سایر منابع:
سایر خبرها
دکتر داریوش دانشور فرهود؛ مرد دی ان ای های ایران
این طور است و آلمان ها طور دیگری روی ما حساب می کنند. چند سال اول به آموختن زبان آلمانی و یاد گرفتن درس های عمومی پزشکی گذشت. او مثل همه دانشجویان ایرانی همدوره اش قبل و بعد از وقت ناهار از رو به روی یک ساختمان نسبتا تازه می گذشت؛ بنایی در محوطه دانشگاه که کمتر کسی به آن توجه یا رفت و آمد داشت. یک بار به فکرم رسید، به آن جا بروم و ببینم چه خبر است. روی یک تابلو نوشته بودند: انسان شناسی ...
شهید مدافع حرمی که بستنی فروش بود + عکس
شده بود باز هم با شوق بسیار همراه دوستانش برای شرکت در عزاداری و روضه ی حضرت اباعبدالله(ع) می رفت. *نمازش هیچ وقت ترک نشد، اگرچه همیشه اول وقت نمی خواند نمی توانم بگویم خداداد همیشه مشغول نماز و عبادت بود و هر لحظه ذکر خدا می گفت اما همیشه نمازش را به جا می آورد و وقتی از بیرون می آمد می گفتم: خداداد جان نمازت را چرا نمی خوانی؟ می خندید و می گفت: مادر جان حتماً باید در خانه و ...
نوعروسی که به خاطر شوهرش شیشه ای شد/ چندبار به خاطر توهم،نزدیک بود بچه ام را خفه کنم
کند توان همراهی اش را ندارم، مرا پای بساط نشاند. اما نخستین بار که شیشه کشیدم دیگر نتوانستم آن را کنار بگذارم. هر روز اوضاع بدتر شد. وقتی به خودم آمدم فهمیدم از همسرم هم بیشتر وابسته و گرفتار مواد شده ام. وقتی مواد بموقع به من می رسید مشکلی نداشتم اما اگر خمار می شدم دیگر هیچ چیز و هیچ کسی را نمی شناختم. چندین بار حتی نزدیک بود به خاطر خماری و توهم دختر کوچولویم را خفه کنم. دیگر از این زندگی خسته شدم. حتی دخترم را به خاطر اعتیاد از من گرفته اند. اخبار حوادث - ایران ...
رجب زاده: از فوتبال جدا شوم، می میرم
84 به بعد قراردادهای خوب بسته ام. یادم هست همان فصل 85-84 حدود 80 درصد پولم را یکجا اول فصل گرفتم! اما هیچ وقت فوتبالم تحت تأثیر پول قرار نگرفت. مثلاً همان سال 84-85 آقای گل هم شدم. چند حسرت بزرگ داشتم بزرگ ترین حسرت فوتبالی ام این بود که برای جام جهانی 2006 مرا به ناحق خط زدند. حسرت دیگرم قهرمان نشدن با ذوب آهن در لیگ برتر و لیگ قهرمانان آسیاست. قسمت من این بود که دوران اوج ...
سیاستمداری که طاهر ماند
عصر آقای صدیق اعلم به دیدن و ملاقات و عیادت میرزا به بیمارستان آمد. من باز در این ملاقات بودم. آقای صدیق اعلم گفت شما مدتی در مدارس و در خانه درس می دادید و باید حق التدریس به شما پرداخت می شد. میرزا فرمودند تا در مدرسه سپهسالار درس می دادم حق التدریس طبق وقفنامه می گرفتم ولی وقتی در منزل درس می دادم برای رضای خدا و رضای دلم بود. چه حق التدریسی بگیرم و از قبول هر نوع وجهی ابا فرمودند. (11) ...
گفت و گو با امیلیا کلارک ؛ رز انگلیسی در نقش مادر اژدهایان
... ملیت یک مفهوم سیال برای هنرپیشه ای است که به زبان تخیلی دوتراکی در سریال بازی تاج و تخت صحبت می کند، در نمایش برادوی صبحانه در فروشگاه تیفانی نقش هالی گولایتلی را ایفا کرده و در فیلم سینمایی من قبل از تو لوئیزای انگلیسی طبقه کارگر را جان بخشیده است. حالا این چهره جدید برند دولچه و گابانا، به ایتالیایی نیز حرف می زند. در اولین کمپین تبلیغاتی اش برای این برند، وی به خانواده تخیلی اصیلش ...
