سایر منابع:
سایر خبرها
قتل فجیع نوزاد دو ماهه توسط ناپدری
مقابل میز قضاوت قرار گرفت و بعد از آن که فهمید دیگر همه چیز لو رفته است گفت: من در واقع با همسر دیگرم زندگی می کنم و از او صاحب فرزند 10 ساله ای هستم! اما از گریه های بنیامین خسته شده بودم! امروز صبح هم وقتی از خواب بیدار شد و مادرش را ندید شروع به گریه کرد. من که دیگر عصبانی شده بودم او را بلند کردم و چند بار به زمین کوبیدم به طوری که بخشی از بدنش روی فرش قرار گرفت و سرش به زمین اصابت کرد. ...
بنیامین دو ماهه قربانی جنایت پدر شد
هم حدود ساعت پنج بامداد از خواب بیدار شدم و چای نبات برای پسرم درست کردم چرا که قصد استحمام داشتم و امکان داشت در این مدت پسرم از خواب بیدار شود. به همین دلیل به همسرم گفتم که وقتی بنیامین بیدار شد و گریه کرد، چای نبات به او بدهد تا ساکت شود! ولی چند دقیقه بعد از داخل حمام ناگهان صدایی را شنیدم که انگار شیئی محکم به زمین افتاد. البته حدود سه بار این صدا را شنیدم! وقتی هراسان بیرون آمدم ...
مرد بی رحم فرزندش را به دیوار کوبید!
محل ارتکاب جرم به اسناد و مدارک محکمه پسند دست یابد. در حالی که مقام قضایی از سپیده دم مشغول تحقیق درباره پرونده جنایی بود، ناگهان صدای زنگ تلفن همراه وی، سکوت صبحگاهی را شکست و ماموران انتظامی از ماجرای مرگ مشکوک نوزاد دو ماهه ای در مرکز درمانی خبر دادند.عقربه های ساعت به هشت صبح نزدیک می شد که قاضی کاظم میرزایی به همراه عوامل بررسی صحنه جرم و کارآگاهان اداره جنایی، عازم بیمارستان شهید هاشمی ...
رفتگر پاکدست به خاطر بی پولی روانه زندان شد!
با من عکس هایی یادگاری گرفتند اما افسوس که یک ماه بعد ورق برگشت و دیگر کسی جواب تلفن هایم را نداد. حادثه برق گرفتگی جعفر که چهره اش به زردی نشسته با بغضی خفته در گلو ادامه داد: ساعت 8 صبح 18 مهر 94 بود که مثل همیشه در حال جارو کردن خیابانی در منطقه کلاک بودم که متوجه شدم طوفان شدید شب گذشته درختی را شکسته و افتادن درخت در کانال آب، جریان جوی آب را بسته. اصلا متوجه نشدم سیم ...
حالا درک می کنم مادران شهدای گمنام چه کشیده اند
فوق دیپلم درس خواند، چون علاقه مند بود ازدواج کند. از 18 سالگی خیلی علاقه داشت ازدواج کند که من می گفتم باید سربازی و سرکار بروی، بعد ازدواج کنی. این امر باعث شد فوق دیپلم درس بخواند. بعد از آن دنبال کارهای سربازی اش رفت و چون بسیجی فعال و پدرش نیز جانباز بود، مدت کوتاه تری رفت و وارد سپاه شد. من گفتم علی درست چه می شود؟ گفت بعدا ادامه می دهم، اگر ادامه دهم شما حالا حالاها برای من زن نمی گیرید. که ...
مثل چمران عاقلانه اندیشید عاشقانه رفتار کرد
نشسته بودم جوانی آمد و شروع به خواندن فاتحه کرد. از او پرسیدم این شهید را می شناسی؟گفت بله، ایشان شهید مصطفی کریمی دوست و همرزم من بود. ما در سوریه با هم بودیم. از مصطفی خاطرات زیادی را روایت کرد،اما نمی دانست من مادر مصطفی هستم. گفت نیمه های شب از صدای نماز خواندش بیدار شدم.وقتی سلام نماز را داد گله کردم که مصطفی چرا من را برای نماز صبح بیدار نکردی؟ گفت رفیق هنوز که اذان صبح را نگفته اند. آنجا بود که فهمیدم نماز شب می خوانده و با خدا در آن دل شب خلوت کرده است. ...
