سایر خبرها
چگونه یک نقاش ساختمان حرفه ای شویم؟
هم که عرف بازار، انصاف شما و چانه زدن مشتری تعیین می کند. از ساعت هفت صبح تا پنج بعد از ظهر ساعت کاری ماست. کارکردن پنجشنبه و جمعه هم که بستگی به سفارش و عجله مشتری دارد. اگر لازم باشد، اضافه کاری هم می کنیم. درآمد روزمزدها در یک ماه بالای دو میلیون تومان است. چطور موفق شویم؟ تعریفی باشید مردم اگر نقاش خوبی را پیدا کنند، محل است دیگر خانه شان را دست کس دیگری بسپارند ...
گفتگو با "آگاتاکریستی" ایران
پلیسی نوشته بودم و آن را برای بررسی به آقای محمدحسن شهسواری دادم. ایشان هم بعد از مطالعه از من سوالی پرسیدند؛ می خواهی پلیسی بنویسی؟ می خواهی ژانر بنویسی؟ می خواهی این کار را به طور جدی انجام بدهی؟ گفتم شما کار من را دیده اید؛ این را نوشته ام بدون آنکه کسی به من چیزی بگوید، نوشته ام؛ علاقه خودم بوده است. آقای شهسواری گفتند اگر تصمیم داری حرفه ای بنویسی یکی از داستان های این مجموعه داستانت ...
داستان - ناتا - ، - سارا - و دیگران
ادامه گفت وگوی شهروند را با او می خوانید. چند وقت است که با ناتا آشنا شدی؟ حدود 6 سال پیش با او در یک میهمانی آشنا شدم. به واسطه یکی از دوستانم به یک میهمانی دورهمی دعوت شدیم، آن جا بود که برای نخستین بار ناتا را دیدم. بعد از آن شب بود که رفاقت ما بیشتر شد، چند روز بعد ناتا، من و چند تا از دوستانم را به خانه اش دعوت کرد. همین جوری دوستی ما بیشتر و صمیمی تر شد. دیگر طوری شده بود ...
درخواست از مسوولان آموزش و پرورش
...> وی در ادامه بیان کرد: در دانشگاه رشته مترجمی زبان فرانسه خواندم؛ پس از پایان سوم دبیرستان در کنکور رشته مترجمی زبان فرانسه قبول شدم و بعد از آن به کلاس های بازیگری استاد سمندریان رفتم. رشیدی عنوان کرد: ترجیحم برای بازی، حضور در تئاتر است، من در سینما زیاد کار نکرده ام و از همان ابتدا با آثار تلویزیونی بازیگری را شروع کردم. اما آن فضایی که در صحنه نمایش وجود دارد، کاملاً متفاوت است و من ...
دل نوشته حمیدرضا صادق محمدی
مرتب شرکت می کردیم دیدارهای مان تداوم یافت. به سبب بعد مسافت دفتر کار هر یک از ما با دفتر مرکزی جهاد دانشگاهی (محل برگزاری جلسات شورا) برای به موقع رسیدن به جلسه هر دو زودتر از محل کار حرکت می کردیم و معمولاً حدود نیم ساعت زودتر از شروع جلسه در اتاق شورا حاضر می شدیم و منتظر می ماندیم و گپ و گفتی داشتیم تا دیگر دوستان عضو شورای علمی نیز به ما ملحق شوند. هر وقت دکتر کاظمی در جلسات شورای علمی ...
فرماندهی که نیروهایش را مثل فرزندانش دوست داشت
، فرزند آن شهید سربلند آخرین خاطره بنده از پدرم به آذر ماه سال 1373 بر می گردد که در دانشگاه هوایی؛ انفجاری رخ داده بود و وی خودش را با هلیکوپتر به آنجا رساند و وقتی که آوارها را کنار می زد، محافظین او را منع می کردند؛ اما وی می اظهار کرد بچه هایم زیر آوار ضجه می زنند. پدر آن شب تا صبح در بیمارستان ماند و کارهایی را برای بچه های دانشگاه انجام داد که برای بنده هم نمی کرد؛ در واقع وی علاقه زیادی به پرسنل ...
معصومه را در خیابان راضی کردیم و او را دزدکی به اتاق خودم بردم و ..!
