سایر منابع:
سایر خبرها
شمسایی را یکبار به تیم ملی دعوت کردم/ دوست داشتم اسپانیا را ببرم
: من تمام مراحل پیشرفت را طی کردم و به اینجا رسیدم. البته قصد بی احترامی به هیچکس را ندارم. من اولین باشگاه فوتسال ایران را تاسیس کردم. برترین مربی باشگاهی شدم. در تیم امید کار کردم و حتی 21 بازیکن به فوتسال ایران تحویل دادم. در تیم ملی هم دستیار خسوس کاندلاس بودم. همه این مراحل را پشت سر گذاشتم. مرا به عنوان یک بیگانه به تیم ملی نیاوردند. البته همیشه یکسری تغییرات مقاومت هایی دارد ولی الان این ...
سروش جمشیدی؛ قبل و بعد از آقای مدیری
در خودم می بینم. مثلا حساس بودن، نداشتن حد وسط در روابط، یعنی این که ما اسفندی ها یا خیلی خوب هستیم یا خیلی بد، البته باید بگویم این موضوع فقط جنبه تفریحی برایم دارد و خیلی پیگیر اینجور مسائل نیستم. تا حالا اتفاق افتاده که تصمیم بگیرید کاری را در سال آینده شروع کنید؟ و واقعا هم انجامش داده باشید؟ - از این دست برنامه ریزی ها زیاد داشتم که یکسری از آنها عملی شدند و قابل اجرا ...
مرد عنکبوتی ایران را بشناسید
دنیا این سؤال را سؤال می کنند: اگر زندگی انیشتین به فیزیک ختم نمی گردید سراغ چه حرفه ای می رفت؟ً پرسشی که انیشتین هم در جوابش بیان کرد: پینه دوز! حتماً پینه دوز می شدم و به همه قول می دادم، انقدر پینه دوز قابلی باشم که آوازه انیشتین پینه دوز هم به پای آوازه انیشتین فیزیکدان می رسید. داستان این گزارش ما نیز دقیقاً به همین مبحث برمی شود واقعه ی انسان هایی که موفقیت شغلی را نه با کلیشه های منطقی و ...
ائمه جمعه سخنگوی مردم باشید نه حکومت/ ادبیات ائمه جمعه وحدت آفرین باشد/ سالن تدریس برخی حوزه ها یادآور ...
شناختی که از سابق، از ایشان داشتم همین کار از او انتظار می رفت. ایشان فردی مردم دار و خلیق هستند و دوست دارند که شبیه مردم عادی زندگی کنند و رفت و آمد خودشان را با وسایل حمل و نقل عمومی انجام می دهند. امیدواریم که این رفتار علاوه بر اینکه از سوی خودشان تداوم می یابد و با توصیه های اطرافیان و برخی دلسوزان این تصمیم را تغییر ندهند، از سوی سایر مسولان هم الگو قرار گیرد. البته معتقدم که اینگونه ...
داور جشنواره فیلم فجر در واکنش به حواشی نتایج این مراسم: نه کسی به ما فشار وارد کرد نه تذکری داد/ ما با ...
داشتیم که یکی از آن ها از 10 و نیم، 11 صبح شروع شد تا سه و نیم، چهار صبح روز بعد. ساعت ها بحث و رأی گیری داشتیم که البته کمال تبریزی پیشنهاد کرد دست بالا نکنیم و نامزدها و برنده ها چهار به سه انتخاب نشوند. کمی اقناعی هم حرف بزنیم و کمی توضیح بدهیم. مثلا من نظری داشتم و داوران دیگر براساس تجربه و تحصص شان روی داوری تأثیر می گذاشتند. یعنی اگر کسی نقطه نظر مثبت یا منفی داشت، نظر خود را با دلیل ارائه ...
من اولین زن استنداپ کمدین ایران هستم
دارم که سه تا عروسک را همزمان با صداهای مختلف بدون اینکه کات بزنند گویندگی کنم تا اینکه در شهرموش های 2 خانم برومند جای عروسک مجری تلویزیونی را حرف زدم و کار دوبله انجام دادم و چند کارتون و انیمیشن هم دوبله کردم. حالا دوست دارم اگر کار عروسکی کردم یک عروسک باحالی باشد که خودم خیلی دوستش داشته باشم. مثلا عروسک بهادر یک پسربچه بامزه ای بود که وقتی می دیدمش فکر نمی کردم صدای خودم است. فکر می کردم واقعا ...
