال انجام داده اند . فارل در مصاحبه ای که در هتل انجام داده با کت و شلوار سیاه حاضر شده و در هر کلام بازمه ظاهر شده است. در زندگی واقعی اش، فارل 49 ساله خیلی راحت حرف می زند و پدر مانگوس، ماتیاس و اکسل است که اخیرا برای دیدن فیلم پدرشان به ...
رازداری زیر سقف مشترک
.... گفتم اگر خانه را عوض نکنی قهر می کنم او هم افتاده دنبال وام که پول خانه را جور کند. حسین غم دنیا به دلش می ریزد و با خودش فکر می کند: همه رازهای او را می دانند. خودش را به مریم نشان می دهد و مریم خیلی خونسرد حرف را عوض می کند و می گوید از طرف من بچه ها را ببوس خداحافظ. حسین عصبانی و ناراحت است. بر سر همسرش فریاد می کشد: به قوم و خویشت داری گزارش لحظه به لحظه می دهی ...
آموزش عشق ورزی باید از کودکی در درون خانواده آغاز شود
زندگی کرده در میانسالی به این نتیجه می رسد که هیچوقت نتوانسته حرف دلش را با او درمیان بگذارد! و الان باید راه چاره ای برای این مشکلش پیدا کند یا بالعکس خانمی که سالیان سال تحت فشار روزمرگی های سرد یا نگاه و تفکری بی احساس و سلطه گر بوده به این نتیجه می رسد که چرا من نروم و یک رابطه موازی (حتی در حد کلام) برقرار کنم؟ من در تحقیقاتم خیلی برخورد کردم با زن و مردهایی که در جریان زندگی به طور کل ...
مادر شهیدی که پیکر فرزندش را با دستان خود داخل قبر گذاشت/ یادآوری مصیبت های حضرت زینب(س) تسلی دل مادر
جدا نمی شد خود را اینگونه معرفی می کند: آهو تخویجی متولد روستای تشتبند و پدرم کشاورز و مادرم خانه دار بود. در آن زمان پدرم در روستا به مهمان داری معروف بود و دست و دلباز با اینکه سواد نداشتند امابه نماز و روزه، خمس و زکات پای بند بودند. پدر شب قبل از تولدم درخواب می بیند که آهویی بزرگ را شکار کرده و این باعث شد تا اسم دخترش را آهو بگذارد. من دل خوشی از روزگار جوانی ندارم هر ...
در حلبچه شیمیایی شدم/ جانبازان شیمیایی مجبور به فروش خانه خودمی شوند
.... اما آخرین بار در سال 67 و در عملیات والفجر 10 در منطقه عملیاتی بلندی های شاخ شمیران بالای سد دربندیخان در حلبچه، مجروح شدم. چگونه خانواده خود را برای رفتن به جبهه راضی کردید؟ کشاورز: خوشبختانه در این باره با خانواده ام مشکلی نداشتم به طوریکه علاوه بر خودم که در 18 سالگی در منطقه حضور داشتم، مرحوم پدرم نیز در عملیات والفجر 10 و برادرم کوچکم نیز که اکنون جانباز شیمیایی ...
خطبه عقدمان را امام خمینی(ره)قرائت کردند/ماجرای آخرین وداع با شهید دستواره/شریک مشکلاتم بود
این آخرین دیدار من با حاجی است و دیگر ایشان را نخواهم دید. روز قبل از آن، از مادر، خواهر و برادرش طلب حلالیت کرده بود . خیلی رفتارش در آن روز عجیب بود. آنچه می خوانید، حاصل گفتگوی کوله بار با همسر شهید دستواره است: ابتدا راجع به نحوه آشنایی خود با شهید دستواره برایمان بگویید؟ آذر 1365 حاجی برای اولین بار همراه شهید چراغی به خانه پدرم آمد. از آنجا به بعد، با او آَشنا شدم. در همان روزها ...
شهیدی که برای گمنامی لباس سپاه نمی پوشید
.... یک دفعه زیر گریه زد و گفت: دلت می آید بچه ات گریه کند؟ گفتم: بابا از هر خانه مگر یک نفر نباید به جبهه برود؟ برادرت الان سرباز است، بس است دیگر. یکی نباید باشد که کارهای خانه را انجام دهد و کمک حال مادرت باشد؟ هر چه می گفتم، قبول نمی کرد و می گفت می خواهم بروم. گفتم: اجازه بدهم بروی که بعد با جنازه ات روبه رو شوم؟ آن قدر اصرار کرد تا آخر رضایت ما را جلب کرد و رفت. روایت دوم/ حمید برک پور ...
اشکی روان، چشمی سرخ و دلی تنگ
فرزند صحبت و اظهار کرد: به نام خدایی که انسان ها را خلق و هرکس را که خواست به راه راست هدایت کرد، شهید جواد از کودکی بسیار ادب را رعایت می کرد و او با همه هم سالانش فرق داشت. وقتی خبر شهادت را دادند گفتم پروانه مرا از من گرفتند پدر با این جمله وقتی خبر شهادت را دادند گفتم پروانه مرا از من گرفتند صحبت خود را ادامه داد: او به قدری پدر و مادر را دوست داشت که دائما مثل پروانه ای به دور شمع به ...