سایر منابع:
سایر خبرها
پول بلوکه شده ایران در آمریکا خوش می گذراند!
بود که بعد از تفاهمی که کردیم قرار شد این مسئله ادامه داشته باشد . * اما این طولانی شدن باعث شد تا بار دیگر مسائلی از جمله پیشنهادهای سایر کشورها به کی روش مطرح شود . این مسائل فقط شایعه بود نمی دانیم با این شایعات چه کنیم و خود ما هم از این مسائل خسته شده ایم. هیچ بحثی در خصوص رفتن کی روش به کشورهای دیگر نشده و او قطعا به ایران باز می گردد . * بحث اسپانسر و لباس ...
آموزش مجوز گرفتن از فرهنگ و ارشاد دولت تدبیر و امید/ درسی که فابیوس از سفر به ایران گرفت/ در مراسم این ...
خود مطلع شد؟ محمد بن حسین حارثی معروف به شیخ بهایی در صبح روز 26 ذیحجه سال 953 قمری، از پدری روحانی و معروف به نام شیخ عزالدین عاملی در جبل عامل لبنان به دنیا آمد، شیخ بهایی در سیزده سالگی در سال 966 قمری به اتفاق پدر 48 ساله خود و مادرش به ایران هجرت کرد. وی در دامن استادان معروف زمان خود، از جمله پدرش، بسیار سریع مراحل رشد و تکامل علمی و معنوی خود را طی کرد و تفسیر و حدیث را ...
با شهدای جهاد دانشگاهی
امروز 16 مرداد سالروز تاسیس جهاد دانشگاهی است و به همین مناسبت سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) مروری دارد بر زندگینامه تعدادی از شهدای این نهاد انقلابی. رحمان قفلگری از جمله شهیدان جهاد دانشگاهی در دوران دفاع مقدس محسوب می شود. وی متولد 1343 در شهرستان اهر بود. قفلگری در برهه ای از زمان ، چشم به جهان گشود که پیری فرزانه، علم مبارزه با طاغوت را برافراشته ...
اعتراف زن قائمشهری به قتل شوهرش در خواب
حالش خوب بوده است. با شنیدن این حرف ها نگران شدم و به سمت خانه اش به راه افتادم. در آپارتمان بسته بود با پیچ گوشتی و آچار خودرو در را باز کرده و وارد خانه شدم. چند بارمحمد را صدا زدم، اما کسی پاسخگو نبود. با ورود به خانه اش دیدم او غرق در خون کف اتاق افتاده است. با صدای فریاد های کمک خواهی ام همسایه ها سر رسیدند و دقایقی بعد هم پلیس آمد. با کسی اختلافی نداشت. در این مرحله از تحقیقات ...
آندره آ پیرلو؛ خداحافظ استاد
بودن به من دست می داد. حتی کسی نگاه هم نمی کرد. درست وسط بازی روی زمین نشستم و گریه کردم. جلو 21 بازیکن حریف، البته 10 بازیکن مثلا هم تیمی ام بودند. وقتی شروع کردم، نمی توانستم متوقف شوم. دویدم و گریه کردم. ایستادم و گریه کردم، احساس افسردگی پیدا کرده بودم. در سن و سالی که شما معمولا باید گلزنی کنید و خوشحال باشید، من فقط غم و اندوه را در زمین فوتبال تجربه می کردم. • کمد لباس هایم در ...
تمامی نتایج هفته دوم لیگ برتر فوتبال
مهاجم هندوراسی پرسپولیس که هنوز مجوز بازی اش به دست پرسپولیسی ها نرسیده با وجود اینکه در لیست پرسپولیس قرار ندارد اما پیش از شروع بازی از کنار زمین تمرین هم بازی هایش را تماشا کرد. * عده ای از هواداران تیم فوتبال فولاد خوزستان با لباس های این تیم در ورزشگاه حاضر بودند این در حالی است که فولاد در زمان بازی پرسپولیس در مشهد به مصاف پدیده رفته بود. * در حالی که عکاسان با ...
