سایر منابع:
سایر خبرها
قتل زن وکیل جوان در تهران | همسر صیغه ای یا پرستار؛ قاتل خانم وکیل کیست؟
خودکشی کند. ما آرزوهای زیادی داشتیم و قرار بود بزودی با عقد دائمی زندگی مشترکمان را آغاز کنیم، اما افسوس که ... . جمشید درخصوص نحوه آشنایی و ازدواج موقتش با سعیده گفت: او در ازدواج اولش موفق نبود و بعد از 8 سال از جمال، شوهرسابقش با داشتن یک دختر 5ساله جدا شد. شش ماه پیش به دنبال پیگیری یک پرونده مالی با او آشنا شدم و همین آشنایی منجر به علاقه و نهایتا ازدواج موقت شد. البته قبلا هم گفتم ما ...
چند روایت از مصیبت دیدگان
تشنج می کند. هشت ماهه رئیس بیمارستان پرونده بچه را نمی دهد چون می دانند خطای خودشان است یک انترن این بچه را به دنیا آورد تا سه بعد از ظهر نگهم داشتند مادرم می گفت بلند می شدی می آمدی بیرون گفتم آخر تو اون حال و روز چطور می اومدم از بیمارستان بیرون. مرد می گوید: خودتان می دانید یک بچه مریض با خانواده چه می کند. چند بارهم که اعتراض کردیم با بی احترامی با ما رفتار کردند یک بار از بیمارستان ...
خفاش شب جدید: می خواستم اعدام شوم!
. زن جوان پس از حضور در آگاهی گفت: ساعت 6 بعدازظهر در خیابان دماوند – مقابل یک تالارمنتظرتاکسی بودم تا به خانه بروم. همان موقع خودرو پراید سفید رنگی ترمز کرد که سوار شدم و روی صندلی جلو نشستم. راننده مردی جوان بود که پس از طی مسیر کوتاهی، از راه اصلی منحرف شد و پس از ورود به کوچه ای بن بست، با تهدید داخل خودرو مرا مورد آزار و تعرض قرار داد. بعد هم گوشی تلفن همراهم را قاپید و مرا از ...
دام تلگرامی فرنگیس برای مرد بدهکار
او را پیدا کنم. در جست و جوی او بودم که تلگرامش فعال شد. تنها راهی که می توانستم شهاب را پیدا کنم، تلگرامش بود. اما می دانستم اگر خودم را نشان دهم شهاب دوباره ناپدید می شود. برای همین نقشه دیگری را طراحی کردم. از فرنگیس خواستم با او طرح دوستی بریزد. زمانی که شهاب به محل قرار آمد من و سه نفر از دوستانم درحالی که چهره هایمان را پوشانده بودیم، سعی کردیم او را سوار ماشین کنیم.می خواستم او را به ...
نقشه شوم برای مرد آزارگر
این زن که پس از این ماجرا در دام اخاذی های برادر دوستش گرفتار شده بود مدتی بعد همراه شوهرش نقشه قتل مرد آزارگر را کشید. شوهر این زن پس از قتل مرد آزارگر و جنایتی فجیع جنازه تکه تکه شده را در احمد آباد شهریار رها کرد. پرونده این زن و شوهر شش سال پس از جنایت و با کش و قوس فراوان قضایی سرانجام با پرداخت دیه به اولیای دم مختومه شد. گفت وگوی اختصاصی تپش با شوهر افغان این زن را می خوانید ...
آفتاب بکاری سایه هم خواهی داشت
بهارستانه : چند وقت پیش در مسیری سوار تاکسی شده بودم. به محض اینکه سوار شدم راننده پرسید یک چیزی بگویم به شما ناراحت نمی شوید؟ گفتم نمی توانم قولی بدهم ولی بگو. راننده برگشت گفت راستش وقتی شما را از دور دیدم گفتم آخ جون! یک 2هزار تومانی دیگر. البته وقتی مسیر را گفتی دیدم 500 تومانش پرید و ماند هزار و 500 تومان ولی خب من به همان نیت 2 هزار تومان شما را سوار کردم. من هاج و واج مانده بودم و آشکارا ...