دانشگاه آزاد اسلامی فضای باز فرهنگی را برای دانشجویان به ارمغان آورده است
ادامه می دهم. * فکر می کنید که الآن دانشگاه آن فضایی که برای فعالیت شما لازم بوده در اختیارتان قرار داده است؟ - ترم اول که وارد دانشگاه شدم از امور فرهنگی سراغ کانون شعر و ادب را گرفتم که گفتند یکی دو ترم است که فعالیتی ندارد بعد خودم چون خیلی علاقه مند بودم که این فعالیت دوباره شروع شود و کانون دوباره احیا شود خیلی پیگیر بودم و رفت وآمدهای اولیه را انجام دادم تا اینکه ...
نیکی کریمی: مدیون کیارستمی ام
...، مستمر بوده است. از مناطق مختلف ایران عکاسی کردیم. حاصل آن عکاسی ها، برگزاری نمایشگاهم در گالری گلستان در ایران و بعد از آن گالری کورت یارد در امارات بود. بعد از آن تصمیم گرفتم سبک های دیگر عکاسی را تجربه کنم. عکس هایی با مضمون عشق در رم گرفتم. البته این عکس ها را هنوز جایی به نمایش نگذاشته ام. یک هفته روی این عکس ها کار کردم. عنوانشان دست ها بود؛ محتوایی لطیف و انسانی ...
بازندگان و برندگان التهاب بازار ارز
...> چطور با گروه تلگرامی می شود قیمت تعیین کرد؟ من خودم عضو این گروه نیستم اما برخی از آنها را می شناسم. خیلی پولدار هستند. آنها مثلا امروز دلار را می خرند 4600تومان، عصر که قیمت تثبیت شد، در بین خودشان به توافق می رسند که مثلا دلار فردا باید 100تومان گران تر شود. برای خودشان مافیایی راه انداخته اند به اسم مافیای قیمت دلار. بعد دلار را در بازار با همان قیمتی که خودشان تعیین کردند می فروشند ...
حاتمی کیا، به وقت اعتراض
جشنواره یا فیلم ها. آقای حاتمی کیا جزو ساختار برگزاری جشنواره هر سال شده است. مراسم آقای حاتمی کیا! به هر نفهمیدم مشکل ایشان چیست. قضاوتی هم نمی توانم داشته باشم. نویسنده فیلم سینمایی همیشه پای یک زن در میان است درباره قضاوت ها در مورد آثار شرکت کننده در این جشنواره ادامه داد: البته چون درگیر پروژه و کارهای خودم بودم، نتوانستم فیلم ها را ببینم و به همین دلیل نمی توانم قضاوتی داشته باشم. اما ...
انتقاد یک اصلاح طلب از سالن های درس برخی حوزه ها/به یاد تالارهای امپراطوری رم می افتم
سالن های پر طمراق، امثال علامه طباطبائی بیرون خواهد آمد؟ من که بعید می دانم. همه این موارد باعث شده که بتدریج بین مردم و روحانیون فاصله ایجاد شود.گرچه هنوز اکثریتی از روحانیون به همان سبک و سیاق سابق زندکی می کنند و درس می خوانند، اما رفتارهای یادشده، بیشتر جنبه تبلیغات و اثر دفعی داشته است، تا زندگی اکثریت خاموش روحانیت. آقای رهامی قشری که به نمازجمعه می آیند از یک قشر خاصی هستند. مثلا ...
باید دنیا را متوجه استعدادهای ایرانی کنیم/ گلزنی در جام جهانی یکی از آرزوهای بزرگم است
این ارتباط را گرفتم و از آن مربی خواستم تا با من کار کند و او هم پذیرفت. تأثیر بدنسازی هایی که با او داشتم اینقدر بود که بعد از یک نیم فصل موفق در پانیو به المپیاکو رفتم و آنجا هم موفق عمل کردم. * این بدنسازی در تیم ملی هم به کارت آمد؟ - البته که آمد. من تا دیدار با شیلی بیشتر اوقات نیمکت نشین بودم. ولی در دیدارهای اخیر تیم ملی به عنوان یار فیکس در ترکیب حضور داشتم و همه اینها را ...
اولین گفتگوی خواننده های دهه هفتادی در تلویزیون/ همه چیز درباره آهنگ هر بار این درو
اشاره کرد و هادیان افزود: برای این قطعه مدت ها بود که کار نکرده بودیم و همه اعضای گروه کلافه بودند. من پیش از این آهنگ و شعر این قطعه را داشتم و براساس حرف پدرم که همیشه به من و برادرم گوشزد می کند درب را آرام ببندیم، ترانه آهنگ را تغییر دادم و کار جدید شروع شد! وی ادامه داد: من همین آهنگ را دو سال پیش ساختم و دوباره با یکسری تغییرات پخش شد. بعضی ها گفتند کار کاور شده است. اما همین ...
