سایر منابع:
سایر خبرها
ادعای متهم پرونده بنیتا و سکوت پلیس
را به من داد. وقتی پیش محمد رسیدم، تازه فهمیدم یک بچه هم داخل خودروست. همان موقع به او گفتم بچه را دم یک آژانس رها کند. اما او ترسیده بود. اولش بچه خواب بود، بعد بیدار شد. محمد داشت ضبط خودرو را باز می کرد. من دلم برای این بچه سوخت، چند بار به او اصرار کردم اما توجهی به حرف من نکرد. من خودم بچه دارم. حال پدر و مادر آن بچه را می فهمیدم. به همین دلیل به محمد اصرار کردم اما فایده ای نداشت. ...
مسافر خاص !
بود که پدرم زنگ زد. از اتاق رفتم بیرون. پدرم به من گفت یک هتل خوب جور کرده که به آتنا و همسرش با قیمت خیلی کمی اتاق می دهد! ... همان لحظه که پدرم این را گفت، درحالی که از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، یاد خواب آتنا و حرف آن طلبه افتادم و به دقیقه نکشید که به دلم افتاد همان هزینه کم را خودم متقبل شوم. شاید دل امام رئوف را راضی کنم.... بالاخره پیغام امام برای رسیدگی به کار آتنا، کم چیزی نبود! ...
عشق به امام رضا ازمرزهاگذشت
اینجا همه چیز غریبانه زیباست حتی خیال تو که از حصار پیچک های ذهنم عبور می کند و تا اوج پرواز کبوترهایت بال می زند، آدم های سیاه وسفیدی که چشمانشان باز است، اما خود را زندانی می کنند در قفس خواب هایشان و چشم می بندند بر زیبایی ها، کبوترها، بوی ناب سیب های عشق . این ها جملاتی از نامه شایسته فلاحی از سمنان و نفر دوم دوازدهمین جشنواره بین المللی امام رضا (ع) در بخش ملی و در گروه سنی زیر 18 سال است ...
ادعای عجیب متهم ردیف دوم پرونده بنیتا
این که به محمد برسم از وجود بچه بی اطلاع بودم. محمد هم تلفنی به تو چیزی نگفت؟ او فقط آدرس را به من داد. وقتی پیش محمد رسیدم، تازه فهمیدم که یک بچه هم داخل خودرو است. همان موقع به او گفتم بچه را دم یک آژانس رها کند. اما او ترسیده بود. اولش بچه خواب بود، بعد بیدار شد. محمد داشت ضبط خودرو را باز می کرد. من دلم برای این بچه سوخت چند بار به او اصرار کردم اما توجهی به حرف من نکرد ...
مسلمانان در تایلند طی 70 سال گذشته احساس محدودیت نداشتند/ 13 شیخ الاسلام از نسل شیخ احمد قمی بودند
شورای سلطنت ترسیم می کند حرکت نمی کردند، معمولاً، ارتش یک کودتای آرام و مدیریت شده انجام می دهد و دولت منتخب را برکنار می کند، این اتفاق بارها در تایلند افتاده، البته چیزی به نام کودتای قانونی در قانون پیش بینی نشده است، منتها پشت پرده قصه این است که معمولاً با این کودتا مخالفت نمی شود و وقتی دولت برکنار می شود، یک مدتی ارتش کنترل را در دست می گیرد، بعد از آن یک انتخاباتی برگزار می شود - انتخابات ...
درد دل های - آنجلینا جولی - ؛ مادری تنها با قلبی شکسته (2)
نبود که واکنش مدوکس به این تجربه چگونه خواهد بود. آیا ارتباط برقرار خواهد کرد؟ آیا تمایل به فرار خواهد داشت؟ یک روز صبح هنگام فیلمبرداری وقتی جولی از مدوکس شنید: می تونم با دوستام برم تو خونه م بخوابم؟ (منظورش خانه شان در جنگل بود که در سال 2002 جولی خریده بود) بسیار هیجانزده و خوشحال شد: تابحال نشنیده بودم به اونجا بگه خونه. هیچ وقت نمی تونی مجبورشون کنی. نمی تونی بگی: "این عالی نیست ...
