سایر منابع:
سایر خبرها
جنایت پس از میهمانی دوستانه
نمی کرد از سوی پلیس شناسایی شود، در خانه اش غافلگیر شد. این پسر نوجوان به قتل دوست صمیمی اش با انگیزه انتقام اعتراف کرد. متهم در اعترافاتش به پلیس گفت: چند وقت پیش، به جشن تولد یکی از دوستانم دعوت شدم. در آن جا مشروب زیاد خوردم و مست شدم. برای همین از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم، مقتول به من گفت که مرا مورد تجاوز قرار داده است. بعد هم موضوع را به همه گفت. آبروی مرا همه جا ...
دومین محاکمه به خاطر انتقام جویی مرگبار
رحمانی برگزار شد اولیای دم بار دیگر خواستار قصاص متهم شدند. سپس او در دفاع از خودش گفت: یک روز وقتی به جشن تولد یکی از دوستانم رفته بودم در آنجا به من مشروبات الکلی دادند و من از خود بیخود شدم. بعد متوجه شدم که یکی از بچه ها حرف هایی پشت سر من زده و آبرویم را برده است. این اتفاق فکرم را درگیر کرده بود تا اینکه شب حادثه کسی را که از او کینه به دل داشتم در پارک دیدم و با تسمه او را خفه کردم ...
فریادهای بلند در دل سکوت/ لزوم تغییر نگرش جامعه نسبت به معلولان
از دوستان به مدت 2 هفته دچار خونریزی شدید شدم و با گذشت زمان تکلمم را از دست داده و بیماری ام روز به روز وخیم تر شد. وی با بیان اینکه برای درمان بیماری ام به آلمان رفتم و تحت عمل حراجی قرار گرفتم، ادامه داد: هنگام بازگشت از آلمان تمام دارایی و داروهایم توسط دزدی ربوده شد و این موضوع بر وضعیت بیماری من تاثیر منفی بسیاری گذاشت، اکنون با عصا و با درد قدم بر می دارم. معلولیت، عامل ...
پزشک ها گریه نمی کنند؟
داشته اشک هایش را بر صورت جاری کند. کاربر دیگری نوشته: پدر من پزشک اورژانس است. همیشه شب ها کار می کند. معمولا درباره بیمارهایش در خانه حرف نمی زند اما درباره ماجراهای کلی که داشته سر میز شام صحبت می کند؛ ولی شب هایی را به خاطر دارم که پدرم به خانه می آمد و در آغوش مادرم گریه می کرد چون نتوانسته بود بیماری را از مرگ نجات دهد و تلاش هایش نتیجه نداده بود. پدرم فکر می کرد که ما بچه ها متوجه نمی شویم ...
اینجا هنوز زندگی جاری است
دیوارها نقاشی شده بود یا آن بادکنک های آویزان شده بر سقف یک خانه. این جملات بخشی از روایت مجید جهانشاهی عضو تیم واکنش سریع جمعیت هلال احمر استان کرمانشاه است. او از نخستین امدادگران حاضر در زلزله غرب کشور بوده است: تمام صحنه های دردناک که در ذهنم حک شده بود، در گوشه ای نهادم تا در اولین فرصت با آنها همدردی کنم و بعد عملیات آواربرداری را به همراه دوستانم آغاز کردم. چند شبانه روز بدون لحظه ای وقفه تنها ...
چشم و چراغ چابهار
.... می خواستم مثل بقیه زندگی کنم، اما سنت های غلط مرا از مسیرم دور کرده بود. سنت هایی که اجازه نمی داد دیگران با من مثل یک دختر عادی برخورد کنند. تمام دوران کودکی و نوجوانی را با این سختی ها گذراندم و روحیه و اعتمادبه نفسم را از دست داده بودم. البته با تمام این مشکلات دیپلم را گرفتم و حالا باید بگویم که بحران اصلی بعد از دیپلم و زمان کنکور خودش را نشان داد. این بحران چه بود؟ هیچ وقت نمی ...
