سایر منابع:
سایر خبرها
پروازهای ترابری هوایی، در جنگ و بعد از جنگ
هواپیماهای ترابری، بالای 10 هزار پایی پرواز انجام دادند. خود من، دائم در حال پرواز بودم. هفته به هفته خانه نمی آمدیم. خانواده ام را به پایگاه انتقال داده بودم. پسرم سال1360 به دنیا آمد. تقریباً بزرگ شدن علیرضا را کمتر دیدم، چون اصلاً نبودم. سال 1367 حمیدرضا، پسر دومم به دنیا آمد. الان خلبان شده است. از پروازهای تان برای ما بگویید. یک خاطره از پرواز به جزیره خارک تعریف می کنم ...
سه روایت از زندان زنان اصفهان
همدیگر دور شویم. قرار بود زندگی بسازد که همه حسرتش را بخورند؛ تمام عشق و زندگی شوهرم بودم؛ اما او یکدفعه دور همه چیز خط قرمز کشید؛ با اینکه یک بچه هم داشتیم. مگر از قبل نمی دانستی معتاد است؟ می دانستم؛ اما قرار بود بعد از ازدواج ترک کند. من هم چون عاشقانه دوستش داشتم، این چیزها برایم مهم نبود. الان هم حاضر هستم معتاد باشد؛ ولی کار بد نکند. بیجا کاری نکند. من حتما باهاش زندگی خواهم کرد. در این سال ها ...
از آوار گی مردم کردستان عراق تا دستور رهبر انقلاب برای باز شدن مرزها
...، همه با هم، عید را به اردوگاه های مهاجرها می رویم. چندین کامیون مواد خوراکی مثل خشکبار، میوه، و آب میوه تهیه و بسته بندی کرده بودیم. بعد از نماز همه راهیِ اردوگاه ها شدیم. هر گروهی با انبوهی از کمک های مردمی به طرف اردوگاهی حرکت کرد. نان، میوه، و آزوقه هایی که از پاوه و سراسر کشور به آنان هدیه شده بود، در اردوگاه توزیع شد. من آن روز را تا وقت غروب در اردوگاه روستای شیخان بودم. ...
مطهری: صحبت از کاندیداتوری لاریجانی در 1400 زود است / او لابی سیاسی قوی دارد / اگر تروریست ها راه را ...
هم بود. س: شوخی شوخی اعلام جرم هم شد. مطهری: بله. آن دو سال پیش بود که دو بار اعلام جرم شد و ما هم جواب دادیم. س: با آقا جواد چطور؟ مطهری: ارتباط کمتری داریم. س: شب شهادت پدر کجا بودید؟ مطهری: من منزل بودم. اتفاقا بنا بود خود من ایشان را ببرم. من بیرون بودم و به خانه آمدم و دیدم ایشان در حال نماز هستند، مادر گفت ایشان می خواهند بیرون ...
روایت چند خاطره ناب از آیت الله شهید "سید حسن مدرس "
گفتم دست از تحصن ومخالفت با مشروطه وعنوان مشروطه مشروعه دست بردارید والا کشتار خواهد شد. و ایشان پس از مذاکره موافقت کردند حالا هم ازحضرتعالی می خواهم که موافقت فرمایید تا سردار سپه رئیس جمهور شود و جنابعالی،رئیس الوزرا و هشت نفر از علما را برای وزارت خود انتخاب فرمایید و به این کشمکش خاتمه دهید. آن بزرگوار پس خاتمه کلام برخاستند و با لهجه اصفهانی فرمودند: اگر هشت نفر مثل خودم سراغ داشتم که دنبال ...
ستار اورکی: قرار بود موسیقی تازه ترین فیلم - کاترین بیگلو - را من بسازم
دسته می دانید ؟ با قاطعیت می گویم که آهنگساز سینما هستم؛ حتی دوست ندارم به عنوان آهنگساز تلویزیون یا تئاتر خطاب شوم ، در حالی که در حوزه تئاتر هم فعالیت حرفه ای داشته ام. سال های گذشته در شهر اهواز بیشتر در زمینه موسیقی تئاتر کار می کردم. به نسبت جوان تر بودم و انرژی بهتری داشتم و می خواستم به صورت حرفه ای این هنر را یاد بگیرم. ولی بعد از آنکه به تهران مهاجرت کردم، اولین و آخرین کاری که انجام دادم ...