برای همین به همراه دوستم (متهم ردیف دوم) وارد خانه مان شدیم و به اتفاق هم دزدکی به اتاقی که پدرم در اختیارم گذاشته بود رفتیم. بعد از چند دقیقه از استعمال مواد مخدر متوجه شدم معصومه به مواد مخدری که برای فروش داشتم دست درازی کرده و چند بسته را برداشته است. ابتدا به او گفتم چرا دست به این کار زده ای اما او هیچ پاسخی نداد. برای اینکه به او بفهمانم کارش اشتباه بوده سرش داد کشیدم اما معصومه مدام جریان ...
ایگواین: اگر رونالدو را دوست نداشته باشی یعنی فوتبال نمی فهمی
، الگویت شد؟ نه، من هم پدرم را تحسین می کردم و هم مادرم را. همین طور که بزرگ شدم سعی کردم چیزهای خوبی از هر دو طرف یاد بگیرم. پدرم، شخصیت و ذهنیت برنده ای داشت و مدام می جنگید و تا سر حد توانش تمرین می کرد. او جسم و روحش را برای فوتبال می گذاشت. مادرم شخصیت باکلاسی دارد، او روحیه هنری دارد و مدام دست به خلاقیت می زند. هر بار که ما فوتبال بازی می کنیم از ما می خواهد روح و قلب مان را درگیر ...
آرزو با من ازدواج کرد ولی هنوز با هومن همکارم ارتباط داشت!
موکت بری رگ دست و گردن او را بردیم و دوش آب را باز گذاشتم. حالم بد بود و دچار تشنج شده بودم و وقتی به هوش آمدم به خانه مادرم رفتم و به دروغ گفتم آرزو قهر کرده و از خانه بیرون رفته است. صبح رو بعد یک چمدان خریدم تا جنازه را در آن جاساز کنم اما نشد. به همین خاطر جنازه همسرم را در یک ساک دستی گذاشتم و به حاشیه پاکدشت بردم. سپس آثار جرم را از خانه پاک کردم و همراه مادرم به پلیس آگاهی رفتم و گفتم همسرم ...
مادرم برخی شب ها دور از چشم پدر خمارم به خانه همسایه می رفت و ..!
تا در کنار آن ها از تاریکی و تنهایی نترسم. وقتی هفت ساله شدم با خوشحالی در مدرسه ثبت نام کردم اما یک شب که مادرم خانه آن پیرزن بود و من با عروسک هایم خوابیده بودم مادرم به سراغم نیامد تا مرا برای رفتن به مدرسه آماده کند آن روز صبح وقتی با سر و صدای دیگران از خواب بیدار شدم شنیدم که می گفتند مادرش در خانه همسایه دچار گازگرفتگی شده است از آن روز به بعد دیگر مادرم را ندیدم ولی تصمیم گرفتم درسم را ...
بهشت خیابان خواب ها کجاست؟/ شفقنا پدیده 14 سال کارتن خوابی در ایران را بررسی می کند
زندان رفته یادش نیست اما دقیقاً دو روز است که تصمیم گرفته مواد را ترک کند البته این هم یادش نیست که چند دفعه این تصمیم را گرفت و اقدام کرد: کارمند مخابرات ملایر بودم به خاطر همین اعتیاد از کار اخراج شدم. پدرم هم که مرد برادرها و خواهرها از خانه من را بیرون انداختند و سهم الارث را هم ندادند. آواره شده بودم شهر هم کوچک بود و همه من را می شناختند آمدم تهران تا روزی 100 دفعه به 100 نفر جواب ندهم. 12 سال ...
حمایت از فیلم های دفاع مقدس در حد شعار است
ایشان راجع به نقش این زن گفتم که آقای اصغری روی من حساب کنید. آن زمان اجساد شهدای غواص تازه در تفحص ها پیدا شده بودند و داغشان برای مردم تازه بود؛ بخصوص این که این شهدای کم سن و سال، دست بسته و خیلی مظلوم شهید شدند. به خاطر همین من قرارداد بازی در این فیلم را تقریبا پای تلفن سفید امضا کردم. می خواهم بگویم، فیلمنامه را بعد از این که قبول کردم در این فیلم بازی کنم، خواندم. بعد از خواندن ...
