سایر منابع:
سایر خبرها
باید سعی کنیم او را حفظ کنیم
فکر خانواده شما هستیم و آن ها را فراموش نمی کنیم. همان شب فرصتی پیش آمد تا از خانواده خبری بگیرم. وقتی نیمه های شب به خانه رسیدم بعد از سلام و احوال پرسی، از همسرم سؤال کردم اگر کم و کسری داری بگو تا بروم برای شما تهیه کنم. خانمم گفت: امروز ظهر مواد غذایی ما تمام شده بود و من خیلی نگران بودم که برای شام به بچه ها چه بدهم تا بخورند؟ تا این که بعدازظهر دو نفر از خواهران تعاون سپاه برای سرکشی به ...
عشق پسر مکانیک به دختری به نام فرشته جنایت آفرید
رساندم و بعد تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم.مدتی گذشت تا اینکه یک روز متوجه شدم فرشته سر کار نیامده و نگرانش شدم. او به من گفته بود که پسران محل مزاحمش می شوند.... با تلفن همراهش تماس گرفتم اما او پاسخی نداد. من هم در محله شان جلوی در خانه آنها رفتم اما هرچه زنگ زدم کسی در را باز نکرد. ولی پس از چند دقیقه پسران محله را دیدم که با قمه و چاقو به من حمله کردند... خودم هم شوکه شده بودم و ...
دلدادگی به یک دختر، دلیل درگیری و قتل
.... برای پس گرفتن موتورم بود که با چاقو به سراغ آنها رفتم و پسر جوانی که بعدها فهمیدم به رکسانا علاقه داشته، به سمت من حمله کرد و گفت باید از رکسانا فاصله بگیرم. من در جریان هیچ چیز نبودم. او فقط به من حمله می کرد و دو ضربه هم به من زد که دستم را سپر کردم و ضربات به دستم برخورد کرد. من مجبور بودم برای حفظ جانم با چاقویی که داشتم به او حمله کنم. بعد از گفته های متهم و دفاعیات موکلش هیئت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند. ...
استاد نصیریان و نوید محمدزاده الگوی بازیگری من هستند
بسیاری تست داده بودم و اما قبول نمی شدم اما روزی که برای تست در فیلم ابد و یک روز می رفتم، با خودم گفتم من باید در این تست قبول شوم، آن روز نمی دانستم که ابد و یک روز قرار است فیلمی به این خوبی بشود و چنین آینده ای در انتظارش باشد. روز اولی که برای تست بازیگری فیلم ابد و یک روز رفتم، قرار بود آن سکانسی را که نوید محمد زاده توسط نیروهای انتظامی دستگیر می شود و بعد من به خانه می آیم و می گویم داداش ...
سرگذشت نشر؛ از فروش قسطی تا کتاب تستی/ اولین ها و آخرین های قبل از انقلاب ایران
...، تردید کردم. تصمیم گرفتم در جلساتش شرکت کنم. جلسات معروفی که با سخنرانی های آیت الله طالقانی همراه بود. او در این جلسات، همه سؤال های مذهبی ای که سال ها در ذهنش بود را پاسخ داد و همین زمینه ای برای آشنایی اش با آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان و شکل گیری شرکت سهامی انتشار شد. در جلسات تفسیر قرآن او با کتاب راه طی شده مهندس بازرگان آشنا شد و این کتاب را بار ها خواند. آرزوی انتشار این کتاب دلیلی ...
اظهارات وحشتناک یک مرد در خصوص قتل ناموسی؛ دانش آموز بودم که پسر همسایه مان مرا به اتاقک برد!
ادامه دادیم تا این که صاحب 2 فرزند شدیم. من مغازه نصب دوربین های مداربسته و نورپردازی راه اندازی کردم. در این میان از حدود یک سال پیش با پسرخاله ام رفاقت صمیمانه ای برقرار کردم تا این که به رفت و آمدهای او به منزلم، زمانی که من سرکار بودم بسیار مشکوک شدم و با بررسی پیامک های گوشی تلفن همسرم، پی به ماجرایی شرم آور بردم. وقتی همسرم را تحت فشار قرار دادم و حقیقت را فهمیدم، دیگر همه حقارت ها و عقده های روانی ام سر باز کرد. این گونه بود که با نقشه قبلی پسرخاله ام را به قتل رساندم اما ای کاش... ...