ابراز ایمان قلبی یک کودک به دبیر کل حزب الله لبنان/با مصرف این چیپس از سرطان جلوگیری کنید/مردان شکلات ...
.... اولش بچه خواب بود، بعد بیدار شد. محمد داشت ضبط خودرو را باز می کرد. من دلم برای این بچه سوخت چند بار به او اصرار کردم اما توجهی به حرف من نکرد. من خودم بچه دارم. حال پدر و مادر آن بچه را می فهمیدم. به همین دلیل به محمد اصرار کردم اما فایده ای نداشت. چرا به پلیس اطلاع ندادی؟ خبر دادم. دو بار هم خبر دادم. من برای پلیس همه ماجرا را تعریف کردم. یک بار خودم به کلانتری رفتم، یک ...
با وضو و روضه شهادت دست بر بوم می برم
گرافیک برای من جذابیتی نداشت. به فضای نقاشی نزدیک شدم. رابطه بین دست و قلم و کاغذ را دوست داشتم. آموزش ابتدایی را در آموزشگاه نقاشی گذراندم. در واقع آموزش آنچنانی ندیدم. در خانه تمرین می کردم. ابتدا با کار روی سنگ و چوب آغاز کردم و بصورت غیرحرفه ای روی چهره های معمولی کار می کردم. در این بین کارهای سفارشی نیز قبول می کردم. آنچه باعث ورودم به دنیای ایثار و شهادت شد، ریشه در سال های قبل داشت. در دوران ...
هومن سیدی : همه مردم دوست دارند مثل پیمان شجاع و صادق باشند و در عین حال دوست دارند نباشند!
اصلاح کند. من باید با کسی بجنگم. باید با کسی دعوا کنم. باید کسی از دست من دلخور باشد؛ چه شخصی چه غیر شخصی. من اصلا تصور دیگری غیر از این ندارم! فیلم آفریقا را که می خواستم بسازم یک سال و نیم دویدم. شیوه دیگری غیر از این فیلمسازی بلد نیستم. نمی دانم اگر قرار باشد این ها نباشد می توانم فیلم بسازم یا نه؟ سیزده یک سال و نیم بدون دلیل ممنوع بود و من نفهیمدم چرا؟ فیلمی که روانشناس ها به ما گفته اند که ...
دشت بیست سال خدمتم علی بود
زینب تاج الدین / زهره سادات کاظمی شهید علی جعفری از شهدای فاطمیون است. او با آنکه از اتباع بیگانه و اهل افغانستان بوده، آنقدر توانست در دل ها جا باز کند که مرزهای جغرافیایی و ملیت ها مانع دلبستگی یک ایرانی به این شهید افغانی تبار و برعکس دلبستگی او به یک ایرانی نشود. محمدباقر اسحاقی 20 سال است علی جعفری را می شناسد و آنطور که خودش می گوید رفیق شش دانگ شهید است. اسحاقی کارمند دولت است و ...
یاد خدا، تضمین کننده سعادت انسان است/ علامت شیعه واقعی
ارواحناله الفداء تفاوت قائل می شود. تشرف آقاسیدمحمدمهدی بحرالعلوم به محضر حضرت بقیة الله مرحوم میرزا ابوالقاسم قمی صاحب قوانین، در تهران با مرحوم آقاسیدمحمدمهدی بحرالعلوم هم مباحثه بود. این دو به نجف رفتند. پس از مدتی مرحوم بحرالعلوم رضوان الله تعالی علیه به مکه رفت و چند سال در مکه اقامت داشت و در آن جا درس می داد و فقه و اصول تدریس می کرد. میرزای قمی به قم آمد و قبر او در ...
مجموعه ای از بهترین اشعار سلمان هراتی
بودنم ننگ است چگونه سر کند اینجا ترانه خود را دلی که با تپش عشق او هماهنگ است؟ هزار چشمه فریاد در دلم جوشید چگونه راه بجوید که رو به رو سنگ است مرا به زاویه باغ عشق مهمان کن در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است ************** پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت ...
