سایر منابع:
سایر خبرها
حاضرم جاروکش آثار مذهبی باشم/ شهید رجایی معلم هندسه ام بود/ ایفای نقش امام حسین(ع) در اولین تئاتر مذهبی ...
. از این نظر بازیگر دچار تردید می شود و با خود کلنجار می رود و کار سخت می شود. **بازیگری با احساس و اعتقاد آدمی گره خورده است بازیگر سریال مختارنامه با اشاره به خاطره ای در سریال ماندگار امام علی(ع) ، گفت: در سریال امام علی(ع) خیلی از بازیگران دوست نداشتند در نقش های منفی بازی کنند و می گفتند نمی خواهیم از مردم لعنت بشویم.!خیلی ها دوست دارند نقش مثبت را بازی کنند اما بازی در ...
عنایت شهداست که در تفحص، پیدایشان می کنیم/ فکه دیگر جای من نیست! + عکس
به شوخی گفت: – خاک بر سرت، آخه به تو هم می گن تخریب چی؟ مین زیرپای توست، به من می گی مواظب باش! پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه ای را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایی که به آن زده ام، به روی سطحش کشیده و چند خط و ردّ سرنیزه هم رویش مانده. به قول بچه ها مین را زخمی کرده بودم. خودم خنده ام گرفت. خنده ای از روی ناباوری که وقتی کاری نخواهد بشود، خودت را هم بکُشی، نمی ...
کودکانی که فقط چندساعت کودکی می کنند
آید عمو پورنگ و امیر محمد را هم با خودش بیاورد. مامان نیاز با بچه ها صحبت می کند: اگر کسی برایتان مزاحمت ایجاد کرد، اگر غم و غصه ای داشتید، اگر حرف ناگفتنی دارید همه را به معلمان مدرسه تان بگویید، آن ها را محرم اسرار خود بدانید، بچه ها کتاب بخوانید، خیلی کتاب بخوانید اگر می خواهید به آرزوهای بلندتان برسید زیاد کتاب بخوانید. دخترکی ریز نقش و سیه چرده که کنار من ایستاده می ...
صدای پای خاطرات
...، برایم شیرین بود. بچه ها و نوجوانان آن نسل، هنوز این کار را در خاطر دارند و بعضی ها فکر می کردند این کار را بهرام شاه محمدلو (ایفاگر نقش آقای حکایتی) خوانده است. اما در بین این آثار، مجموعه قصه های تا به تا برایش لذت بخش تر بوده چراکه متقد است خیلی به فضای زندگی اش نزدیک بود و به خاطر غیرزمینی بودنش با آن راحت بوده است. * باز مدرسم دیر شد... - محمد شمس ای وای، باز مدرسم دیر شد ...
روایت ناگفته دادکان از ملاقات خصوصی با آیت الله/ خاطره جالب از گفت و گو با رئیس جمهوری دولت اصلاحات و ...
پرسید شما را می شناسم و بعد از اینکه گفتم: بله. گفت که دو بلیت می دهد که شما با همسرتان به شارجه سفر کنید و اینجا را ببینید و بمانید . من فردای آن روز مصاحبه کردم و گفتم: از من خواسته اند به شارجه بروم ولی من بچه این وطنم و جایی نمی روم . جای خودم، کشورم و نظامم را دوست دارم. پیشرفت مردم برای من حس خوب ایجاد می کند ولی وقتی ببینم نه، یک جای کار می لنگد، مگر حقوق بگیرم یا ترسی از کسی دارم؟ باید حرف ...
مویش را در تابوت شانه و دعا کردم حضرت زهرا دامادش کند/ مصطفی با دیدن فیلم شوق پرواز متحول شد
را خواند و گفت نمی خواهی نماز بخوانی؟ چند بار این را تکرار کرد. پیش خودم گفتم چه عجله ای دارد و فکر کردم می خواهد مثل قبل مهرش را جای مهرم بگذارد و نماز بخواند. این اواخر بعد از نماز خواندنم، مهرش را جای مهر م می گذاشت و نماز می خواند و بعد دستانش را بالا می گرفت و می گفت مامان راضی شو. رکعت اول نماز که بودم صدای کمربندش را شنیدم. پیش خودم گفتم دارد می رود. سجده رکعت دوم که رفتم، با صدای خیلی ...
