سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از وسوسه های زن مرموز
به خانه بازگشتم روز بعد وقتی برای ادامه کارهای منزل نزد غزاله رفتم او همانند شیطان مرا وسوسه کرد و گفت: اگر از همسرت طلاق بگیری و با مردان پولدار ازدواج کنی از زندگی لذت خواهی برد چرا که تو از جوانی و زیبایی خاصی برخورداری! وسوسه های او تاثیرش را گذاشت و من خیلی زود از همسرم جدا شدم. در این مدت چند بار به عقد موقت مردانی پولدار درآمدم تا این که غزاله مردی عرب زبان را به من معرفی کرد و گفت: او پول ...
بیماری سخت شرکت کننده مسابقه مردان آهنین: کاهش وزن 100 کیلوگرمی! عکس
او گفتم : مسلمان شدی؟ گفت نه. من مسیحی ام. اما از ابوالفضل شما چند بارشفا گرفتم. الان هم از او می خواهم کمکم کند. من همانجا دلم شکست، پتو را روی سرم انداختم. گفتم یا حضرت اباالفضل! من هیئت دارت هستم، علم کِشَت هستم، چرا به من نظر نمی کنی؟! واقعا مثل یک معجزه بود، صبح که بیدار شدم دیگر هیچ ترشح پانکراتیکی نداشتم. بعد از دو روز هم دستگاه هایی که در شکمم بود در آوردند و بعد از چند روز هم مرخص شدم ...
دستمال آبی بردار، پر از گلابی بردار!
...؛ برو! سرم را پایین انداختم و متوسل شدم به یکی دیگر از تکنیک ها. بغض کردم و گفتم: ببخشید استاد؛ ولی واقعیت چیزِ دیگه ست. مشکوک نگاهم می کرد. نپرسید چی؟ خودم ادامه دادم: راستش من عاشق شدم استاد و انگار معشوق خودش باشد، به پایش به زمین افتادم. با این حال خم نشد دستم را بگیرد یا مثلا بگوید عیب نداره پسرم. پیش می آد. حالا طرف کی هست؟ و از این حرف ها. همان طور که روی زمین افتاده بودم، در حالی که ...
وصیت نامه شهید علیرضا حریران
شدن مرا قبول کند و گناهان مرا ببخشد. پروردگارا هر چه زودتر شهادت را نصیب من کن و من نمی دانم که به مرگ طبیعی خواهم مرد یا به دست منافقین شهید خواهم شد و یا در جبهه های جنگ اما از خدا می خواهم اگر لایق می داند یک لطفی به من بنماید و آن اینکه مرا در ردیف شهدا قرار دهد . ضمنا به عرض برسانم بعضی ها می گویند این ها که به جبهه می روند اطلاعی ندارند می گویند فریب روحانیت را خورده اند و می ...
قاتل بنیتا در دادگاه چه گفت؟ | اعترافات و ادعاهای عجیب سه متهم قتل بنیتا +عکس
روشن دید و به سمت ماشین رفت و سوار شد. هر کاری کردم که به خانواده بچه کمک کنم نتوانستم، کلاه سرم بود و با یک موتور خودم به احمد رساندم . گفتم خودروی روشن را با بچه صاحب ماشین دزدید. جرات نکردم که به محمد زنگ بزنم. حوالی قیامدشت به محمد زنگ زدم و گفتم بچه داخل ماشین بود . به او گفتم جنس نمی خواهم. به سمت قیامدشت با محمد روبرو شدم قسمش دادم که تو رو به حضرت عباس (ع) این بچه را به خانواده اش برسان ...
عکس های کمتر دیده شده از شهید آیت الله مدنی دومین شهید محراب
تو مرا ترک کنی کیست که مرا دریابد غیر از تو مگر کسی را خواهم داشت؟ این عارف دل سوخته عشق آموخته است که هم جامه پرشکوه روحانیت تن او را آراسته است و هم جامه رزم و لباس سربازی برای دفاع از سرزمین اسلام را مخالف مروت و نقض کننده عدالت نداشته است. همین پیر که خود نامداری در سلوک مردان علم آموخته و استادان علم آموز حوزه و خود صاحب شأن و منزلت صاحبان رساله و فتوات آن اندازه در مقام ولایت و در ...