سهیل در پایان جشن تولد با تهدید مرا به محل خلوتی برد و ..! / در پارک انتقام گرفتم! + عکس
جشن تولد دوستم پوریا دعوت شدم. در آن جشن که سهیل هم حضور داشت مشروب خوردم و مست شدم. از هوش رفته بودم که سهیل مرا آزار داد. از آن روز به بعد روزگارم سیاه شد. سهیل به همه دوستانم گفته بود مرا آزار داده و آبرویم را برده بود. سهیل دست از سرم بر نمی داشت. بعد از آن ماجرا همه بچه های محل مرا تحقیر می کردند. به افسردگی مبتلا شده بودم و از خانه بیرون نمی رفتم که به فکر انتقام افتادم. وی ادامه ...
زمین شناسی برای من هیجان انگیز بود
سفر شمال برمی گشتیم که یک زلزله در استرآباد اتفاق افتاده بود. توی جاده سنگ هایی که از کوه جدا شده و افتاده بودند، دیده می شد. من همان طور که سوار ماشین بودم می دیدم آن طرف دره یک ساختمان مربوط به چشمه و حمام آب گرم، کاملاً ریخته بود و کسانی هم توی آن کشته شده بودند. بعد که بزرگ تر شدم و به دانشگاه رفتم، زلزله ی رودبار و منجیل اتفاق افتاد. فکر می کنم صبح فردای همان زلزله بود که ...
اولین قربانی ایدز در ایران که بود؟
یا کسی رو ببینیم. حتی هم اتاقی نداشتیم. من بودم و مسعود، ملاقاتی هامون می اومدن پشت شیشه. کسی غیر از پزشک اجازه ورود به اتاق نداشت، هیچ کس. علائم بیماری مسعود رو همه فامیل و دوست و آشنا می دونستن. وقتی می اومدن بیمارستان برای ملاقات مسعود، از پشت شیشه اتاق ایزوله می دیدن مسعود چه شکلی شده. بیماری مسعود همه جا پیچیده بود. کم کم رفتار فامیل و دوست و همسایه و همکار با ما بد شد و تا چند سال بعد از فوت ...
مسعود فراستی: کاش از دوران جنگ دور نمی شدیم
...، آدم است، آن چیزی که من می گویم آدم است یعنی خانواده را می فهمد، یعنی درد را می فهمد، یعنی محبت را می فهمد، یک صحنۀ خوشه های خشم، زمانی که شخصیت اصلی از زندان می آید خانه، همان لحظه در فیلم کافیست. اگر ما تا 50 سال دیگر چنین صحنه ای را بسازیم از نظر من کافیست که ببینید چگونه به فقر کُرنش نمی کند، یا در همان فیلم خوشه ها، صحنه ای که یادآوری می کنم که کامیونِ فکسنی از بین رفته، به یک جایی می رسد ...
داستان خاطره انگیز دهقان فداکار
سرما خوردم و تمام بدنم عفونت کرد و 15 روز در یکی از درمانگاه های میانه تحت درمان بودم و بعد از آن بود که برای ادامه درمان به تبریز رفتم، اما هزینه درمانم آنقدر بالا بود که حتی گوسفندانم را فروختم و خلاصه در آن دو سه ماه درمان، تمام دارایی ام را خرج کردم. یک سال پس از حادثه، داستان آن شب وارد کتاب های درسی بچه ها شد، اما تا سال 69 یا 70 هیچکس جز اهالی روستایمان نمی دانست که دهقان فداکار منم؛ تا اینکه وقتی به خاطر بیماری در یکی از بیمارستان های تبریز بستری شده بودم، به طور اتفاقی و البته بعد از تحقیقات، من را شناختند. ...
متهم: از مقتول کینه داشتم
جشن تولد به من تعرض کرده است. او در ادامه گفت: چند روز بعد، سیاوش به همه دوستانم گفته بود که مرا آزار داده به همین دلیل پیش دوستانم آبرویی برایم نمانده بود. او دست بردار نبود و با تعریف های او همه بچه های محل مرا تحقیر می کردند. به همین دلیل به افسردگی مبتلا شدم و خیلی از خانه بیرون نمی رفتم چون دوست نداشتم کسی را ببینم. آنجا بود که به فکر انتقام افتادم. متهم در خصوص قتل گفت: شب حادثه سیاوش تماس ...