گفت و گو با عبدالجبار کاکایی به مناسبت سالمرگ - قیصر امین پور -
کار می کنی؟ و من هم گفتم: دو سال است که کار می کنم. چون از سال 60 شروع کرده بودم. سید حسن گفت: پشتوانه شعرت بیش از دو سال است و به نظرم 12 سال است. یک چنین تعبیری را به کار برد که فکر می کنم از باب تشویق گفت، به هر حال در تشویق هم مبالغه هست اما یادم نیست که قیصر اظهارنظری درباره شعرم کرد یا نه. بعد از آن به شدت به آن جلسه وابسته شدم. هر پنجشنبه از شاه عبدالعظیم راه می افتادم، از خیابان ...
ما در سطحی نبودیم که پرسپولیس را شکست بدهیم
: این اولین بار نیست به تیمی می روم که شرایط خوبی ندارد ولی کم کم خودمان را بالا می کشیم. وقتی مقابل پرسپولیس شکست خوردیم بازیکنانم ناراحت بودند. به آنها گفتم ناراحت نباشید این اتفاقات در فوتبال رخ می دهد. ما در سطحی نبودیم که پرسپولیس را شکست بدهیم. باید هر روز بیشتر کار کنیم تا موفق باشیم. سرمربی استقلال یادآور شد: با خیلی از بازیکنان رو در رو صحبت کردم مثل بیت سعید و باقری و گفتم اگر ...
گفت وگو با سعید بیابانکی در دهمین سالمرگ قیصر امین پور
داوری نکرد. یک بار داوری کرد. این هم برمی گردد به سالی در که فرهنگسرای خاوران بودم. فکر کنم سال 74-73 بود. من سرباز بودم و آنجا مشغول کار شده بودم. ما جشنواره شعر مادر را برگزار کردیم. کشوری بود؟ بله، دوستی داشتیم به نام آقای تقی پور که شاعر هم بود. گفت آثار را به قیصر بدهیم. راستی یادم آمد، قیصر را اولین بار آنجا دیده بودم (می خندد). رفتیم دفتر سروش نوجوان در خیابان ...
خواندن این گزارش به همه توصیه نمی شود!
کنار مردمانش راه بروی؛ آرزوهای به گور رفته شان را با شمارش سن شان درک، دم و بازدمی دهی و خدا را شکر کنی که هنوز زنده ای! کوکب، یکی از همین آدم هاست. هفت سال از زندگی خود را در غسالخانه گذرانده و بارها نوشته روی قبرها را با دقت خوانده است. سلام ام را سنگین جواب می دهد. یک استکان چای و قندان قند کنارش در یک سینی سفیدِ سفید بهانه ای است برای گرم شدن در اتاق استراحت زنان غسال تا جنازه بعدی از راه برسد ...
نوجوانان این چند کتاب را بخوانند
. عصر جمعه آخرین روز پاییز، باد دانه های ریز برف را از سینه کوه می آورد روی خانه. دانه های ریز سفید، بیش تر سوز بود تا برف! داخل خانه هیاهو و نشاط با صدای نوار موزیک کودکانه، یکی شده بود. کودکان ذوق زده از پشت پنجره به حیاط و درخت بزرگ نارنج خیره بودند و دانه های برف را با شوق تماشا می کردند. شاید در ذهن بارش برف سنگینی را تصور می کردند که بتواند بعد از سال ها، مدرسه آن ها را تعطیل ...
عکس فرزندش را پاره کرد و به آب انداخت تا فکر روح الله، او را از یاد خدا و شهادت غافل نکند/ بارها محمدرضا ...