برآورده شدن حوائج شیعیان توسط امام کاظم (علیه السلام)
کارگرها دور او را گرفتند. دنبال او رفتم و گفتم: بنده خدا من غریب هستم به من هم کاری بده. گفت: از اهل کوفه هستی؟ گفتم: آری گفت: بیا و مرا به خانه ای بزرگ و نوساز برد. چند روزی در آنجا کار کردم... روزی بالای نردبان بودم که دیدم امام موسی کاظم(علیه السلام) به طرفم می آید. داخل شد و سرش را بلند کرد و گفت: اینجا چه کار می کنی؟ گفتم: فدایت شوم خرجی ام تمام شده... وکیل شما آمد و از او درخواست کردم مرا ...
اعتراف خواننده زیرزمینی به جنایت در استودیوی ضبط صدا
حادثه بگو؟ برای اجرای نقشه سرقت، یک روز پیش از حادثه به همراه همدستم به استودیو رفتیم اما آن روز پوریا عجله داشت و رفت. روز بعد دوباره به آنجا رفتیم البته قبل از رفتن هم به او زنگ زدم و گفتم می خواهم درخصوص ساخت آهنگ و تنظیم آلبوم صحبت کنم. وقتی رسیدیم به داخل اتاق رفتم و می خواستم تجهیزات را سرقت کنم که ناگهان پوریا بالای سرم ظاهر شد. قرار بود دوستم با چاقو او را تهدید کند اما آنقدر هول ...
شهیدی که خبر شهادتش را در وصیتش نوشت
تن جان دهد، تا بعد از مرگم دوباره زنده شوم و با این منافقان اسلام مبارزه کنم، که چه شیرین مبارزه است مادر من تکلیفم را نوشتم نه باقلم درکاغذ بلکه با خون خود درخاک مقدس اسلام. سلام امیدوارم سلام گرم مرا که از ته قلبم بیرون می آید را بپذیرید. مادر عزیزم من پسرخوبی برای تو نبودم. ولی امیدوارم سلام مرا بپذیری. حلالم کن و مرا ببخش. مبادا در فقدان من گریه کنی! که این تنها خواهش من است. خدا را ...
ماجرای جنایت منافقین علیه سیّد 17 ساله/ می گفت ما اینجا بایستیم و بعثی ها خواهران ما را اسیر کنند؟
...: قبل از اینکه خبر شهادت اسماعیل را به من برسانند من خودم خبر دار شدم. چند روز قبل از شهادت سید اسماعیل خواب دیدم که جایی هستم و سید اسماعیل را صدا می کنم. بعد دیدم که آقایی آمد جلو و گفت چی میخواهی گفتم شما میدانی من چه چیزی می خواهم. گفت پس پسرت در این قطعه نیست، قطعه بعدی است. قطعه را رد شدم و دیدم یک تکه قطعه سبز رنگ است. همینطور می رفتم و صدا می کردم و به آن قسمت سبز رنگ رسیدم و دیدم که ...
جانبازانی که نه مرغند و نه شتر مرغ!
قید کردند "موج گرفتگی از ناحیه سر" و بس و به سایر آسیب های وارده به من توجهی نشده است). کارمند آموزش و پرورش و در یکی از سال های ده شصت تعیین درصد شدم و دیگر برای تعیین درصد مراجعه نکردم، چون همسرم گفت: اگر کسی بفهمد که تو مشکل اعصاب و روان داری از تو جدا خواهم شد و با توجه به عارضه ای که داری بچه ها را با خودم می برم . لذا تاکنون برای تعیین درصد مجدد مراجعه نکردم و تمام ...
افتخار پسر به قتل پدر!
بار شمشیر بزرگی جلویش گذاشتم و گفتم می توانم با این کارت را تمام کنم، اما می خواهم به تو فرصت بدهم. وقتی دیدم توبه نمی کند، تصمیم گرفتم او را بکشم. سیف ا... پیک موتوری بود. روز حادثه از او خواستم با موتورش پیش من بیاید و چیزی را از طرف من به جایی ببرد. وقتی آمد، ده هزار تومان به او دادم. آن پول حقش بود اما بعد با ضربات چاقو کشتمش. من پشیمان نیستم. شما هم نمی توانید مرا قصاص کنید . رحیم با ...