درخواست طلاق به خاطر تلگرام
بود تا شوهرش همه حرف هایش را بزند، هق هق گریه امانش نداد و قطره های اشک بر صورتش جاری شد . او سکوت خود را شکست و گفت: آقای قاضی همسرم شکاک است. من کار خطایی نکرده ام و فقط در گروه هایی عضو شده ام که اعضای خانواده، دوستان و اقوام عضو آنها بودند. شوهرم از این ماجرا خبر داشت اما نمی دانم چرا این قدر بددل است و سر هر مورد کوچکی بهانه می آورد. جروبحث راه می اندازد. زندگی را برایم جهنم می کند ...
زن آمریکایی: دیگر علاقه ای به نمایش بدن خود نداشتم +عکس
سوالی میپرسیدم او به من میگفت: فقط قرآن را بخوان، همه چیز آنجاست . من این دیدگاه را داشتم که تمام مسلمانان، تروریست هستند و این همان چیزی بود که هرگز آن را نمیپسندیدم. رهیافتگان : چه چیزی شما را به سمت مسلمان شدن هدایت کرد؟ به طور دقیق خانواده ی شوهرم را زیر نظر داشتم، همچنین خواهر شوهر کوچکم و این که چطور او اینقدر آرام و مهربان است. تعجب میکردم که چگونه او میتواند در عینی که ...
ماجرای غم انگیز هانیه، قهرمان نوجوان شب زلزله
دور بودن هانیه از مادرش است و طی روز های گذشته تلاش کرده ایم شرایطی فراهم شود که اعضای خانواده بار دیگر دور هم جمع شوند . علی یزدان شناس، پدر هانیه به میزان می گوید: میلاد، هانیه و هدی تمام زندگی من و همسرم هستند. خانه روستایی ما بعد از زلزله به طور کامل ویران شد و تمام سعی من این است که خانه ای را در کرمانشاه اجاره کنم. مدت زمان بستری بودن هانیه و میلاد در بیمارستان به اتمام رسیده و پزشکان ...
بازگشت رزمنده بازنشسته!/ منصور, عباسی دیگر برای زینب(س)/ موج خدایی زندگی او را دریایی کرد!
توانستم صاحب کارخانه نیز باشم. وی با بیان اینکه ایشان به آدم های محتاج و نیازمند کمک می کرد اذعان داشت: بعد از شهادت پدرم فردی به منزل ما آمد و گفت من مشکل مالی داشتم و حتی در دادن کرایه منزل خود عاجز بودم اما پدر شما به مدت یک سال و نیم کرایه خانه ما را می داد . عباسی ادامه داد: پدرم همیشه سعی می کرد از حق خودش به مردم ببخشد اما هیچگاه حق کسی را نخورد و ضایع نکند. دختر ...
بدن های آماده برای سرنیزه های دشمن/با چه اعجازی میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان ها را
. اسرای دشمن از ترس به خود می لرزیدند چون فکر می کردند همان شکنجه هایی که به بچه های ما دادند را خواهند کشید، در حالیکه بچه های ما حتی مجروح دشمن را به خود ترجیح می دادند. امیردربندی افزود: امام(ره) درباره اسیران عراقی فرمود میهمانِ شما هستند و یک بیمارستان مجهز خصوصی در دارآباد تجریش فقط برای اینها بود. مادر یکی از اسرای عراقی به ایران آمد و گفت آمده ام پسرم را با خودم ببرم، هر چه کردیم، منصرف نشد، نامه نوشتیم به رهبری، فرمودند به احترام مادر! این اسیر جنگی را آزاد کنید معنی این کارها را دنیا نمی فهمد. پایان پیام/ 80 ...
حسرت وداع آخر تا همیشه در دلم ماند
، خانواده نظرش را پرسیده بودند که همسرم من را پیشنهاد داده بود. روز خواستگاری چه صحبت هایی کردید و آقای نیکزاد چه معیارهایی داشت؟ 25 دی ماه سال 85 و اواخر صفر بود. مثل همیشه ساده و مرتب بود و با همان لباس مشکی که عادت داشت در ماه محرم و صفر به تن کند، آمده بود. به هیات و مراسم مذهبی نیز خیلی معتقد بود، ولی گفته بود امر خیر است. چون از قبل رفت وآمد خانوادگی داشتیم، مثل قبل ساده بود. از ...
