سایر منابع:
سایر خبرها
هموطنان ارمنی در لباس ایثار و جهاد
بیشتری توضیح دهد و احتمالاً اسمی هم اگر به ذهن دارد بگویید. همین طور اینکه این افراد به چه شکلی و از طرف چه تشکیلاتی اعزام می شدند؟ و آقای وارتانیان در پاسخ می گوید:هیچ تشکیلاتی برای این کارها وجود نداشت، چون آن روزها شرایط امنیتی و جنگی بر کشورحاکم بود و این طور تخصص ها را نمی شد از طریق فراخوان عام جلب و جذب کرد. من هم بواسطه اینکه آن موقع نماینده مجلس بودم از کم و کیف کار مطلع می شدم. خوب یادم ...
عاشق کتاب های قدیمی ؛ از همدان تا تهران
.... خیلی ترسیده بودم اطلاع زیادی نداشتم که محتوای این کتاب ها چیست و به دلیل اینکه پرفروش بودند آن ها را خریده بودم تا سود بیشتری نصیبم شود. یکی از پاسبان ها که دوست پدرم بود من را شناخت و گفت که اهل اینجور موضوعات نیستم و فقط برای کمک به خانواده ام کتاب می فروشم، آن ها متقاعد شدند و بعد از گرفتن تعهد آزادم کردند. همان روزها بود که حاج حسن، تصمیم گرفت برای کار به تهران بیاید و از محله ...
دولت روحانی نمی تواند معجزه کند/ 5 نامزد پوششی هاشمی
...> بله. داستان این طور بود که آقای هاشمی وقتی به قم آمدند- یعنی سال 1327 بود – ابتدا منزل یکی از بستگان اخوان مرعشی ساکن شدند. خانه آنها درست روبروی خانه امام بود، اخوی می گفتند که من بعد از 3-2 سال که فضا را شناخته بودم، امام برای درس که بیرون می رفتند، منتظر می ماندم و دنبال ایشان می رفتم. بعد دو سه روز به خودم جرات دادم و جلو رفتم و از ایشان سوال می کردم و در واقع آغاز آشنایی ایشان با ...
گرافیک ما از ارزش های زیبایی شناسی ایرانی خالی شده است
بوده اید؟ شیوا نخستین و آخرین عشق و علاقه مفرط من به هنر و گرافیک بود و هست. آن سال ها من خیلی دوست داشتم ایشان را ببینم و در کنارشان باشم. آن دوره ای که سر کلاس های ایشان بودم زیباترین دوران زندگی من بود. هرچه الان هم دارم و تلاش می کنم آنها را حفظ کنم از همان دوره بود. قباد شیوا نگاه خیلی درستی به هنر بخصوص گرافیک دارند. او فرهنگ و نگاه ایرانی را خیلی خوب می تواند در آثارش به نمایش بگذارد ...
گزارشی وحشتناک از کانال خواب های بی خانمان در تهران
ها در نظر گرفته شده، مثلا بازداشت آنها باید براساس حکم جلب باشد، مشخصاتشان به صورت دقیق عنوان شده باشد، حق دسترسی به پزشک و وکیل و... دارند. آنها را مجرم نمی شناسند، چون برای جمع آوری شان باید بازداشت شوند و حکمی وجود داشته باشد. او در ادامه ماده 15 قانون مبارزه با موادمخدر را از تکالیف معتادان می داند: براساس این ماده، معتادان باید به مراکز ترک اعتیاد مراجعه کنند، بعد از این ماده است ...
خانم کوچیک سکوتش را شکست!
بود و من از همین تریبون از مردم عذرخواهی و اعلام می کنم از سال 91 درگیر مشکلات شخصی زیادی بودم، ابتدا پدرم را از دست دادم، مدت کوتاهی بعد دست اجل برادرم را از من گرفت و هشت ماه پیش هم مادرم به رحمت خدا رفت. این سال ها و روزهای سخت مرا تنها کرد وخودم را بی پشتوانه دیدم، از طرفی فرصت برای عده ای مهیا شد تا با شایعات بی اساس اسباب آزار و اذیت مرا مهیا کنند، با این حال مردم انقدر آگاه بودند که شایعات ...