داستان بنّایی که واسطه حضرت امیر(ع) و علامه امینی شد
، آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم، در عالم خواب دیدم که مشرف به خدمت حضرت امیر(علیه السلام) شده ام و حضرت در آن حال، به من فرمود: آن مرد، ضعیف الایمان بود و نمی توانست صبر کند ولی تو باید صبر داشته باشی. از خواب بیدار شدم، صبح سر سفره بودم که در زده شد، در را باز کردم، دیدم همسایه ای که شغلش بنایی بود، داخل شد و سلام کرد و گفت: من خانه جدیدی خریده ام که بزرگ تر از این خانه است، بیشتر ...
زنی که در خرمشهر سه بار دستگیر و آزاد شد
.... آن روز وقتی این حرفها را از دوستش شنیدم، پیاده به طرف مرز رفتم به همان جا که عراقی های لعنتی مستقر شده بودند، داد و بیداد زدم. دو نفر از آنها مرا دستگیر کردند و پیش فرمانده بردند. پیش فرمانده داد زدم و فریاد کشیدم. می گفتم پسرم را می خواهم. آنها ساعتی مرا نگه داشتند و بعد با تهدید آزاد کردند. شب به خانه برگشتم. داشتم دیوانه می شدم. بدون اینکه پدرش و خواهر و برادرهایش را باخبر کنم دوباره راه ...
تقاضای قصاص در ملأعام و اشد مجازات برای متهمان
قیامدشت به محمد زنگ زدم و گفتم بچه داخل ماشین بود. به او گفتم جنس نمی خواهم. به سمت قیامدشت با محمد روبه رو شدم قسمش دادم که تو رو به حضرت عباس(ع) این بچه را به خانواده اش برسان. ترسیده بودم. همان روز به مسعود و حامد که از دوستانم هستند ماجرا را گفتم. گوشی ام ساده است به آنها گفتم در تلگرام ببینید بچه به خانواده اش رسیده است یا خیر؟ من معتاد هستم،کوتاهی کردم و باید بچه را برمی داشتم اما از ترس قانون ...
حضور متهمان در دادگاه/ قرائت کیفرخواست توسط سرپرست دادسرای جنایی/ گرمازدگی علت فوت بنیتا/ درخواست قصاص ...
میدانستم که محل پر رفت و آمد است. قاضی در ادامه نظریه کارشناس رسمی دادگستری درباره خوردو را ارائه کرد که البته با واکنش متهم همراه شد و وی اعلام کرد که من این نظریه را قبول ندارم. وی ادامه داد: من نمی دانستم که زمانی که ماشین خاموش است کولر کار نمی کند و فکر می کردم که کولرش روشن است. از ترسم به کسی خبر ندادم و در خانه سه روز پنهان شدم و هنگامی که دستگیر شدم به مهدی گفتم من به تو ...
زن، شوهر، چرتکه
به بعد من به یک مادر خانه دار تبدیل شدم. 7 سال از به دنیا آمدن پریا گذشت، به مدرسه رفت و کم کم خواندن و نوشتن یاد گرفت. یک روز از من پرسید: این خونه مال کیه؟ گفتم: مال ما. باز پرسید: یعنی مال باباست؟ گفتم: مال همه مون. قبض تلفن را که از پشت در برداشته بود، نشانم داد و گفت: پس چرا اینجا فقط اسم بابا رو نوشته؟ پریا 7 سال بیشتر نداشت. خیلی جواب ها برای قانع کردن یک دختر بچه 7 ...
همه چیز در مورد قتل بنیتا
داد که من را پرتاب کند و دنده عقب گرفت، به زمین کشیده شدم و بدنم زخمی شد. همسرم آینه بغل ماشین را گرفت و به شبرنگ جدول کوبیده شد. دوباره حرکت کرده و کاپوت خودرو را گرفتم و دوباره ویراژ داد و سرم به خودرو سمند برخورد کرد. پدر بنیتا ادامه داد: همسایه ها به دنبال خودرو رفتند و گوشی همسرم داخل ماشین بود که پس از ردیابی های لازم، هفت دقیقه بعد از حادثه خاموش شد. او در فرصت مناسب به سرقت گوشی ...
کلیشه برعکس!
