سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی وارد اتاق شدم آذر با پسرهمسایه خلوت کرده بود و باید....+عکس
افسر تحقیق نشست گفت:همسرم آذر وقتی من سرکار بودم به من زنگ زد و گفت می خواهد به خانه دوستش فریبا برود و شب بر می گردد . وی افزود:ساعت 9 شب بود که به خانه رفتم نیامده بود به موبایلش زنگ زدم خاموش بود تا اینکه نیمه شب شد و به خانواده اش اطلاع دادم دوستش فریبا را از طریق خواهرزنم پیدا کردیم و فهمیدیم او صبح با هواپیما به تهران رفته و اصلا در اینجا نیست نمی دانم چرا آذر به ما دروغ گفته بود خیلی ...
باید سعی کنیم او را حفظ کنیم
آن جا احساس کردم که احمد یک مقداری دل گیر شده است. بیرون رفتم دیدم شهید قراقی دارد وضو می گیرد. سلام کردم و گفتم: اگر واقعاً نیاز مبرم هست که بروی، من حاضرم که به جای شما باشم . گفت: نه، ابداً من آمدم فقط از فرماندهی اجازه بگیرم اگر او اجازه داد می روم و گرنه من خانواده ام را در رابطه با این گونه مسائل توجیه کرده ام. تا زمانی که فرماندهی به من اجازه ندهد، من با دل و جان در کنار گردانم هستم ...
سفر رؤیایی صلح با پای پیاده
مختلف رو به رو شده ام. شگفت انگیز است که مرگ نقش مهمی در سفرهای من دارد. این مرگ ها نماد این است که باید زندگی کنیم و اجازه بدهیم بقیه هم زندگی کنند. پله پله من آگاه شدم که این مرد چگونه به نماد پیاده روی کشور امریکا تبدیل شد.او این طور از کودکی خود برای خبرنگار گاردین می گوید: من در بچگی عاشق هاکلبری فین بودم. تابستان ها با پای برهنه راه می رفتم، ماهیگیری می کردم و از اسب سواری لذت می بردم ...
اولش تنهایی، و آخرش هم تنهایی است
. دیوانه می شوم. هر شب در خانه ساز می زنم. یک شب روی ایوان نشسته بودم و ویولن می زدم، دیدم مردم پشت دیوار خانه جمع شده اند و گوش می دهند. رفتم در را باز کردم دیدم جمعیتی آنجا مانده اند. همه به داخل خانه آمدند و من نشستم برایشان ویولن زدم. یکبار هم فریدون پوررضا پیشم آمده بود، آهنگ پس از باران را با ویولن برایش زدم که متاثر شد و نشست و های های گریه کرد. از خانواده تان بگویید. (می خندد ...
این زن آواره به شوهرش دارو خوراند و او را با همدستی مرد کثیفی کشت و حالا.....
فریب خوردم او در زمان آشنایی اش ادعا کرد مطلقه است و وقتی من به نیلوفر دل بستم فهمیدم شوهر دارد و همین باعث شد دست به قتل یزنیم . وی درمورد شب جنایت گفت:وقتی وارد خانه نیلوفر شدم مسعود نیمه بی هوش بود اورا خفه کردم بعد جسدش را داخل حیاط پشت ماشینش گذاشتم قرار بود سمت تهران ببرم و در آنجا سربه نیست کنم اما ترسیدم و در حاشیه شهر او و ماشینش را اتش زدم و به نیلوفر گفتم جسد را در نزدیکی تهران رها ...
قرارداد با عزرائیل!!!
گلهای قالی خانه عمه را گاز می گرفتم گفتم: چه مشاور باحالی بوده شمارشو به منم بدید!!! عمه در حالی که چشم غره ای به من می رفت آهی کشید و سرش را تکان داد و ادامه داد: حیفِ حاجی رضا شوهر زینت خانم! اون پیرمرد منطقی و دوست داشتنی می میره و میره زیر هزار من خاک، بعد من و این شوهرم زنده می مونیم و جوک سر هم میمالیم!!! بعد نگاهی به من کرد و گفت: عمه هیشکی نونِ بازنشستگی رو نخورده! بنده ...
احمد توکلی: مخالف نخست وزیر شدن ولایتی بودم/اصولگرایان به آزادی و نقش مردم کم اهمیت می دهند
می زدم. به خانه شان رفتم و دفتر را جلویم گذاشتم. حرف زدم و هرچه سعی کردم که مطلب را بگویم نتوانستم. رویم نشد. به نظر نمی آید آدم خجالتی ای باشید! آدم کم رویی نبودم، اما هرچه کردم نشد. خداحافظی کردم و مرا تا بالای پله ها مشایعت کرد. نزدیک آخرین پله که رسیدم، به خودم نهیب زدم که مرد حسابی تو برای خواستگاری آمده ای! برگشتم گفتم خاله جان من آمده ام از بهیجه خواستگاری کنم. گفت ...