برانکو و شاگردانش در اهواز زمین گیر شدند/ پیروزی سایپا با استقلالی ها/ توقف نفت مقابل صبا و فولاد مقابل ...
پرسپولیس که هنوز مجوز بازی اش به دست پرسپولیسی ها نرسیده با وجود اینکه در لیست پرسپولیس قرار ندارد اما پیش از شروع بازی از کنار زمین تمرین هم بازی هایش را تماشا کرد. * عده ای از هواداران تیم فوتبال فولاد خوزستان با لباس های این تیم در ورزشگاه حاضر بودند این در حالی است که فولاد در زمان بازی پرسپولیس در مشهد به مصاف پدیده رفته بود. * در حالی که عکاسان با کاورهای نارنجی رنگ با ...
صابر ابر: آدم بزرگ ها دارند گم می شوند
سابقه شناخته می شوم. در صورتی که ما باید به همه آدم ها این فرصت را بدهیم که آنها را در جای دیگری و شکل دیگری ببینیم. گذشته را بیشتر دوست داری به نظرم. چون پیداست که نگران از دست رفتنی. حتی همین جا در خانه تو چیزهای قدیمی خیلی هست و برخی چیزها اتیکت دارند! آره! شاید عجیب باشد ولی من تعدادی لباس دارم که پوشیده شده اند اما با اتیکت! دلیل دارد. به خاطر کسی که آن را به هم داده ...
آخر هفته با فیلم های تلویزیون سرگرم باشید
. آنها به شدت اعتقاد دارند مسائل ماوراء الطبیعی وجود ندارد و اگر کسانی چنین ادعاهایی می کنند، شیاد و دروغگو هستند. در حالی که مطالعات آنها ادامه دارد، شعبده باز معروف و قدیمی، سیمون سیلور، قرار است برنامه های اعجاب انگیز و فراطبیعی اش را اجرا کند و نیروهای ماورایی خود را به مردم نشان بدهد. در حالیکه تام شدیداً دوست دارد مثل همیشه، دست سیلور را رو کند، مارگارت از رویارویی با او، سر باز می زند و ...
کارتون و فیلم برای بچه ها و بزرگ ترها
دست داده و نائه با تنها پسر 17 ساله خود و برادر همسر متوفی خود در گوشه ای دور زندگی می کند. نائه توانایی خواندن چهره و حدث زدن در مورد حالات روانی و شخصیت افراد را داراست. او برای ادامه زندگی به شهر می رود و شروع به کار خواندن چهره می کند. به زودی آوازه او همه جا را می گیرد و شاه که در حالت بیماری است از او می خواهد تا با دیدن چهره درباریان در مورد احتمال خیانت آنها به ولیعهد تحقیق کند. نائه مورد ...
بنی صدر از مصاحبه طفره رفت/ شانزده نهاد مهم آرشیو خود را در اختیار ما قرار ندادند/ با افتخار جایزه ام را ...
دلیل محدودیت یک ساعتۀ زمان فیلم، خیلی از این مسائل را کنار بگذاریم. *** گروه محققان شما چند نفر بودند؟ ابتدا با یک گروه ده نفره شروع کردیم ولی در ادامه، فقط چهار نفر ماندیم که هر کدام یک موضوع را دنبال می کردند. یک نفر بر پرترۀ دیالمه و زندگی شخصی او متمرکز بود، نفر بعدی به دشمنان دیالمه می پرداخت، سومی در خصوص طرفداران او تحقیق می کرد و خود من نیز در همۀ اینها کار می کردم ...