پای درد دل زنان قالیباف جوپار کرمان
نشانه تمام شدن کارش روی پنجه شیر می زند و ادامه حرف های فاطمه خانم را می گیرد: ببینید حاج آقا دستمان پینه زده! سینه مان خس خس می کند. هفته پیش دکتر رفتم، گفت دیگه نباید قالی ببافی ولی من مجبورم. چند سال دیگه هم باید کار کنم که بیمه ام پر بشه تا بتونم بازنشسته بشم. اگه من توی اداره ای جایی بودم، بخاطر 40 سال سابقه چقدر بهم حقوق می دادن؟ من با 40 سال سابقه دارم 300 هزار تومان حقوق می گیرم. به نظرتون این انصافه؟ شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار -، شماره: 452576 ...
جواد نکونام: بعید است دیگر به تیم ملی برگردم و بخواهم با کادر فنی همکاری کنم
و مدرک می گویم کم کاری از خودشان بوده. هنوز هواداران در جریان نیستند کار ما چرا به اینجا کشید. در ابتدای مذاکرات، من به باشگاه گفتم شما نمی خواهد طلب من را بدهید. آن را می بخشم و شما فقط مالیاتم را بدهید. طبق قرارداد مالیات با باشگاه بود. گفتند باشه و مشکل حل است و نگران نباش. بعد از مدتی دیدم خبری نیست. وکیلم تماس گرفت قرار گذاشتند ولی بعدش جواب ندادند. حتی او به باشگاه رفت و دست خالی برگشت. خودم ...
مصاحبه خواندنی با یک آقازاده!
دیدیم و به او علاقمند شدم. موضوع را با مادرم مطرح کردم تا برایم خواستگاری کند، اما ایشان برخی ملاحظات را مطرح کردند و از من خواستند تا پایان مأموریت پدرم صبر کنم. خانواده ها روابط صمیمی ای با هم داشتند و مادرم نمی خواست آنان برای پاسخ دادن معذوریتی داشته باشند. اینگونه شد که زمانی که بلیت خانواده همسرم برای بازگشت به ایران کانفرم شد. ما همان شب به خواستگاری رفتیم و بله را گرفتیم و دو روز بعد از آن ...
زنان شهری فقیر با طرد اجتماعی روبرو هستند
.... با این که این دو پدیده از لحاظ ویژگی ها و ابعاد مفهومی مجزا هستند و فقیربودن لزوما به معنای مطرودبودن نیست. فقر به شیوه های مختلف کیفیت زندگی افراد را تحت تأثیر قرار داده و احتمال حاشیه نشینی و طرد اجتماعی را افزایش می دهد. شرم حضور سریه 35ساله، دیپلمه و خانه دار است، او می گوید: بعد از به دنیا اومدن دومین دخترم، رفتم کلاس خیاطی. خیلی علاقه داشتم و الگوهای دامن رو یاد گرفتم، ولی پول ...
امروز، جوان انقلابی بسیار داریم/ به اعتقاد من این جوان از جوان انقلابی اولِ انقلاب شأنش بالاتر است
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان به نقل از KHAMENEI.IR ، حضرت آیت الله خامنه ای در تاریخ 15 اسفند 1392 با اعضای مجلس خبرگان رهبری دیدار کردند. مشروح سخنان مقام معظم رهبری در این دیدار به شرح زیر است. بسم الله الرّحمن الرّحیم خدا را سپاسگزاریم بر توفیقی که عنایت فرمود که ما زنده بمانیم در یک جلسه ی دیگر در این جمع با عظمت حضور پیدا کنیم و مطالبی را بشنویم و مطالبی را عرض کنیم. تشکر میکنم از رئیس محترم مجلس خبرگان(1) که ب ...
بزرگ ترین اشتباهم این بود که چاقو در جیبم داشتم
شب برای مقتول نماز می خوانم و از خدا طلب بخشش می کنم. ولی هر شب به این فکر می کنم که اگر چاقو نکشیده بودم و حتی در آن درگیری کشته می شدم وضعیت بهتر از حالا بود. حالا هر شب در زندان می میرم و زنده می شوم. خانواده ات چه شرایطی دارند؟ آنها هم حال و روز خوبی ندارند. هر روزکه می گذرد پدر و مادرم پیرتر می شوند. می دانم بارها برای جلب رضایت مقابل خانه مقتول رفته اند، اما بی فایده بوده است. ضمیمه تپش جام جم ...