عاقبت عجیب کورس دختروپسر پورشه سوار
...> پسر جوان ادامه داد: روزحادثه برای اینکه به او بگویم چقدر دوستش دارم برایش کادویی تهیه کردم و به مقابل خانه شان رفتم. می خواستم آنقدر آنجا بمانم تا مژگان از خانه بیرون بیاید و او را غافلگیر کنم. اما همین که وارد کوچه شدم، مژگان را دیدم که به همراه چند دختر و پسر جوان سوار بر ماشین های مدل بالا شدند و صدای آهنگشان را هم بلند کردند. من که از دیدن این صحنه بشدت غیرتی و عصبی شده بودم تعقیب شان کردم و ...
سفر رؤیایی صلح با پای پیاده
مختلف رو به رو شده ام. شگفت انگیز است که مرگ نقش مهمی در سفرهای من دارد. این مرگ ها نماد این است که باید زندگی کنیم و اجازه بدهیم بقیه هم زندگی کنند. پله پله من آگاه شدم که این مرد چگونه به نماد پیاده روی کشور امریکا تبدیل شد.او این طور از کودکی خود برای خبرنگار گاردین می گوید: من در بچگی عاشق هاکلبری فین بودم. تابستان ها با پای برهنه راه می رفتم، ماهیگیری می کردم و از اسب سواری لذت می بردم ...
همراهی از دیاری دیگر/ گاهی چند نفر را برای کمک به خط می کند
سید برخورد می کند، ترکشی که به پهلو و پشت سر اصابت می کند سبب شهادت سید اسماعیل می شود . لحظه های بعد از شنیدن خبر شهادت همسر همسر شهید تصریح کرد: زمانی که خبر شهادت را به ما دادند من شهرستان در منزل پدرم بودم که ایشان نیز در کربلا بودند و اقوام خبر شهادت را آورده بودند که با دیدن چهره آنها متوجه شدیم خبری شده مادرم به علت بیماری قلبی اش روی زمین نشست و نام های مختلف را بر زبان ...
دست هایی که گلخند می کارند
او می چکد. نگاهی به لیست بیماران می اندازم آنها با همه نداری شان از 14 استان کشور(بوشهر، سیستان و بلوچستان، همدان، تهران، قزوین، کردستان، شهرکرد، خراسان رضوی و شمالی، آذربایجان غربی، مرکزی، لرستان، ایلام، خوزستان و هرمزگان) کیلومترها راه را طی کرده اند تا به کرمانشاه برسند. یکی برای ناهنجاری فک و صورتش، یکی برای جراحی شکاف لب و تعداد زیادی هم برای هر دو شکاف کام و لب و... هزینه این رفت و آمدها را ...
بحث عفاف و حجاب یک بحث فرداینی است/مشکل ما نشناختن دشمن است
. از دیدن این صحنه خندید و امام به او گفت که چون این رنگ را همسرم دوست دارد در خانه این لباس را پوشیده ام. نکته اینجاست که ما حتی در محیط خانه مان مطابق نظر اعضای خانواده لباس می پوشیم چه برسد در متن اجتماع. پس حجاب یک امر اجتماعی است. اگر پوشش یک مسأله اجتماعی نبود در کشورهای غربی این همه قوانین منع حجاب نمی گذاشتند. اساساً آیا کشوری وجود دارد که در آن کشور برای لباس پوشیدن قانونی وجود نداشته ...
از خون شهدا خجالت بکشید!
...> - از همان زمانی که امام خمینی (ره) تبعید شده بودند، من با اسم ایشان آشنا بودم. یادم است آن موقع در پاریس بودند و به دستورهایشان به تظاهرات می رفتم. حتی روز چهارشنبه سیاه را به یاد دارم. برای سخنرانی آقای "گلسرخی" رفته بودم. وقتی ماموران شاه حمله کردند، من مانده بودم کجا بروم. هیچ وسیله ای گیر نمی آمد که مرا به "کمپلو" ببرد. یکی از زنان مرا به خانه خودش برد. یک شبانه روز هم آنجا بودم و فردا که کمی ...
