سایر خبرها
مرد عاشق نامزدش را از طبقه 19 برج به پایین انداخت + عکس
محاکمه حاضر شده بود گفت: " برای نخستین بار زمانی که با این زن همکلاس بودم به وی علاقمند شدم. بعد از مدتی مجبور شدم تا برای ادامه تحصیل به آمریکا بروم اما رابطه من با وی قطع نشد و با یکدیگر در ارتباط بودیم. همیشه با خرید هدیه های گرانقیمت مانند دستبند و جواهرات تلاش می کردم تا توجه اش را به خودم جلب کنم اما هر زمان که می خواستم بصورت جدی به وی پیشنهاد ازدواج بدهم وی می گفت مدت زمان زیادتری برای شناخت ...
بهشت، خانه فراموش شده ها
؛ من طرفدار استقلال. با هم کنار میایم. دوست دارم پزشک عمومی بشم. صدای قاه قاه خنده بهشتی ها می رود به آسمان. با هر کسی حرف می زنم فاطمه دختر زیبای چشم دریایی با موهای فرفری بور نشسته بر روی صورتش می ایستد روبه روی من. آسمان نگاهش را می دوزد به من و لبخند می زند. مربی می گوید: فاطمه روزهای فرد می آید برای کلاس نقاشی. مادرش که همراه او در حیاط ایستاده می گوید: از ابتدای تابستان به دنبال کلاس یا مجموعه ...
نگرانی "استاندار" درباره "زلزله" تهران
. مثلا؟ هاشمی: مثلا آقای جهانگیری که از قدیم با ایشان رفاقت دارم و با آقای ناطق از قدیم رفیق هستیم. آقای ناطق هنوز جزو اصولگرایان هستند؟ هاشمی: بله. بنظرم ایشان اصولگرا هستند هنوز چه سالی ازدواج کردید؟ هاشمی: سال 56 ازدواج کردم. چطور آشنا شدید؟ هاشمی: من دانشجو بودم و در خارج درس می خواندم. تنها پسر خانواده بودم ...
اینجا همه فاسدند!
چون هر چیزی که آن طرف آن دیده شود دیگر دیوار محسوب نمی شود، ما این را ایجاد کردیم که آمد و رفت ها قطع شود. کسانی هم که می گویند اینها جرم است بیایند آن را خراب کنند، اگر شهرداری این را گفته است چرا عمل نکرده و فقط حرف زده است؟ بسیاری جاها کار غیرقانونی انجام می شود، می روند و ویران می کنند، جریمه هم می کنند. می آمدند این را هم ویران می کردند، جریمه می کردند. در میان مصاحبه، شما به من اتهامات ...
نقض اعدام دو شیطان صفت
مسروقه به دام انداختند و آنها پس ازروبه روشدن با قربانی ها، به جنایت های سیاه شان اعتراف کردند. شکایت نخستین قربانی دختر جوان در شرح ماجرای ربوده شدن خود به کارآگاهان گفت: آن شب من را با ماشینم ربودند و در حالی که زیر صندلی عقب با دست های بسته افتاده بودم، یکی دو ساعتی در خیابان ها پرسه زدند وبعد بدون توجه به التماس هایم مرا به یک ساختمان نیمه کاره بردند و پس از تعرض، تلفن همراه ...
بیشتر ازاحمدی نژاد در اروپا مشهور بودم
، اصلا این طور نیست؛ من در پنجمین ماه شروع فتنه وارد معاونت مطبوعاتی شدم و معتقد بودم مردم باید حرف نظام خودشان را از مطبوعات رسمی داخل بشنوند؛ وگرنه مواضع و مطالب تحریک آمیز را که رسانه های بیگانه منتشر می کنند و نیازی به بازنشر همان مواضع از طریق مجوزهای رسمی وزارت ارشاد نیست. من آمده بودم که این ماجرا را جمع کنم. شما خودتان می گویید که آمده بودید ماجرا را جمع کنید، خب این ادعا خودش مدعی تلاش ...
بلای شومی که بر سر دختر دانشجو در نیشابور آمد / پلیس در تعقیب 3 جوان است
ثبت نام عازم نیشابور شدم، پدر و مادرم از این که در شهری نزدیک مشهد تحصیل می کنم راضی بودند چرا که رفت و آمد از مشهد به نیشابور با هزینه کمتری صورت می گرفت. آن روز با وجود آن که دو خواهرم حاضر بودند مرا تا نیشابور همراهی کنند ولی من قبول نکردم و گفتم تنها برای ثبت نام می روم و چند ساعت بعد بازمی گردم، در واقع نمی خواستم مزاحم خواهرانم شوم. این بود که آدرس دانشگاه نیشابور را ...
نخبه کشی!
نفری بودم که به بیمارستان آمدم. من از ناحیه شکم و مچ دست آسیب دیدم و به خاطر این که روی خارها و خاک راه رفتم کف پایم نیز زخمی شده است. ترس از صحنه واژگونی معصومه کرمی زاده نیز یکی از مصدومانی است که از طریق بالگرد به بیمارستان منتقل شده است. او نیز در این باره به شهروند می گوید: با دوستانم در قسمت بوفه اتوبوس نشسته و سرگرم صحبت و حرف زدن بودیم. راننده هم به سر و صداهای ما اعتراضی ...