روایتی از اولین قربانی ایدز در ایران
رو ببخشین؟ مدت ها که گذشت، بعد از اینکه خدا فرزند دوباره ای بهم داد، کم کم روابط بهتر شد، ولی مثل اول نشد. عزیزترین های آدم، پدر و مادرن. مگه آدم می تونه نبخشه؟ وقتی پدرم رو از دست دادم، دیگه بخشیدمش. من سواد داشتم ولی ناآگاه بودم. پدرم که 30 سال از من بزرگ تر بود، سواد نداشت که بخواد آگاه باشه. اونا هم شنیده بودن که ایدز واگیر داره. پدر و مادر همسرم مدت ها با من قهر بودن و می گفتن ...
از رجزخوانی در بند امنیتی ها تا گرفتن رضایت برای عامل شهادت سه سرباز (بخش دوم)
جماعت تو تهران دیده بودم که نیم ساعت قبل اذان میان و شروع میکنن تو سجاده نافله خوندن. دیگه خدایی داشتم شاخ در می آوردم تا رسید بهم یه احوال پرسی گرم کردیم. تا سلام علیک تموم شد، بدون مقدمه با خنده گفتم حاجی شما کجا؟ اینجا کجا؟ هنوز سوال تموم نشده. زد زیر خنده، با خنده ی اون من هم خندیدم بعد از چند ثانیه که ادخال سرورمان تمام شد گفتش: من نزدیک 20 سال با طلبه ها بودم تو کمیته امدادکار می کردم سر یه بی ...
گپی با مطهری از ارتباطش با برادران لاریجانی و اختلاف پدرش با هاشمی تا مهریه همسرش و رنگ کردن موهایش
.... مسائل مختلف مطرح شد و شوخی و مسائل دیگر هم بود. شوخی شوخی اعلام جرم هم شد. بله. آن دو سال پیش بود که دو بار اعلام جرم شد و ما هم جواب دادیم. با آقا جواد چطور؟ ارتباط کمتری داریم. شب شهادت پدر کجا بودید؟ من منزل بودم. اتفاقا بنا بود خود من ایشان را ببرم. من بیرون بودم و به خانه آمدم و دیدم ایشان در حال نماز هستند، مادر گفت ایشان ...
زندگی سخت قربانیان پرونده خون های آلوده
.... همسرم فرزندمان را به دنیا آورد و سالم بود اما خودم خیلی اوضاعم بد بود، خونریزی مغزی کردم، یک ماه در خانه بستری بودم، به دلیل هپاتیت سی، پلاکتم پایین آمده بود، یک بار هم ریه ام آب آورد. هر ماه گوشه بیمارستان بستری می شدم. آخر سر هم همسرم از من جدا شد و رفت و ماجرای بیماری ام را به همه گفت. تا وقتی همسرتان باردار نشد، آزمایش ایدز ندادید؟ چرا، سال 78 دو بار در سازمان انتقال ...
خداداد: همه روز هشت آذر به یادمن می افتند
خداداد برای تغییر هفتگی شماره تلفن همراهش دردسرهای زیادی را برای ترتیب دادن این مصاحبه به وجود آورد.طبیعی است که وقتی در آستانه هشت آذر به سراغ خدادداد عزیزی برویم، بحثمان بر سر بازی ایران و استرالیا و صعود تاریخی به جام جهانی است.او همیشه می گوید: سال هاست که عادت کرده ام روز هشت آذر همه به یاد من بیفتند. از دوست و فامیل گرفته تا خبرنگارها و مردم کوچه و بازار این روز را به من یادآوری می کنند و تبریک ...