چگونگی خنثی شدن کودتای نوژه از زبان کودتاگران
نیم ساعت بعد در حال برگشتن بودم که نعمتی را دیدم. گفت: که تعدادی پاسدار به داخل پارک آمده اند و من به همه ی خلبان ها گفتم که از این جا بروند و اول خیابان آریامهر غربی سابق بایستند، تو هم جلوی پارک باش... مشغول بررسی اتوبوس و شماره ی آن از جلو بودم که راننده ی اتوبوس به من نزدیک شد و گفت : شما بیژن هستید؟ گفتم : بله و پرسیدم : شما را آقای مهندس فرستاده است؟ گفت: بله... تیمسار محققی و نعمتی و زمانپور ...
تجاوز گروهی در روز عروسی به عروس جوان!
...؛ تا اینکه ماجرای مرا شنیدند. به تونی گفتند " نمی توانی با او ازدواج کنی. این زن نفرین شده است." پدرشوهرم در مراسم ازدواج حاضر نشد. 800 نفر مهمان داشتیم که اکثراً از روی کنجکاوی آمده بودند. سه سال از اولین ازدواجم می گذشت و بسیار ترسیده بودم. در حین مراسم بی اختیار اشک می ریختم و از خدا خواستم همسرم را از من نگیرد. یک سال پس از ازدواج، احساس مریضی کردم و نزد پزشک رفتم. در کمال تعجب گفتند باردار هستم. به دلیل زخم رحم، حاملگی پرخطری داشتم. اما همه چیز خوب ...
بیماری نادر کیمیا علیزاده/ الهه جون اسم مستعار پسرخاله ام بود که با همسرم رابطه داشت! / مخفیگاه همسران ...
همسران انتحاری شان خبر داد. داعش بعد از آزادی موصل کجا می رود؟ از یک سو آمریکا به دنبال جایگزین برای داعش در عراق است و از سوی دیگر داعش احتمالا با تمرکز بر حضور در مناطق صحرایی، خود را تقویت خواهد کرد. الهه جون اسم مستعار پسرخاله ام بود که با همسرم رابطه داشت! :مرد 43 ساله ای که متهم است پسرخاله اش را با یک نقشه شوم به قتل رسانده در اعترافاتی تکان دهنده راز این جنایت ...
نجات مادر و پسر از قصاص
نشود به دروغ گفتم که من نقشه قتل همسرم را کشیدم و با چاقواو را کشتم. مژگان - دختر خانواده - هم به قضات گفت: مدت ها بود که رفتار پدرم تغییر کرده بود و مرتب مادرم را کتک می زد. من و محسن از این موضوع خیلی ناراحت بودیم تا اینکه متوجه شدم پدرم از طریق پیامک با یک زن در ارتباط است. صبح روز حادثه خواب بودم که با صدای فریاد پدرم بیدار شدم و دیدم برادرم با چاقو به جانش افتاده است. پس از قتل ...
حبس، مجازات مادر و پسری که پدر خانواده را کشتند
ریاست قاضی اصغر عبداللهی فرستاده شد. در این جلسه که هفته گذشته برگزار شد، مجید در جایگاه ویژه ایستاد و گفت: آن شب پدرم برای رفتن به سر کار از خواب بیدار شد؛ اما هنگام خروج از خانه، در را محکم به هم کوبید. از این کارش خیلی عصبانی شدم. می خواستم او را بترسانم، برای همین از آشپزخانه چاقو برداشتم. من ماهیت قتل را درک نمی کردم و نمی دانم چه شد که هشت ضربه به پدرم زدم. من به تنهایی مرتکب قتل ...
ساخت یتیم خانه درگذشت از قاتل
او اعلام گذشت کردند. اعلام گذشت از مرد افغان دومین متهمی که با گذشت اولیای دم از قصاص فاصله گرفت، مردی افغان بود که 14 سال قبل، سرکارگرش را با چاقو به قتل رساند. او گفت: هنگام کار با سرکارگر مشاجره کردم. از رفتارش عصبانی شدم و دست به چاقو بردم و به او ضربه ای زدم که کشته شد. متهم با کامل شدن تحقیقات با رأی قضات شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به قصاص محکوم شده بود که قبل از ...
قتل پسردایی برسر پول جوجه کباب
...، متهم 23 ساله بازداشت شد.او به جرمش اعتراف کرد و گفت: پدر بزرگم در لواسان زندگی می کند و هر سال سیزده بدر به خانه او می رویم. امسال هم مثل هر سال قرار بود به آنجا برویم. شب گذشته با آرمین تماس گرفتم و با هم قرار گذاشتیم برای ناهار سیزده بدر جوجه بخریم. صبح امروز چند کیلو جوجه خریدیم و همراه خانوده ها به منزل پدربزرگ رفتیم. با هم ناهار را آماده کردیم و خوردیم. بعد از ناهار پدربزرگ سهمی از پول ...