خواب نوزاد کنار جسد مادر
مادر منیر زنگ زدم و ماجرا را گفتم. بعد هم از ترس دستگیر شدن به تهران رفتم، اما از آنجا که خون مقتول همیشه دامن قاتل را می گیرد، پلیس مرا دستگیر کرد. من مطمئن بودم اگر به آن طرف دنیا هم فرار کنم باز هم دستگیر می شوم. همسرم زن خوبی بود و هر چند گاهی اوقات به او حق می دادم، اما پولی نداشتم که بخواهم به او بدهم. من قاتل شدم چون پول کافی نداشتم تا خواسته های زنم را برآورده کنم. ...
چه کنیم تا امام زمان(عج) خود به نزدمان بیاید؟
دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمل می شوی؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم! بعد فرمود: این بانویی است که در دوره بی حجابی، هفت سال از خانه بیرون نیامد؛ تا مبادا نامحرم او را ببیند!! از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با ...
ترویج خشونت در روستاهای ایران+ عکس
کار انجام می شود. خودتان باید به کل مدارس نظارت کنید نه اینکه من شاکی خصوصی بشوم. بارها رفتم و گفتم. چرا خانواده ها اعلام نمی کنند؟ بعضی والدینی که بچه هایشان را نمی زنند می گویند نمی توانیم برویم شکایت کنیم چون معلمی که کتک می زند درنهایت به چشم بدی به فرزند ما نگاه می کند. علاوه بر این خود خانواده ها بعضی وقت ها از مدرسه می خواهند بچه را بزنند چون کتک در ذهن آنها یک ابزار تربیتی است ...
اثر خدمت و احترام به پدر و مادر
می گوید: از خواب بیدار شده و به حرم مشرف شدم، منظره حرم را همان طور که درخواب دیده بودم، مشاهده کردم، البته همه به صورت انسان بودند اما افراد همان افرادی بودند که در خواب آنها را مشاهده نموده بودم. چیزی نگذشت که ناگهان دیدم همان جوان نیز آمده و سلام داد ولی من جواب سلام حضرت را نشنیدم. سراغ جوان رفته و جریان خوابم را به او گفتم. جواب داد: برای او مهم نیست. گفتم: چطور این ...
مرحوم حاج آقا مصطفی جلوی هیچ کس خودش را نمی باخت/ کسی نزدیک تر و در عین حال گمنام تر از مرحوم عراقی به ...
چگونه با حضرت امام آشنا شدید؟ همین روحیه اعتراض به ظلم و شور و اشتیاق زیاد برای مبارزه با ستمگران باعث شد که با آشنایی با مرحوم حاج آقا مصطفی، جذب شخصیت مرحوم امام شوم. *آشنایی شما با حاج آقا مصطفی چگونه بود؟ ایشان در سال 1324 همراه امام برای زیارت به مشهد آمده بود. من تازه تحصیل در حوزه را شروع کرده بودم و ایشان را در مدرسه خیرات خان دیدم. آقا مصطفی حدوداً 16 سال سن ...
غذاها وصنایع دستی فراموش شده ابرکوه در کومه بی بی سیّد احیا شد
ها به خانه پیرزنی در یک روستا رفته بودم، با آن پول 2 عدد سفره خمیری و یک دستگاه چَخ (دستگاه نخ ریسی) خریداری کردم. وقتی به خانه برگشتم جرأت نداشتم بگویم آن پول را صرف خرید این وسایل قدیمی کرده ام. اکرمی خاطرنشان کرد: گاهی اوقات وقتی به خانه برمی گشتم با صحنه ای روبرو می شدم که برایم بسیار سخت بود؛ وسیله های قدیمی را که به زحمت تهیه کرده بود، مادرم به عنوان وسایل دورریختنی که برای من حکم ...