علیپور: دعوت به تیم ملی انگیزه ام را 10 برابر کرد!
. *به یکی، دو روز قبل از بازی با نسف قرشی برگردیم. خبر رسید که به تیم ملی دعوت شدی. چه احساسی داشتی؟ شگفت انگیز بود. خانواده ام خیلی خوشحال شدند و باور کنید هنوز هم هیجان زده هستم. از آقای کی روش ممنونم که مرا دید و تمام تلاش خودم را به کار می گیرم که جواب اعتماد ایشان را بدهم. *برانکو هم پس از بازی با نسف قرشی خیلی از تو تعریف کرد. نظری نداری؟ این لطف ...
قباد شیوا طاووس گرافیک ایران است
ایرانی است و متواضع، می بینیم که چقدر شعر، رنگ و زندگی در کارهای این استاد بزرگ موج می زند. وقتی من داشتم به اینجا می آمدم یک لحظه با خودم فکر کردم که چقدر مسیر طولانی است اما پیش خودم گفتم هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد. قطعا اینجا هندوستان نیست اما قباد شیوای ایرانی طاوس گرافیک ایران است. در ادامه قباد شیوا گفت: وظیفه خودم می دانم از بخش هنری سازمان فرهنگی هنری تشکر کنم که اسم من ...
قندیل ها را قیچی کنیم مبادا ترک بردارد پیشانی راه رفتن شان
به زنده ماندن در زمهریر زمستان امیدوار باشد. راست این است همه ما کم وبیش می توانیم سخاوتمند باشیم به اندازه وسع مان؛ مثلا کمکی به مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست یا خانه سالمندان کنیم، در همین نزدیکی ها که هر دوی اینها با حمایت تشکل های مردم نهاد شب و روز را دوره می کنند، آنان که فقط امید را از دار دنیا دارند. خانم عاطفه می گوید: البته در بیماری های سخت، طبیب فقط خداست و ما به عنوان یک ...
همراه با دو برادر در مسیر فراگیری کلام وحی/ پای ثابت جلسات قرآن با حضور رهبری بودیم
ای که در محضر رهبری بودم زیاد قرآن خواندم، حتی در برخی جلسات که ابتدای جلسه تلاوت داشتم و ایشان بعد از تلاوت من تشریف می آوردند، می گفتند: جواد خونده یا نه؟ و وقتی متوجه می شدند که من خوانده ا م می گفتند، قبول نیست، دوباره باید بخوانی و علاقه زیادی به تلاوت من داشتند، از این رو من مجددا تلاوت می کردم و ایشان تشویق می کردند. سادات فاطمی ادامه داد: حتی یک بار به یادم هست که جایزه 500 تومانی از ...
تئاتر با ایجاد تزکیه، مردم را به سمت بهتر شدن می برد
و به همه ما برای لحظه ای تفکر ، تفکر در خصوص نوع برخوردها و تعصباتمان در مواجهه با عقاید مخالف. در همین رابطه خبرنگار حوزه تئاتر گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ با وحید رهبانی کارگردان نمایش هنر به گفتگو نشسته است. در ابتدا از روند کار ترجمه هایتان بگویید؟ من سال 83 نمایشنامه کلاغ را از دیوید هروئر ترجمه کرده بودم. سال گذشته متن صد در صد مارکس لید را ترجمه کردم ...
کاهش وزن 18 کیلویی به سبک کلویی کارداشیان
کاهش وزن او آشنا شوید، در ادامه مطلب با ما همراه باشید. کلویی در این باره می گوید: کاهش وزن اصلا آسان نیست، یک شبه هم اتفاق نمی افتد، به خصوص اگر سبک زندگی ناسالمی داشته باشی. مثلا من از بچگی پرخوری می کردم. وقتی دیگران مرا کارداشیان چاق صدا می زدند، از خودم بدم می آمد. البته هیچ تلاشی برای لاغری خودم نکردم تا زمانی که یکی از بدترین تجربه های زندگی را پشت سر گذاشتم: طلاق. در آن زمان من ...
روایت "ظریف" از جاسوسی ها در مذاکرات هسته ای
...، البته مدت هاست از فیس بوک استفاده نمی کنم اما در مقطعی که مذاکرات هسته ای در جریان بود، یکی دوبار در اوج مذاکرات که به فیس بوک دسترسی نداشتم از پسرم خواستم مطلبی را که البته خودم آماده کرده بودم در فیس بوک قرار دهد. برای توییت کردن زمان زیادی را البته نه به صورت مداوم صرف می کنم، به طور متوسط برای هر توییتی دو تا سه ساعت. واکنش ها به توییت ها و پست های اینستاگرامی تان را هم می خوانید ...