اس ام اس شب به خیر گفتن (2)
ای کاش کنارت بودم تا زیباترین لالایی عاشقانه را برایت زمزمه کنم و تو اسمان قلبم را با مهتاب زیبای چشمانت نور باران کن تا خوابت ببرد شبت به خیر عزیزم ... باز هم شب شدو و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم امشب درانتظار یک شب به خیر تا صبح بیدار خواهم ماند اما تو چشماهای زیبایت را به رویاها بسپار....شب به خیر باز صدا می زنم تو را .... امشب ...
سطل آشغال هایی که سفره کودکان می شود
ارزش از پلاستیک یا آلومینیوم گیرش بیاید. تا کمر داخل سطل آهنی زباله خم شده و یک به یک پلاستیک های سیاه را بیرون می آورد. ساعت حالا دیگر حوالی پنج بعدازظهر است. دست هایش بدون دستکش لابه لای زباله ها دنبال یه چیز به دردبخور برای جمع کردن می گردد. به محض بازکردن یکی از کیسه ها می گوید: توی اینا پر از قوطی و شیشه است. چند سال پیش یکی از همینا دستمو تا نزدیک مچ برید، کلی مصیبت کشیدم تا زخمه ...
روایت از مردی که خستگی را خسته کرده بود
شعار سال: گلعلی بابایی، نویسنده و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس در مطلبی نوشت : ... حسین خیلی جا افتاده تر از سنش بود. اگرچه نه سال از من بزرگ تر بود. در دلم مهری نسبت به او ایجاد شده بود. این مهر از ایمان او بود یا از تلاش او یا از آشنایی دیرینه از کودکی یا تعریف های آقا و مامانم یا زمزمه های مهربانانۀ عمه از دیرباز یا... نمی دانم. هرچه بود، فکر می کردم مرد آینده زندگی من حسین است. امّا نمی دانستم که ...
گفت وگویی با مصطفی ملکیان درباره رابطه عشق و تنهایی
نمی شود، پس تنهایی من سر جای خودش باقی خواهد ماند. اینکه آیا این نکته در ارتباط عاشقانه انسان با خدا (به گفته بعضی ها: عشق عرفانی یا عشق آسمانی) پیش می آید یا نه را من نمی دانم. مثلاً وقتی مولانا در آخرین غزل خود می گوید که: ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها/ خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن بعد می گوید چه به وصال تو برسم، چه به وصال تو نرسم، تنهایی ام باقی می ماند. جالب این است که این آخرین سخنی ...
مردی با دغدغه های فرهنگ ملی/ نکوداشت استاد دکتر محمدجعفر محمدزاده
دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک [...] دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک سالن کوچک و تاریک شدم. از راه پله روبرو بالا رفتم .پاگرد را پیچیدم و پله های بعدی را هم پشت سر گذاشتم.به آخرین پله که رسیدم روبرویش اتاقِ در بازی بود با یک میز فلزی که مرد جوانی پشت آن نشسته بود. مرد جوان را می شناختم .از پایه های ثابت مسجد بود. تا من را دید لبخندی زد و مهربانی صورتش دو چندان شد. معلوم بود که او هم مرا می شناسد. به خودم که آمدم توی اتاقش بودم و داشتم برایش تعریف می کردم: – دبیر هنرمان گفته سر کلاس خوشنویسی هفته دیگه حتما” دوات و مُرَکب و لِیقه با خودمان ببریم. همه جای شهر را زیر پا گذاشتم اما نتوانستم گیر بیاورم... حرف هایم که به اینجا رسید مردِ آشنا بی هیچ کلامی کشوی میزش را کشید یک دَوات جگری رنگ از کشو بیرون آورد و گذاشت روی میز. با طمأنینه درش را باز کرد، رشته های ابریشمی سفیدی داخل آن گذاشت بعد در یک جوهر پِلیکان را باز کرد و آرام آرام روی نخ ها جوهر ریخت همه نخ ها که سیاه شد. در دوات را محتاطانه بست و آن را جلوی من گذاشت. دوات را از روی میز برداشتم و گفتم: -ببخشید لیقه هم می خواستم. خنده ی صدا داری کرد و گفت: -اون نخ های ابریشمی که گذاشتم توی دوات لیقه بود. ازنادانی خودم خجالت کشیدم. سرخ شدم و سرم را انداختم پایین. بدجوری گند زده بودم.