انتظار 12 ساله یک زوج برای رسیدن به حرم امام رضا (ع) پایان یافت/ از مسؤولان می خواهم این طرح همیشه ادامه ...
...> تاجیک نژاد ادامه می دهد: در منزل نشسته بودیم که زن داداشم مرا صدا زد و گفت از طرف آستان قدس رضوی کسانی که چندین سال نتوانستند به مشهد مقدس سفر کنند ثبت نام به عمل می آید و خودش هم ثبت نام کرده بود قرار بود من هم با آنها با کاروان قبلی عازم این سفر معنوی شوم ولی پولم در کیف زن داداشم جا ماند و متاسفانه قسمت نشد که آن موقع به مشهد بروم. از آن موقع خیلی ناراحت شده بودم حال بسیار عجیبی داشتم ...
داستان غم انگیز دختر فوتبالیست سابق بانوان
ابرها بودم. آرزو داشتم بهترین بازیکن آسیا شوم. در رویاهایم می دیدم که جایزه بهترین بازیکن زن آسیا را می برم. اما دو روز مانده بود بروم تهران برای اردو به من زنگ زدند گفتند نیا. گفتم چرا؟ گفتند با حضورت مخالفت شده. آن روز تا چند ساعت از شدت ناراحتی روی پله های حیاط خانه مان نشستم. اول کلی گریه کردم بعد بی حرکت شدم. نپرسیدید چرا؟ خیلی پرسیدم اما چند روز بعد از مربی باشگاه مان چیز ...
روایت دردناک کودکان کاری که به بهزیستی منتقل شدند
به گزارش تجارت امروز به نوشته شهروند، یکی یکی از راه می رسند، با مانتو و شال های رنگی و صورت های آفتاب سوخته. از میان آنهایی که برای شنیدن حرف هایش آمده اند، رد می شوند و به بالای سالن می رسند. جمعیت دانشجویی امام علی، بعدازظهر یکشنبه، آنها را در یکی از خانه های ایرانی جمع کرده و از روش جمع آوری این کودکان انتقاد می کند. آنها ایرانی، بلوچ و افغان هستند: مادرم که آمد دنبالم گفتند خوش به حالت که می روی. آن جا با بچه ها، خوب رفتار نمی کنند، خیلی از بچه ها می خواهند فرار کنند. بهزیستی خوب ن ...
جامعه با جهل سرطان مواجه است/ نقش تیم تسکین در کاهش مرگ
میلیون و 600 هزار نفر آمریکایی که به سرطان مبتلا هستند و نزدیک به نیمی از بیماران فوت شدند. استان در بخش سخت افزار رشد کرده اما در بخش نرم افزار و یا درک عمومی سرطان رشد نکرده است. اکنون جامعه ما با جهل سرطان مواجه است یکی از دلایل بالا بودن مرگ و میر در ایران دیر تشخیص دادن سرطان است، افراد در مرحله اول زیاد اهمیت نمی دهند و ما باید توجه داشته باشیم زمانی که هنوز سرطان خاموش است و تا ...
روایت "طالبی" از بی معرفتی و خوشگذرانی های ملی پوشان
فوتبال گذاشته ام. مربی و بازیکن تیم ملی بودم. دوره های مربیگری را رفتم. اگر الان قبول نکنم، پس برای چه هستم؟ اگر قبول نکنم، از همین اول شکست خورده ام. به اضافه این که، قابلیت بچه های خودمان را می دانستم و به آن ها ایمان داشتم. هنوز پنج دقیقه نشده بود که صفایی مجددا زنگ زد و گفتم اگر شما حمایت می کنید، هدایت تیم ملی را قبول می کنم. ** خیلی ها دوست داشتند به جای من آدم خودشان در تیم ملی باشد ...
جنگ چیزی جز فاجعه نیست
فاصله با دنیای واقعی بود که از تخیل سرچشمه می گرفت. در زمان کودکی همیشه برای خودم در ذهن شخصیت هایی رو خلق می کردم و براشون ماجرا می ساختم. مثلاً قبل از خواب توی تختم با دستام فرم سر حیوانات را در می آوردم، یکی گرگ می شد آن یکی جغد و یا شیر و با هم مکالمه داشتند و معمولاً یک کوهی هم پشت سرشان بود که زانوهام بود! این بازی را ادامه می دادم تا کم کم پلک هام سنگین بشود. چند سال بعد که گذشت محض سرگرمی ...