محکوم به پذیرش سیاست های تحمیلی هیچ کشوری نیستیم
.... ایران به دلایلی قابل درک و ویژه در این حد نتوانسته پیشرفت کند. ما همیشه با تحریم ها علیه ایران مخالف بودیم. بعد از برجام فرصت خیلی بزرگی در مقابل ایران باز شد بخشی از تحریم لغو شد البته تحریم های یکطرفه امریکا را نیز متوجه هستیم، اما شاید اگر ایران یک مقدار داخل کشور و در حوزه اقتصادی قدم های سریعتری بردارد خیلی از کارها ساده تر می شود. در خصوص تجارت هنوز وقتی مذاکره می کنیم رفلکس های محافظتی ...
چرا کریمی "بزدل" نیست؟
شبکه تلویزیونی دبی اسپورت را رد می کند، با خود گفتم به طور حتم با ما هم مصاحبه نخواهد کرد. طرف این همه راه آمده است و... هول هولکی به محمد شریفی گفتم: دوربین رو جمع کن داداش که بریم، علی آقا مصاحبه نمی کنه! هنوز جمله ام تمام نشده بود که صدای جادوگر را از پشت سر شنیدم: نه، با شما مصاحبه می کنم! از تعجب نزدیک بودم خشکم بزند، یعنی چه؟! شوخی می کند ...
شیک ترین دفترخانه تهران
پوشیدن لباس هم فکر می کنم چقدر هزینه کردید؟ برآورد دفتر من بسیار زیاد است و دوست ندارم مبلغ دقیق آن را بگویم. اما بنده اگر 5 میلیون هم داشته باشم کارهای بسیاری در دفترم انجام می دهم. این تفکر از کمال گرایی من سرچشمه می گیرد. اگر شغل دیگری هم داشتم همین کار را انجام می دادم. من صبح ها وقتی از خانه بیرون میایم به اینکه چی میخواهم بپوشم فکر می کنم، چون دوست دارم به عنوان یک سردفتر ...
زمین مرکز عالم است!
البته و در این باب، مهم این است که بدانیم این رسائل با چه گرایشی نوشته می شود. یک تقسیم مخالف و موافق است. یعنی موافقان مشروطه و مخالفان، دو گونه متفاوت رساله سیاسی اجتماعی می نویسند. اما در میان موافقان نیز، گرایش های مختلفی هست، کسانی در مشروطه، نگرش چپ داشتند، یا نگرش اسلامی. آنها که می خواستند یک مشروطه اسلامی درست کنند تا آنها که دنبال یک مشروطه غربی بودند. اینها هر کدام، با دیدگاه های مختلفی ...
سوالی که مهمان دورهمی از جواب دادن به آن طفره رفت
خانواده ای تشکیل دادم، خانواده ای موفق باشد. وی با بیان اینکه همیشه محتاط هستم، اظهار کرد: بین دوستانم همه به من لقب مادر بزرگ را می دهند؛ چون از همان جوانی و نوجوانی هرکاری که اشتباه و یا خطا بوده را انجام ندادم و در زندگی خیلی محتاط عمل کردم. این بازیگر درباره ترسش در زندگی گفت: بزرگترین ترس من این است که کسی من را دوست نداشته باشد و خدا کند چنین چیزی را تجربه نکنم. ...
چگونه سازمان سیا اساتید را جذب می کند
سری لانکا در این کنفرانس حضور داشتند اما هیچ کس از روسیه نبود. وقتی که در بالکن سالن کنفرانس بودم، یک مرد جوان قلمی کیف در دست، بدون هیچ اسم و رسمی به پنل ها گوش می داد. به او نزدیک شدم و خودم را معرفی کردم و اسم او را پرسیدم، او گفت: الکساندر و پس از مکث کوتاهی گفت: بلوسووف [6] نظری درباره کنفرانس داری؟ او در حالی که سعی می کرد از بقیه پرسش ها فرار کند، گفت: نه، من از سفارت ...
نگاهی به شبکه های عصبی و طرز کار آنها
به تدریج با یادگیری های شبکه منطبق می شود. اطلاعات به دو طریق در شبکه ی عصبی جریان دارند: زمانی که درحال یادگیری است؛ یا بعد از اینکه عمل یادگیری انجام شد. در این زمان ها الگوهای یادگیری به وسیله ی واحدهای ورودی وارد شبکه می شوند و لایه های واحدهای مخفی را برانگیخته می کنند و این لایه ها به واحدهای خروجی می رسند. به این طراحی رایج، شبکه عصبی پیش خور می گویند. همه ی واحدها همیشه شلیک نمی ...