ناگفته هایی از شهید سجاد شاه سنایی به روایت پدر
کنند این است که پشتیبان ولایت فقیه باشند. تا زمانی که پشتیبان ولایت فقیه باشند دشمن هیچ کاری نمی تواند بکند؛ همان طور که در این سی، چهل ساله نتوانستند. انشاالله از این به بعد هم نمی توانند. وی اظهار داشت: من فقط دلم برای آقا می سوزد، ایشان خیلی تنها هستند، واقعا تنها هستند. پدر شهید شاهسنایی افزود: پیام من به رهبر معظم انقلاب این است که سجادم فدای انقلاب شد، دو پسر دیگر هم دارم که آن دو را هم فدای رهبر و امام و انقلاب خواهم کرد. * تسنیم ...
حسین شاه حسینی؛ روزگار بلند سیاستمدار ورزشکار
بود و همین ارتباطات دستمایه روابط بعدی شاه حسینی با کاشانی و مصدق شد: پدرم چون مرحوم کاشانی را به عنوان وصی خود بعد از فوت انتخاب کرده بود، به دلیل مسائل مادی مربوط به زندگی خانوادگی و عواطف پدرم، خدمت آیت الله کاشانی می رسیدیم. در مبارزاتی که کاشانی علیه هژیر و ساعد شروع کرد، من هم در کنار طرفداران کاشانی بودم گرچه هنوز سازمان سیاسی منسجمی وجود نداشت. راه و روش پدرم را ادامه دادم و ...
انتقاد و دفاع از صداوسیما/ بوالی: جشنواره عمار به ما جسارت داد
مسجد اکران شد. وی در پایان سخنان خود گفت: امیدواریم صدا و سیما جسارت داشته باشد و آثاری که به بصیرت گری و روشنگری مردم کمک می کند را حمایت و پخش کند. زمستان یورت، صدای کارگران مظلوم میلاد میرزا باقری، کارگردان مستند زمستان یورت نیز بعد از دریافت جایزه خود با بیان اینکه خوشحالم که با این مستند توانستم صدای کارگران مظلوم معدن یورت باشم، تصریح کرد: اگر تریبون های نماز ...
زنی که 7سال پیش دختر 9ماهه اش را کشته بود، از آسایشگاه روانی فرار کرد و پس از ازدواج مجدد، پسرش را کتک زد
. با فرار مینا، دستور بازداشت اش صادر شد و کارآگاهان درنخستین گام به سراغ خانواده مینا رفتند. اما آنها مدعی بودند که از سرنوشت دختر فراری شان بی خبر هستند. تحقیقات در این خصوص ادامه داشت تا اینکه پدر مینا چند روز قبل به شعبه دهم بازپرسی دادسرای امور جنایی تهران رفت و محل زندگی دخترش را فاش کرد. او گفت: دخترم بعد از فرار به یکی از شهرهای شمال غربی کشور رفت و با مرد جوانی ازدواج ...
کار در حوزه فرهنگ باید مستمر و منظم باشد
در خانواده ای مذهبی بزرگ شدم و پدر بزرگم از اساتید قرآنی شهرستان شهرضا به حساب می آمدند، با این فضا آشنا بودم و از کودکی در این فضا قرار داشتم و اولین مسئولیت فرهنگی خود را به عنوان مسئول کتابخانه در دوره دبستان تجربه کردم و بعد از اینکه به بلوغ فکری رسیدم این بودن در این فضای تربیتی و فرهنگی را برای خود لازم دیدم، به همین دلیل در دوره نوجوانی به صورت جدی تر وارد این فضا شدم. با توجه ...
فیلم رشته خیال ؛ جست وجوی عشق در اعماق وحشت
بازی بازیگرها را کنترل کنم. صرفا می خواهم کل موقعیت را تحت نظر بگیرم تا بازیگر بتواند آزادانه کارش را انجام دهد. دوست ندارم مدام به همه دستور بدهم. امیدوارم آن تعادلی که در ذهنم دوست دارم ایجاد کرده باشم چون به هرحال اتفاقات زیادی می افتد که از اختیار انسان خارج است و باید ظرفیت مواجهه با تصادف را داشته باشید. برای جدی گرفتن کار گاهی آدم به موجودی آزاردهنده و دیوانه تبدیل می شود ولی خب چاره ای نیست ...