فرار به ناکجا آباد
شما با هم دوست بوده اید آینده خوبی ندارید. بعد از این جریان مادرم شدیداً مرا کنترل می کرد، تلفن ها را خودش جواب می داد و به هیچ عنوان حتی تا سر کوچه هم اجازه نمی داد به تنهایی بروم، با کوچکترین مسئله ای الفاظی زشتی را در مورد من بکار می برد و با سرزنش هایش خانه را برایم جهنم کرده بود تا اینکه تصمیم گرفتم از خانه فرار کنم اما نمی دانستم به کجا و فقط می خواستم بروم و از این وضعیت راحت شوم ...
سرتان را به عقب نچرخانید!
و همیشه آرزو و هوس گذشته را در سر دارند، گذشته ای که برایمان لذت بخش بود و یا می توانستیم لذت بخش کنیم اما قدر ندانستیم... گاهی سر می چرخانم و به گذشته نگاه می کنم: -یادش بخیر یک زمانی پدر و مادری داشتیم که همه را دور هم جمع می کردند اما حالا دیگر خبری از آن دورهمی های شلوغ و پلوغ نیست!آن روزها را قدر ندانستم... یادم می آید که گاهی مشغول کار خانه ام بودم که یادم می افتاد 5 ...
رابطه عاشقانه با خواهر، انگیزه پسر جوان از رفیق کشی
...> امیر در پایان گفت: قبول دارم که سعید را به قتل رساندم؛ اما نمی خواستم او را بکشم و از کاری که انجام داده ام، پشیمان هستم. در آن لحظه خیلی ترسیده بودم و نمی دانستم باید چه کار کنم؛ برای همین تصمیم گرفتم مدتی از تهران خارج شوم؛ اما پس از 15 روز به تهران آمدم و خودم را به پلیس معرفی کردم. قضات دادگاه پس از شنیدن گفته های اولیای دم و متهم ختم جلسه را اعلام کردند و برای تصمیم گیری درباره این پرونده وارد شور شدند. ...
درخواست کمک مردم یک روستا از خیرین/ مسجدی که پس از 10 سال هنوز تکمیل نشده است
.... وی با اشاره به همراهی مستمر اعضای خانواده اش به ویژه همسرش (شیرین) و پسرانش در ساخت و توسعه مسجد امام حسین (ع)، ادامه داد: از روز نخست ساختِ مسجد، متعهد شدم که تمام هزینه های جانبی به ویژه خوارک (چای، قند، صبحانه، نهار و شام) کارگران، بناها و معماران را خودم بپردازم و هیچ کمکی از مردم نگیرم. همراهی و حمایت های همسرم، دخترانم و پسرانم (محمد، محسن و فرهاد) نیز نقش موثری در عمل به این ...
سرنوشت شوم مادرپیر از دست پسر و عروسش
به گزارش گروه رکنا،یک چشم زن میانسال اشک بود و چشم دیگرش آه. دل پردردی داشت و از کارهای پسر جوانش به ستوه آمده بود. زن 55ساله در بیان مشکل زندگی اش گفت: چند سال قبل در ای شوهرم را از دست دادم. بعد از مرگ همسرم سعی می کردم زندگی ام را با چنگ و دندان حفظ کنم و سایه سر بچه هایم باشم. من برای آنها هم پدر بودم و هم مادرم. زن دل شکسته افزود:دلم خوش بود که پسر بزرگم در کنارم است. چهار پنج سال گذشت ...
گل های سمی
جلوی آینه به خودم نگاه کردم ولی به نظرم چشم هام قرمز نبود. بعد پیتزا آوردند و پیتزا را طوری خوردم که سرم را هم بالا نیاوردم. اصلا در جریان نبودم که اشتهایم چه قدر باز شده است. 6 ماه بعد، یک رول دیگر از یکی از بچه های دانشگاه گرفتم و مصرف کردم. حدودا چند هفته بعد هم، مبلغی از دوستم طلبکار بودم که به جایش یک پک گل داد. آن پک را شب ها توی پارک سر سیگار بار می زدم ولی گل خوبی نبود و اثر نداشت. یعنی ...