از تهران تا شهرستان... / محمدرضا باقرپور
...: محمدرضا باقرپور اول استخدامیم، علی رغم میل باطنیم، به سفارش و امر پدر که در جوامع سنتی ای مثل ایران خودمون، از برندگی برخوردار است و متعاقب آن، با رعایت اصل ادب و اطاعت از پدر، با توجیه بی اساس خدمت به همشهریان، از تهران، از آن ابرشهر، شهری که دوست داشتم و دارم، از شهرِ با مردمانی لارج، از شهری که حوصله آدم هیچ وقت سر نمی رود، آن مرکز امکانات، آن قبله آمال، آن شهر رسیدن به همه ...
زن جوانی که برای خودش هوو آورد!
زن جوان با مراجعه به مطب پزشک وقتی فهمید دچار بیماری سرطان شده و مهلت چندانی برای ادامه زندگی با شوهر و فرزندانش ندارد تصمیم گرفت پیش از مرگ برای شوهرش همسری انتخاب کند تا سرپرستی دختر و پسرش را به یک هووی مهربان بسپارد. اما پس از یافتن زنی برای شوهرش سرنوشت، ماجرای [...] زن جوان با مراجعه به مطب پزشک وقتی فهمید دچار بیماری سرطان شده و مهلت چندانی برای ادامه زندگی با شوهر و فرزندانش ندارد تصمیم گرفت پیش از مرگ برای شوهرش همسری انتخاب کند تا سرپرستی دختر و پسرش را به یک هووی مهربان بسپارد. اما پس از یافتن زنی برای شوهرش سرنوشت، ماجرای شگفت انگیزی را برایش رقم زد. زن جوان که به همراه شوهرش پشت در بسته دادگاه خانواده مجتمع صدر به انتظار شروع جلسه محاکمه نشسته با چشمانی اشک آلود زیر لب، خودش را به خاطر آوردن هوو برای خودش سرزنش می کند و مرد سعی می کند همسرش را آرام کند ولی موفق نمی شود. زن با لحن سرزنش باری به مرد می گوید: اگر مرا دوست داشتی پیشنهادم را قبول نمی کردی و زن نمی گرفتی، حالا باید مهتاب را طلاق بدهی وگرنه روی خوش در زندگی نمی بینی. مرد به اعتراض می گوید: من نه تو را طلاق می دهم نه مهتاب را. وقتی اصرار می کردم که لجبازی نکن و از خواستگاری دست بردار به خرجت نمی رفت و پافشاری می کردی تا اینکه دو دستی زندگی من و بچه هایمان را خراب کردی و حتی در حق همکلاسی ات مهتاب و بچه تو راهی اش هم ظلم کردی، حالا مرا کشیدی دادگاه که چه شود؟ چند بار به دست و پایت افتادم تا از زن گرفتن برای من بی خیال شوی اما تو چه کردی حالا وقت عقب نشینی است؟ ریحانه که آرام و قرار ندارد اشک می ریزد و می خواهد هر چه سریع تر وارد دادگاه شود. در همین هنگام منشی شعبه 244 دادگاه خانواده مجتمع صدر نام زن و مرد را می خواند و آنها را دعوت به حضور در دادگاه می کند. قاضی بهروز مهاجری در حالی که به اوراق پیش رویش نگاهی می اندازد از آنها می خواهد تا مشکلشان را شرح دهند.ریحانه 35 ساله _ با اشاره به پیچ و خم های زندگی اش می گوید: 14 سال پیش محمد به خواستگاری ام آمد. از آنجایی که همکارم بود تا حدودی او را می شناختم؛ جوان برازنده و باشخصیتی که در همان برخوردهای اول با خانواده ام خودش را در دلشان جا کرد و ازدواج کردیم. چنان خوشبخت بودم که همه فامیل آرزوی چنین زندگی سرشار از شادی ما را داشتند. با به دنیا آمدن دختر و پسرمان خوشبختی مان تکمیل شده بود تا اینکه با شنیدن یک خبر دنیا بر سرم خراب شد و مسیر زندگی ام تغییر کرد. در حدود سه سال پیش دچار یک بیماری شدم و پزشک معالجم پس از چند آزمایش اعلام کرد مبتلا به نوعی سرطان هستم و مهلت زیادی برای ادامه زندگی ندارم. شنیدن این خبر و دیدن جواب های آزمایش ها شوکه ام کرده بود نمی توانستم باور کنم که خوشبختی ام به پایان رسیده و لحظات زندگی ام مانند ساعت شنی هر ثانیه در حال تمام شدن است. تا مدتی در خودم فرو رفته بودم و با هیچ کس