واقعه ی هنرمند شدن صمد آقا/ در انتخاب آثار کلاه سرم نمی رود
مهاجرت کرد، پدر خانواده ما گردید و از استعدادها و خلاقیت های شخصی خودش چشم پوشی کرد تا بتواند به همه بچه ها برای تحصیل و ابزارها زندگی رسیدگی کند. من در کنار همه این کارها، اواخر دهه 40 در نشریه دیواری مدرسه فعالیت داشتم و چون خط خوبی داشتم، خطاط آن نشریه بودم. اتفاقاً عکسش را هم چند روز قبل لابلای عکس های آرشیوی نگاه کردم. در استان اول گردیدیم و در یک اردوی فرهنگی- تربیتی ما را به رامسر ...
بزرگ ترین اشتباهم این بود که چاقو در جیبم داشتم
وقتی بازداشت شدم 21 سال داشتم. چقدر درس خوانده ای؟ دیپلم دارم. شغلت چه بود؟ من همراه خانواده ام در خوزستان زندگی می کردم. آنجا در یک مغازه فروش ظرف های یکبار مصرف کار می کردم و زندگی بدی نداشتم. سابقه داری؟ نه حتی یک بار هم به کلانتری نرفته بودم. چرا به تهران آمدی؟ خواهرم سال ها پیش ازدواج کرد و به تهران ...
پرونده جنجالی ستایش با اعدام قاتل بسته شد
از ارتکاب جنایت در مدرسه از گوشی تلفن همراه همکلاسی خود هم این فیلم ها را دیده بود. متهم در توضیح روز حادثه هم گفت: ستایش همیشه برای بازی با تبلت خواهرزاده ام به خانه مان می آمد. آن روز هم ساعتی را با خواهرزاده ام بازی کرد. وقتی خواهرزاده ام از خانه مان رفت ستایش هم رفت، اما ساعتی بعد دوباره به خانه مان برگشت چون فکر می کرد که خواهرزاده ام به خانه مان برگشته است. آن جا بود که و سوسه شدم و... . ...
ماجرای ازدواج سبز زوج دهه هفتادی /عکس
آنها هشتم آذر امسال زیر سقف یک مسجد، جایی در شهر نفتی مسجد سلیمان، لباس عروس و دامادی پوشیدند و ازدواجشان را جشن گرفتند. عصر همان روز هم رویای دومشان را واقعی کردند وقتی با لباس های اتوکشیده و آهارخورده، با دست چاله ای کندند، نهالی کوچک را توی چاله گذاشتند، دورش خاک ریختند و درخت کاشتند. از آن روز به بعد اسم ازدواجشان را گذاشته اند ازدواج درختی؛ ازدواجی که عکس هایش در اینترنت تا به حال بارها دیده شده است. ...
هشت سال جنگ، هشت شب هم نجف آباد نبود...!
؛ اما بعد از مدتی تغییر شغل داد و سر از دار قالی و بازار فرش در آورد. بچه های آن دوره اکثرا کنار دست پدرشان بودند و حرفه پدری را می آموختند. برای شما هم این قصه بود؟ بله پدر ما هم با اینکه وضع مالی خوبی داشت، عقیده اش این بود که ما جدای از درس و مدرسه، یک حرفه ای بیاموزیم و ساعت های فراغتمان را بیهوده تلف نکنیم. همیشه می گفت مرد باید یک هنری در بازویش داشته باشد. برای همین کار هر ...
ماجرای نیمروز مقاومت دانشجویان
شهیدانی که حتی خواب آرامش را در روزهای اول جنگ از بعثی ها ربوده بودند. شبیخون هایی با کمترین امکانات، شبانه به دل دشمن می زدند با کوله هایی دست کم 30 کیلویی کیلومتر ها پیاده در باتلاق ها و گل ولای می رفتند تا در مسیر عراقی ها مین گذاری کرده و ذره ای از پیشروی آنها جلوگیری کنند. عملیات نصر در هویزه ساعت 10 صبح روز 15 ...