زنم 3 روز ناپدید شد و وقتی برگشت گفت شمال بودم!
به خانه مادرش می رود، به دنبالش نرفتم. با خودم گفتم وقتی آرام شدم او را به خانه برمی گردانم، اما چند ساعت بعد در کمال ناباوری متوجه شدم نازگل به خانه مادرش نرفته؛ با او تماس گرفتم و متوجه شدم که تلفن همراه من و تلفن خانه مان را بلاک کرده است، تا نتوانم با او تماس بگیرم. من سه روز تمام از همسرم خبر نداشتم. حتی نمی توانستم یک پیام برای او بفرستم. به هرجا که فکر می کردم سر زدم اما او را پیدا نکردم ...
می خواهیم کربلایی دیگر برپا کنیم
جهاد شد. وقتی دخترم به دنیا آمد، ثاقب به خواب معلم روستا آمده و گفته بود که نام دخترم را تسکینه بگذارید. ما هم دیدیم نمی شود تسکینه خالی باشد پدرش که فدایی خانم زینب(س) است گفتیم ظلم است که نام تنها یادگارش را زینب نگذاریم و برای همین نام دخترم را تسکینه زینب گذاشتیم. یعنی آرامش دهنده بی بی زینب(س). وقتی به ایران آمدم متوجه شدم ایشان بعد از شهادتش به خواب معلم روستا آمده است. قهرمان خانه ...
قورمه بهتره یا مک دونالد؟!
کنم حالا تقریباً پختن اکثر غذاهای ایرانی را یاد گرفته بودم. با اینکه آشپزی کردن من تمام شده بود اما کنایه های لیلا تمامی نداشت و به من میگفت: فرزانه! قورمه سبزی خوشمزه تره یا مک دونالد؟ یا میگفت: تو که بلدی آبگوشت بپزی میتونی بگی هات داگ چطوری درست میشه؟ و از این قبیل کنایه ها. یک روز صبح وقتی از جلوی تابلوی اعلانات دبیرستان رد می شدم اطلاعیه مسابقه آشپزی نظرم را جلب کرد. در آن اطلاعیه نوشته شده ...
زلاتان: پیشنهاد آرسنال را رد کردم چون تست ندادم
به طور مستقیم به تیم اصلی منتقل شوم، ولی ایبرا کسی نیست که تست بدهد. وقتی جوان بودم، این ذهنیت را داشتم که هیچ کس از من بهتر نیست. بازی های رونالدو، روماریو و باجو را تماشا می کردم و یک هدف در ذهن داشتم: می خواستم به همه نشان دهم بهترین هستم. زلاتان در مورد سختی های دوران کودکی اش نیز چنین می گوید: در کنار پدرم بزرگ شدم، سختی های زیادی کشید تا ما را بزرگ کند. یخچال مان همیشه پر نبود ...
تلقین پسرم را خودم خواندم
کردم و می گفتم تله پاتی است و صدای من به مغزش می رسد. می گفتم مسعود جان، زنگ بزن، دلم تنگ است، می خواهم صدایت را بشنوم. همان روز یا فردای آن روز تماس می گرفت و می گفت مادر توقع نداشته باش من زنگ بزنم، چون تلفن نیست. متوجه می شدم که پیام من رسیده و اذیت شده تا تلفن پیدا کند. صبح روز شهادت صدایش کردم و گفتم دیگر نمی گویم زنگ بزن، دلم برای خودت تنگ شده است، فقط یک بار بیا ببینمت. بعد خواستی ...
سخنرانی ویژه رهبر انقلاب بدون حفاظت در میان کُردهای مسلح/ یک درجه تشویق برای خنثی سازی کودتا با دستور ...
آوردیم و برای همین تیپ نوهد را انتخاب کردیم. یادم هست وقتی که به تیپ آمدیم، ماه رمضان بود و تعدادی از افراد روزه بودند و برخی هم نه. فرمانده گردان به من گفت دادبین شما چرا برای ناهار نیامدی؟ من هم ناراحت شدم و گفتم مثل اینکه ماه رمضان است. بعد او گفت به به! شیخ حسین داشتیم، شیخ احمد هم آمد![باخنده] من دائم منتظر بودم ببینم این شیخ حسین که او گفت، کیست.از چند نفر پرسیدم این ...