خواننده سرشناس موسیقی پاپ که مسافرکشی می کرد
شنیدن صدایش به مسجد می آمدند. اصفهانی درباره دوران تحصیلاتش افزود: سال 51 به کلاس اول رفتم. آن زمان دو مدرسه البرز و علوی در تهران معروف بودند. زنده یاد افشین یداللهی به مدرسه البرز می رفت. علوی هم معروف بود اما جنبه مذهبی هم داشت و خانواده ام مرا به این مدرسه فرستادند. به مادرم قول دادم در مسیر درستی بروم وی با بیان اینکه پدربزرگ مادری من مرحوم وحید دستگردی است ...
اولش تنهایی، و آخرش هم تنهایی است
. دیوانه می شوم. هر شب در خانه ساز می زنم. یک شب روی ایوان نشسته بودم و ویولن می زدم، دیدم مردم پشت دیوار خانه جمع شده اند و گوش می دهند. رفتم در را باز کردم دیدم جمعیتی آنجا مانده اند. همه به داخل خانه آمدند و من نشستم برایشان ویولن زدم. یکبار هم فریدون پوررضا پیشم آمده بود، آهنگ پس از باران را با ویولن برایش زدم که متاثر شد و نشست و های های گریه کرد. از خانواده تان بگویید. (می خندد ...
این زن آواره به شوهرش دارو خوراند و او را با همدستی مرد کثیفی کشت و حالا.....
فریب خوردم او در زمان آشنایی اش ادعا کرد مطلقه است و وقتی من به نیلوفر دل بستم فهمیدم شوهر دارد و همین باعث شد دست به قتل یزنیم . وی درمورد شب جنایت گفت:وقتی وارد خانه نیلوفر شدم مسعود نیمه بی هوش بود اورا خفه کردم بعد جسدش را داخل حیاط پشت ماشینش گذاشتم قرار بود سمت تهران ببرم و در آنجا سربه نیست کنم اما ترسیدم و در حاشیه شهر او و ماشینش را اتش زدم و به نیلوفر گفتم جسد را در نزدیکی تهران رها ...
بیشتر دختران وزنان از ترس آبرویشان هرچه می گفتم گوش می کردند
...، تکنیسین اتاق عمل معرفی کرد مطمئن بودم که آن مرد یک جنتلمن واقعی است و وقتی شنیدم دکتر بوده با خوشحالی از خودرویش پیاده شدم و به خانه مان برگشتم اخم پدرو مادرم و سکوت پرمعنای آنها طوری بود که فهمیدم اگر کمی با تاخیر می آمدم برخورد خیلی بدی با من می داشتند. آیدا در مورد ادامه آشنایی اش با دکتر کیارش گفت:شب، هنگام خواب که به اتاقم رفتم هیجان زیادی داشتم و با عجله شماره تلفن دکتر را وارد ...
وقتی وارد اتاق شدم آذر با پسرهمسایه خلوت کرده بود و باید...
اتاق خبر 24 : زمستان سال 92 بود که مردی با نگرانی خودش را به پلیس رساند و ادعا کرد همسرش از خانه خارج شده و به طرز مرموزی گمشده است. این مرد که ناصر نام دارد وقتی با دستور بازپرس پیش روی افسر تحقیق نشست گفت:همسرم آذر وقتی من سرکار بودم به من زنگ زد و گفت می خواهد به خانه دوستش فریبا برود و شب بر می گردد . وی افزود:ساعت 9 شب بود که به خانه رفتم نیامده بود به موبایلش زنگ زدم ...
ماجرای دختر مسیحی و پسر ایرانی
خوشمان نمی آید. ترجیح می دهیم همیشه شاد و خندان باشیم، اما پس از اصرار زیاد او تصمیم گرفتم بروم؛ همانطور که در حسینیه نشسته بودم، احساس غریبی داشتم؛ احساس کردم که روحم به پرواز در آمده است نمی دانستم این احساس چیست و چرا من این حال عجیب را دارم. وی در ادامه گفت: پس از بازگشت به خانه، همسرم متوجه تغییر و دگرگونی حالم شده بود. از من چندبار پرسید که چه شده است؟ من به او گفتم که نمی دانم چه شد احساس ...