دورهمی های مرگبار
... افشین در ماجرای مرگ مرموز مهسا به ماموران گفت: چندی قبل از طریق پسرخاله ام و دوستش فرانک با مهسا آشنا شدم، شب حادثه من و میثم در خانه تنها بودیم که فرانک زنگ زد و ادعا کرد که در پارک هستند و ما که تنها بودیم، پیشنهاد دادیم آنها به خانه مان بیایند. فرانک و مهسا به خانه آمدند و برای خوشگذرانی بزم مستانه را به راه انداختیم که نیمه های شب درحالی که همگی مشروبات الکلی خورده بودیم، متوجه شدم مهسا در ...
وقتی خبر اعزام دوستانم را می شنوم حسرت می خورم/ برای امروزی ها قابل باور نیست که ریالی بابت مدافع حرم ...
شهدای افغانی بوده و من در آن لحظه در اتاق عمل بودم . بعد از انجام عمل جراحی در حلب، به دمشق رفتم و از آنجا با همسرم تماس گرفتم؛ او به من گفت برای شما اتفاقی افتاده؟ گفتم نه اتفاقی برای من نیافتاده؛ گفت: ولی آقاسید خیلی ناراحت بود و گمان کردم برای شما اتفاقی افتاده ؛ من هم گفتم سید دیروز تمام کرد ! گفت نه سید سالم است و زنگ هم زده بود؛ من هم تازه با همسر سید حرف زده ام و نگرانی از بابت ...
بازخوانی یک جنایت/ قاتلی که مدال افتخار گرفت!
بدهی ها با اندکی سرمایه به تهران آمدیم. مجبور شدم در آن سن در سفارت آمریکا آبدارچی شوم. در این بین توانستم دیپلم بگیرم و دوره زبان انگلیسی را بگذرانم. بر اساس قرعه کشی از خدمت سربازی معاف شدم و چون سواد داشتم مرا به کتابخانه سفارت فرستادند و در آنجا کتابداری را یاد گرفتم برای همین توانستم لیسانس کتابداری را در عرض دو سال از دانشگاه تهران بگیرم. در کتابخانه پارک شهر مشغول کار بودم که در حین موضوع ...
انتقام از دزد ناموس با تزریق سیانور / قاتل در پلیس آگاهی مشهد اعتراف کرد
سال پیش با پسرخاله ام رفاقت صمیمانه ای برقرار کردم تا این که به رفت و آمدهای او به منزلم، زمانی که من سرکار بودم بسیار مشکوک شدم و با بررسی پیامک های گوشی تلفن همسرم، پی به ماجرایی شرم آور بردم. وقتی همسرم را تحت فشار قرار دادم و حقیقت را فهمیدم، دیگر همه حقارت ها و عقده های روانی ام سر باز کرد. این گونه بود که با نقشه قبلی پسرخاله ام را به خانه کشاندم و بستن دست و پایش به تخت خواب با تزریق سیانور او را به قتل رساندم اما ای کاش... ماجرای واقعی با همکاری آگاهی خراسان رضوی. این اخبار را از دست ندهید: اخبار زیر را از دست ندهید: ...
زندگی های خاکستری
.... اوضاع مالی ما خوب نبود و شوهرم رفت سراغ فروش مواد مخدر و شد کارچاق کن یک عده از مواد فروشان حرفه ای. یک روز به من گفت: بیا زندان و یک کیسه شیشه که در خانه پنهان کرده ام را بیاور تا در زندان بفروشم و چک ها را وصول کنم. قبلا شیشه ها را داخل خانه جاسازی کرده بود و من از مکانش بی اطلاع بودم. یک روز با مادرشوهرم به زندان رفتم؛ در حالی که یک کیسه شیشه با خودم به زندان آورده بودم. من احمق و ساده حرف ...
جزئیات جدیدی از قتل 3 کودک به دست مادر
رفتم و دیدم همسرم شوکه شده و روی زمین افتاده است و اصلا توان حرف زدن ندارد و دخترم هم غرق در خون روی زمین است. حالم خیلی بد بود اصلا نمی دانستم باید چه کنم اهالی روستا با پلیس تماس گرفتند و درخواست کمک کردند. زنی که به عنوان اولین فرد بعد از جنایت وارد خانه زن جوان شده بود، گفت: بچه ها غرق در خون هر کدام به طرفی افتاده بودند و جان نداشتند. من سعی کردم کمک کنم اما هیچ کدام نفس نمی کشیدند و ...