شب شعر و مرثیه خوانی بر آستان اشک برگزار شد
سابق نیست حالا چشمای کم سومو، به هر چی جز تو می بندم به زورم باشه پامیشم، به زورم باشه می خندم مگه تو صورتم امشب، بغیر از خنده چی دیدی که از وقتی پیشم هستی، یه بار حتی نخندیدی یکی دستش تو تاریکی، به گونم خورده، چیزی نیست یکی از من یه گوشواره، امانت برده، چیزی نیست فقط دلتنگ تو بودم، که اعصابم به هم ریخته یه ...
استاد ایرج: خیلی خوشحالم که اصفهان تیم های قدرتمندی مثل سپاهان دارد
خوبی پاسخ بدهم اما در بحث هنر شاید بهتر بتوانم پاسخگوی سئوالات تان باشم. یادش به خیر! بچه بودم و هنوز مدرسه هم نمی رفتم. شاید پنج یا شش ساله بودم. در بین بچه های ده، مسابقه ای گذاشته بودند - ما اهل منطقه ای در لبه کویر به نام خالد آباد نطنز یا کاشان بودیم- منطقه ما منطقه ای است که همه در آن صدا دارند. خلاصه مسابقه ای گذاشته بودند و من به نظر معتمدان محل که آنجا نشسته بودند، اول شدم. از آن وقت معلوم ...
بازخوانی اعلام خطر حضرت امام، در پی فاجعه وابستگی/ سکوت در برابرِ ظلم، طاغوت و وابستگی گناه کبیره است/ ...
روزشماری می کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید [گریه شدید حضار]. ایران دیگر عید ندارد [گریه حضار]. عید ایران را عزا کرده اند [گریه حضار]؛ عزا کردند و چراغانی کردند [گریه حضار]؛ عزا کردند و دسته جمعی رقصیدند [گریه حضار]. ما را فروختند، استقلال ما را فروختند، و باز هم چراغانی کردند؛ پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم این چراغانیها را منع می کردم؛ می گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند [گریه حضار ...
10سال زندان،اشد مجازات برای مردی که پسرش را از ارتفاع 30متری پرت کرد - پرونده به دیوانعالی رفت
زندگی می کرد همواره با سوال هایش ذهن مرا آشفته می کرد. او مدام بهانه می گرفت و می گفت: چرا مادرم را طلاق دادی؟ این چه زندگی است که برای ما درست کردی؟ و ... از این حرف های او آزرده خاطر می شدم و رنج می کشیدم تا این که تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم. آن روز (29 شهریور 95) حدود ساعت 2 بعدازظهر پسرم را به بهانه گردش سوار موتورسیکلت کردم و از بولوار دانشجو وارد بزرگراه فجر شدم چون قبلا پیک موتوری ...
پولاد کیمیایی: فریدون جیرانی از من سوء استفاده کرد
به گزارش تابناک : از سوی دیگر عدم ثبات جیرانی را حین فیلمسازی ثابت کرده است. من سال ها پیش با آقای فریدون جیرانی سریال مرگ تدریجی یک رویا را کار کرده بودم که خاطره خوبی را برایم به جا گذاشت. در آن سریال تیپی (آراس) را بازی می کردم که خیلی دوستش داشتم. در طول این سال ها هم قرار بود ایشان برای صداوسیما سریالی در برهه زمانی اوایل انقلاب بسازند که در نهایت انجام نشد یا بعد از آن هم برای فیلم طنزی به ...
جنبش همگانی کتابخوانی در یک مدرسه
اند تا سوال هایشان را بپرسند. والایی از این همه استقبال متعجب است و نمی داند در جواب این همه سوال چه بگوید؟! همراه با بچه ها وارد سالن می شود و مراسم آغاز می شود. ابتدا مدیر مدرسه و بعد هم قرایی صحبت می کند و نوبت به والایی می رسد تا کمی در مورد کتابش صحبت کند. می گوید: فکر نمی کردم که این کتاب آنقدر مورد استقبال قرار بگیرد. از این کتاب ناامید شده بودم اما حالا که این همه ذوق را می بینم ...