نام خانوادگی طیب چگونه حاج رضایی شد
لات ، لوتی یا گردن کلفت ! واژگانی که شاید برای امروزی ها غریبه باشند اما برای دیروزی ها آشنایِ آشنایند؛ همان هایی که دست بی رحم روزگار، گَرد پیری بر موی و محاسن شان پاشیده اما همین که یاد جوانی می کنند، بی هوا باد در غبغب شان می افتد. لوتی ها برای خودشان کیا و بیایی داشتند؛ هر کسی لوتی می شد، هم عزت و احترام اطرافیانش را داشت، هم می توانست سری میان از ما بهترانِ درباری دربیاورد. طیب حاج رضایی یکی از همان لوتی ها بود. طیب 5 سال قبل از انقلاب مشروطه طلوع کرد و 15 سال قبل از انقلاب اسلامی، غروب. لات محله باغ فردوس زندگی پُر پیچ و خمی را پشت سر گذاشت؛ حضور در کودتای 28 مرداد 32 تا میانداری قیام 15 خرداد 42، دو گردنه اصلی زندگی طیب بودند که هر کدام دنیایی حرف در خود دارند. به همین مناسبت به سراغ علی حاج رضایی رفتیم. اشتباه نکنید! علی ، برادر یا پسر عموی طیب نیست؛ او از دوستان طیب است. طیب نام خانوادگی اش را از خانواده علی گرفته! علی 80 بهار را در زندگی اش به چشم دیده؛ لحن کلامش میراث دار لوتی های قدیم است؛ بی تکلف و بی مبالغه. قامتش خمیده شده و صدایش بی نوا اما وقت نام طیب که می رسد، حنجره اش حسابی جان می گیرد. خیلی وقت است که دوره خان و خان بازی تمام شده؛ شاید بیش از 50 سال اما طیب برای علی همچنان خان است. مرام و مسلک علی، زورخانه ای است؛ جوان که بوده در کنار ورزش زورخانه، کشتی و بوکس را هم تجربه کرده. در میدان شوش حجره بار داشته؛ از خیار و گوجه تا پیاز و سیب زمینی. شَر بوده؛ به خاطر همین از مدرسه نظام اخراجش می کنند. گرفتن 2 نمره برای برادر کوچک تر، علی را وادار کرد تا به سراغ وزیر فرهنگ دولت علی امینی(نخست وزیر شاه) برود و با کارد سرش را خونین و مالین کند. علی، روزگاری برای خودش مصدقی بوده؛ کاشانی را هم دوست داشته؛ شاید بیشتر از مصدق. تا همین جا بس است! در ادامه گفتگوی مشروح خبرگزاری مهر با علی حاج رضایی را می خوانید. حاج آقا شما چند سالتان هست؟ 80 سال. از وضعیت خانواده برای ما بگویید. پدرتان به چه کاری مشغول بودند؟ پدرم تکنسین پارچه بافی بود. محلی که ما زندگی می کردیم، در جنوب شهر خیابان لرزاده بود. مرحوم طیب هم محله ای شما بود؟ بله؛ طیب خان در خیابان پاک می نشست. من هر روز از خیابون لرزاده به میدون محل کسبشون می رفتم. طاهرخان برادر طیب خان بیشتر موقع ها در میدون توی دکون من بود. درس هم خوانده اید؟ بله؛ مدرسه نظام می خوندم؛ البته اخراجم کردن. چرا؟ به خاطر دعواکردن با دانشجوها. بعد از این مارو اخراج کردن دیگه. روزی که به مدرسه نظام رفتم، طاهرخان(برادر طیب) دنبال کارای من بود که به حساب، من برم اونجا درس بخونم. بعد که اخراج شدید کجا رفتید؟ رفتیم سراغ کار میدون که سابق اونجا کاسب بودیم. میدان کجا؟ شوش؛ میدون انبار غله. اونجا کاسب بودیم؛ حجره خریدیم و بار می فروختیم. چه رشته ای می خواندید؟ ریاضی. ریاضی تان خوب بود؟ آره؛ به خاطر این میگم خوب بود که توی میدون بودم و پای باسکول می نوشتم. اولین بار که مرحوم طیب را دیدید چه زمانی بود؟ 70 سال پیش. فامیل ما حاجی رضاییه؛ اونا فامیلشونو از ما گرفتن. فامیل اصلی مرحوم طیب چه بود؟ همه چی بهشون می گفتن. مثلا؟ تهرونی؛ همدونی. چرا فامیلشان را از شما گرفتند؟ سابق بیشتر مردم فامیل نداشتن. فامیل ما قشنگه؛ حاجی رضایی بد نیست. ما اون موقع بچه بودیم؛ همه اینها الان مردن. یه روز طاهرخان به من گفت: علی! فامیلیه شما خیلی قشنگه؛ به ما میدین؟ رضایت می دین؟ گفتیم چرا نمی دیم. اومدم به بابام گفتم که طیب اینا می خوان فامیلیشونو بکنن حاجی رضایی؛ اجازه می دی شما؟ گفت برن بکنن. رفتار مرحوم طیب چگونه بود؟ ایشان را به چه خصلتی می شناختید؟ به گردن کلفتی می شناختیم؛ نه فقط من. طیب اسم تکی داشت؛ کسی اسمش طیب نبود. هم اسمش قشنگ بود؛ هم هیکلش قشنگ بود؛ هم گردن کلفت بود. رفت و آمدی با خانواده مرحوم طیب داشتید؟ نه؛ رفت و آمدی با پدرش نداشتیم اما با طاهرخان چرا. یه احمد نجار بود توی چاهارراه مولوی کله پاچه ای داشت، این با طیب خان درگیر شده بود. طیب خان حمله کرده بود به مغازه این. یه صورت جلسه می کنن، سه چاهار نفر هم پاشو امضا می کنن. میرن به کلانتری شکایت می کنن که طیب به دکون من حمله کرده، شیشه رو شکونده، عکس شاه رو هم انداخته. کلانتری هم روی عکس شاه گیر میده. حالا واقعا مرحوم طیب عکس شاه را پایین انداخته بود؟ نه؛ خود صاحب مغازه انداخته بود. اون دو سه نفری که استشهاد داده بودن، گفتن که ما دیدیم که اینا اومدن مغازه این کارهارو کردن؛ عکس شاه رو انداختن. وقتی می خواستن طیب خانو از زندان آزاد کنن، اونایی که شهادتی داده بودن، باید می اومدن پس می گرفتن؛ دروغ بود دیگه. اون دو سه نفر اومدن شهادت خودشونو پس گرفتن؛ مونده بود احمد نجار. من توی رانندگی تصادف کرده بودم، سوءسابقه بهم نمی دادن. یه روز برای سوءسابقه با شوهر خاله حداد عادل رفته بودم دادگستری؛ دیدم گردن کلفت ها جمع شدن. از طاهرخان پرسیدم چه خبره؟ گفت تو نمی دونی؟ گفتم نه. ماجرا رو برام تعریف کرد. طاهرخان بهم گفت هیچ کودوم اینا نمیان خودشونو جای احمد نجار جا بزنن که استشهاد رو پس بگیریم؛ می ترسن. گفتم من جای احمد نجار خودمو جا می زنم. طاهرخان گفت اگر گیر بیفتی، دو سال حبس داره ها؛ گفتم حالا تا بخوان مارو بگیرن، یه کاریش می کنم. فقط گفتم پرونده رو بیارین، من امضای احمد نجار رو ببینم که بتونم جاش امضا کنم. منشی هم می خواست طیب خان از زندان بیرون بیاد. خلاصه منو جای احمد جا انداختن؛ بازپرس هم اصلا از من شناسنامه نخواست. احمد نجار وقتی فهمید شما جایش امضا زده اید، چه کار کرد؟ دیگه هیچی تموم شد. مرحوم طیب از شما تشکر کرد؟ نه؛ اون منو می شناخت. اینا برای من زحمت کشیده بودن. من وقتی مدرسه نظام رفته بودم، اینا مخصوصا طاهرخان برای من خیلی زحمت کشیدند. مثلا میومد سفارش مارو به مدیر مدرسه می کرد. مرحوم طیب چند برادر داشت؟ 3 تا؛ مسیح یکی؛ اکبرخان دو تا؛ طاهرخان سه تا. خواهر هم داشت؟ خواهر هم داشت. به قبل از کودتای 28 مرداد 32 برگردیم. شما آن موقع سیاسی بودید؟ اون موقع هر جا سرو صدایی بود، ما هم بودیم. آن زمان شما در محله ای که ساکن بودید، به چه لقبی شهرت داشتید؟ مثلا به شما لوتی می گفتند؟ نه؛ ولی ما ساکت نبودیم. ما سابق ورزش می کردیم؛ ضمن ورزش یه مقدار هم به خودمون مغرور بودیم. اگه مثلا اتفاقی میفتاد، دفاع می کردیم. بزن بهادر بودید پس؟ هی، تقریبا! مثلا می رفتیم کشتی و بوکس کار می کردیم که اگه جایی دعوامون شد، بتونیم از خودمون دفاع کنیم. شَر بودید. آره؛ یه زمان خواستم با کارد، درخشش(محمد درخشش وزیر فرهنگ دولت علی امینی سال 1340) رو بزنم. چرا؟ داداشم توی مدرسه ای که می رفت، تک ماده نمره نیاورد. اونا هم گفتن تک ماده باید رد بشه. من رفتم مدرسه داداشم؛ یه حسین مُکری بود، رئیس مدرسه بود؛ آشنامون بود؛ بهش گفتم آقای مُکری این رو قبولش کنین. بهم گفت وزارت فرهنگ گفته که تک ماده ای ها رو رد کنید. بهم گفت تو برو این یه نمره رو از اینا بگیر تا من همه این نمره ها رو قبول کنم بذارم داداشت بره. ما رفتیم وزارت فرهنگ توی بهارستان؛ من بودم و مرتضی تهامی شوهر خاله حداد عادل. آقای تهامی آن زمان در وزارت فرهنگ سمتی داشت که با شما آمد؟ نه؛ همین جور روی حساب رفاقت اومد. اول زدیم به در و فحش دادیم؛ دیدیم در رو گرفتن که درخشش بیرون نیاد؛ من هم با چاقو زدم توی سر خودم؛ الانم جاش هست. خودزنی کردید که توجه آن ها جلب شود. آره؛ دیدیم زن ها جمع شدن دستمال کاغذی دادن؛ همین جور خون میومد. (درخشش) بهم گفت که چی شده؟ گفتم داداشم واس دو نمره می خواد رد بشه. گفت تو برو من تک ماده رو درست می کنم. بعد رفتم پیش مکری گفتم چی شد؟ گفت هیچی داداشت قبول شد. با خود آقای غلامعلی حداد عادل آشنایی داشتید؟ البته اون ها هم محله ای ما بودن. خونه ایشون طرف لب خط، خیابون صفاری(میدان خراسان) بود. این حداد(غلامعلی حداد عادل) هم اون زمان کوچیک بود. ما یه خونه ای داشتیم که پشت بوماشون به هم راه داشت. ما از پشت بوم خونمون می رفتیم پشت بوم خونه اونا. اونا هم از پشت بوم، میومدن خونه ما. با مرتضی رفیق بودیم؛ شب ها بالا پشت بوم می خوابیدیم. فرمودید ورزش می کردید؛ الگوی ورزشی شما آن زمان چه کسی بود؟ آقا تختی. اون موقع خودم زورخونه درست کرده بودم. شما جزء دوستان نزدیک مرحوم طیب بودید؟ تقریبا. یعنی از شما نزدیک تر هم بود؟ طیب خان یه جوری بود؛ یه اخلاقی داشت؛ مثلا خودشو زیاد به بعضیا قاطی نمی کرد. دوستانش محدود بودند. آره. طیب خان از صبح تا ساعت ده و یازده میدون بود؛ بعد از اون سرپایی می رفت پیکی، آبجویی می زد. جواب سوال من را ندادید؛ قبل از سال 32 آیا سیاسی بودید؟ مثلا دنبال می کردید مصدق کیه؟ ملیون چه کسانی هستند؟ آیت الله کاشانی کیه؟ آره؛ اول همش دنبال مصدق بودیم؛ بعد قوام رو آوردن. بالای ماشین سگ گذاشتیم، گفتیم این سگ کیه؟ قوامه! یک سال قبل از کودتا. آره؛ اون موقع من مدرسه پهلوی بودم. کدام نقطه تهران بود این مدرسه؟ میدون شاه؛ الان بهش می گن قیام. پس شما طرفدار مصدق بودید؟ طرفدار مصدق بودیم تا زمانی که شاه رفت. اون موقع که رفت؛ به بابامون گفتیم این جوری شد، بابام گفت اون زمان هم توده ای هم بودن، هر کی واس خودش می زد. چرا طرفدار مصدق بودید؟ چون ما زیر سلطه بودیم. اون موقع ها سر در پمپ بنزین ها می نوشتن، پمپ بنزین انگلیس و ایران. مردم صداشون دراومد که این نفت مال ملته؛ آیت الله کاشانی اومد توی کار. مردم هم به سمت آیت الله کاشانی گرایش کردن؛ مصدق هم می خواست نفت رو ملی کنه دیگه. همه مردم موافق بودن. یعنی مردم هم یک روحانی رو می دیدند و هم یک شخصیتی که ملی گراست. آره. همه جمع شدن؛ جوونا جمع شدن شعار می دادن یا مرگ یا مصدق . وقتی کودتا شد شما چه حسی داشتید؟ خیلی ناراحت بودیم دیگه. وقتی رابطه مصدق با کاشانی بهم خورد، دو شاخه شدن. مردم هم بیشتر دنبال مذهبی بودن دیگه؛ بین مصدق و کاشانی نفاق افتاد. ولی مصدق همچنان محبوبیت خود را داشت. آره داشت ولی بنده خدارو نابودش کردن دیگه. کی نابود کرد؟ خانواده شاه با آمریکا با انگلیس. از روز کودتا برای ما بگویید؟ چه صحنه هایی دیدید؟ صبح روز کودتا مردم اومدن خیابونا می گفتن: یا مرگ یا مصدق اما ظهر همه چی برگشت مردم ریختن گفتن: زنده باد شاه؛ زنده باد شاه . زن های فاحشه رو توی کامیون ها جمع کرده بودن؛ شعار می دادن زنده باد شاه ، مرگ بر مصدق ، مرگ بر کاشانی . افرادی که علیه مصدق یا کاشانی شعار می دادند، خودجوش نبودند. نه؛ نقشه از قبل ریخته بودن. بعد کودتا هم یه سری جنس از آمریکا آوردن؛ فراوونی توی دست مردم شد. فکر می کردید کودتا شود؟ نه؛ قدرت شاه زیاد بود؛ مردم رو می کشتن. چه طور خبر کودتا به گوشتان رسید؟ ما با بچه های صاحب جم (حسین امامی از اعضای فداییان اسلام که عبدالحسین هژیر نخست وزیر شاه را در سال 1328 ترور کرد، ساکن خیابان صاحب جم بود) رفیق بودیم. این محله مذهبی بود؛ همه اتفاقا توش می پیچید. ما این طوری فهمیدیم کودتا شده. خود مرحوم طیب طرفدار چه کسی بود؟ طرفدار شاه بود. یعنی مصدق یا کاشانی رو اصلا قبول نداشت؟ معلومات چندانی نداشت. از سیاست سرنمی آورد. آره؛ کار سیاست نداشت. خب شما هم کار سیاسی به آن صورت نکرده بودید اما طرفدار مصدقی ها بودید. آره ولی اون موقع زور شاه بیشتر به مردم می چربید چون مردم رو می گرفتن و زندانی می کردن. یعنی مرحوم طیب از سر ترس طرفدار شاه بود؟ نه؛ واقعا طرفدار شاه بود. از طرف دیگ مذهبی هم بود. به ائمه علاقه داشت؟ آره؛ هر سال روزه خونی و سینه زنی و این جور برنامه ها رو داشت. ماه محرم که می شد دم دکون هر بارفروشی می رفت پول جمع می کرد؛ از مردم برنج و روغن می گرفت؛ خرج می داد. این ها مال مردم بود؛ مردم هم از دل و جون بهش می دادن. طیب خان خیلی دوست داشت که با این بارفروش با اون بارفروش سلام و علیک کنه؛ بارفروشا هم طیب خان رو دوست داشتن. اگر شما یا بقیه جلوی مرحوم طیب از مصدق طرفداری می کردید و از شاه بد می گفتید، با شما برخورد می کرد؟ کسی جرات نداشت باهاش حرف بزنه. طیب خان عکس شاه رو روی سینش کوبیده بود. مردم از مرحوم طیب می ترسیدند؟ نه؛ اونم آدم بود بالاخره. مردم احترام طیب خان رو داشتن. مرحوم طیب چگونه به دولت وصل شد؟ ببینید اون موقع دسته به دسته و گروه به گروه بود. مثلا شعبون بی مخ از همون اول طرفدار شاه بود؛ یه عده هم زیر پرچمش بودن. طیب خان هم یه عده ای توی محله طرفدارش بودن. اون وقت که کودتا شد، طیب خان زیاد دنبال شاه نرفت اما می گفت من شاه دوستم. در ضمن طیب خان روز 28 مرداد برای خودش سردسته بود. خرابکاری می کرد؟ نه خرابکاری نمی کرد. پس چیکار می کرد؟ کنار نشسته بود؟ کنار نشسته بود ضمنا توی مردم بود. در نقشه ای که از قبل از سوی دولت برای کودتا چیده شده بود، طیب خان هم جایی داشت؟ نه. خب وقتی می گویید در بین مردم بود یعنی چه؟ طیب خان جلو راه میفتاد، بقیه هم دنبالش راه می افتادن. پس روز کودتا طیب خان اقدامی علیه مردم انجام نداد؟ نه. طیب خان از کودتا ناراحت بود یا خوشحال؟ ناراحت بود. می دانست که کودتا را شاه ترتیب داده؟ همه مردم می دونستن. شما فرمودید مرحوم طیب، شاه دوست بود در ضمن از کودتا ناراحت شد. خودش می گفت شاه دوستم اما نظری نداشت. حتی در دادگاه(سال 42) گفت که من سال 32 از این ها(دولت) پول گرفتم اما الان پول نگرفتم. وقتی پول گرفته یعنی در کودتا نقش داشته است. مثلا بهش می گفتن 10 نفر رو بردار بیار سه راه آذری. جمعیت رو جمع می کرد. یکی دو تا اتوبوس صدا می کرد، بچه هایی که توی میدون بیکار بودن یا اون کسایی که دور و برش بودن رو جمع می کرد، می گفت این ها رو مثلا ببرید امامزاده حسن. چه قدر پول گرفته بود؟ پول کلونی بود دیگ که با همون مردم رو راه مینداخت وگرنه توی بارفروشی که خبری نبود. شده بود که خود مرحوم طیب شخصا به دیدار شاه برود؟ من یه عکسی داشتم بچه ها برداشتن بردن؛ طیب خان رفته بود پیش شاه که ازش تقدیر کنن. شعبان هم بود؟ نه؛ طیب خان اصلا شعبون رو آدم حساب نمی کرد. این ها خودشون اجازه گرفته بودن که برن شاه رو ببینن. شاه از طیب تشکر کرد. نشان هم داد؟ آره داد؛ به طاهرخان هم داد. نشان شاه دوستی. دولت چطور با مرحوم طیب آشنا شده بود؟ طیب خان گردن کلفت بود؛ معروف بود. مثلا هر جا جشنی می شد دولت صداش می کرد؛ مثلا ولیعهد که دنیا اومد، چاهارراه مولوی به نام طیب خان طاق نصرت زدن. من دَم طاق نصرت بودم؛ طیب خان کلاه شاپوش رو داد دست من، گفت علی حواست باشه؛ گفتم چشم. طیب خان ماشینشو دم طاق نصرت گذاشته بود. نصیری(نعمت الله نصیری) اومد گفت این ماشین واس کیه؟ گفتم برای طیب خانه؛ گفت برش دارید. منم گوش نکردم. آخر سر بین نصیری و طیب خان دعوا شد. بینشون حرف شد؛ خب طیب خان هم نمی ایستاد تا حرف بشنوه. از آن جا خاطره بد در ذهن نصیری از مرحوم طیب ماند. آره خاطره بد شد. حاج آقا به یک سال قبل از کودتا برگردیم. جایی که شاه، مصدق را به دلیل اختلافاتی کنار گذاشت و احمد قوام را جانشین کرد. مردم در حمایت از مصدق به خیابان ها ریختند و شاه مجبور به بازگرداندن مصدق شد. یک سال بعد از آن حادثه یعنی در کودتا، مصدق کنار رفت اما خیابان ها از هواداران نخست وزیر خالی شد. به نظر شما چرا این طور شد؟ دستگاه شاه، دستگاه عریض و طویلی بود. آقای کاشانی و مصدق با هم بودند و مردم مذهبی بیشتر طرف اینها بودن. بعد یه مقدار وضع این دو تا بهم خورد، مردم هم رفتن سمت تفرقه. دلزده شدند؟ آره. اگر پشت هم بودند، نتیجه بهتر می شد. خب نتیجه نگرفتن، شاه هم همین رو می خواست که بین مردم تفرقه بیفتد، این هم حکومت کند. بعد از کودتا به چه کاری مشغول شدید؟ ما همون بار فروش بودیم. تا زد و آیت الله خمینی اومد. ببخشید میان کلامتان! شما خودتان مذهبی بودید؟ آره. مرجع تقلیدتان چه کسی بود؟ آیت الله خمینی. اون زمان اگه رساله آقای خمینی رو می دیدن، واویلا بود؛ ما داشتیم. آیا شده بود به خاطر داشتن رساله حضرت امام دستگیر شوید یا اتفاقی برایتان بیفتد؟ ما زرنگ بودیم؛ نمی ذاشتیم گیر بیفتیم. اون زمان توی محله مان همه طرفدار آقای خمینی بودند اما صداشون درنمیومد و کسی هم کارشون نداشت. فرمودید خود مرحوم طیب هم مذهبی بود؛ مرجع ایشان چه کسی بود؟ اصلا در این وادی ها بود که مرجع داشته باشد؟ آره. چه کسی بود؟ دستگاه امام حسین. هر کاری که می کرد طبق نظر این ها بود. نه منظورم از میان روحانیون و مراجع آن زمان هست. والا ایشون تابع خود آقای خمینی بود. چطور مذهبی بود اما شراب می نوشید؟ آخه ببینید چه جوری بهتون بگم؛ ایشون فقط دو ماه محرم و صفر نمی خورد؛ ماه رمضونم روزه می گرفت. اینکه می گویند مرحوم طیب گفته خواب امام حسین را دیده و ایشان فرموده بودند دست از شراب بردار را شما شنیده بودید؟ نه نشنیدم. البته طیب پاک شد. چه زمانی؟ زمانی که تیرباران شد. در سال های پس از کودتا رابطه مرحوم طیب با سیستم چگونه بود؟ رابطه خوب بود تا همین سال 42. طیب خان در دادگاه (سال 42) گفت من پول نگرفتم؛ من این سید(امام) رو بد نام نمی کنم. اون موقع حاج علی نوری از بزرگای میدون توی زندان به طیب خان گفته بود، شبا نماز بخون؛ طیب خان هم بهش می گه بابا من نصفه شب بلند میشم نماز شبم می خونم. از جریان دستگیری مرحوم طیب در سال 42 برای ما می گویید؟ هیئت سینه زنی بود؛ عکس آقای خمینی رو زده بودن؛ گفتن اینارو بردارید؛ طیب خان هم برگشته بود گفته بود اینارو من نزدم مردم زدن؛ نمیتونم بگم که بردارید. از طرف سیستم پیغام ندادند که طیب اعدام نشود؟ چرا؛ خانم طیب خان رفته بود پیش شهبانو(فرح دیبا). به گوششان رسیده بود که می خوان طیب خان رو اعدام کنن؛ شهبانو اونجا میگه جون ولیعهد نمی ذارم طیب اعدام بشه. طاهرخان که رفته بود زندان پیش طیب خان، طیب خان گفته بوده، بگید کُت و کفشم رو بیارن. فکر نمی کرد که اعدام شود؟ نه؛ شب همون روز که فرح گفت به جون ولیعهد نمیذارم طیب رو اعدام کنن، طیب خان رو اعدام کردن. بعد اون، طاهرخان رفت توی خیابون خراسون فحش زن و بچه به شاه می داد. بعد چه شد؟ بعد بیچاره اونو با حاج اسماعیل رضایی رو آوردن. توی زندان عشرت آباد اعدامشون کردن. جنازه هارو آوردن مسگرآباد. اسماعیل رضایی که بود؟ توی میدون بارفروش بود. یه روز رفتیم زندان قصر که طیب خان رو ببینیم؛ این اسماعیل رضایی هم به من گفت: علی من خیلی دوست دارم زندان قصر رو ببینم؛ اونم با ما اومد. بیچاره گرفتار شد؛ یعنی خودش باعث گرفتاری خودش شد. یه سوالی درباره آقای خمینی کردن، اینم چون مذهبی بود، هیچی دیگ اینم گرفتن. شما چطور از اعدام با خبر شدید؟ شب که اعدام کردن، صبح همه جا پیچید. روز تشییع جنازه مرحوم طیب یادتان هست؟ جمعیت آمده بود؟ دولت نذاشت ختم بگیرن. یعنی اجازه نداد مردم در مراسم تشییع شرکت کنند؟ نه نذاشت اما خب مردم اومده بودن. سگ، سگو ن ...
ایران در سوگ دختران فرزانه / بندر عباس به سوگ نشست
قرار داشت به شدت برخورد کرد و واژگون شد. همه چیز در یک پلک به هم زدن اتفاق افتاد. اتوبوسی که تا چند لحظه قبل قلب 40خانواده هرمزگانی را با خود به شیراز می برد حالا به آهن پاره ای تبدیل شده بود. صدای فریاد دختران بلند شد. هیچ کس از عمق فاجعه اطلاع نداشت و معلوم نبود این حادثه Incident چند خانواده را داغدار کرده است تا اینکه دقایقی بعد با حضور گروه های امداد و نجات معلوم شد 9نفر شامل 7دانش آموز به ...
نقشه زن حسود برای به هم زدن زندگی خواهرش
زن جوان با چه نیتی شماره شاکی را در اختیار مزاحم اجیر شده قرار داده است. همه چیز زمانی روشن شد که قاضی زن جوان را به دادسرا احضار کرد. او کسی نبود جز خواهر شاکی که با اجیر کردن مزاحم تلگرامی قصد به هم زدن زندگی خواهرش را داشت. او گفت: خواهرم به تازگی ازدواج کرده و زندگی خیلی خوبی داشت. هرچه می خواست شوهرش برایش فراهم می کرد اما من که چند سالی از او بزرگ تر بودم و سال ها از زندگی مشترکم می گذشت ...
کف آشپزخانه افتاده بودم وقتی به هوش آمدم دوباره او به سراغم آمد و...
. این تازه عروس گفت: من و حسن چند ماه است که ازدواج کرده ایم اما با هم اختلاف داریم. دیروز برادر ناتنی ام به خانه مان آمد و متوجه شد من و همسرم با هم درگیر هستیم. برادرم به هواخواهی از من با همسرم درگیر شد و شوهرم با کارد میوه خوری یک ضربه به شکم او زد. به دنبال اظهارات زن جوان حسن لب به اعتراف گشود و به اعتراف کرد. وی در شعبه 113 دادگاه کیفری سابق استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. در ...
انتشار متن فایل های صوتی یک دختر در پایتخت داعش/ مامان، مرا نجات بده!
گذرد 10 مارس مها- مامان، قول دادی مرا از این خراب شده خارج کنی، مامان من کابوس می بینم، خواب می بینم دنبالم هستند که من را بکشند. بعد از اینکه برایت پیغام صوتی گذاشتم همه چیز را پاک کردم، خیلی ترسیده بودم. داعشی ها را همه جا می بینم این روزها، این زندگی امانم را بریده است. وفا- عزیزم، به خدا، هیچ کس نیست که باهاش صحبت نکرده باشم، دکترها، وکلا، خبرنگارها. هیچ کس در ...