باید می زدم به چاک برای همین زود خداحافظی کردم. موقع خداحافظی،دوست تازه ام یک تیکه کاغذ کوچک به من داد و توضیح داد که این بلیت فیلم گلنار است؛ساعت چهار عصر امروز همین جا . بعد دوباره شروع به خندیدن کرد و باقی مانده لیقه استفاده نشده را هم به طرفم دراز کرد.شوق دیدن فیلم آن هم توی سالن حالم را خوب کرد و با خنده ریزی لیقه را از دست آقای محمدزاده گرفتم و اولین ملاقات ما با مِهر و خنده تمام شد. از هیجان تماشای فیلم سر از پا نمی شناختم قبل از ساعت چهار پشت در سالن نمایش بودم. بالاخره فیلم شروع شد خدای من فیلم موزیکال بود و از اول تا آخر پُر بود از ترانه. فیلم که تمام شد سبک شده بودم. پر بودم از شعر و موسیقی و دنیای رنگینی که دوست داشتم.آن شب در سکوت و تنهایی خودم سور و ساتی راه انداختم و تا نیمه های شب ضرباهنگ ترانه های گلنار دلم را غنج می زد. از آن شبِ شادی 26 سال می گذرد. آن روز پاییزی نقطه عطفی بود در زندگی من؛دنیای سیاه و سفید کودکانه ام مُزین شد به رنگ های دوست داشتنی و اغواگر شعر و فیلم و موسیقی. آقای محمدزاده کار خودش را کرده و ولوله ای در جانم انداخته بود؛همه عشق،همه شور. هر روز صبح دنبال بهانه ای بودم برای رفتن به کانون و عصر که می شد لحظه ها را تا مغرب می شمردم به امید مسجد و دیدن مردی که زندگیم را رنگ داد. . سه سال بعد دبیرستانی شدم و طبق قانون دبیرستان همه سال اول های تجربی به صورت ثابت شیفت عصر بودند. از شیفت عصر و مَنگیِ خواب آورش بدم می آمد،آنهم برای یک سال آزگار. اما معجزه ای شد و اتفاقی افتاد که توی خواب هم نمی دیدم؛برنامه هفتگی کلاس ما با درس قرآن شروع می شد و با ناباوری کامل ساعت اول روز اول دبیرستانم آقای محمدزاده سرکلاس ما حاضر شد، چه شانس بزرگی! بهتر از این نمی شد.مردی که رویاهای رنگی و شاعرانه در تخیلات من کاشته بود حالا معلمم بود؛چه سال نکویی! تمام هفته را با شوق رسیدن به شنبه و تک زنگ قرآن می شمردم. آقای محمدزاده با متد خاص خود و به دور از روخوانی های مرسوم آن سال ها اولین جلسه درس را با تفسیر سوره “الرحمن” شروع کرد و از مهربانی گفت و بخشایش و ما را مرتب به تحقیق و حفظ و اُنس با “الرحمن” تشویق می کرد.معرفی کتاب های جدید و توصیه به کتابخوانی حٌسن خِتام کلاس بود.