ناگفته هایی از آوردگاهِ رگ سفید از زبان معاون تولید شرکت ملی نفت
جانباخته این حادثه تلخ را گرامی می دارم و به تیم عملیاتی رگ سفید می گویم، قهرمانان اول و آخر این عملیات شما بودید که با تلاش شبانه روزی، دل مردم و کارکنان صنعت نفت را شاد کردید. تلاش و غیرت مثال زدنی تان را فراموش نمی کنم چون ثابت کردید در روزهای سخت، از پس کارهای سخت برمی آیید و ثابت کردید می توانید. دستتان را می بوسم و برای یکایکتان احترام ویژه ای قائلم. انتهای پیام ...
از تحصیل در قم تا آخرین اذان در حج
رحیم تعریف می کند که وقتی شیخ عبدالکریم فوت کرد و پدرم به جایش اذان می گفت، رادیو برای معرفی او به مردم، "زاده" را به فامیل پدرم اضافه کرد تا به شنوندگان بگوید که او، پسر شیخ کریم است. به همین دلیل، برداشت همه چنین شد که نام خانوادگی پدر من، موذن زاده اردبیلی است و همین نام هم تا آخر روی او ماند. اینچنین بود که رحیم موذن زاده اردبیلی برای مسجد امام و رادیو، سال ها به صورت زنده اذان می گفت. ...
جانفشانی لب مرز / شهادت 5 مامور در درگیری با قاچاقچیان + عکس
خدمت سربازی اش جان باخته است. او آرزوها و برنامه های زیادی داشت که بعد از دوران سربازی می خواست انجام بدهد. در تمام آن پنج روز در کنارش بودم. حالش خیلی بد نبود. خودم هم نمی دانم چرا در راه برگشت تا این اندازه حالش بد شد. اما با خودم فکر می کنم که حتما تقدیر الهی بود که او به درجه شهادت رسیده است. شهادت سه مامور مبارزه با مواد مخدر Drugs در خاش در سومین حادثه، سه نیروی مبارزه با مواد ...
پیام تبریک تولد برادر (تولدت مبارک داداش جونم)
چه خوشبخت بودم که خدا داداشی چون تو را بهم داد و تو چه خوشبختی که من الان دارم تولدت را تبریک می گویم. قدر مرا داشته باش داداش *** چه احساس زیبایی است تبریک تولد برادری عزیز و دوست داشتنی همچون تو. ممنونم که باعث شدی این احساس توی وجودم جوانه بزند. تولدت مبارک عزیزترین برادر دنیا *** می خواستم برایت هدیه بگیرم. گل گفت: مرا بفرست که مظهر زیبایی هستم. برگ ...
بازی مرگ بازی زندگی
فراوانی انجام می دادیم. فراموش نکنید که من از آرژانتین می آمدم که در آنجا چنین چیزهایی وجود نداشت. آنجا فقط می دویدیم و بازی می کردیم... این که در تیم جوانان با بازیکنانی چون سسک فابرگاس و خیلی های دیگر همبازی بودی، آیا به دلیل ایجاد نوعی فهم متقابل، ارتباطی با شکل گیری دوران طلایی تیم شما در سال های اخیر دارد؟ خب آن روزها باعث شده ما جوانان آن روزگار الان از همدیگر شناخت کاملی داشته ...
دردسر عروس خوش صدا برای خانم رییس!
...، البته برای این خیلی خوب یادم است چون یکی از افراد شرکت مشخصه خاصی داشت. فکر کنم عروس خانواده بود، او صدای خاصی داشت. راستش صدای او آنقدر عجیب بود که هر وقت یادم می افتاد به او می خندیدم. تنها یک سرنخ پسر جوان که بهروز نام داشت ما را به آدرسی که زن جوان با صدای خاصش رفته بود، برد. او ما را به مقابل برجی رساند و گفت نمی دانم کدام واحد این برج زندگی می کنند، من فقط تا ...
معصومه را در خیابان راضی کردیم و او را دزدکی به اتاق خودم بردم و !