. منتهی در بیداری چندین بار هم من و هم همسرش او را دیده ایم. من هر سال تا زمانی که توان بدنی داشتم عیدها به جنوب می رفتم، یک بار قبل از رفتن با خود گفتم دیگر بار آخرم است چرا که سنم گذشته و خسته می شوم، در راه برای نماز صبح توقف کردیم، پس از نماز سوار اتوبوس شدم، به یک باره محمدرضا را دیدم که سوار ماشین شد، لباس فرم سپاهی را بر تن داشت، به من نگاهی انداخت و لبخند زد، لحظاتی بعد به خود آمدم و رو به ...
بوی همت از حلب می رسید / گفت و گو با مادر شهید محمد حسین محمدخانی
...: سمیه پارسادوست/ به قول مادرش انگار اصلا مدافع به دنیا آمده بود . چند روز پیش سالگرد شهادتش بود؛ دومین سال آسمانی شدن مردی که مدافع حرم بود. پهلوانی نه از نسل قدیم که از همین نسل جدید که مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جبهه ها به یاد نداشت اما به جایی رسید که فرمانده دلها ؛ حاج قاسم سلیمانی، از او با عنوان همت جبهه های سوریه نام برد و می گفت رشادت های این جوان من را ...
من پسر بودم اما کسی باور نداشت/ اندام های جنسی زنانه نداشتم اما ...
باید به خدمت بروی. من هم گفتم پس اصلا عمل نمی کنم و می خواهم همین طوری به زندگی ام ادامه بدهم. خلاصه بعد از دوندگی زیاد، کارت معافیت گرفتم. حالا دیگر وقت عمل اول بود...، اما پول کو؟ به هر دری زدم، ببین وقتی می گویم به هر دری زدم، دلم برای خودم می سوزد... در تعویض روغنی کار کردم، پادوی رستوران شدم...، اما فایده نداشت... . به بهزیستی رفتم و همه گفتند پول بلاعوض نمی توانیم بدهیم و برای همین 9 میلیون ...
رؤیاهایم را می فروشم
یک روز صبح، ساعت نه، که روی تراس هتل ریویرای هاوانا، زیر آفتاب درخشان داشتیم صبحانه می خوردیم، موجی عظیم چندین اتومبیل را، که آن پایین در امتداد دیوار ساحلی، در حرکت بودند یا توی پیاده رو توقف کرده بودند، بلند کرد و یکی از آن ها را با خود تا کنار هتل آورد. موج حالت انفجار دینامیت را داشت و همه ی آدم های آن بیست طبقه ساختمان را وحشتزده کرد و در شیشه ای بزرگ ورودی را به صورت گرد درآورد. انبوه ...
خالق کلاه قرمزی: آقای نویسنده شد! /تلخی بخشی از لذت های زندگی است
جلسه نوشته شده اند؛ یک شب تا صبح. بعد هم دیگر دست نخورده اند. برای چاپش هم وقتی دوستانی از نظر نگارشی ایراد گرفتند، من گفتم به هی چیزی دست نزنید تا آنجایی که می شود بگذارید طعم کلمات و جملات باقی بماند. وقتی شما آن را تصحیح می کنید، کلمات رنگ دیگری می گیرد. چه خوب چه بد، مربوط به آن مقطع بوده است. بگذارید مخاطب خودش بداند که در یک دوره ای هم این طوری بوده بنابراین اگر عناصری هم در قصه وجود ...
زندانیانی که با بخشش به زندگی بازگشته اند
می دانم پسرم کار بدی کرده، یک مرتبه پیش اومد. ما خانواده خوبی هستیم؛ باور کنید یکدفعه این بلا سرمون اومد. خیلی حساس بودم. همیشه حواسم بود. ایران نوشت: گفت بعدازظهرها بعد از مدرسه می رود سرکار. گفتیم حالا کار کند بد نیست. با دو تا از دوستانش رفتند، بیرون. انگار مشروب خوردند باور کنید خانوادگی ما اصلاً این جوری نیستیم. با حالت بدی رفتند توی خیابان. محله مون محله بدی بود توی جیبشون چاقو ...