خودزنی استقلال در جدال حیثیتی/ بازیهای هفته دوم لیگ
هواداران این تیم را نگران کرده است. به هر حال سرخپوشان نیاز به زمان دارند تا در ادامه بازی ها به یک ثبات لازم برسند. در آن سوی میدان، تیم استقلال خوزستان با بازیکنان جوان و کم نام و نشان خود می خواهد در لیگ امسال مقابل حریفانش پرقدرت ظاهر شوند و جایگاه مناسبی در جدول رده بندی داشته باشد. شاگردان ویسی در هفته اول مقابل زردپوشان اصفهانی عملکرد خوبی داشتند اما در نهایت با نتیجه یک ...
اوج تابستان داغ بدحجابی با مانکن های شبرنگ /عکس
را از دست داده اند چون بخش عمده مشتریان این مانتوها را همان وسط مغازه می پوشند و انتخاب می کنند. البته این اقدام مورد اعتراض خود مغازه داران قرار می گیرد و به این خانم ها این طور تذکر می دهند که به خاطر خرید یک مانتو ما را از نان خوردن نیندازید الآن یک مأمور ببیند در مغازه را می بندند ما بدبخت می شویم ولی این تذکر هم مثل تذکری که مقابل در ورودی تمام مغازه های لباس فروشی زده شده است رعایت ...
ماجرای بازدیدشهیدبابایی از یک پادگان
سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد. وی در نهم آذر ماه 1362، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد. او در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه 1366 به درجه سرتیپی مفتخر شد. سرانجام عباس بابایی در 15 مرداد ماه همان سال، در حالی که به درخواست ها و خواهش های پی در پی دوستان و ...
سوختن دور شمع ولایت را تکرار کنید
همان نوجوانی آغاز می کند. سال 64 که ازدواج کردیم، مرتضی 19 سال داشت. اما یک رزمنده با تجربه بود. نگران سختی های زندگی با یک رزمنده نبودید؟ خانواده ما هم چندان با مقوله جنگ و بسیج و مسائلی از این دست بیگانه نبودند. خود من در مسجد امام حسن عسکری(ع) میدان صفائیه شهرری فعال بودم و کارهای پشتیبانی پشت جبهه ها را انجام می دادیم. البته مرتضی و خانواده اش در کرمانشاه ساکن بودند و بعد از ...
دستاوردهای انقلاب مشروطه یک قرن پس از صدور فرمان مشروطیت
لباس روحانی پخش شد. عالمان و مردم مذهبی این عکس را توهین به جامعه روحانیت دانستند و همین موضوع موجب تظاهراتی در بازار شد. این وضع در تهران با رویدادهای سایر شهرها از جمله خشم مردم کرمان به جهت برخورد ناشایست حاکمان کرمان با رهبران روحانی آنجا و نیز نارضایتی مردم خراسان، قزوین و سبزوار از حاکمان محلّی سبب نارضایتی عمومی در کشور گردید. مردم و بازرگانان در مسجدی در تهران متحصن شدند. ...
90/ داستان سقوط یک فرشته!
باید خود را با ریتم انگلیسی فوتبال وفق دهد. این یک استاندارد بالاست و تفاوتی بزرگ با لیگ کشورهای دیگر به حساب می آید. البته که سرمربی یونایتد نیز از تیررس اتهامات دور نیست. لوییز فن خال خود با خرید بازیکن گران قیمتی همچون دی ماریا موافقت کرد و این اظهار نظر او می تواند مسئولیت سنگینی را در ناکامی دی ماریا بر دوش وی بگذارد:شما نمی توانید پول بسیاری را خرج یک بازیکن کنید و فصل بعد او را از ...
سیروس ناصری: مذاکرات هسته ای 1-5 به نفع ایران تمام شد
کشورها سرمایه گذاری کنیم. لازم است بدانیم کمتر کشوری در دنیا مجوز واردات اورانیوم در دنیا را دارد. قرار است به ما برای تولید برق هسته ای کمک و مساعدت کنند. بنابراین نه تنها برنامه هسته ای ما پذیرفته اند بلکه 5+1 در جهت تحقق آن در کنار ما گام برخواهد داشت. در 8 سال گذشته فقط تحریم شدیم وی در ادامه سخنان خود گفت: اگر فرض کنیم تحریم ها وجود نداشت و هزینه زیادی هم به کشور تحمیل نمی شد باز ...