در خوابگاه به من تجاوز کرد! / او را کشتم و عکس گرفتم! + عکس
سرویس بهداشتی و دیگری را به نام امین داخل اتاق آزار داده است، شوکه شدم. اشک در چشمانم جمع شد اما باز هم سکوت کردم. صبح روز بعد او را به اتاقک نگهبانی ام در کارگاه دعوت کردم. ما با هم قلیان کشیدیم. هندوانه آورده بودم که او یکباره چاقو را از داخل سینی برداشت و به من حمله کرد. قصد آزار مرا داشت که با میله ای به سرش زدم و فرار کردم. اما دقایقی بعد به خاطر آوردم که گوشی موبایلم را جا گذاشته ام. من به ...
شهید مجید شهریاری از تولد تا شهادت
ماجرای آن حادثه تلخ و فراموش نشدنی را اینگونه توصیف می کند: روز قبل از حادثه دکتر از دانشگاه به من زنگ زد و گفت در دانشگاه جلسه ای هست که من هم باید بروم، چون من یک طرح در دست اجرا داشتم که مدتی بود به مشکل خورده بودم و دکتر گفت مشکل طرح من در آن جلسه حل می شود. فردای آن روز من خیلی خوشحال بودم. صبح روز بعد با دکتر از منزل بیرون رفتیم. به علت آلودگی هوا و زوج و فرد شدن خودروها، دکتر نمی توانست ...
پاپوش دست انداز
خوب بود. هفته ای پنج شاهی در می آوردم؛ البته بعدش شد هفته ای یک ریال. بعدترها هم خودم کارگاه و تولیدی کفش زدم و شدم دوزنده. خیلی خوب بود؛ اما کم کم که جنس های چینی وارد بازار شدند، کارم از رونق افتاد. کسادی بازار را گرفت. کسی سراغ جنس خوب نمی آمد. بعد از بازنشستگی شروع کردم به تعمیرات جزیی کفش. الان حدود هفت سال هم هست که این مغازه را زده ام؛ چون با حقوق بازنشستگی نمی توانم امورات خانه ام را ...
از توالت شستن ملی پوشان تا باندبازی در تیم ملی
.... حتی نمی گفتند که بازیکنان گرگانی یک امتیاز هم نگرفته بودند. حتی در یک بازی آسیب داشتم اما برای کسب مقام تا آخر بازی می کردم تا مدال بگیریم. * ملی پوشان بعد از آسیب به جای بیمارستان روانه خانه می شدند من همیشه حرف هایم را زده ام و همیشه هم بدترین آدم تیم ملی بودم. در برابر همه ناحقی ها اعتراض کردم. دو بازیکن در تیم ملی بودند که آسیب دیدند و فدراسیون جای درمان و ...
شعرهای حسان ؛ زمزمه ای ملی/ شأن نزول آمدم ای شاه پناهم بده چه بود
شعرهایش شد. وی در ادامه خاطره ای از مرحوم چایچیان را نقل کرد و گفت: حدود دو سال پیش مراسم بزرگداشتی برای استاد حسان، در مؤسسه رسانه ای اوج برگزار شد که من توفیق داشتم و مجری آن برنامه بودم و خاطرات خوبی در این برنامه برایم مانده است، استاد، برخی اوقات درباره شأن نزول شعرهایش سخن می گفت که یک بار درباره شعر آمدم ای شاه پناهم بده می گفت، مادرم بیماری سختی داشت، به حرم امام رضا مشرف شدیم و تا چشمم ...
پسری که مادرش را آتش زد + عکس
تومان بدهی بانک را تهیه کنم و بپردازم. بنابراین شب قبل از ماجرا با مادرم تلفنی حرف زدم و خواستم که این پول را تهیه کند تا روز بعد برای گرفتن آن به خانه اش بروم. زمانی که به آنجا رفتم او گفت که پولی ندارد. همین حرف ها مرا عصبانی کرد. رفتم بیرون از خانه و بطری بنزین را که در صندوق عقب خودرویم بود آوردم. از شدت عصبانیت آن را روی مادرم ریختم. زمانی که وارد آپارتمان شدیم، مادرم نزدیک آشپزخانه ایستاد ...