شیوه معلمیش دوست داشتنی بود و زنگ قرآن برایمان جذاب تر از هر سال. کلاس ما طبقه دوم بود. ظهر شنبه به محض اینکه وارد کلاس می شدیم از پنجره،حیاط دبیرستان را دید می زدیم و از لحظه ایی که آقای معلم با پیکانِ یخچالیش وارد حیاط دبیرستان می شد و بعد با یک بغل کتاب از ماشین پیاده می شد روحمان پر می گرفت و جان مان به طَرب می افتاد برای کلام گرمش و آن همه رحمانیتی که با چشمان مهربانش برایمان می گفت و رویدادهای فرهنگی که تحلیل می کرد و افق های تازه ای که نشان مان می داد در آن روزهای کم رسانه و بی شبکه ! آقای معلم آن سال کاری کرد کارستان و آنچنان پایه ای از عقلانیت،تَساهل و مِهر در جانم نهاد که سال های بعد در تمام تنگناها و مشکلات ریز و درشت بهترین دستاویز من بود برای رهایی از بُن بست. صمیمیت آقای معلم دوست داشتنی بود و همین دوستیِ صمیمی و بی تَکلفش همیشه قوّت قلب من بوده در طول همه این سالیان دور و دراز و البته به روز بودن و اشراف کاملش بر مسایل حتا آموزش پزشکی پشتیبان محکمی بود بری همه روزهای بلاتکلیفی ام. عالی ترین مناصب دولتی چه در نهاد ریاست جمهوری چه معاونت مطبوعات وزارت ارشاد هم هیچ خِللی در دلسوزی و همراهیش وارد نکرد و هیچ سرمست قدرت نشد.اخلاقش برتر از تمام معادلات سیاسی است و مرامش جز مهربانی نیست. در یکی از بُن بست های تاریک زندگیم عزم دیدار آقای معلم کردم و چاره کار از او طلب کردم. به یاد دارم آن روزِ ورشکستگیِ من هم زمان بود با یکی از جلسات مهم ایشان برای یک تصمیم ملی با این که بدون هماهنگی قبلی رفته بودم در خِلال تنفسِ جلسه یکراست آمد سراغ من. غروب بود و آقای معلم خسته، این را موهای پریشانش می گفت و لباس های نه چندان مرتبش برخلاف شیک بودن،که قاعده همیشگی اش بود. شرمنده مزاحمت شدم اما مثل همیشه گرم و مهربان دلم را خواند و در آن تنفس چند دقیقه ای آنچنان زیر و زبرم کرد و انرژی در جسم و جانِ به گِل نشسته ام دمید که بی هیچ اغراقی مسیر زندگی ام عوض شد و ناملایمات بُغرنجم رنگ امید گرفت و تلاش برای طلوعی دیگر. علاوه بر همه این ها آقای معلم دغدغه بزرگی دارد؛دغدغه فرهنگ و کتاب و رسانه! در شلوغ ترین روزهای سیاسیش هم راه فرهنگ گم نکرد و و از سلامت جانش برای تالیف و نشر کتاب مایه گذاشت. این را در ملاقات آخرم در دفتر دانشنامه مطبوعات بیشتر حس کردم. عصر یک روز گرم در دفتر دانشنامه. با اینکه نزدیک افطار بود اما برای رتق و فتق امور دانشنامه مستقیم از وزراتخانه آمده بود دفتر . از دانشنامه که حرف می زد برقی در چشمانش بود و لحنش پر از امید می شد برای به انجام رساندن اولین دایره المعارف ملی مطبوعات. می گفت برای گردآوری دو جلد اولش بیشتر از هفت سال وقت گذاشته آن هم با یک تیم 50 نفره از اساتید دانشگاه. می گفت این مجموعه ده جلدی می شود و نگران عمرکوتاهم و دل من گرفت از این نگرانیش. آن روز هم مثل همیشه سرشار از انرژی بود و با حوصله همه سؤال هایم را جواب می داد با این که یکی از یمین می پرسیدم و دیگری از یسار! حرف که می زد بال می گرفتم و تا حواسش پرت می شد یک دل سیر نگاهش می کردم و همین که می خواست بفهمد از نگاهش فرار می کردم. آن جلسه تا نیمه های شب به طول انجامید و من سبک و رها در آسمان شاگردیش معلق بودم و پر بودم از عشق،مهربانی و امید درس های همیشگی آقای معلم. از هم که جدا شدیم با خودم می اندیشیدم که چقدر خوشبختم من که دوستم معلمم است و معلمم هم استاد صبر و عقلانیت و عشق .آرزویم جز سلامتش نیست و سعادت شاگردی دوباره اش از نزدیک و برای همیشه! درج شده توسط : امین آزادبخت (مدیر سایت ) ...
تنها موضوعی که بابا را سربلند می کند...!