خلأهای جامعه را با ترویج اخلاق شهدا پُر کنیم
سمت پیامبر اکرم (ص) آمد و گفت: 70 نفر در این جنگ به شهادت رسیدن اما من فقط 70 زخم برداشتم حال چرا من شهید نشدم؟ که رسول خدا(ص) به حضرت علی(ع) این بشارت را داد که نگران نباش شما نیز روزی شهید می شوی. این کارشناس مسائل دینی گفت: اگر پدران و مادران شهدا بدانند که شهدا در نزد خدای متعال چه جایگاه و عظمتی دارند هیچ گاه به حال و دوری آن ها غصه نمی خورند بلکه غبطه می خورند. وی در ادامه یکی ...
سرافکندگی حامیان دولت از توقیف و تحدید مطبوعات منتقد/ هتک حرمت به بانوان ایرانی در ترکیه/ کنایه فردوسی ...
درباره توافقات هسته ای چه بود که بایستی به او این توهین ها روا داشته شود؟ البته در این ورطه فقط او نیست که محصور است و در صورت بیان سخنی مخالف این جریان مدعی آزادی بیان تخطئه می شود. هنوز یادمان نرفته با شهاب حسینی، ابوالقاسم طالبی، علیرام نورایی، پروانه معصومی، هنگامه قاضیانی، مریلا زارعی، نرگس آبیار و خیلی دیگر از هنرمندان کشور به جرم دفاع از ارزش ها چگونه رفتار شد، از سوی این جریان شبه ...
از خرج پول توجیبی برای فقرا در کودکی تا در دست داشتن تسبیح هنگام شهادت
صخره ها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگ ها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یکی از عراقیها نارنجکی را به سمت او پرتاب کرد. او که قصد داشت نارنجک را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجک منفجر شد و دست علیرضا را از مچ قطع کرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن ...
آتش جلوه گری زنان بی بندوبار، با فروپاشی خانواده ها شعله ور می شود
پای خانه و همسرم می ریخت، از شام گرم خبری نبود، با وجود خریدهای زیادی که همسرم از نظر لباس بر گردنم می گذاشت اما هیچ وقت او را شیک و مرتب درخانه ندیدم، از صبح تا غروب چنان با دوستانش سرگرم بود که به قول خودش لِه و لَوَرده به خانه می آمد و فقط ته مایه ای از آرایش صبح بر روی صورتش خودنمایی می کرد حتی حوصله یک گفت وگوی ساده را نداشت و سریع پرخاش می کرد. وی ادامه داد: نکته ای که این واقعیت ...
تکنیک هایی برای زندگی کردن در زمان حال
، برای بیدار شدن از خواب، پوشیدن لباس های مرتب، غذا خوردن و رسیدگی به امور مختلف، زمانبندی دقیقی ندارند در حالی که زندگی کردن با فردی دیگر، برنامه ریزی و پیروی کردن از آن را به نوعی واجب می کند و مهمتر از همه اینکه فعالیت های مفرح را به تعویق نمی اندازند. به خاطر داشته باشید، برای به دست آوردن روزهای خوب، باید با روزهای بد زندگی بجنگید بدوید ورزش کردن موجب تغییر روحیه و نشاط ...
پرواز با بال های بسته
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، پیکر مطهر شهید غواص سیدجلیل میری ورکی بعد از گذشت 29 سال همراه با 175 شهید غواص تازه تفحص شده، شناسایی شد و به آغوش خانواده اش بازگشت. شب بیست و یکم ماه رمضان عطر شهادت در استان البرز پیچید و حضور شهید میری وَرکی بار دیگر افتخاری بزرگ را برای این شهر به ارمغان آورد. سیدجلیل 27 سال بیشتر نداشت که در عملیات کربلای 4 در منطقه ام الرصاص آسمانی شد. بسیجی دلاوری ...