حرفی نمی زدم ولی یک روز به خودم آمدم و گفتم باید کاری کنم تا دختر و پسرم و همسرم که همیشه همدم و مونسم بوده اند پس از مرگم آسیب نبینند، به همین خاطر پیشنهاد ازدواج دوم را به همسرم دادم که ای کاش لال می شدم و هرگز چنین حرفی نمی زدم. مرد که برافروخته است رو به قاضی می گوید: زندگی ام را سیاه کرده بود جناب قاضی. بارها از او خواستم دست از رفتارهای بچگانه اش بردارد ولی گوشش بدهکار نبود. می گفت اگر مرا دوست داری باید هر چه می گویم گوش کنی ولی هر چه می گفتم بی فایده بود و مجبورم می کرد تا به حرفش گوش کنم و هنوز هم نمی توانم ناراحتی اش را ببینم ولی ... آن روزها رفتارش تغییر کرده بود در دنیای خودش بود و از همه حلالیت می طلبید، زندگی مان سرد و بی روح شده بود و نمی دانستم چه کنم؟ ریحانه ضمن سرزنش خود می گوید: درست است آقای قاضی هر روز به محمد اصرار می کردم تا در حضور من همسر دومش را انتخاب کند که بعد از مرگم مراقب او و مادر مهربانی برای فرزندانم باشد. شوهرم از رفتارهایم خسته شده بود ولی من مصمم بودم و وظیفه خودم می دانستم که به فکر آینده زندگی خانواده و جگرگوشه هایم باشم. با اینکه خانواده هایمان بشدت با کار من مخالف بودند ولی من در تصمیمم جدی بودم. بین دوست و آشنا و فامیل می گشتم تا زن وفاداری برای همسرم و مادر مهربانی برای بچه هایم پیدا کنم تا اینکه در یکی از مهمانی ها با همکلاسی ام مهتاب روبه رو شدم. از آنجا که مهتاب را بخوبی می شناختم نور امیدی در دلم تابید. او همانی بود که می توانستم خانواده ام را به او بسپارم. مهتاب مدیر یک مدرسه ربود و با وجود داشتن خواستگارهای بی شمار شوهر نکرده بود. رابطه ام را با او بیشتر کردم و پس از مدتی برای اقامت در هتل مشهد دو بلیت خریداری کردم و از او خواستم مرا همراهی کند تا به گردش و زیارت برویم. مهتاب که از همه جا بی خبر بود با من به این سفر آمد و با یکی از سخت ترین روزهای زندگی ام روبه رو شدم. برایم آسان نبود دو دستی زندگی ام را که لحظه به لحظه برایش زحمت کشیده بودم به دست زن دیگری که قرار بود هوویم شود، بسپارم ولی چاره ای نداشتم و به دلیل علاقه زیاد به محمد و عشق به فرزندانم خودم را کنترل کردم و با مهتاب حرف زدم. ریحانه که با یادآوری خاطرات گذشته غم در چهره اش موج میزد، ادامه می دهد: در آن شب ماجرای زندگی ام و تصمیمی را که داشتم برای مهتاب تعریف کردم و او که نمی دانست زنی که می خواهد برای همسرش زن دوم انتخاب کند من هستم با چنین تصمیمی بشدت مخالفت کرد و گفت به هیچ عنوان تصمیم درستی نیست و باید به آن زن گفت که چنین کاری نکند وقتی مخالفتش را دیدم ناگهان بغضم ترکید و با گریه و التماس همه ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم زنی که در جست وجوی هوویی برای خود است خود من هستم. باورش نمی شد من او را برای همسرم خواستگاری می کنم و از پیشنهادم بشدت ناراحت شد ولی وقتی حال و روزم را دید فرصت خواست تا در موردش فکر کند. محمد حرف های ریحانه را قطع می کند و می گوید: زندگی ام را جهنم کرده بود وقتی از سفر آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد همه بدنم یخ کرد، برایم آسان نبود که فکر کنم قرار است او را از دست بدهم و پس از سال ها زندگی مشترک با زن دیگری ازدواج کنم ولی مخالفتم بی فایده بود با اینکه مهتاب دختر برازنده و مهربانی بود راضی نبودم زندگی او را هم خراب کنم ولی از اصرارهای ریحانه عاصی شده بودم، طفلک دختر و پسرمان هم از رفتارهای