انتقام کارگر اخراجی با فیلم سیاه
اقدام به فیلمبرداری از ارتباط مان کرده بود. روز بعد او با من ارتباط گرفت و قسمتی از آن فیلم سیاه را برایم ارسال کرد و با تهدید از من خواست تا ساعت 11 صبح روز بعد صد میلیون تومان پول برایش تامین کنم. شاکی دنبال کرد: زن شیاد اعلام نمود روز و مکان تحویل پول را اطلاع می دهد، در غیر این صورت این فیلم را علاوه بر اینکه برای خانواده ام ارسال خواهد کرد، میان کارکنان شرکتم و نیز در تلگرام منتشر می ...
سرنوشت سیاه
نمانده بود، پس از ان اتفاق شوم درس و مدرسه را رها کردم و خانه نشین گردیدم. با ازدواج خواهرم، سرزنش های پدر و مادرم آغاز گردید، آن زمان 18 سال زیادتر نداشتم، ولی آنان به علت سوختگی و اعتیادم مرا اذیت کردن می دادند، با سخن های نیشدارشان آتش به جانم می انداختند، راه حلی جز حوصله و سکوت نداشتم. دایم پدر و مادرم، خواهرم را به رخم کشیده و می اظهار کردند که تو بی ارائه ای، ببین خواهرت ازدواج کرد ...
پایان تلخ ازدواج دختر19ساله با مرد 55ساله ای که قبلا2همسرداشت - او حاضر نشد اسمم درشناسنامه اش باشد
به همین خاطر نه تنها به نصیحت های پدر و مادرم گوش نمی دادم بلکه با دیگران هم مشورت نمی کردم، تا این که براساس همین افکار غلط تصمیم گرفتم در بیرون از منزل کار کنم. 15 سال بیشتر نداشتم که در یکی از فروشگاه های لباس زنانه مشغول به کار شدم. صاحبکارم که مرد میانسالی بود، به من اعتماد نداشت و هر شب برای بررسی و مقدار فروش لباس ها به فروشگاه می آمد اما بعد از گذشت حدود یک سال از این ماجرا ...
داستان دختری که برده جنسی شد +عکس
گفتند که 30 هزار دلار به آنان بدهکارم و باید با این کار بدهی ام را بپردازم. من را به روسپی خانه ها, آپارتمان ها, هتل ها و کازینوهای متعددی در شرق کشور کشور آمریکا بردند ولی من به ندرت دو روز در یک جا بودم و هرگز نمی دانستم کجا هستم یا کجا میروم. قاچاقچیان من را با زور اسلحه مجبور به استفاده از مواد مخدر میکردند. هر روز تمام 24 ساعت به انتظار می نشستیم و اگر کسی نمی آمد کمی می خوابیدیم ...
زلزله شناسی که وزیر شد
پارکینگ مجلس ماشین زرهی داشتم. گفتم ماشین آمد و راننده را هم صدا زدم. معین فر را مخفیانه منتقل کردیم. به راننده هم گفتم که او را به خانه اش ببرد و صحیح و سالم تحویل دهد و وقتی در را بست و کاملا داخل شد، برگردد. آن 3 نفر معین فر از مسئولیت های اجرایی کناره گرفت و در دهه 70 فقط مورد مشورت شورای معاونت فنی و عمرانی شهرداری تهران در دوره کرباسچی قرار می گرفت. در سال 1375 عزم کرد کاندیدای ریاست ...
روایتی از آخرین ملاقات پدر قاتل ستایش با پسرش قبل از اعدام در زندان
...، اما فایده ای نداشت. او گفت: نمی توانم ببخشم. ولی من همچنان التماس می کردم. بعد اهالی محل و همسایه ها ما را از هم جدا کردند. من نتوانستم برای پسرم کاری بکنم. در حال حاضر مادر امیرحسین چه کار می کند؟ دوستان و اقواممان به خانه مان آمده اند و دست به دعا شده اند. همه ما منتظر گذشت خانواده ستایش هستیم. امیدوارم این آخرین ملاقات نبوده باشد. امید به دیدار دوباره ...