اسم افراد نیازمند را در نامه هایش از جبهه برای کمک می نوشت
از کامیاران رفتیم به مریوان و پنجوین و بعد هم در عملیات شرکت کردیم. بعد از آن من رفتم خدمت سربازی و دو سال در پدافند بودم. سهراب گاهگاهی می آمد اهواز و به من سر می زد و احوالم را می پرسید. توی نامه هایش از جبهه اسم افراد نیازمند را برای کمک می نوشت محمد منتظری یکی دیگر از دوستان شهید می گوید: از جبهه برای ما و دوستانش نامه می فرستاد. توی نامه هایش اسم افراد نیازمند محل را می آورد ...
گفت و گو با - مریم بوبانی - ، صدا و تصویر مادرانه یک زن
آمده بودم و یک چارچوب و ذهنیتی درباره تئاتر برایم وجود داشت اما بعد از این که وارد شدم دیدم خیلی چیزها متفاوت است. از چه نظر تجربه خوبی نبود که باعث دوری شما از صحنه شد؟ ترجیح می دهم راجع به آن صحبت نکنم. همان دهه 70؟ بله. البته 10سال بعد از آن تجربه، نخستین کاری که کردم نمایشنامه مجلس شبیه خوانی استاد نوید ماکان و همسرش رخشید فرزین نوشته بهرام بیضایی بود و ...
مرد ناخلف مادرش را به آتش کشید
میانسال سپس روی مادرش بنزین ریخته و بعد همراه مادر و خواهر و پسرش به طبقه پنجم رفتند. چند دقیقه بعد هم متوجه آتش سوزی شده بودند.ماموران سپس با حضور در بیمارستان به تحقیق از دختر مقتول که شاهد اصلی جنایت بود، پرداختند که معلوم شد آن روز برادرش به خانه آنها آمده و پنج میلیون تومان پول می خواسته اما منتظر نشده که این پول را فراهم کنند بنابراین با او و مادرش درگیر شده و با ریختن بنزین روی مادر خود او را ...
تیمساری که دیوار را نقاشی می کرد
در سایت سوباشی همدان خدمت کردم و فرمانده گردان نگهداری این سایت بودم. کار را از افسری نگهداری رادار شروع کردم و بعد رئیس شعبه نگهداری رادار و بعد فرمانده گردان نگهداری شدم و بعد از آن به آمریکا برای گذران دوره رفتم و از آن جا به ستاد پدافند آمدم. برای تبیین ویژگی های خاص شهید ستاری خاطره ای از ایشان برای ما تعریف می کنید؟ آنچه را می گویم در مقطع فرماندهی شهید به چشمان خود ...
تالار اسفرجانی افتتاح شد
برنامه هایی که در ذهن داشته و دارد که به زمان و مکان ختم نمی شود و برای هزاران سال دیگر این سرزمین اثر دارد. در ادامه این مراسم، شهرزاد اسفرجانی به نمایندگی از خانواده اسفرجانی به سخنرانی پرداخت و گفت: از مسئولان دانشگاه تهران به خصوص دکتر مجید سرسنگی و همکارانشان تشکر می کنم؛ امروز صبح من حال عجیبی داشتم از خواب که بیدار شدم احساس می کردم قرار است به خانه جدید پدرم بروم. حال عجیبی داشتم ...
نباید اجازه داد دختر و پسر با هر پوششی وارد دانشگاه شوند/ فضای مجازی در کشورهای دیگر اینطور بی در و پیکر ...
متخصصان می گویند هر لحظه هم اراده کنیم ظرف 5 روز می توانیم به غنی سازی 20 درصد برسیم. به نظر من، در مجموع صنعت هسته ای ما با برجام پیشرفت بیشتری پیدا می کند البته حالا باید ببینیم با مسائل جدیدی که ایجاد شده، رفتار امریکا چگونه است. س: گفته بودید آمدن ترامپ به نفع ما می شود؟ مطهری: بله، من گفته بودم. الان هم به نظرم به نفع ما است. یک فرد نامتعادل و تندرو در امریکا به نفع ماست و تا ...