بد موقعی فهمیدم باردارم و دنیا روی سرم ویران شد
آمد چرا که همسرم، اعتراض هایم را با کتک پاسخ می داد. طولی نکشید که هیولای سفید بر زندگی ما چنگ انداخت و قدرت به صنعتی (شیشه) آلوده شد. از آن روز به بعد برای تامین مخارج سنگین اعتیادش دست به می زد. این درحالی بود که دیگر پولی برای خریدهای خانه نداشتیم. زندگی ما به سختی می گذشت تا این که تصمیم به جدایی گرفتم اما هنوز دادخواستم را تحویل دادگاه نداده بودم که فهمیدم باردارم و دینا روی سرم ویران شد. در ...
تجاوزبه مدیرشرکت در دفترتبلیغاتی!
...، اما وقتی در برابر فیلم دوربین مداربسته قرار گرفت، در تناقض گویی هایش مجبور به اعتراف شد. پسرجوان گفت: پس از آزادی از زندان، بیکار بودم و در خیابان های پایتخت پرسه می زدم که یک آگهی جذب نیرو برای پخش کردن کارت های تبلیغاتی روی دیوار مشاهده کردم و پس از تماس با مدیر شرکت که یک زن بود، برای شروع به کار راهی آن جا شدم. ابتدا تصمیم به کار داشتم و روز نخست با وجود این که زن جوان در شرکت تنها ...
برشی از تنهایی سوریه
را از دور دیدم. هر چقدر نزدیک تر می شدم، پاهایم سست تر می شد. پیام به من رسیده بود. اسمشان را در سرم فریاد می زدم اما صدایی از من بیرون نمی آمد؛ سمیه، طاهره، منجیب، موحس... هیچ! من فریاد می زدم اما شهر ساکت شده بود. صدایش تا چند ماه در نیامد. انگار آن حجم بزرگ غم را به یک باره قورت داده و راه صدایش بسته شده بود. چند ماه بعد از آن از نیروهای نظامی سوری خواست او را هم به عنوان یک نیروی داوطلب ...
سرقت برای پرداخت قسط
بیان می کند: با همدستم که دستگیر شده بود، تماس گرفتم و با او قرار گذاشتم، می دانستم سر قرار بروم دستگیر می شوم اما نمی دانم چطور شد که رفتم. فکر کردم شاید با همکاری بتوانم جرم خود را کاهش دهم و از کار خودم پشیمان بودم. دوست دارم زمان به عقب برگردد و مرتکب این جرم نشوم. می خواهم پیش دخترم برگردم حسن، یکی دیگر از سارقانی است که در این حادثه توسط یکی از شهروندان حاضر در صحنه و نزدیک ...
دردهای دیروز سرمایه پاکی امروز
...، کم کم بدون اینکه متوجه شوم به چرخه اجبار مصرف افتادم و دیگر آن حال خوب را نداشتم. برای اینکه مادرم متوجه نشود دیدارهایم را کم کردم ولی این مخفی کاری چندان طولی نکشید و مادرم همه چیز را فهمید و به دلیل ضربه شدید روحی دچار افسردگی شدید و در نهایت روانه آسایشگاه سالمندان شد و هنوز هم بعد از سال ها، بهبودی کامل را به دست نیاورده است.وی افزود: بعد از این ماجرا با برادر کوچکم زندگی می کردم و برای ...
تیمور، مزاحم صبحگاهی!!
تهوع دارم. نگاه دیگری می اندازم. وای! تیمور را آنطرف خیابان می بینم که زیر سایه درخت لب جوی آب نشسته. خودِ خودش است. با همان موهای فر و سیبیل های پر پشت! نمی دانم چه کنم. اگر جلو بروم شاید مرا بشناسد. حتماً تمام ته توی قضیه را درآورده وگرنه چرا باید اینجا می ایستاد. به آرزوهایم فکر می کنم که حالا شاید با یک نیش چاقوی تیمور به باد برود. همسرم! مادرم! پدرم! چاره ای ندارم ... به ...