ما ملی- مذهبی نیستیم!
...> بله، من رونوشت نامه ای راکه برای آقای حجتی فرستادم، برای آقای هاشمی، برای آقای خاتمی و چند نفر دیگر فرستادم. آقای حجتی گفت برای آقا بفرستم؟ گفتم: بله، موافقم. بعد نشستم و فکر کردم که بهتر است خودم این کار را بکنم. من خواستم کسی نامه را به دست خود ایشان بدهد، نامه را دادم به یکی از دوستان قدیمی که هنوز با آقا رابطه دوستی دارد و از شاگردان آقای محمدرضا حکیمی است. گاهی به شکل خیلی خودمانی پیش آقا ...
دیدار با ملکه رنجبر در آستانه ی 82 سالگی
؟ - پروین سلیمانی، مهین دیهیم و فخری پازوکی هنرمندان خوب تئاتر بودند که با هم دوست بودیم و رفت و آمد داشتیم و البته آنقدر کار داشتیم که زیاد وقت این که برویم خانه های همدیگر قصه بگوییم را نداشتیم. از بازیگران جوانی که هستند کدام را بیشتر دوست دارید؟ - نمی توانم قضاوت کنم که چه کسانی را بیشتر دوست دارم. همه را دوست دارم ولی هفت، هشت نفر هستند که لطف کرده و برای دیدن ...
موتراشیِ دختران و کارِ اجباری کودکان کار در کمپ های بهزیستی!
با این شرایط سخت هیچ وقت دستگیر نشده اند. چرا؟ چون جلوی چشم نیستند . این ها را زهرا رحیمی، مدیر جمعیت امام علی (ع) می گوید. به گفته رحیمی، قرار بر این بوده که چند نفرکودکان زباله گرد نیز در این نشست حضور داشته باشند اما کارفرما برای دو سه ساعت هم مرخصی نداده است: بچه های زباله گرد نتوانستند بیایند اما بین بچه هایی که دستگیر کردند و بردند، هیچ گونه کودک زباله گرد و پرسکار یا درگیر دیگر مشاغل کاذب ...
روایت دادکان از کنار گذاشته شدنش از دانشگاه آزاد/ در آخرین دیدار با هاشمی چه گذشت؟
امیر شارجه داشتم از من پرسید شما را می شناسم و بعد از اینکه گفتم: بله. گفت که دو بلیت می دهد که شما با همسرتان به شارجه سفر کنید و اینجا را ببینید و بمانید . من فردای آن روز مصاحبه کردم و گفتم: از من خواسته اند به شارجه بروم ولی من بچه این وطنم و جایی نمی روم . جای خودم، کشورم و نظامم را دوست دارم. پیشرفت مردم برای من حس خوب ایجاد می کند ولی وقتی ببینم نه، یک جای کار می لنگد، مگر حقوق ...
شهید همدانی؛ از با فتنه 88 تا فتنه شام!
فتنه کردستان گرفته تا فتنه 88 در تمامی آوردگاه ها حضوری فعال داشت و نهایتاً در دفاع از حریم اهل بیت به شهادت رسید. عصاره بچه های انقلاب شهید همدانی نماینده نسلی است که تکلیف گرایی را سرلوحه امور خودشان قرار داده بودند. اگرچه دیباچه مبارزات او از دوران طاغوت آغاز می شود، اما همدانی را بیشتر در قامت یک رزمنده سپاهی می شناسیم که با لباس سبز پاسداری اش در عرصه های گوناگون نقش آفرینی ...
هم خواننده هستم، هم بازیگر
را می گرفت و با آن بازی می کرد و بعد پرت می کرد چون از بالا هم آمده بود بر می گشت و بعد اجرا شروع می شد. اولین پرفورمنس ما خیلی ساده بود. البته اندینگ هم داشتیم و در اندینگ هم کار هموطن را اجرا کردیم که چند تن از بچه های نوجوان می آمدند و پرچم ایران در دست شان بود و با ما می خواندند. و بعد مدام سخت ترش کردی. با این وضعیت توقع مخاطبانت بالا نرفت؟ - قطعا کارهایی که سال های بعد ...