خاطراتی که با محمدهادی ورق می خورد
مسجد و به جماعت بود، خیلی به ندرت پیش می آمد که نماز را در خانه می خواند. نماز اول وقت به خصوص نماز صبح برایش خیلی مهم بود. تقریبا نیم ساعت قبل اذان بلند می شد و مرا هم برای نماز بیدار می کرد. البته اواخر رفتن او این راز و نیازهای قبل نماز صبح بیشتر شده بود. خلوت ها و روضه های تنهایی اش، خواندن زیارت عاشورا و دعای عهد از برنامه های روزانه اش بود. چهار، پنج روز پیش از آخرین اعزام به ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (457)
میکرده !! 10. میگن صبح نیم ساعت زود پاشو ورزش کن،نمیدونن من شب ها با جوراب میخوابم که صبح ها 2دقیقه بیشتر بخوابم!! وقتی میخوای از اون تیکه سفره ای که سر ناهار اضافه بریدن نهایت استفاده رو ببری !! 11. به ما یه دوره ای میگفتن پفک نمکی از نفت درست میشه؛ یعنی شما فکر کن نفتی که تو دنیا سرش جنگه رو تبدیل میکردن به پفک میدادن به ما. 12. جواب دوست دارم رو آقای ...
چگونه مانند یک مدیر واقعی لباس بپوشیم (21 آموزش)
داشته باشید به صورت اصلاح شده و ریش مرتبی داشته باشید نه بلند و نا منظم. بسیاری از مواقع زبان بدن رساتر از زبان شفاهی با آدم سخن می گوید. زبان بدن بر ذهنیتی که دیگران از آدم می سازند تاثیر می گذارد و در عین حال احساسات فرد را نسبت به اعتماد به نفس و قدرت تغییر می دهد. وقتی وارد اتاقی می شوید سرتان را بالا بگیرید و شق و رق بیایید داخل. به همه نشان دهید که آدم با اعتماد به نفس بالایی هستید ...
ما در محاصره ایم، دعا کنید
. سید سجاد گفت: "بچه را بگذار و بیا برویم ساکم را ببند، باید بروم ماموریت." آن شب سید آرام و قرار نداشت. مدام توی فکر بود. سید همیشه ماموریت می رفت، اما انگار آن شب جور دیگری بود. همسر شهید حرف های زیادی از شب آخر دارد و می گوید: آمدیم خونه. گفت دو تا تخم مرغ بپز بخورم. مقداری پول داد به من برای خرجی تا پایان ماه. من هم دیدم شام نخورده و فلافل هم دوست دارد. رفتم بیرون تا برایش فلافل بخرم. فلافل ...
ارباب رحیم
که یک روز صبح زود دیدم که در خانه ما را می زنند، رفتم ببینم کیست،دیدم مرحوم خان است ، گفتم: " آقا بفرمایید داخل" گفتند: رحیم دیشب خواب دیدم عمامه ای شده ای، آمدم ببینم نکند شده باشی البته این را با خنده می گفتند. چون بعضی به ایشان ایراد می کردند که آقا چرا شما که در سلک روحانیت هستید، عمامه ندارید؟ مثل استادشان کلاه پوستی می گذاشتند. آن آقا گفت: اگر خدا در روز قیامت از شما بپرسد که چرا این کار را ...
آهسته زندگی کنید . . .
دست خودشان خراب می کنند. شما مثل بچه ها باشید. زهد به نداشتن نیست. من ندارم الحمدلله! داشته باش ولی دل نبند. اسیر نشو و رها باش!از کجا بفهمیم زاهد هستیم، صبح که از خواب بیدار شدیم، بیشتر امید ما به دارایی و موجودی و املاک است یا به خداوند؟ این نشانه اش است. به چه چیزی توکل داریم؟ به چه آینده ای مطمئن هستیم؟ پیامبر فرمود: گاهی بچه ها با آب و خاک خوب که ساختند بلند می شوند با پا دوباره خراب می کنند ...
راز دفن پدر در کمد دیواری
ازدواج کرده بود. بعد از مرگ مادرم، من و پدرم در خانه مان در طبقه سوم ساختمان با هم زندگی می کردیم. شب که شد پدرم رفت و در اتاقم خوابید. ساعت 22 و 40 دقیقه بود که مطمئن شدم او به خواب عمیق فرو رفته است. دو ساعت قبل از آن تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم. پدرم همچنان خواب بود که ابتدا با چوبدستی و بعد با برداشتن چاقو ضربه هایی به او زدم که غرق در خون شد و جان باخت. پدرت کار خاصی کرده بود که ...