شهید سید هدایت الله حسینی ده بزرگ از نگاه یاران (+تصاویر)
صداتونو میشنوه یکی هم می گفت بالاخره خودش می فهمه بهتره زودتر بهش بگید تا با مشورت خودش خانواده اش را خبر کنیم. آروم درب اطاق حاجی را باز کردم لرزان، لرزان گفتم سلام، بچه ها چه خبر شده؟ مثل اینکه فقط من نامحرمم، چهره ها درهم و آشفته، حرفم تمام نشده بود که انگار بمبی توی دل همه دوستانم ترکید، فریادشان بلند شد الله اکبر قربون عنایت خداوند برم من آروم بودم و رفقام بی قراری می ...
من دندان پرسپولیسی ها را با آن گل مسواک زدم!
یاغی بودنم می بالم. در آن بازی سعی کردم به پرسپولیس گل بزنم، برای آن که در بازار کرج، هواداران پرسپولیس بعد از رفتن من به استقلال مادرم را به بدترین وجه کتک زدند و همین مانده بود تا چاقویش بزنند و اگر مردم به دادش نمی رسیدند، شاید مادرم را از دست می دادم. همین طور برادرم را جلوی در خانه مان و در چند جای دیگر کرج کتک زدند. من برای پرسپولیسی ها چهار گل زده بودم و مزه آن گل ها هنوز زیر دندانشان است ...
شخصیت امام حسن مجتبی علیه السلام
.... متکبر خودبزرگ بین است؛ اما عزیز را خدا بزرگ کرده است. مَن کاَنَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا (سوره فاطر، آیه10) نکته دوم: ادب معاشرت در زندگی امام حسن مجتبی علیه السلام این نکته درباره بعد عاطفی و بعد خانوادگی ایشان است. وجود مقدس امام حسن فوق العاده به پدر و مادر بزرگوارش و به برادران و خواهرانش احترام قائل می شد. در حالات ایشان نقل شده که من با مادرم ...
لجبازی نکن!
دخترک بلند شد: نکنید! دارید اذیتم می کنید! دستام رو ول کنید، دارم بهتون می گم ولم کنید. بعد ناگهان به طرز وحشتناکی جیغ کشید: ولم کنید! ولم کنید! می خواید من رو بکشید! مادر گفت: آقای دکتر فکر می کنید اون می تونه تحمل کنه؟! مرد به همسرش گفت: برو بیرون، می خوای از دیفتیری بمیره؟ گفتم: بیا، حالا بگیرش. بعد با دست چپم سر دخترک را گرفتم و سعی کردم کاردک چوبی را ...
افشاگری نیکبخت از پشت پرده رفتنش به پرسپولیس
مدافع و هر جوری بازی می کردم، مطمئن بودم بازی بعدی برمی گردم روی نیمکت. * پشیمان هستی از حضور در پرسپولیس؟ من استقلالی هستم و دوست نداشتم بروم پرسپولیس و هنوز از من گلایه می شود. چند روز قبل رفته بودم بیمارستان نیکان تا از کمرم MRI بگیرم، مسئول آن قسمت استقلالی بود و به من گفت وقتی رفتی پرسپولیس، یک سال درس را کنار گذاشتم. من هم ضمن عذرخواهی گفتم آخه اونا (پرسپولیس) سال ها ...
طنز: از قورباغه، صدای شجریان در نمی آید
: شما اتفاقا همیشه زحمت کشیدی. هیچی هم برای ما کم نگذاشتی پدرم سر تکان می داد. به شکاف طبله کرده دیوار خیره بود. دوباره گفت: نه، نه. یه مقدار باید سخت می گرفتم بهتون. اشتباهم این بود! همانطور سیخ ایستادم و آب دهانم را قورت دادم. در واقع مقدار فراوانی کظم غیض کردم. بعد دیدم که سر چرخانده نگاهم می کند. گفت: تو رشته ت چیه؟ گفتم: کتابداری گفت: خیلی خوبه. باید حتما یه روز زندگی منو بنویسی ...
