سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای عجیب و دردناک قتل راننده آژانس با قابلمه جوجه کباب!
بالاتر از دیه! بعد از اعلام رضایت و در شرف تأمین پول برای پرداخت به خانواده مقتول در زندان بودم که همسرم درخواست طلاق داد و از هم به صورت توافقی جدا شدیم. یادم نمیرود مرا با لباس زندان به دفتر طلاق بردند تا زیر مدارک طلاق را امضا کنم. حالا حساب کنید منی که عاشقش بودم و تمام زندگی ام را به خاطر او داده بودم به پدرم چه حالی داشتم وقتی این اتفاق برایم افتاد. ...
پدرم روحیه آقازادگی را در ما کُشت/ کتاب های شریعتی را با توصیه شهید لاجوردی خواندم/ حضور توّابین فرقان ...
گروه سیاسی خبرگزاری فارس - پرونده ویژه دادستان انقلاب /هاجر تذری و مهدی بختیاری: شاید یکی از بزرگترین نعماتی که 6 فرزند شهید اسدالله لاجوردی (5 پسر و یک دختر) در دوران کودکی از آن محروم بودند، حضور و آغوش گرم پدر در خانه باشد. اسدالله لاجوردی از باسابقه ترین زندانیان مبارز در رژیم طاغوت بود که در همین زندان ها سخت ترین شکنجه ها را دید و از ناحیه کمر و چشم به شدت مجروح شد. در ...
من همسرم را می خواهم
مادرم آنها تازه فهمیدند که فراری شده ام و در به در دنبالم می گشتند. دو روز گذشت، دلشوره داشتم، به خانه زنگ زدم که حال بچه ام را بپرسم. شوهرم سر صحبت را باز کرد و با لحنی محبت آمیز گفت چرا مرا تنها گذاشته ای و ... . با شنیدن این حرف هایش خام شدم و گفتم کجا هستم، بعد از نیم ساعت به سراغم آمد و شروع به فحاشی و توهین کرد. او با تهمت های ناروا و حرف های رکیک مرا به کلانتری ...
"بانو قدس ایران"، نقطه عطفی در سینمای مستند جهان
اشراف داشتیم و تقریبا 50 درصد سوال ها حل شده بود و همه می دانستند باید در مورد چه چیزی صحبت کنند. ما با خانوادۀ امام مصاحبه نکردیم بلکه درد دل کردیم و آن ها نیز ما را محرم دانستند و حرف هایشان را به ما زدند. رزاق کریمی ادامه داد: طی تحقیق، به این نتیجه رسیده بودم که در سناریو اجازه ندهم احساسات بیننده تکمیل شود. معمولا می بینیم که فیلمسازان، شخصی را که جلوی دوربینشان قرار می گیرد به چشم ...
خرید کلاه ایمنی و کتاب به جای حبس در زندان
موتور می شوند و با این وسیله تردد می کنند. روز حادثه با حسین، پسر یکی از اقوام مادری ام سوار بر موتور تصمیم گرفتیم برای تفریح به بیرون از شهر برویم. ناگهان با خودروی نیسانی تصادف کردیم به حدی که حسین دچار آسیب شدیدی شد. هردوی ما رابه بیمارستان منتقل کردند. من زخمی شده بودم و از وضعیت حسین خبر نداشتم. از نگاه نگران اطرافیان متوجه شدم اتفاق بدی برای او افتاده است. دستم شکسته بود و مرا به اتاق عمل بردند ...
زنان مبتلا به ایدز چگونه زندگی می کنند؟
پذیرفتن ما امتناع می کنند. سارا بعد از مرگ همسرش دوباره ازدواج کرد: دختر 18 ساله همسرم مرا ایدزی خطاب می کند. یک بار در ترمینال به من گفت: بدبخت ایدزی! من تمام مسیر رسیدن از اراک تا تهران را اشک ریختم و نگاه های سنگین مسافران را تحمل کردم. حالا پدر خودش هم مبتلاست. یک بار به او گفتم با من این طور صحبت نکن شاید روزی خودت هم مبتلا شوی! سودابه که به تازگی به این بیماری مبتلا شده و ...