روایت تکان دهنده اسارت 410 روزه مدافع حرم ایرانی در سوریه
مردم نیوز : فریدون احمدی حالا چهاردهمین شهید مدافع حرم استان کرمانشاه است، پاسداری که قبل از شهادت 14 ماه و 15 روز اسیر بوده و شکنجه های زیادی را تحمل کرده ؛ آنقدر که پیکرش بعد از شهادت به سختی شناسایی شده. از شهادت او حدود 10 ماه می گذرد و خانواده اش هنوز که هنوز است به جای خالی اش در خانه عادت نکرده اند. آنها هنوز که هنوز است دلتنگ مردی می شوند که می گفت کاش شهید بشوم و از دنیا بروم. بهانه ما ...
عاشقانه هایی از یک شهید
داشت به گلزار شهدای آبادان یا هیئت ها و مجالس دعا و روضه خوانی می رفتیم. در آن زمان پدر من در پالایشگاه آبادان کار می کرد که بسیار ناامن بود و قسمتی از آن بر اثر حملات عراق سوخته بود. زمانی که ساکن جزیره مینو بودیم یک بار که شهید عطشانی به خانه آمده بود با موتور من را به آبادان برد تا پدرم را ببینم. یک بار هم در همان خیابان پرویزی کنار موتور حاجی ایستادیم و عکس انداختیم. ** در پایان چه ...
از آدم های این شهر خشن می ترسم
...> از همان کودکی. در زمان ما که کتاب های مخصوص کودکان به معنای امروزی اش وجود نداشت. هر کتابی که پدر و مادر و عمو و دایی می خواندند و به عبارتی دم دست بود، من هم برمی داشتم و می خواندم. این که چه چیزی از آنها می فهمیدم را دیگر خدا می داند. مثلا خیلی از رمان های روسی را در همان ایام خواندم و لابد در عالم بچگی برای خودم یک برداشتی از آنها کرده ام. مواجهه جدی تان از چه زمانی بود؟ ارتباط من با ...
من به پیروی از امام حسین(ع) پای در چکمه کرده به جبهه میروم
برادر بزرگوار شهید دربارة آخرین دیدارش با سردار شهید مهدوی می گوید: برای آخرین بار، برادر شهیدم نادر در شب پنجشنبه مورّخة 16/07/1366 در منزل دنیایی خود و در جمع ما حضور داشت. در همان مجلس به صورت خیلی محرمانه ای به من گفت: فلانی! فردا سفر خطرناکی را در پیش رو دارم و به احتمال زیاد، با آمریکایی ها درگیر می شویم. نظر شما چیست؟ من در جواب ایشان گفتم: ما مأمور خداییم؛ حیات و مماتمان به دست خداست و هرچه ...
قهرمان 14 ساله از شب زلزله گفت+ عکس
....هانیه برادر 12 ساله ای دارد که اکنون در بیمارستان همدان بستری است و مادرش هم در تهران و در بیمارستان به سر می برد. مهم ترین نگرانی ما دور بودن هانیه از مادرش است و طی روز های گذشته تلاش کرده ایم شرایطی فراهم شود که اعضای خانواده بار دیگر دور هم جمع شوند. علی یزدان شناس، پدر هانیه به میزان می گوید: میلاد، هانیه و هدی تمام زندگی من و همسرم هستند. خانه روستایی ما بعد از زلزله به طور کامل ویران ...
من مصطفی صدرزاده هستم، گاودار و متاهل/ روایت زندگی فرمانده ایرانیِ جنگاوران افغانستانی
گیری عکس آقا مصطفی روی اوپن آشپزخانه جاخوش کرده است در واقع هر جای خانه که بنشینی عکس را می بینی. تصمیم می گیرم کودکی را با مادر شروع کنم. مقابلم می نشیند به او می گویم کودکی شهید صدرزاده، چگونه بود بالاخره گاهی اوقات به خاطر شرایط جنگ حاج آقا نبود و قطعا سختی هایی را متحمل شده اید می خواهم تا برایم از آن روز ها بگوید. مادر می گوید مصطفی فرزند سوم و پسر دوم خانواده است. مصطفی ...