ما گیج شده بودند و وقتی دیدم راهی ندارم به ناچار تسلیم شدم. این بار ریحانه ادامه می دهد: وقتی جواب مثبت را از هر دویشان گرفتم به تدارک مراسم عقدشان پرداختم. روز ها و شب ها ی سختی بود ولی هر روز که می گذشت حس می کردم به روزهای آخر عمرم نزدیک می شوم، سکوت می کردم و نمی گذاشتم کینه در دلم ریشه کند سرانجام با برگزاری مراسم ازدواج همسرم با مهتاب همه مان در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کردیم. روزهای خوب و خوشی را کنار هم داشتیم. گرچه واقعاً دیدن محمد در کنار مهتاب برایم راحت نبود ولی خودم خواسته بودم و نمی توانستم زندگی را برای آنها زهر کنم حتی با بچه هایم صحبت می کردم تا مهتاب را قبول کنند تا اینکه کم کم رابطه شان با مهتاب خوب شد. خوشحال بودم که توانسته ام همه چیز را سروسامان دهم و خیالم راحت بود که پس از مرگم زندگی خانواده ام از هم پاشیده نمی شود ولی افسوس که سخت اشتباه می کردم. ریحانه ادامه می دهد: یک سالی از زندگی مشترک با هوویم گذشت تا اینکه متوجه شدم او باردار شده است، تحمل این واقعیت خیلی برایم سخت بود سعی می کردم خودم را با کارهایم سرگرم کنم ولی هزار فکر و خیال در سرم بود تا اینکه در ادامه آزمایش ها نزد پزشک معالجم رفتم اما او من را به یک پزشک دیگر معرفی کرد. در دلم غوغایی برپا شده بود می خواستم بدانم فاصله ام تا مرگ چقدر است پزشک متخصص پس از انجام چند آزمایش از من خواست نزدش بروم تا خبر مهمی به من بدهد. با بدنی لرزان راهی مطب دکتر شدم و وقتی نتیجه آزمایش را داد انگار گوش هایم نمی شنید و شوکه بودم. دکتر چند بار تکرار کرد و گفت: شما هیچ بیماری خاصی ندارید و مبتلا به بیماری لاعلاجی نیستید آزمایش های قبلی به اشتباه سرطان را نشان داده است . با شنیدن حرف های دکتر به جای خوشحالی غمی به دلم نشست. این بار مرد روبه رئیس دادگاه می گوید: جناب قاضی از آن پس ریحانه هر روز دعوا و جنجال راه می انداخت و به مهتاب بیچاره طعنه می زد من هم مجبور شدم به ناچار برای امنیت مهتاب خانه جداگانه ای فراهم کنم ولی هرگز وجدانم اجازه نمی داد از او جدا شوم، ریحانه باید فکر همه چیز و همه احتمالات را می کرد باید احتمال می داد اگر زنده بماند تحمل این وضع را خواهد داشت یا نه؟ خودش با اصرار مراسم عروسی ما را تدارک دید و حالا چطور زن بی گناه را طلاق بدهم و آواره اش کنم. خوشحالم که ریحانه بیماری ندارد و آزمایش ها اشتباه بوده ولی نمی توانم چشمم را به مهربانی های مهتاب ببندم در حالی که منتظر تولد فرزندش هستیم. من نه حاضرم مهتاب را طلاق بدهم و نه از ریحانه جدا شوم ولی او هر لحظه ما را تهدید می کند و می گوید اگر مهتاب را طلاق ندهم خودش را می کشد. آقای قاضی شما بگویید چه کنم؟ ریحانه با چهره ای برافروخته در جواب شوهرش می گوید: من طاقت این زندگی را ندارم نمی توانم آنها را کنار هم ببینم. من اشتباه کرده ام و تاوانش هر چه باشد می دهم ولی باید بین من و مهتاب یکی را انتخاب کند اگر می خواهد با مهتاب باشد باید همه حق و حقوق و مهریه ام را بپردازد و طلاقم دهد در غیر این صورت من هم نمی توانم حضور هوو را در زندگی ام تحمل کنم. قاضی بهروز مهاجری با شنیدن گفته های این زوج احساس می کند با پرونده عجیبی روبه رو است و گرفتن تصمیم درباره این ماجرا هر چند مشکل به نظر می رسد ولی پرونده را در دستور کارش قرار می دهد تا پس از بررسی های لازم، رأی صادر کند. منبع: روزنامه ایران درج شده توسط : دبیر سرویس خبر میرملاس ...