خرچنگ، چشم راست پری را خورده است
بعدتر از عمل. من تا دوسال جلوی آینه نرفتم. جرات نمی کردم صورتم را نگاه کنم. تا دوسال خودم را توی آینه ندیدم. همیشه برادرم زخم چشمم را می شست. اما یک بار بالاخره خودم جرات کردم رفتم جلوی آینه و دیدم دیگر چشم راستم نیست. ترسیدم. این قیافه را دوست نداشتم. هیچکس این قیافه را دوست ندارد. مادرم خیلی برایم غصه می خورد. من همیشه چشم بند می زنم. اصلا هم از خانه بیرون نمی روم. چرا؟ چون ...
اعدام محکومان مواد مخدر فتوای منتظری بود
نهایتاً یک ماه یا دو ماه نیاز باشد. فکر می کردیم پس از محاکمه وابستگان به رژیم قبل و صدور احکامشان، به دادگستری برمی گردیم. فکر نمی کردیم که این طور ادامه داشته باشد. آقای اشراقی به من که آن موقع بازپرس بودم می گفت مثلاً "چه تعدادی زندانی داری؟"، من هم می گفتم حدود 30 زندانی. می گفت "سعی کن تعداد زندانی ها را کم کنی". روحیه اش این طور بود چون اصلاً قاضی حقوقی بود و قاضی پرونده های جنایی نبود. ...
آیا مهاجرت معکوس در تهران امکان پذیر است؟
...: باید 5 سال در تهران سکونت داشته باشی تا اسمت در لیست کاریابی نوشته شود. حاشیه های شمال و جنوب شهر و شرق و غرب، فیلم مناطق مختلف تهران را نشان می دهد. تهامی نژاد می گوید: من متولد جنوب تهران و حوالی بازار هستم و جنوب تهران را حدودا می شناسم. برایم جالب بود در این پروژه شرکت کنم. بیشتر مواقع خودم تنها می رفتم. یافته های هرهفته را در جلسات مشترکی بررسی می کردیم، بعد از مدتی من به ...
ساخت زیر دریایی برای سرو زیر آب / انصراف از پزشکی برای تئاتر و سینما/ اگر بمیرم هم با برخی کار نمی کنم
کارگردانی مسعود کیمیایی بود که حاشیه های زیادی هم در جشنواره سال گذشته به همراه داشت. دورادور شنیده بودم که چند دستیار و برنامه ریز قرار بود که با این دوستان همکاری کنند اما به سرانجام نرسیده بود که در نهایت با من تماس گرفتند، به آنجا رفتم و بعد از خواندن فیلمنامه با آنها قرارداد بستم و به دوستان گفتم 25 روز دیگر فیلم را کلید می زنم. یادم می آید که افرادی که آنجا بودند خندیدند و گفتند ...
گفتند کشته شو تا دیده شوی
کار مستند است یا یک فعالیت سینمایی. کار را آن قدر دوست داشتم که اصلا نفهمیدم که یک کار سینمایی صورت گرفته، من یک زندگی دیدم و کارت خوب بود. متاسفانه این رویه ای که من پس از این اتفاق، انتخاب کردم به این ترتیب بود که همه جا میگفتند بیا، متن ها را می خواندم ولی می دیدم به دردم نمی خورد؛ مثلا یادم است وقتی فیلم نامه سرنخ را خواندم، به آقای پوراحمد گفتم من این نقش را دوست ندارم.گفت : من بر اساس شخصیت ...
طرز برخورد با افراد دمدمی مزاج چگونه است؟
از آسایشگاه به شهر بردم. پیش ازاین هیچ وقت گستاخی و سرکشی اش را آزمایش نکرده بودم. خب او از نظر بالینی دیوانه بود، نبود؟ او نمی توانست خودش را کنترل کند. واقعا؟ در همین وضعیت در میان ناسزاگفتنش به من و عابرانی که رد می شدند، به سمت او برگشتم و گفتم: از ناسزاگفتن به مردم و بی ادبی به من دست بردار. می دانم که می توانی بهتر از این باشی. او ابتدا شوکه شد. سپس کاملا منطقی عذرخواهی کرد و از آن ...