توکل یک نوع مثبت نگری به خداست
که بچه در این دوران باید باتقوا شود؟ یا چرا نفرمود که بچه باید مؤمن شود؟ چرا نفرمود که بچه باید عابد و زاهد شود؟ چرا فرمود بچه باید ادب شود؟ مگر ادب چه کار می کند؟ ادب به بچه یاد می دهد که هر رفتاری یک حسابی دارد؛ مثل آداب غذا خوردن، آداب لباس پوشیدن، آداب راه رفتن، آداب نوشتن. بنده دبستانی را دبستان اسلامی می دانم که وقتی این بچه خواست مدرک ششم ابتدایی را بگیرد، دست خط بچه زیبا باشد ...
بررسی فنی بازیکنان پرسپولیس در دیدار مقابل پدیده
فصل گذشته عملکرد خوبی را در پست تخصصی خود یعنی دفاع راست نداشت و حالا با صلاحدید برانکو به سمت چپ منتقل شده بود، حاتمی در این بازی نمایشی تقریباً متوسط داشت و و تا حدودی امیدوار کننده ظاهر شد، البته در صحنه گل اول پدیده که از سمت چپ آغاز شد، می توان وی را نیز جزو لیست مقصران قرار داد. اما بدون شک بهترین بازیکن خط دفاع پرسپولیس در بازی اول این تیم در لیگ برتر، کسی نبود جز رامین رضائیان ...
امام ششم و ماه شوال (11)
بدن حضرت به گونه ای بود که فردی می گوید به عیادت حضرت رفتم و امام را نحیف و تکیده یافتم و پیچیده شده در پوششی دیدم که فقط سر و صورت امام را یافتم، بسیار متاثر شدم، امام مرا دلداری داد و فرمود نگران نباش، آنچه بر مومن وارد شود، خیر و خوبی می باشد، روز شهادت، روز حزن واندوه اهل بیت و ارادتمندان است و هر دو روز مصداق آیه و ذکرهم بایام الله، ان فی ذلک لایات لکل صبار شکور، ابراهیم آیه 5 می باشد. ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
ناگفته های طرح سوُال شهردار از زبان رییس شورا / درخواست کوچکی نژاد از آخوندی چه بود؟! + سند
...> تا اینجا ماجرا همه چیز طبیعی جلوه می کند، فقط زمانی متوجه هبه یک کلاه گشاد به هیأت فوتبال می شویم که مسئله سود ترانسفر بازیکنانی مثل علیرضا جهانبخش پیش می آید. عابدینی با مشخص نکردن وضعیت حق انتقال بعدی علیرضا جهانبخش که قطعاً رقم کلانی خواهد بود، تمام تلاش خود را می کند تا 20 درصد قرارداد وی را از استان گیلان دور نگه دارد. به نظر شما این پول قرار است به جیب چه کسی برود؟ شرکت غیر فعال قبلی؟ ...
استقلال قول داده ششم شهریور با من تسویه کند | باشگاه بودم سر تمرین نرفتم!
قرارداد جاسم کرار نداشت و نگران حاشیه های این بازیکن بود، مسلماً اگر غیبت هافبک عراقی بدون اجازه بود کمیته انضباطی باشگاه استقلال دست به کار شده و جاسم کرار را برای غیبتش احضار می کرد چون امسال باشگاه آیین نامه انضباطی جدیدی تدوین کرده و جرایم سنگینی برای بی انضباطی ها در نظر گرفته است. به همین خاطر می توان گفت این بار جاسم کرار حاشیه ای درست نکرد و تنها پیگیر امور شخصی و خانوادگی اش بود که در تمرینات ...