قسمت دوم/ ماجرای من و نامم (از علی پایدار تا علی)
علی گودرزیان* / میرملاس: قسمت دوم ازکلاس اول تا کلاس چهارم درروستای کمرسیاه، با نام علی یارگودرزیان القاص آباد کارنامه گرفتم. هردوسال یک سپاه دانش می آمد ازروی دست سپاه دانش پیشین، مشخصات مرا می نوشت! کسی نگفت شناسنامه را بیاورید تا چک کنیم. کلاس چهارم را تمام کرده بودم، برای کلاس پنجم چون امتحانات نهایی [...] علی گودرزیان* / میرملاس: قسمت دوم ازکلاس اول تا کلاس چهارم درروستای کمرسیاه، با نام علی یارگودرزیان القاص آباد کارنامه گرفتم. هردوسال یک سپاه دانش می آمد ازروی دست سپاه دانش پیشین، مشخصات مرا می نوشت! کسی نگفت شناسنامه را بیاورید تا چک کنیم. کلاس چهارم را تمام کرده بودم، برای کلاس پنجم چون امتحانات نهایی بودند و نام هارا با شناسنامه هابرابری می کردندآغا سال تحصیلی از من شناسنامه خواستند اما این بارنام من درکارنامه ی کلاس چهارم با نام شناسنامه ام همخوانی نداشت! داستانی دارد، گویا روزی که شناسنامه ثبت شده بود، ازپدر، نام پسر را پرسیده بودند،گفته بود: علی یار ! اما کارمند ثبت احوال نوشته بود: علی دادگودرزیان القاص آباد ! کارمن درپیچ افتاد، قوزبالا قوز شد! آموزش و پرورش بخش الشتر، زیرباراین اختلاف نمی رفت و مدرسه هم دادش به جایی نمی رسید! کاربه شکایت و پیگیری پدرافتاد! معلم شهید، رضامرادی( کاکولوند) از وابستگان ما و دست برقضا “راهنمای تعلیماتی روستای کمرسیاه” بود. رییس اداره که مرد مقتدری بود و می گفتند سنی مذهب است، شهید مرادی را فراخواند خودم شاهد بودم گفت: “جناب کاکولوند! این پسر مال این پدر است؟ شهید مرادی گفت: ” بله جناب ! رییس آموزش و پرورش الشتر گفت: ” هرچه سریع، کارشان را درست کنید!” قصه با همت شهید مرادی پایان یافت و من نام جدیدم را یافتم من حالا علی دادگودرزیان_القاص آباد شدم. درکلاس پنجم نام نویسی کردیم معلم کلاس پنجم ما زنده یاد “رحمان رحمتی” بود. چیزی به پیروزی انقلاب نمانده بود که رحمتی درگیر انقلاب شدو دیگربه مدرسه ی ما برنگشت و سال پنجاو هفت کسی نبود مارا به حوزه ی امتحانی معرفی کند یک سال خانه نشین شدیم. سال 58 در مدرسه ی روستای همجوار بالایی- شاه آباد که حالا اسلام آبادش می خواندند- نام نویسی کردیم. علی_دادگودرزیان-القاص آباد دانش آموز کلاس پنجم مدرسه ی ابتدایی روستای شاه آباد(اسلام آباد) هنوز هم زرنگ کلاس بود ازبین 17 نفرکلاس پنجم آن سال تنها دانش آموزی بود که به قول معلم انقلابی علی یاررضایی یک ضرب قبول شد. در روستای شاه آباد تاچند وقت به نامم نمی چسبیدم سرکلاس حاضر و غایب می کردند خیلی وقت ها صدام می کردند ولی دیرمتوجه می شدم. برای ادامه ی تحصیل باید به الشتر می رفتیم درمدرسه ی ابن سینا نام نویسی کردم، حالا همکلاسی های شهری ام به من علی دا می گفتند. دوران راهنمایی و دبیرستان را باهمین نام سپری کردم و وارد تربیت معلم و بعد دانشگاه اصفهان شدم. دردانشگاه اصفهان ،حس می کردم علی داد خیلی سنگین است احساس می کردم این “داد” اضافه است. آن روزها بحث تک اسم بودن هم داغ بود! تک اسم بودن اند کلاس بود! خیلی از کسان به تک اسم بودن خود می بالیدند، دوران اسم های رضا، حمید، سعید و...بود البته ما هم خیلی با تک اسم بودن فاصله نداشتیم “داد” که نباشد “علی” می ماند و .... یک روز به اداره ثبت احوال الشتر رفتم و درخواست حذف”داد” از نام و “القاص آباد”را از نام فامیلی خود را دادم و سرآخر بدون دردسر علی گودرزیان شدم. بعدهاکه آب های هیجان نوجوانی و جوانی از آسیاب افتاد دیدم چقدر پدرم نام خوبی برمن گذاشته بود پایار پایدار یکی از بهترین نام های بومی است. کارازکارگذشته بوداما خیلی دوست داشتم به ریشه های خودم برگردم این بود به پاس سلیقه ی پدر به شناسنامه ی نخستین خود نگاه کردم علیپایدار و خودرا ع پایدار نامیدم. *ع – پایدار درج شده توسط : دبیر سرویس خبر میرملاس ...