انتقام عجیب عروس از مادرشوهر
هفته من است و تقریبا همه اقوام و دوستانم از این ماجرا با خبر هستند. روز حادثه طبق روال هر هفته به بهشت زهرا رفتم و هنگامی که قصد بازگشت به خانه را داشتم خودروی پژویی در مقابلم نگه داشت. خانم جوانی که عینک آفتابی زده و چهره اش را تغییر داده بود راننده خودرو بود. زن جوان طوری تغییر چهره داده بود که نمی شد صورتش را به خوبی دید و به نظرم می آمد که لحن صدایش را نیز تغییر داده است. ...
نابینایان را جزوی از جامعه بدانید/برای تهیه عصای سفید مشکل داریم
با نابینایان موفق هم گفتگویی داشته باشیم. من بعد از گذشت سه قسمت از این برنامه فکری به ذهنم خطور کرد که در گام اول فقط به عنوان یک شانس روی اون حساب باز کرده بودم ولی با توجه به هدفی که برای افزایش جذابیت فضای محله نابینایان در ذهن داشتم دست به این کار زدم و با دعوت از هنرمندان پادکست های صوتی مصاحبه ای با آن ها گرفتیم که با لطف خدا این ایده جواب داد و در گام اول موفق به مصاحبه با امید ...
100 ساعت شکنجه زن جوان در برابر دوربین - پلیس تهران کشف کرد
اهمیتی ندارد. می دانی دختر و پسرت چطور زندگی شان را اداره می کنند؟ هفت سال پیش پسرم در یک مغازه خدمات کامپیوتری کار می کرد، اما بعد از کشته شدن مادرش، وقتی او را چند روز در خانه حبس کردم از محل کارش اخراج شد. در جلسه قبلی دادگاه گفت در یک رستوران کار می کند و شب ها هم آنجا می خوابد. دخترم هم در یک شرکت کار می کند و شب ها در خانه اجاره ای یکی از دوستانش می ماند. آنها در این ...
سیستم سینمای ایران مک دونالدی است
نبودن هملت شده. (باخنده) درنهایت به این نتیجه می رسم که به قول برخی دوستان جشنواره فیلم فجر جشنی است که آدم ها طی 10 روز دور هم جمع می شوند و یک تعداد فیلم می بینند و شاید توقع ما درباره جشنواره فیلم فجر اشتباه است که هنر کشور را حمایت می کند. راستش جشنواره فیلم فجر برای من به یک سؤال بزرگ تبدیل شده است و نمی فهمم بدون درنظرگرفتن کیفیت چطور یک جشنواره یک سال جایزه اش را به خانه دوست کجا است می دهد ...
جمشید می خواست مریم را از چنگ 3 جوان شیطان صفت آزاد کند ولی خودش...!
شماره مورد نظر قطعا عامل جنایت را می شناسد. زن میانسالی در خانه مورد نظر را برایمان باز کرد و با دیدن گوشی تلفن همراه گفت این تلفن خیلی شبیه تلفن پسرم است. بعد هم پسرش را صدا زد و از نصیر خواست بیاید و گوشی را ببیند. پسر جوان که معلوم بود پشت در فال گوش ایستاده سریع خودش را به ما رساند. نگاهی به گوشی انداخت و گفت: دستتان درد نکند. گوشی برای برادرم حمید است. از بس حواس پرت است ...
ناپدری اهورا: نه قاتلم نه متجاوز/پدر اهورا: قصاص و اعدام می خواهم
دلیل اختلافاتی که با همسرم داشتم از هم جدا شدیم و پس از آن مجتبی وارد زندگی ام شد و در این مدت رفتارهای مجتبی با اهورا آن قدر صمیمی و خوب بود که پسرم او را بابا مجتبی صدا می زد. باور این که ناپدری اهورا دست به این جنایت زده باشد، برای من غیرممکن بود. صبح روز حادثه برای رفتن به سرِ کار از خانه خارج شدم و ظهر بود که به خانه بازگشتم تا غذای پسرم را بدهم. او میلی به غذاخوردن نداشت و خوابید که از مجتبی ...