شغل هایی که خاطره شدند
به گزارش دولت بهار، مغازه کوچک و جمع و جوری دارد. گاهی رهگذران او را بیرون مغازه می بینند که با چوب به جان پنبه ها افتاده و تا آنجا که می خورند آنها را می زند. گاهی نشسته و با دست آنها را حلاجی می کند، با دقت و ظرافت بسیار؛ اما مغازه اش بیشتر ساعات روز تعطیل است. نوشته ای روی در مغازه چسبانده با این عنوان: در صورت تعطیلی، زنگ طبقه دوم را بزنید. خانمی جلوی در مغازه او ایستاده و زیر لب ...
اعتراف به قتل دوست بعد از 12 سال/حوصله شوخی نداشتم،با دوضربه چاقو او را از پای درآوردم
.... او گفت: من و هاشم خیلی وقت بود که با هم دوست بودیم و رابطه خوبی با هم داشتیم، درواقع اصلا اختلافی میان ما وجود نداشت. شب حادثه درحالی که مشکلی برایم پیش آمده بود و ناراحت بودم، به سراغ هاشم رفتم و گفتم می خواهم با او صحبت کنم. هاشم پیشنهاد داد به محلی خلوت برویم. در آنجا او با من شوخی کرد. همیشه این کار را می کرد، اما آن شب اصلا حوصله نداشتم. از او خواستم دست از شوخی بردارد، اما توجهی نکرد ...
مرگ یک کارگر در ...
نوآوران آنلاین - روزهای سختی را پشت سر گذاشتم و چه شب هایی که آرام و بی صدا در تاریکی به یاد مادر خدابیامرزم اشک ریختم. سال ها گذشتند و من با دل تنگی پنهانی که در صندوقچه خاطرات تلخ دوران کودکی داشتم قد کشیدم و بزرگ شدم. پسر یکی از اقوام به خواستگاری ام آمد. خانواده اش راضی نبودند اما ما همدیگر را دوست داشتیم و ازدواج کردیم. همسرم با کارگری برای لقمه ای نان حلال تلاش می کرد. حاصل زندگی ...
یادداشت پدر برای بازداشت پسر
ریزند باید مورد انکار ما قرار بگیرند. ولی او را بردند و من ضربان قلبم تند می زند، خدایا من به او گفتم روزهایی که کودک کار بودم، گرسنگی کشیدم. به او گفتم باید ساده زیست، از حاشیه نشین ها گفتم، از کودکان اعماق، او و دوستانش باید بر صدر بنشینند، از رفاه آنها کم گذاشتم، اهل زد و بند نبودم، تا حالا او با بچه پولدارها لباس لاکچری بپوشد و با بی بی ام وی و یا پورشه مانور بدهد، می نشستیم با هم کانت، هگل ...
مونولوگ: آلفرد هیچکاک درباره ترسهایش
خواب بیدار می شدم. هیچ کسی در خانه نبود جز سکوت و نوعی روشنایی خفه. بی خود نبود که قبل از ازدواج به زنم گفتم که شب های یکشنبه می خواهم یک غذای خوب در میان نور فراوان بخورم و مردم در اطرافم باشند. ترس از پلیس ها وقتی 11 ساله بودم و برای برگشتن پول بلیت نداشتم.پیاده به طرف خانه راه افتادم و شب ساعت 9 به خانه رسیدیم. پدر در را باز کرد و چیزی نگفت. نه سرزنشی و نه هیچ چیز دیگری فقط به من نامه ای داد و ...
بعداز پارتی رفتم خونه پسره و اونجا شد که ازش حامله شدم و...
خانه آرامش و از بودن در کنار خانواده احساس خوبی نداشتم. وقتی از مدرسه بر می گشتم با دیدن پدر بیمارم و زندگی سخت مادرم به هم می ریختم و احساس خفگی به من دست می داد. اوایل دوران نوجوانی را سپری می کردم که پدرم از دنیا رفت. پس از این هم مادرم به جای این که شرایط ما را درک کند و ستونی برای تکیه کردن من و خواهرم باشد مدام دم از ناامیدی و خسته شدن از شرایط موجود می زد. مشکلات و ...