گفت و گو با امین حیایی ؛ بازیگری که پیر نمی شود
ایشان که قرار بود نقش مادر مرا بازی کنند، خانم هما روستا این نقش را بازی کردند و این شروعی شد برای کار سینمایی من با یک گروه حرفه ای. بعد از آن با آقای هاشمی و آقای اسعدیان که دستیار ایشان بودند آشنا شدم. هم کار را خیلی دوست داشتم و هم وارد یک دنیای جدیدی شده بودم که هیچ اطلاعی از آن نداشتم. البته بازیگری کرده بودم ولی خب از سینما، کار با دوربین، کار با صدابرداری که البته خاطرم هست آن ...
"حسین آقادادی" اگر به شهادت نمی رسید حقش ادا نمی شد
و مکان فعالیت شهید اعزام شدم؛ ما حدود 10 سال با هم در یک یگان بودیم تا اینکه حدود 7 سال پیش بنده از آنجا به نیروی مقاومت بسیج انتقالی گرفتم. تسنیم: در مورد خصوصیات اخلاقی شهید و رفتار شان با رفقا برای ما بگویید؛ کارگر: او یک چهره و کاریزمای خاصی داشتند، در حالت کلی حسین جذبه عجیبی داشت و هر کس برای نخستین باراو را می دید قصد دوستی با وی پیدا می کرد؛ پیرامون اخلاقش نیز باید ...
ادعای عجیب یک رمال: برخی از "فرماندهان انتظامی" و "مدیران" زنگ می زنند و من با "فال" می گویم چه کار کنند!
من هیچ زمینه ای ندارم. با رد صحبت هایم می گوید در خانواده شان فالگیری ندارند، تأکید می کند که اگر می خواهی فالگیر شوی باید حس ششم قوی داشته باشی من هم اول برای همکارانم فال می گرفتم، درست بود و بعد ادامه پیدا کرد و دیگران مرا به هم معرفی کردند و الان هم 25 سال است که به طور حرفه ای کار می کنم. می گوید حس ششم قوی دارد و همه چیز را می داند و برای این که حرفش را باور کنم برایم ...
طاهرۀ تکلم، شاعر آبان ها
ارمغان می آورد و شرایط کاری بهتری مهیا می شود و در نتیجه زندگی راحت تر برای علیرضا فراهم می شود. بنابراین فرزندم را به خواهرم سپردم و مأموریت انگلستان را پذیرفتم. فراق و دوری از پسرم برایم بسیار سخت و طاقت فرسا بود. روزها مشغول بودم، اما به محض بازگشت به محل اقامتم، دوری از او بی قرارم می کرد. هنوز یک ماه از اقامتم نگذشته بود که یک روز جلال تلگرافی برایم فرستاد؛ نوشته بود باید هر چه سریع تر به ...
نقش بازاریان قم در بزرگداشت سیدمصطفی خمینی
سروصداها در آمده و مجلس امروز را به گردن ما انداخته اند و گفته اند بانی مجلس ما بودیم. گفت حالا من چه کار کنم؟ گفتم ما می خواهیم برویم سر خانه و زندگی مان! نمی توانیم فراری باشیم؛ شما لطف کنید اگر ما را گرفتند، بگویید بانی مجلس من بودم به خاطر برادر دامادم مجلس را گرفتم و اگر منبری را خواستند، بگویید شیخی بوده است از شاگردان من که به منبر رفته است. اگر پرسیدند کیست بگو من هزار تا شاگرد دارم، نمی ...
کارآفرینی با لوفا
خاکی بود که برای عبور از آن باید از بیابان عبور می کرد و هیچ امنیتی نداشت. آن طور که او تعریف می کند حیوانات درنده و گم کردن راه ترس هایی بوده که در آن سال ها هیچ وقت او را تنها نگذاشته است. حمید ادامه می دهد: من با آن سن کم در شب و تاریکی مسیر را طی می کردم و هر خطر دیگری ممکن بود مرا تهدید کند، اما من شاگرد اول و نمونه بودم و به همین دلیل در مدرسه دولتی پذیرفته شده و نمی ...