حمله کاربران اینترنتی به دختر مدلینگ 17 ساله با ابروهای جنجالی + عکس ها
مورد تمسخر و آزار قرار می گرفتم تا جایی که تصمیم داشتم آنها را بتراشم، اما الآن که مدل هستم دیگر این موضوع برایم اهمیتی ندارد، من ابروهایم را دوست دارم این ابروها مرا از دیگر مدل ها متمایز میکند و به نوعی علامت تجاری شرکت ما به حساب می آید. با خودم می گویم ای کاش همیشه از ابروهایم راضی بودم و اینقدر خودم را به خاطرشان اذیت نمی کردم با وجود اینکه ناتالیا با شرکت نایکست مدلز قرار داد بسته ...
مژده لواسانی: با همه مشغله ام، کربلا و مشهدم ترک نمی شود
می دهد. تک فرزندم و در همه کارهایم با پدر و مادرم مشورت می کنم. ما سه نفر درباره همه مسائل با هم صحبت می کنیم و اعتقادات و باورهایم در همین گفت وگوها شکل گرفته است. اعتقادات شما در چه سنی تثبیت شد و بنیان های فکری تان در چه فضایی بنا شد؟ از نوجوانی برای آینده ام برنامه ریزی کرده و می دانستم می خواهم چه کاره شوم. شانزده هفده ساله بودم که سردبیر رادیو شدم و کار در فضای حرفه ای ...
فرجام تلخ زندگی مرد زن نما پیش از دستگیری
خواهد گفت که با من رابطه داشته است. کیوان پول می خواست و من هم یک بار به او 5 میلیون تومان دادم و یکبار 2 میلیون تومان. اما این مبالغ برای او خیلی کم بود. من راننده سرویس مدرسه هستم و یک روز که در حال برگشت به خانه ام بودم او راه مرا سد و به زور سوار ماشینش کرد و به خانه اش برد. التماسش کردم و او در نهایت 4 النگوی مرا گرفت و اجازه داد که از خانه اش بروم ولی این تمام ماجرا نبود؛ چرا که چند روز بعد ...
د رخواست جدایی از همسر دروغگو
.... برای همین، حرفش را باور کرده بودم. مدتی از ارتباط ما که گذشت، احساس کردم عاشق سایه هستم و نمی توانم بدون او زندگی کنم. برای همین به او پیشنهاد ازدواج دادم که سایه هم قبول کرد و ما به خواستگاری او رفتیم. در مراسم خواستگاری و نامزدی هم سایه مدعی بود که پزشک است. دو ماه پیش به عقد یکدیگر درآمدیم. تا این که چند روز پیش به طور اتفاقی متوجه شدم سایه پزشک نیست و در آن بیمارستان پرستار ...
فرجام تلخ زندگی مرد زن نما
با من رابطه داشته است. کیوان پول می خواست و من هم یک بار به او 5 میلیون تومان دادم و یکبار 2 میلیون تومان. اما این مبالغ برای او خیلی کم بود. من راننده سرویس مدرسه هستم و یک روز که در حال برگشت به خانه ام بودم او راه مرا سد و به زور سوار ماشینش کرد و به خانه اش برد. التماسش کردم و او در نهایت 4 النگوی مرا گرفت و اجازه داد که از خانه اش بروم ولی این تمام ماجرا نبود؛ چرا که چند روز بعد دوباره سد ...
دختر گمشده نخستین سریال غیر تاریخی من است
خیلی در تلویزیون بازی کرده ام، کمی هم در ژانرهای دیگر تجربه کسب کنم. در ضمن دوست نداشتم که نقش یک زن خانه دار کسل کننده را بازی کنم. به هر حال خیلی خوشحالم که در این سریال بازی می کنم و با وجود اینکه ساعت های بسیاری سرصحنه هستیم و کار فشرده است، اما خستگی را احساس نمی کنم. دختر گمشده مینی سریال 6 قسمتی است که در طول دو ماه تصویربرداری آن به طول می انجامد و برای من هم بعد از مدتها خوشایند بود که در ...
پایان تلخ زندگی مردی که از یک زن شوهردار اخاذی می کرد
آفتاب نیوز : او به بازپرس گفت: مدتی قبل درشبکه لاین با زن جوانی آشنا شدم بعد از یکسال به دیدن او رفتم و تازه آن موقع بود که متوجه شدم او یک مرد است. خواستم رابطه ام را با کیوان قطع کنم که شروع به تهدید کرد. کیوان دست بردار نبود، مدام مرا تهدید می کرد که اگر به رابطه ام ادامه ندهم عکس هایی را که قبلاً برایش فرستاده بودم در فضای مجازی منتشر خواهد کرد. خیلی التماس کیوان را کردم که دست از سرم ...