آثار و پیامدهای حذف مهرطلاق از شناسنامه
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از قانون، این گونه زنان به دلیل عدم حمایت قوانین از آنان، مجبورند بار اقتصادی خانواده را خود به دوش بکشند و شغلی آبرومند داشته باشند، اما مهر طلاق در شناسنامه بلای جان شان شده و صاحبان کار به هزاران دلیل از استخدام آن ها طفره می روند. مشکل بعدی یافتن خانه و سرپناهی است که در آن آرامش یابندو باز به دلیل مطلقه بودن، صاحب خانه از اجاره دادن خانه خود به آن ها دوری می کند. البته این ها بخشی از مشکلاتی هس ...
واژگونی مرگبار اتوبوس حامل دانش آموزان در داراب - بی توجهی قابل تأمل وزیر راه به حادثه - وزیر آمو
اعلامی بخش اعظمی از علت بروز حادثه های اینچنینی اشکال های زیرساختی در جاده های کشور و نا ایمنی وسایل حمل و نقل جاده ای است و این مسائل مستقیماً به وزارت راه و شهرسازی ارتباط دارد. ابراز همدردی وزیر بهداشت با خانواده قربانیان حادثه 1396/06/10 - 19:10 حسن قاضی زاده هاشمی وزیر بهداشت در رابطه با حادثه واژگونی اتوبوس گفت: خبر درگذشت و مصدوم شدن جمعی از دانش آموزان هرمزگانی ...
در بیان ذکر سلوک و رفتار مسافر
و راکب ظاهر نشد. دو روز در آن رباط توقف نمودند و بعد از آنجا روانه شدند رباعی: مرد تاجر منش خام چه غافل گردید بهر صحبت ز رفیقان خودش مایل گردید مرکبش را چه عنان داد بدست مجهول مرکبش رفت وخودش ماند چه عاقل گردید بلی، چنانچه تاجرزاده سفر کشیده و سرد و گرم چشیده بود، هر آینه مرکب گرانبهای خود را که تمامی تنخواه نقد او در ترک بسته بود، به دست آدم نا شناسی که به گمان ...
پاراگراف کتاب (132)
مربوط می شود و گاهی به کدپستی. به طورکلی، نکته ی مهم این است که اگر می خواهید روی زمین عاقل به نظر برسید، باید در جای درست باشید، درست لباس پوشیده باشید، حرف های درست بزنید و فقط روی علف هایی که از نوع درستی است، قدم بگذارید.. انسان ها | مت هیگ 5_ موضوع مربوط به وقتی است که من تازه در رشته ی دکتری ادبیات قبول شده بودم و آن روزها فکر می کردم بدون این که به کسی یا چیزی ...
کارآگاه بازی یک دختر راز ارتباط زن شوهردار با یک مرد غریبه را بر ملا کرد
توضیح دهد. وقتی وارد شعبه 261 شد قاضی محمود سعادت پس از شنیدن حرف های زن از او خواست مدارک لازم را برای اثبات ناتوانی شوهرش در پرداخت مهریه زن سابق او به دادگاه بیاورد تا موضوع بررسی شود. زن جوان پس ازپایان حرف هایش گفت: برای اینکه ثابت کنم همه زن ها به دنبال مهریه نیستند، با وجود مخالفت پدر و مادرم قبول کردم با مهریه 5 سکه طلا با مهرداد ازدواج کنم. اما... رکنا 110 ...
عناوین روزنامه های شنبه 11 شهریور
، بدون حذف حتی یک شخصیت و یک دیالوگ. برای بیضایی نوشتم من به عنوان یکی از عاشقان این اثر شاید بتوانم تنها 5 یا 10درصد به این کار و خواسته ها و بن اندیشه شما نزدیک شوم و امیدوارم روزی خود شما این کار را به اجرا یا سینما درآورید. ** فیلم هایی که می بینیم نه سینماست نه تئاتر، خودتان نام آنها را چه می گذارید؟ من مجبور بودم با حذف دیوار چهارم تصاویر را طوری انتخاب کنم که بازیگر روبه ...
غمنومه یورت
ای حرف بزند. بیش از همه نگران آینده بچه هاست. نگران ثبت نام دختر 13 ساله و پسر هفت ساله اش برای سال تحصیلی جدید: از خانه انداختنمان بیرون. هیچ چیز هم با خود نداریم. نه مدارک، نه لباس، نه وسایل شخصی. یک ماه ونیم است که اینجا در خانه پدرم هستم . سعی می کنم با یادآوری وعده 50 میلیون تومانی دولت برای مسکن معدنچیان، آرامش کنم و کار بیخ پیدا می کند. بغضش چندبرابر تلخ تر می شود: دولتی که گفت کمک می کند ...
رفتن زیر پوست آدم ها
گرفته ام و خواهم گرفت، بنابراین برای حل اختلاف نظرهای پیش آمده مشکلی با هم نداشتیم. اساسا رابطه ما یک رابطه تهیه کننده و کارگردان به معنای رایج و گاهی خشک معمول نبود. دوستان هر دو از فیلم سازان برجسته و بزرگ سینما هستند و ظرایف برخورد با کارگردان را بسیار بهتر از من می دانند. در مجموع، با توجه به روندی که در ساخت فیلم ها بود، حداقل درباره کار خودم، می توانم بگویم این دو فیلم محصول یک کار جمعی است و ...
هنرمند، سرباز نامرئی است
– آقای اکبری- هم بود. صدای خوبی هم برای دکلمه داشتم و صدای همه خواننده ها را تقلید می کردم. در مدرسه هم بیشتر سخنرانی و دکلمه خوانی را به من می دادند. خانواده با فعالیت های شما چه برخوردی داشت؟ سوم راهنمایی در مدرسه اوحدی بودم. مدیر مدرسه ژانت وزیری با پدرم دوست بود. یک بار جشنی گرفته بودیم و آقای چایانی نامی که ضرب می زد از فرهنگ و هنر برای اجرای نمایش به مدرسه مان آمده بود. من هم در نمایش ...