94 سال از زادروز جلال آل احمد گذشت
. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهرخواهرهایم در مسند روحانیت مردند. نزول اجلالم به باغ وحش این عالم در سال 1302 بی اغراق سر هفت تا دختر آمده ام . پس از اتمام دوره دبستان، تحصیل در دبیرستان را آغاز می کند، وارد بازار کار می شود در انتخاب شغل نیز مردد است، ساعت سازی، بعد سیم کشی برق، بعد چرم فروشی. سپس به سفارش پدر به نجف نقل مکان می کند اما دوام نمی آورد و به ایران برمی گردد. پس از بازگشت از سفر، آثار ...
پیش از راه اندازی استارتاپ این موضوع را یاد بگیرید
از وقوع یک حادثه ناراحت می شوند. احساس امنیت می کنند و چند دقیقه بعد شرایط بحرانی می شود. پشت تمام فیلم های موفقی که ساخته می شوند، نویسندگانی قرار دارند که با اصول داستان سرایی و جلب توجه مخاطب آشنایی دارند. زمانی که به صحبت های دوست و همکارتان گوش می دهید و حوصله تان سر می رود، به این دلیل است که هیچ برخورد یا اتفاق جالبی در طول داستان رخ نمی دهد. یا همه چیز به خوبی پیش رفته یا شرایط ...
زن سی و چند ساله که صمد آقا او را مورد ... قرار داد
آرام آرام رویاهایم رنگ واقعیت به خود می گرفت. در پایان ترم دوم دانشگاه عاشق برادر همکلاسی ام شدم. من و خاطره از مدتی قبل دوست صمیمی بودیم و قبل از دانشگاه نیز با هم رفت و آمد داشتیم از این رو ارتباط ما باعث آشنایی من و برادرش شد تا این که روزی حمید به من ابراز علاقه کرد. او که در سال آخر دانشگاه تحصیل می کرد به خواستگاری ام آمد ولی پدرم با ازدواج ما مخالفت کرد و گفت: او نه تنها خدمت ...
پس از 75 سال کارنامه و سرگذشت فروغی در تهران به بحث گذاشته شد
به واسطه کنار بودن از کار فی الجمله ترمیم قوایی بکنم؛ بنابراین هرگاه اجازه مرحمت شود چند ماهی مسافرت و استراحت کنم، پس از مراجعت عضویت کابینه را قبول خواهم کرد. اگر امر این باشد که الان داخل کابینه شوم باز لازم است بعد از چند روز اجازه مسافرت داشته باشم و اگر غیر از این باشد چون به واسطه خستگی قوه کار ندارم از قبول خدمت عذر می خواهم. بالاخره حضرت همایونی، آقای رئیس الوزرا طریق دوم را ...
زندگی سخت قربانیان پرونده خون های آلوده
متوجه شود که چنین بیماری وجود دارد، آزمایش مان را هم نمی دادند، حتی خبر دارم یکی از قربانیان این پرونده برای این که جواب آزمایش اش را بگیرد، رفت مالزی آزمایش داد. وقتی من متوجه بیماری ام شدم، دیگر از مرحله اچ آی وی خارج شده و به مرحله ایدز رسیده بودم. آن موقع که فهمیدم، سنم به این حرف ها نمی رسید که بفهمم چه شده. فکر می کردم یک مریضی معمولی است. چه وقت مبتلا به هپاتیت سی شدی؟ ...
تهران چگونه مدرن و امروزی شد؟
، نخستین سال های بی پدری و یتیمی را گذراندم. مرا به حسینیه گذاشتند که در خم کوچه ی عریضی از کوچه های شرقی بازار بزرگ بود. در آن روزگار، نخستین کلاس دبستان را کلاس تهیه می گفتند و من در این کلاس تهیه رفوزه شدم... مدرسه حسینیه ی بازار، حیاط بزرگی داشت که در باغچه های آن، گذشته از انواع درخت، گل و گیاه و به ویژه گلهای لاله عباسی کاشته بودند. هرچه از نشستن در مدرسه بیزار بودم، از گردش در زیر این درختها و ...