ادعاهای عجیب قاتل اهورا
: چطور طی دو هفته این بچه را تا این حد کتک زده ام. او درباره روز حادثه گفت: آن روز مادر اهورا از خانه بیرون رفت. بارها به اهورا گفته بودم که وقتی مادرش نیست، در پوشکش کثیف کاری نکند. آن روز بعد از رفتن مادرش آمد و به من گفت که پوشکش کثیف شده است. من هم از قبل عصبانی بودم، با شنیدن این حرف بیشتر عصبانی شدم و خواستم او را تنبیه کنم. برای همین یک بار آرام سرش را به دیوار زدم؛ پایش لیز خورد ...
تجربه های کهن ایده های نو
ارمغان آورد. روزهای خوشی بودند که سپری شدند و ماهرخ به سن بازنشستگی رسید. با پشت سر گذاشتن فعالیت های بسیار چطور با بازنشستگی کنار آمدید؟ زنی بودم که با همه مشغله ها از تلاش کردن و موفق شدن در مسئولیت هایی که به عهده داشتم، لذت می بردم، برای همین نمی توانستم قبول کنم بعد از آن همه فعالیت و تلاش یک باره به عنوان بازنشسته بیکار بمانم، برای همین به فکر رویای کودکی ام افتادم تا هم از بیکاری ...
ابعاد جنایات باند سید مهدی هاشمی
کنی و گفت: من پول بیمه و آب و برق کارخانه پنبه پاک کنی را پرداخت کرده بودم، اینها آمدند و به اسم پیدا کردن مواد، آنجا را مصادره کردند. این آقای کلاهدوزان بزرگ ترین روضه خوان اصفهان بود، بنده خدا چند سال پیش فوت کرد. اولین کسی بود که پس از تبعید حضرت امام به نجف، 10 هزار تومان برای ایشان فرستاد و از همان اول، طرفدار ایشان و انقلاب و مبارزین بود. بزرگ ترین مجالس عزاداری دهه محرم، در خانه ایشان ...
کودک به دنیا آمده در زلزله چه حالی دارد+ عکس
بچه هایم... دخترِ در شکمم... ما را نجات بدهید ... دلم برای بچه هایم می سوخت. حدود 20 دقیقه زیر آوار بودیم تا این که پدرشوهرم موفق شد ما را نجات دهد. جلیله فکر کرده بود نوزاد در شکمش مُرده. نبود پزشک Doctor در روستا و وسیله نقلیه برای رفتن به بیمارستان او را ناامید کرده بود. زن 28 ساله، بعد از 9 ماه بارداری به یکباره همه چیز را از دست رفته می دید تا این که روز بعد، دنیایش تغییر کرد. می ...
آوارگان روهینگیایی: آنقدر رنج دیده ایم که نمی خواهیم برگردیم
ایران آنلاین / شبکه ی الجزیره در اردگاه کوتوپالونگ با برخی از پناهجویان روهینگیایی در مورد چشم انداز بازگشت به میانمار گفتگو کرده است. عبدالجبار، 65 ساله، کدخدای سابق روستای تونگ بازار --- در ماه آگوست در زمانی که حملات را شروع کرده بودند در حینی که ما از روستایمان می گریختیم ارتش شروع به تیراندازی به سمت ما کرد. آنها پسرم را کشتند و دو دخترم را گرفتند و من و 5 ...
به خاطر خواهر دوستم خیلی سر زنم بلا آوردم تا برود اما....
و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر شد، یک روز پدر به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرف هایش معذرت خواهی کند یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بکشد. روزها گذشت تا این که پسرک پیش پدر رفت و با شادی گفت: امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون کشیدم، پدر دستش را گرفت و با هم کنار دیوار آمدند. پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم، کار خوبی انجام دادی، اما ...
به خاطر خیانت مهسا را کشتم
نوآوران آنلاین - وضعیت مالی پدرم خوب بود و ما از هر نظر در رفاه کامل به سر می بردیم، اما در خانه ما خبری از مهر مادری نبود. من یک خواهر کوچک تر هم داشتم. او 4 سال از من کوچک تر بود. دوران تحصیلم به سرعت برق و باد گذشت و من وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه با دختری به نام مهسا آشنا شدم. مهسا توانست در دلم جا باز کند. من پسری تنها بودم که نیاز به محبت داشتم و مهسا این خلأ را پر کرده بود ...