سرانجام نافرجام عشق های خیابانی
به گزارش گروه جامعه ایمنا ، دختر جوان به همراه پدر و مادرش برای شکایت به کلانتری آمده بود، کبودی های محو شده صورتش نشان از یک درگیری شدید می داد، پدر و مادرش با افسوس و دلهره خاصی نگاهش می کردند، به طرفش رفتم و از او خواستم که به واحد مشاوره بیاید و علت مراجعه اش رابیان کند دختر گفت: هیچ وقت فکر نمی کردم به این سادگی گول بخورم به طوری که تا سرحد مرگ پیش بروم. او ادامه داد :هشت ماه پیش ...
برای افزایش اعتماد به نفس کودکان چه باید کرد؟
: هنگامی که کودک هفتم من به دنیا آمد، من هنوز 2 کودک نوپای دیگر داشتم و 4 بچه بزرگ تر. شما می توانید تصور کنید که من در چه وضعیتی بودم، فشار عصبی کاملاً در چهره من نمایان بود و به هیچ عنوان فرد شاد و خوشحالی نبودم. خوشبختانه به زودی متوجه شدم که چه اندازه این رفتار نامناسب من بر روی بچه ها اثر گذاشته است. بنابراین تصمیم گرفتم از فرد متخصصی کمک بگیرم و آئینه وجودم را جلا بخشم. زیرا اصلاً مایل نبودم که بچه هائی تربیت کنم که خود را قبول نداشته و برای خود ارزشی قائل نباشند. ...
معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم!
اهل تهران و بچه نازی آباد است و سال آخر دبیرستان تحصیل می کند. گفتم برادر جان بگو ببینم چرا دفعه اول که اسم و رسم تو را پرسیدم چیزی نگفتی؟! گفت وقت اذان بود نماز می خواندم. نگاهی به سر و وضع او انداختم.از لای انگشتان لاغرش که روی محل زخم گذاشته بود خون بیرون می زد. این شد که به او گفتم نماز می خوانی؟ چه نمازی؟ مگر ما داریم رو به قبله حرکت می کنیم؟ در ثانی پسر جان بدن تو پاک نیست. لباسهایت هم ...
خاتمی گفت انتخاب من آقای صالحی است
شکایت می کردم و ایشان به جای دوستانش حساب می کرد. در هر حال این کار را دوست داشتم. پدر بزرگ صالحی او را برای ثبت نام به مدرسه اخوت کاظمین می برد. او خاطره این ثبت نام را چنین به یاد می آورد: من دوست نداشتم به مدرسه بروم. یادم هست راه نمی رفتم و پدر بزرگ مرا می کشید. همین طور پاهایم روی زمین کشیده می شد تا به مدرسه رسیدیم. در سال اول ابتدایی ظاهرا خیلی بچه درس خوانی نبودم، چون بازیگوشی ...
بعثی ها بعضی از بچه ها را 48 ساعت تا گردن زیر خاک دفن کردند
، شکنجه های طاقت فرسا، مرگبار، سخت تر و تلخ تر از همه حادثه ای که برای فرزندان بعد از دوران اسارت رخ داده بود کار را برایم خیلی مشکل کرد. به دیدار وی رفتم بعد از سلام و احوال پرسی خواستم سوالاتی را که قبلا آماده کردم را شروع کنم، احساس کردم با سوال و جواب نمی توانم آنچه که دوست دارم را از زبان شان بشنوم، به همین خاطر گفتم حاج آقا ما در خدمتیم؟ حاج مهدی پاسخی نداد، از حالتی که داشت ...
شکایت اصلاح طلبان از صداوسیما - در آخرین دیدار با هاشمی چه گذشت؟ - غربی ها درباره اظهارات فرمانده س
. این اولین جایی است که برای عموم این حرف را می زنم. به من گفتند: دوست نداری برای مجلس کاندیدا شوی؟ من هم به ایشان گفتم: نه به این کار ها علاقه ندارم . مرحوم هاشمی در ادامه گفتند: من کسانی را دارم که نظرسنجی کرده اند و می گویند شما جزء سه نفر اول تهرانی، برای این کار بیا . مرحوم هاشمی دوباره گفتند: الان نگو. برو فکر کن و بعد به من بگو . اما من بازهم به ایشان گفتم: نه در این زمینه ها علاقه ندارم . ...