احمقانه به زن ها نشده در طول تاریخ؟ و یک سری از آن ظلم ها را که خودم بیشترش را می دانم، روایت کرد. گفتم: خب این ظلم ها که با برعکس کردن همه کلیشه ها عوض نمی شه، می شه؟ یکی دیگر از خانم ها سر تکان می داد. گفت: من همیشه فکر می کردم شما یه نویسنده ای. درحالی که... مکث کرد و بعد خیره به من ادامه داد: عقب مونده امُل! یکی دیگر هم گفت: داعش! و چند نفری همصدا کم کم یار دبستانی من را زمزمه کردند و صداشان ...
اتهام قتل عمد و در خواست قصاص در ملأ عام برای ربایندگان بنیتا
را با بچه صاحب ماشین دزدید. جرات نکردم که به محمد زنگ بزنم. حوالی قیامدشت به محمد زنگ زدم و گفتم بچه داخل ماشین بود . به او گفتم جنس نمی خواهم. به سمت قیامدشت با محمد روبرو شدم قسمش دادم که تو رو به حضرت عباس (ع) این بچه را به خانواده اش برسان. ترسیده بودم. همان روز به مسعود و حامد که از دوستانم هستند ماجرا را گفتم. گوشی ام ساده است به آنها گفتم در تلگرام ببینید بچه به خانواده اش رسیده است یا خیر ...
متهم ردیف اول پرونده بنیتا: بچه به چشم هایم نگاه می کرد/قتل را قبول ندارم، جای ماشین را به پلیس گفتم
را می دهم. احمد به سمت ارایشگاه رفت و من و محمد به سمت خانه عمه او رفتیم. متهم تصریح کرد: او خودروی روشن دید و به سمت ماشین رفت و سوار شد. هر کاری کردم که به خانواده بچه کمک کنم نتوانستم، کلاه سرم بود و با یک موتور خودم را به احمد رساندم. حوالی قیامدشت به محمد زنگ زدم و گفتم بچه داخل ماشین بود. به او گفتم جنس نمی خواهم. به سمت قیامدشت با محمد روبرو شدم قسمش دادم که تو رو به حضرت عباس (ع ...
درخواست قصاص در ملاءعام برای عامل قتل بنیتا
سوار شد. هر کاری کردم که به خانواده بچه کمک کنم نتوانستم، کلاه سرم بود و با یک موتور خودم به احمد رساندم. گفتم خودروی روشن را با بچه صاحب ماشین دزدیم. جرات نکردم که به محمد زنگ بزنم. حوالی قیامدشت به محمد زنگ زدم و گفتم بچه داخل ماشین بود . به او گفتم جنس نمی خواهم. به سمت قیامدشت با محمد روبرو شدم قسمش دادم که تو رو به حضرت عباس (ع) این بچه را به خانواده اش برسان. ترسیده بودم. همان روز به مسعود و ...
تقاضای قصاص در ملأ عام برای متهم پرونده بنیتا +عکس
به خانواده بچه کمک کنم نتوانستم، کلاه سرم بود و با یک موتور خودم به احمد رساندم . گفتم خودروی روشن را با بچه صاحب ماشین دزدید. جرات نکردم که به محمد زنگ بزنم. حوالی قیامدشت به محمد زنگ زدم و گفتم بچه داخل ماشین بود . به او گفتم جنس نمی خواهم. به سمت قیامدشت با محمد روبرو شدم قسمش دادم که تو رو به حضرت عباس (ع) این بچه را به خانواده اش برسان. ترسیده بودم. همان روز به مسعود و حامد که از دوستانم ...
ماجرای ولادت امام موسی کاظم علیه السلام
را بالا زده بود و لبخندی بر لب داشت. ما گفتیم : خداوند همواره لبت را خندان و دیده ات را روشن گرداند! حال حمیده چگونه شد ؟ فرمود: خداوند پسری به من بخشید که بهترین مخلوق اوست و حمیده درباره او خبری به من داد که من از وی بدان داناتر بودم . گفتم: فدایت شوم حمیده درباره او به شما چه خبری داد ؟ فرمود:حمیده خبر داد که چون نوزاد به دنیا آمد دستانش را بر زمین نهاد و سرش را رو به آسمان گرفت . من نیز ...