صدایی از او در گوشش می پیچد. صدایی که می گفت: بابا من با داشتن تو انگار ده تا دختر دارم. و حالا این صداست که سال های سال در گوش او خواهد ماند تا قوت قلب بیشتری برای ادامه مسیرش در زندگی باشد. عاطفه دردانه بابا بوده؛ این را خودش می گوید و تاکید می کند: دردونه و یکی یکدونه بابا. او ادامه می دهد: بچه تر که بودم، خیلی بابایی بودم و وابستگی زیادی به پدرم داشتم، آن قدر که موقع خواب باید حتما ...
اولویت من مدیومی است که برایم احترام بیشتری قائل هستند
بانی فیلم -گروه تلویزیون – فاطمه شهدوست: کوروش تهامی که از سال 75 با فیلم سینما سینماست وارد دنیای تصویر شد، نزدیک به 20 سال است که در این حوزه فیلم ها و سریال های گوناگونی را بازی کرده است. وی تاکنون بیش از 50 فیلم، سریال و تله فیلم را در کارنامه کاری خود ثبت کرده و مدتی است که بیش از پیش مشغول سینما شده است. آشوب و رگ خواب از جمله کارهای اخیر او هستند که هر 2 آنها کم و بیش سر و صدا ...
عصر شعر ریحانه برگزار شد + گزارش تصویری
آورده با انبوه شب بوها به تو ای ضریحت عشق! از هر لذتی شیرین تر است لحظه ای که می رسد دست النگو ها به تو .. چون کبوتر دست بر می داشتند از رسم کوچ فکر می کردند اگر روزی پرستو ها به تو نسخه ی درماندگان است آب سقاخانه ات ای که دارد بستگی تاثیر داروها به تو نغمه نقاره یک سو، یک طرف هوهوی باد من دلم را داده ام در این ...
صدای پیرسالاری از کابینه دوم روحانی به گوش می رسد
در انتخابات 92 طی مطلبی در صفحه اجتماعی خود، نوشت: 4 سال قبل دقیقاً در همین ایام و در متن سخنرانی تحلیف رئیس جمهور نوشتم پناه بر خدا از بستن دهان منتقدان ؛ امروز همان دولت بابت نقدهایم شکایت کرد! گفتنی است روحانی در مراسم تنفیذ دور اول ریاست جمهوری خود در سال 92 جملاتی را بیان کرد که بارها طرفداران دولت از آن فیلم و کلیپ های مختلف تبلیغاتی ساختند.وی گفته بود: خداوندا، به تو پناه می برم ...
ذخایر غنی فکری داریم اما مدیران توانمند برای استخراج آن نداریم
بالاخره راه چاره چیست؟ باید یک راهنمای معنوی داشته باشیم، دست ما را بگیرد و به ما برنامه ریاضت بدهد، کم بخورید، کم بنوشید، کم بخوابید، کم صحبت کنید، حلال و حرام را رعایت کنید و یک تکالیف دیگری را هم انجام بدهید، به قول معروف دل و دیده خون بکنید، مد ت ها این را ادامه بدهید بشود یا نشود، گاهی هم می شود به جایی می رسید و گاهی هم نمی شود. بنابراین عرفان تبدیل شد به حرف و همه حرف می زنند، یک ...
شهیدی که ساعت، روز و مکان شهادتش را در وصیت نامه اش نوشته بود
به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا ، یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران. چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود خودش می گفت: گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد بلند شد اومد جبهه یه روز به فرمانده مون گفت:من از بچگی حرم امام رضا علیه السلام نرفتم می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم ...
فرسایش شغلی در کمین روزنامه نگاران
این حرفه، گویی با گوشت و پوست و خون من آمیخته است. در دوره هایی، پیشنهادات شغلی بهتر با درآمدی بهتر به من شد. مثلا مترجمی در بخش خاصی از صنعت هواپیمایی یا معاونت امور بین الملل شهرداری اما دست رد به همه این مشاغل زدم زیرا معتقدم روزنامه نگاری کار دل است و می خواستم روزنامه نگار باقی بمانم و روزنامه نگار بمیرم. به قول حافظ: گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد . یادم هست سال ها قبل که کار در بخش ...