اعتراض بابا ظاهر مستور به وضعیت حجاب!
تعریف کنید؟ بابا طاهر: بله، روزی، یک چند تا دختر خانم بر سر مزارمان آمدند، یکی شان چارقدش را از سرش انداخت و به دیگری گفت: اِفی جون چقدر گرمه!!! می خواستم از درون قبرم بگویم: چارقد بر سرت کن اینک که زمستان است، مگر من زیر این همه خاک خدا ندارم و گرما سرما ندارم که برفتند و چند پسر رعنا آمدند و با هم می گفتند: چه دافی بودند، منظور پسرها را نفهمیدم داف اسم بود، شهرت بود، حیوان بود چه بود آخر ...
مرگ فرزانگان
. همراه من چند نفر دیگر از بچه ها که مجروح شده بودند از اتوبوس بیرون آمدند و سپس به کمک آنها دیگر دوستانمان را از اتوبوس بیرون کشیدیم. پس از 15دقیقه بود که خودروهای آمبولانس به محل آمدند و دوستانم که آسیب دیده بودند را به بیمارستان منتقل کردند و من آخرین نفری بودم که به بیمارستان آمدم. من از ناحیه شکم و مچ دست آسیب دیدم و به خاطر این که روی خارها و خاک راه رفتم کف پایم نیز زخمی شده است. ترس از ...
شخصا از اسد خواستم که در انتقال داعش از قلمون همکاری کند
را پیروزی آفرینان واقعی خواند و از خداوند متعال خواست که آنها را مورد رحمت خویش قرار دهد. وی افزود: دراین جا، باید از همه شما عذرخواهی کنم، زیرا قرار بود که در میان شما در شهر بعلبک دراین مراسم باشکوه حاضر شوم، همانطور که 25 ماه می سال 2000 به بنت جبیل رفتم ، اما متاسفانه امروز شرایط متفاوت است و شرایط پس از جنگ ژوئیه 2006 ، مانند شرایط پیش از آن نیست؛ به ویژه اینکه آمریکا و اسرائیل این روزها به ...
رواج شیوه های عجیب و غریب خواستگاری!
چیزهایی که می خواهند، ابزارهای رفاهی زندگی است، نه ملاک های موثر بر خوشبختی و سعادتمندی. سهراب 33 ساله برای ما از ملاک های عجیبش برای ازدواج می گوید: تنها ملاک ازدواجم، اصلاح نژادی بود، برای همین به دنبال دختری با قد بلند و موی بور و چشم رنگی بودم و به چیز دیگری اهمیت نمی دادم و وضع مالی خیلی مناسبی هم داشتم. در حال حاضر 6 سال است که ازدواج کردم و یک دختر 3 ساله دارم، اما هر دو ما از زندگی ...
پیامک اشتباهی
غرق عرق شد. فوراً به مسعود زنگ زدم و خواستم هر چه از دهنم در می آید به او بگویم که تلفنش را جواب نداد. آن شب تا نزدیکی های صبح خواب به چشمم نمی آمد کابوس شکایت زن ناشناس و حضور در کلانتری و اینکه موجب آبرو ریزی برای خودم و خانواده ام شوم مرا رها نمی کرد. صبح روز بعد پیامکی از طرف شماره خانم ناشناسی که فکر می کردم محسن است توجهم را جلب کرد. پیام این بود: مزاحم محترم دیروز، از شما شکایت ...
ماجرای تماس دفتر رهبری درباره ساخت و سازهای غیرمجاز
: من دانشجو بودم و در خارج درس می خواندم. تنها پسر خانواده بودم کجا بودید؟ هاشمی: من انگلیس بودم. سال 55 برای پدر نامه نوشتم که من می خواهم ازدواج کنم. یعنی 23 ساله بودید؟ هاشمی: بله. تابستان به تهران آمدیم. پدر امام جماعت مسجد زید بازار تهران بودند. من به حاج خانم گفتم یک آقایی با حاج آقا مکه رفته بودند و دختری داشتند. آن دختر هنوز هست؟ مادرم گفتند بله ...
اراده آهنین تخیلات را از واقعیت هم واقعی تر کرد/ کشف هندبالیست از بازی وسطی
... مینا موسوی در گفت وگو با خبرنگار فارس در اصفهان اظهار کرد: من دو خواهر دارم؛ فاطمه فرزند اول خانواده است، خودم دومی هستم و سارا فرزند سوم است؛ هر سه مان هم هندبالیست هستیم. وی افزود: از 9 سالگی در تیم اسکیت بودم و در مسابقات مدارس و استانی شرکت می کردم؛ یک سال بعد وقتی 10 ساله ام شد به خاطر خوب بازی کردن در مسابقات وسطی که مدرسه برگزار می کرد، برای مسابقات هندبال انتخاب شدم. ...
اسماعیل تو چیست؟
تغییر مسیرتان شود. رهنمود رهبر راز قربان را در دلتان جا دهید مناسبت های ماه ذی الحجه اغلب رنگی از ولایت پذیری در خودش دارد. از روز اول آن که با ازدواج حضرت زهرا(ع) با شوهر و ولی شان امیرالمومنین(ع) است تا همین عید قربان و غدیر. اگر قرار باشد ما هم به رسم ادب، بهتر عید قربان را درک کنیم باید پای درس ولی زمانمان، آیت الله خامنه ای بنشینیم. نگاه ایشان را به عید قربان ...