هفتاد سال نقاره زنی در حرم رضوی بدون یک روز غیبت + فیلم
. اصلا دلم رضایت نمی دهد. از همان زمان جوانی هم عشق من این بوده که یک ساعت، یک ساعت و نیم قبل از اذان رو به گنبد حضرت بنشینم و گنبد را تماشا کنم. حتی یک بار هم سیزده به در نرفته ام. همیشه آن بالا بوده ام. همه چیز من در خانه امام رضا(ع) است. حتی روزهای عزا که نقاره خانه تعطیل است، انگار گمشده ای دارم . یادم هست چند سال پیش یک روز در حال رفتن به حرم بودم که همسرم حالش بد شد. بردمش درمانگاه ...
مصطفی موقع بیهوشی کار کرد که....
هستند با آنکه در ایران به دنیا آمدم اما نتوانستند برایم شناسنامه بگیرند. من به ناچار درسم را رها کردم و در کشتارگاه مشغول به کار شدم. مصطفی که ایرانی بودم در آنجا همکارم بود. او یک روز به بهانه ای مرا سوار ماشینش کرد تا با هم به تفریح برویم اما آبمیوه مسموم به من خوراند که بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم او مرا آزار داده است. مصطفی تهدید کرده بود اگر در این باره با کسی حرفی بزنم فیلم سیاهی ...
هدف من طلای المپیک است
را به من هدیه دادند. حسابی غافلگیر شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. * چیزی هم گفتید؟ – فقط می توانستم تشکر کنم. این افتخار بزرگی بود که انگشتر رهبر از انگشت شان بیرون آمد و به من هدیه شد. * الان کجاست؟ – انگشتر؟ در خانه و در یک جای خوب از آن نگهداری می کنم. * پدر و مادر حرفی نزدند؟ – آنها هم خوشحال بودند و می گفتند که انشااله اتفاقات ...
این خانم دکتر ! دزدی های کثیفی می کرد
تصور می کردم . خانواده ام مرتب به من امید می دادند که نگران نباش حتماً امسال قبول می شوی . آنها با دلداری شان بیشتر مرا عصبی می کردند. حدود 3 - 4 ماه پیش زمانی که برای کلاس فوق العاده بیرون رفته بودم طاقتم را از دست دادم و به طرف مغازه ای رفتم 70 هزار تومان همراهم بود و به همان قیمت یک کفش خریدم . بعد از خرید کفش از یک کفش دیگر که 170 هزار تومان بود ، خوشم آمد و هنگام پروی آن ، به صورت ...
داریوش فرضیایی (عموپورنگ): مادرم همه ی زندگی من است!
خودشان را همراه خودشان همه جا می برند همه ما هم دنبال مادرم بودیم. مادر: باید همین کار را کرد و گرنه بچه ها ممکن است خوب تربیت نشن! پورنگ: مامان ما در مدرسه هم بچه های خوبی بودیم؟ چند بار مدرسه ما آمدی؟ مادر: هیچکدوم از بچه های من در مدرسه بد نبودند! پورنگ: من چطور بودم؟ درس من خوب بود؟ مادر: درس تو بیست بود! پورنگ: یک بار خدا بیامرز پدرم آمد مدرسه و ناظم ما که ...
برپایی کاروان شادی به مناسبت ورود حضرت معصومه (س) به قم
حیاة الامام الرضا (ع)، آن حضرت را نیز مسموم نمودند. حضرت فاطمه معصومه (س) بر اثر مسمومیت و شدت غم و اندوه در شهر ساوه بیمار گردید و فرمود: مرا به شهر قم ببرید; زیرا از پدرم شنیدم که می فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ماست. برای همین حضرت معصومه (س) در 23 ربیع الاول سال 201 قمری به شهر قم وارد شده و مورد استقبال عده زیادی از مردم مشتاق و شیفته اهل بیت علیهم السلام قرار گرفت. به همین مناسبت هرساله در روز 23 ربیع الاول مردم قم با پرپایی کاروان شادی و مدح خوانی به سمت حرم حضرت معصومه (س) حرکت می کنند و این روز بزرگ را جشن می گیرند. سیدمحمدمهدی مؤذن ...