تأکید کارشناسان هزارصدا بر لزوم کار خلاقانه و به روز
: محمدرضا قشمی- تار: سجاد حقگو- تنبک: محمدرضا میر حسینی این گروه با چهارمضراب کوتاهی کارش را آغاز کرد و سپس خوشرو آوازی در سه گاه روی این شعر حافظ خواند: یا رب این شمع دل افروز زکاشانه کیست/ جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست و بعد از آن هم روی این شعر رهی معیری تصنیفی اجرا کرد: چون زلف توام جانا در عین پریشانی/ چون باد سحرگاهم در بی سروسامانی خواننده خوب و درست و به ...
فکر نمی کردم در تیم شهید این اتفاقات برایم بیفتد
. این کل پولی بود که از فجر گرفتم. اما وقتی رفتم اصفهان دیدم بازیکن هم تراز من تو فوتبال اصفهان توی اون هفت سال سه تا خونه خریده. یعنی قراردادهای ما زمین تا آسمون فرق داشت. من نمی دونم آیا دستِ غیب بهشون می رسه؟ نه. اونا از مدیریتشون سود می برن. از فعل خواستنشون. اونا می خوان که اصفهان حرف اول رو توی ایران بزنه و این رو توی عمل می خوان. ولی توی شیراز فقط حرف می زنن. توی عمل نه کسی می خواد و نه ...
رگ خواب و عشق هایی که کامروا نشدند
کاملا از چشم تماشاگران و حتی فیلمسازان بیفتد. البته این یک چالش فنی و فیلمنامه ای است و پرداختن به موضوعات زنان هم خود یک اولویتی بود که هنگام ساخت این فیلم برایم مطرح شد. قصه عاشقانه فیلم هم با آثار قبلی شما فاصله محسوسی دارد، به این شکل به پدیده عشق و دلدادگی پرداختن برای اولین بار است که در آثار شما اتفاق می افتد و رگ خواب را از دیگر فیلم های تان متمایز می کند. – اساسا تا به ...
اجرای زنده "من عاشقت میشم" گروه سون در دورهمی
مردم نیوز : اجرای ترانه "من عاشقت میشم" در دورهمی. من عاشقت میشم هر روز و هر لحظه / قلبم بهم میگه تو عاشق منی / شنیدم از بارون تو هیچ خیابونی / بدون من قدم نمیزنی / من همه جای زندگیم بودن تو حس میکنم / دوست داشتنت یه خواب کوتاه نیست / اونقدر گرفتار توام که اگه از دلت برم / برای من تو زندگی جایی نیست / نمیدونی که چقدر لحظه های دیدنت / واسم نفس گیره تو بیا خودم می مونم چشمام دنبال تو میره. ...
معرفی 10 مجموعه شعر از نشر بوتیمار
...> به تصویر تو به نگاه تو به دستان تو می رسند. به فکرم که رسیدی صدایم کن/ صدایت می کنم. یکی دیگر از مجموعه شعرهای تازه نشر بوتیمار، مجموعه ای با نام مسافر شهری که نیست است. برمک قنبرپور در این مجموعه، 44 شعر سپید خود را در 54 صفحه به دست انتشار سپرده که در قالب شماره 159 مجموعه شعر معاصر، به چاپ رسیده است. چه فرق می کند من در خواب تو باشم ...
شهیدی که هیچ چیز کم نداشت جز نوش شهد وصال
وسطی بچه ها خواب دیده خدا به داداشش (پدر حسین) پسری عطا کرده و اسمش را مختار گذاشته. دومین اعزام حسین به سوریه، وقتی بچه ها بی قراری مادرم را می دیدند، خواب عمویش را برایم یادآوری کرد. گفت یادتونه نام حسین رو تو خواب عمو مختار گذاشته بودین؟ شاید حسین انتخاب شده خدا باشه برای انتقام خون اباعبدالله ولی تو این زمونه. این حرف تأثیر زیادی روی من گذاشت و با خیال راحت تری حسین را راهی سوریه کردم، به امید ...