شهادت ، شرط اول ازدواج/ امام کاظم(ع) واسطه رضایت برای اعزام به سوریه شدند
مادرم می ترسم که راضی نیست من هم همیشه به جواد می گفتم که من ناراحتی قلبی دارم اگر تو بروی و برای من اتفاقی بیافتد تو باید جواب بدهی. این ها را می گفتم که نرود اما او راه خود را ادامه می داد. صبری خاطرات پسرش از کودکی تا سن شهادتش را زیر و رو کرده و می گوید: جواد همیشه می گفت: من که عمر زیاد نمی کنم پس چه خوب است که در راه حق جان دهم زیرا نمی خواهم به مرگ طبیعی از دنیا بروم. ...
تقاضای قصاص در ملاءعام و اشد مجازات برای متهمان/ مادر بنیتا: گذشت نخواهم کرد/ جلسه بعدی دادگاه چهارشنبه ...
.... این متهم تصریح کرد: خودروی روشن دید و به سمت ماشین رفت و سوار شد. هر کاری کردم که به خانواده بچه کمک کنم نتوانستم، کلاه سرم بود و با یک موتور خودم به احمد رساندم . گفتم خودروی روشن را با بچه صاحب ماشین دزدید. جرات نکردم که به محمد زنگ بزنم. حوالی قیامدشت به محمد زنگ زدم و گفتم بچه داخل ماشین بود . به او گفتم جنس نمی خواهم. به سمت قیامدشت با محمد روبرو شدم قسمش دادم که تو رو به ...
عاملان قتل بنیتا را قصاص کنید
خانه عمه او رفتیم. هر کاری کردم که به خانواده بچه کمک کنم نتوانستم. کلاه سرم بود و با یک موتور خودم را به احمد رساندم. گفتم خودروی روشن را با بچه صاحب ماشین دزدید. جرأت نکردم که به محمد زنگ بزنم. حوالی قیامدشت به محمد زنگ زدم و گفتم بچه داخل ماشین بود. به او گفتم جنس نمی خواهم. به سمت قیامدشت با محمد روبه رو شدم. قسمش دادم که تو رو به حضرت عباس(ع) این بچه را به خانواده اش برسان. ترسیده بودم. همان روز ...
خانم های چادری طعمه سارق 20 ساله
الهه خانی- گروه اجتماعی خبرگزاری آنا: پلیس تهران 74 سارق و مالخر را دستگیر کرده اما در بین همه اینها، یک نفر بیخیال تر از همه است؛ اینقدر جای خط و بریدگی چاقو روی دست هایش هست که تشخیص سنش را مشکل می کند اما بازهم مشخص است که خیلی جوان است و نباید سن زیادی داشته باشد. وقتی بهش نزدیک شدم، لبخند می زد؛ خیلی با اعتماد به نفس، به نگهبان بالای سرش گفت: برای حرف هایم مشتری پیدا شده! این حرف را که زد ...
قتل آتوسای 18 ساله در پارک طالقانی تهران + عکس
سینه اش زدم و فرار کردم. متهم ادامه داد و گفت: می دانم اشتباه کرده ام و خیلی پشیمانم. در این چند سال مادرم به بیماری روانی مبتلا شده است و خانواده ام با سختی 350 میلیون تومان به اولیای دم پرداخت کردند و هنوز هم 100 میلیون تومان بدهکارند. از هیئت قضایی تقاضای بخشش دارم و می خواهم هرچه زودتر مرا آزاد کنند تا بتوانم به خانواده ام خدمت کنم. در پایان هیئت قضایی وارد شور شد. اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید: اخبار زیر را از دست ندهید: ...
تهرانگردی با یک ساقی / ... چه بوی علفی می آید
یکی از بچه ها اومد گفت عطا یک کیلو گل خریدیم 3 میلیون، نمی دونم چه غلطی باهاش بکنم؟ گفتم داداش نگران نباش. جاش امنه؟ گفت آره. گفتم هر روز علف رو پک کن بیار واسه من. نگران فروشش نباش. گفتم پک می زنیم 30 تومن ،15 من، 15 تو. بعد از فروش کار روی غلتک می افتد. شریک پایه و مشتری های دست به نقد: شریکم واقعاً تنبل بود. آنقدر اذیت می کرد و سر قرار با مشتری نمی رفت که ازش جدا شدم. فقط می کشید و می خورد ...