مرحوم بهشتی سیلی زد تا از تفرقه جلوگیری کند
بودند جواب استخاره شهادت است و گفت: 14 سال در اسلام آباد تلاش کردم تا مردم را جذب مسجد کنم و پاداش زحماتم نیز شهادت اعضای خانواده ام بود. بعد از شهادت اعضای خانواده مان، من و همسرم به همراه پدرم به قم مهاجرت کردیم. یک سال بعد پدرم به تهران آمد و بار دیگر تلاش هایش را جهت ترویج اسلام و جذب جوانان به مسجد را در مسجد جامع افسریه ادامه داد. پدرم از زمانی که خانواده مان به شهادت رسیدند، آخر ...
شهید مدافع حرمی که خبر شهادتش را به پدرش داد
دیدار او همان شبانه برای دیدار و خداحافظی با محمدحسین به خانه او رفتیم. در دلم غوغایی بود. دو دل بودم تا این بار به او بگویم که نرود. تسنیم: ممکن است علتش را بگویید؟ پدر شهید حمزه: چون همسرش باردار بود؛ اما ناخودآگاه به یاد این موضوع افتادم که در سال 65 وقتی در عملیات کربلای پنج به جبهه اعزام شدم؛ همسرم محمدحسین را شش ماهه باردار بود و من هم نمی توانستم کاری را که خود در ...
شاه: آیا باید در مقابل مصدق صبر می کردم؟
که توسط بقیه روستاییان برای داوری در خانه های انصاف انتخاب شده اند رای خود را صادر می کنند. در برخی موارد قضات بدان ها کمک می کنند؛ ولی به هر حال آرائی که آنان صادر می کنند بی عیب و نقص است. ما انجمن های شهر و استان داریم. مجالس شورا و سنا نیز وجود دارد. این ها همه باعث می شود که بین چهار تا شش بار فرصت شرکت در انتخابات برای مردم به وجود آید؛ بنابراین مردم حتی قبل از اینکه کاملا باسواد شوند فرصت ...
ماجرای سیلی زدن مرحوم بهشتی برای جلوگیری از تفرقه
. پدرم دو مرتبه از سوی منافقین ترور شد که خوشبختانه هر دو بار ناموفق بود. ترور اول در سال 61 که اوج ترورها بود، صورت گرفت. پدرم می خواست به دفتر نخست وزیری برود که یک موتوری به سمتش شلیک کرد. پاسدارها به سمت پدرم می آیند و متوجه شدند که دو تیر از عبای ایشان عبور کرده است اما پدرم سالم ماند. ترور دوم درب منزل صورت گرفت. منافقین زنگ خانه را به صدا درآورند، پدرم پشت در رفته و می ...
با آیت الله محمدتقی مروارید بیشتر آشنا شوید
. پس از آن نیروهای امنیّتی به رفتار و کردار بنده حسّاس شدند و مرتّب مراقب بودند و گزارش می دادند و اگر منبر می رفتم، کنترل می کردند؛ با این حال وقتی که برای رفراندوم در مسجدی که خود بانی آن بودم، گرد آمدند به برنامه های شان اعتراض کردم . اولین بازداشت اوّل بار در سال 1342 شمسی همراه دو تن از دوستان دستگیر شدم. چون آن وقت ساواک در ایلام اداره نداشت، شهربانی مرا به کرمانشاه اعزام ...
افسانۀ معصومیت آمریکایی ها آنچه یک آمریکایی در استانبول آموخت
نیز خانواده های ایتالیایی که کارهای نه چندان قانونی داشتند. پدرم از نسل کارگران مهاجر دانمارکی، ایتالیایی و ایرلندی بود و خاطرات چندانی از اصالت اروپایی اش نداشت. خانوادۀ گسترده ام دارای یک زمین گلف ارزان و عمومی بود. تابستان ها در آنجا هات داگ می فروختم. چیزهایی که از کودکی دربارۀ سیاست شنیده بودم مربوط به مالیات و مهاجران بود، فقط در همین حد. بیل کلینتون در خانه مان چندان محبوب نبود (در سال 2016 ...