گردد را دارم برای همین به همراه دوستم (متهم ردیف دوم) وارد خانه مان شدیم و به اتفاق هم دزدکی به اتاقی که پدرم در اختیارم گذاشته بود رفتیم. بعد از چند دقیقه از استعمال مواد مخدر متوجه شدم معصومه به مواد مخدری که برای فروش داشتم دست درازی کرده و چند بسته را برداشته است. ابتدا به او گفتم چرا دست به این کار زده ای اما او هیچ پاسخی نداد. برای اینکه به او بفهمانم کارش اشتباه بوده سرش داد کشیدم اما معصومه ...
تقویت روحیه کارآفرینی در کودکان با انجام چند راهکار توسط والدین
به این سؤال پاسخ می دهد: من در مدرسه چندان موفق نبودم. همیشه در کلاس درس در حال تقلا بودم. اما خیلی زود متوجه شدم که به تجارت علاقه مند هستم. من عاشق پول درآوردن و همین طور پیدا کردن راه های جدید برای به دست آوردن آن بودم. پدرم، من و خواهر و برادرهایم را کارآفرین بار آورد. او خیلی زود فهمیده بود من با هر چیزی که در مدرسه یاد می گیرم، به سرعت ارتباط برقرار نمی کنم. بنابراین مرا مجبور به ...
نادر خوب بود اما نه به عنوان یک شوهر...
برای خواستگاری به خانه ما آمدند. پدرم که می گفت چون خانواده این پسر همراهش نیستند، مخالفت شدید خود را اعلام کرد. او می گفت آدمی که روی دستش آثار خال کوبی، و ریخت و آرایشش زنانه باشد مرد زندگی نیست. من و مادرم حرف پدرم را قبول نداشتیم. مادرم معتقد بود چون خودش یک ازدواج اجباری را تجربه کرده است، من باید به خواسته دلم برسم. اختلاف های ما با پدرم شروع شد. از طرفی، نادر می گفت پدرم برای نظر ...
وقتی باردار شدم با مجید بدون شرط ازدواج کردم
طفل معصوم مثل سرنوشت خودم ضایع بشود. اما احساس می کنم به آخر خط رسیده ام و چون تنها بودم و نمی خواستم تصمیم عجولانه ای بگیرم از کارشناس مشاوره پلیس کمک خواستم. زن جوان آهی کشید و افزود: چند سال قبل پدر و مادرم به خاطر لج بازی و غرور هردوی شان از هم طلاق گرفتند. مادرم به شهر پدری اش رفت و من با پدرم بودم. او با زن دیگری ازدواج کرد. نا مادری ام چشم دیدن مرا نداشت. من خیلی سعی می کردم خودم را به ...
چه می دانستم روزی تابوتش را به دوش می کشم!
.... این بار که برگردم می روم سرکار و نمی گذارم سختی بکشی. نان آور خانه ات می شوم. پسرم حتی عکسش را برای کارت پایان خدمت انداخته بود. رفت تا کمی بعد برگردد اما پیکر غرق در خونش برگشت. نهم بهمن ماه 1363 علی اصغرم به شهادت رسید. پسرم در سردشت شهید شده بود. وقتی پیکرش را آوردند، یاد روز اول مدرسه اش افتادم که او را روی دوشم گرفته بودم. حالا علی اصغر روی دوش مردم به طرف بهشت زهرا(س) می رفت. پسرم در وصیتنامه اش نوشته بود: مادر تو مرا با هیئت امام حسین(ع) آشنا کردی. حالا خودش یاور حسین شده و به شهادت رسیده بود. ...
موبایل و دیگر هیچ!
تخت من یک پرده کرم رنگ کشیده بودند. هیچ جا را نمی توانستم ببینم. بالاخره صدای پایی آمد و بعد از آن صدای حرف زدن دو نفر. خواستم صدایشان کنم دیدم پرده را کنار کشیدند. با دیدن مادر و پدرم خوشحال شدم. بیچاره مادرم چشمانش سرخ بود. معلوم بود خیلی گریه کرده است. مادر وقتی متوجه شد چشمانم باز است از خوشحالی بلند صدا زد: به هوش اومده بچم به هوش اومده! سریع آمد سمت من و دستم را گرفت توی دستانش و با ...