شرح مشتاقی
سفید کرده اند و ریش ها را متفاوت از مذهبی ها بلند کرده اند. اینها در صف صبوری می کنند، بیشترشان از صبح زود آمده اند و هرچه قدر طول بکشد، تحمل می کنند. یکی از جوان ها می گوید اگر طاقت ایستادن در صف را نداشته باشیم، چطور پیاده روی را تاب بیاوریم و این چنین به مردم ایستاده در صف آرامش می دهد. یکی دیگرشان معلوم است که دانشجوست و زیارت اولی، کم تجربگی و جوانی خزیده در صورتش ولی با این حال عشق ...
شهید مدافع حرمی که به 5 زبان مسلط بود + عکس
... یاد دارم روزی خسته از کلاس خیاطی بر می گشتم زمانی که به خانه رسیدم نزدیک ظهر بود و باید سریع ناهار را آماده می کردم. همیشه از شب قبل تدارکات ناهار فردا را می چیدم اما آن روز هیچ کاری نکرده بودم و با نگرانی کلید خانه را روی در انداختم و وارد خانه شدم. همین که پا را داخل گذاشتم بوی خوش غذا به مشامم رسید. حبیب همه کارها را کرده بود. این خاطره عاشقانه های زندگی اش را تازه می کند. نماز ...
کابینه کامل شد
بروجردی نشسته بود؛ بودند نمایندگانی که به سمت او هم بروند و با رئیس کمیسیون امنیت ملی مشغول صحبت شوند. کریمی قدوسی هم در صحن مشغول قدم زدن است؛ او یک سر هم به بروجردی زد ولی ماندگار نشد و به قدم زدنش ادامه داد. روحانی انگار می خواهد به انتقادات در مورد انتخاب گزینه پیشنهادی برای وزارت علوم پاسخی داده باشد و نداده باشد چرا که می گوید: ما صبر و حوصله و تعامل کردیم، اما معامله نکردیم. من بر سر ...
میدان مادر
دور میدان، روی جدول ها، گُله به گُله دانه های برنج است و خرده های نان. لای شیارهای جدول هم برکه های کوچک آب. دم دمای صبح وقتی که آفتاب تازه می زند بیرون، دامان مادر میدان، می شود جولانگاه پرندگان. گنجشک ها و قُمری ها و کلاغ ها و صدا می شود فقط صدای آنها. بعد که آب پاش ها شروع به کار می کنند، فرزندان مادر یکی یکی از خواب ناز، از روی پاهای مادر سر بلند می کنند و از لای بوته های نوجوان و نونهال می ...
دوره گذار در حلقم
نوشین زرگری طنز نویس همه اش می گویند دوره گذار است. هرچی که بشود بالاخره یک جوری به دوره گذار ربطش می دهند. خب دوره گذار هست که باشد. اگر تمساح سه دندان و گراز شش دُم هم در شهر تردد کند، می گویند خب به هرحال دوره گذار است. اگر هواپیما با سر سقوط کند، می گویند؛ ای بابا چقدر سخت می گیرید، خب دوره گذار است دیگر. خوب شد این دوره گذار در دهان مردم افتاد تا هرچیزی که بشود به آن ربطش بدهند ...
مملکت بدلیجات!
...! هر کی یه راهی برای پیشرفت داره، خدا رو چه دیدی، شاید به زودی بدل رضا پرستش هم رونمایی بشه! اون وقت بدلِ بدلِ تو، میشه اصل! گفتم: آره! مثلا همین مهناز افشار! موقعی که اومد توی سینما، به عنوان بدل اومد! بعد کم کم خودش رو از آب و گل کشید بیرون! الان شده سفیر صلح یا سفیر کودکان یا همچین چیزی! محسن پوررمضانی گفت: اصلا اون موقع که مهناز افشار شد گوگوش بدلی، دوره رونق بدلیجات بود! خشایار ...