زنان؛ نخل های بی سر تاریخ جنگ/مبارزان ایستاده می میرند
سال ها انتظار درست در شلوغی های جنگ اسم ما برای سفر سوریه درآمد. خیلی سخت بود، این که بعد از سال ها انتظار درست زمانی که نیاز به حضور ما بود قرار شد به سوریه برویم، حاج محمد آقا هم رفته بود آموزشی برای جبهه، چند بار تماس گرفتم ولی راضی نمی شد، تا این که به پیشنهاد برادرش راهی تهران شدیم. تو اردوگاه حاج محمد آقا به اصرار ما راضی شد که اجازه بگیرد از فرمانده و فرمانده هم به شرط آزمون قبول کرده بود ...
اولین خانم عکاس ایرانی که به جام جهانی می رود/تصاویر
...> جذب دوربین عکاسی و وسایل پدرم شدم. دوربین آنالوگ و حرفه ای بود و وقتی می دیدم پدرم یک کیف عکاسی دارد که همه لنزها داخلش است. آنجا بسیار جذب هنر شدم. در هنرستان گرافیک خواندم و در دانشگاه هم رشته عکاسی را انتخاب کردم. دانشجوی ترم اولی بودم که فراخوان خبرگزاری ایسنا را دیدم. هیچ نمونه کاری نداشتم. فقط یک روز رفتم بازار تهران و عکس گرفتم. با اینکه ایسنا اصلا عکاس نمی خواست و فقط برای پر کردن آرشیوش ...
یازهرا گفت و شهید شد
پیش از عقد به دنبال کارهایمان بودیم. من که همواره در سختی ها و گرفتاری ها علاقه خاصی به ادای نماز استغاثه داشتم، یک بار دیگر در این نماز به خداوند متوسل شدم و از او خواستم به من لطف کند اگر این ازدواج برای من باعث اتصال بیشتر به خداوند متعال می شود، این وصلت صورت پذیرد که خدا آن شب صدایم را شنید و مرا به این لیاقت نائل کرد. دوست دارم بواسطه شغلم شهید بشوم در سالروز ازدواج ...
همسر اسحاق از او شکایت کرد! / امنیت جانی ندارم!
دیگر زندگی با یک مرد الکلی برایم بسیار آزاردهنده است امنیت جانی ندارم و می ترسم حادثه جبران ناپذیری رخ دهد. امروز هم به طور اتفاقی از یک فرصت استفاده کردم و با فرار از چنگ همسرم به قانون پناه آوردم تا ... ، زن 27 ساله که کودک سه ساله ای را در آغوش می فشرد هراسان وارد کلانتری شد و با بیان این که از چنگ همسرم گریخته ام راز پنج سال زندگی توام با ترس و وحشت و کتک کاری را فاش کرد، گفت: هفت ...
ماجرای شیطانی که در لاین خود را خانم جا می زد
با وی در ارتباط بودم، این زن از همان ابتدا با من درد و دل کرد و و اعتمادم نسبت به او جلب شد تا اینکه قرار شد او را ببینم اما زمانیکه سرقرار حاضر شدم در کمال ناباوری دیدم که این فرد مرا گول زده و وی یک مرد است. وی ادامه داد: آن زمان با وی جروبحثم شد و خواستم ارتباطم را با او قطع کنم اما آن مرد گفت که تمام اطلاعات مرا دارد و اگر با وی همکاری نکنم و به او پول ندهم همه مسائل را به شوهرم می ...
پدرم رئیس سازمان صداوسیما بود
مهسا یک متن کاملا تراژدی هم بدهی طنز اجرا می کند. پارتی داشتم پارتی داشتم(می خندد) پدرم رئیس سازمان صداوسیما بود(می خندد) نه من سال 87 یک تئاترکودک عروسکی بازی کردم که هم عروسک گردانی می کردم هم صدایش را می گفتم. یکی از دوستانی که آن زمان کار کودک تلویزیون انجام می دادند. شماره مرا گرفتند و گفتند ما برای کار تلویزیونی به چنین کسی احتیاج داریم بعد به شبکه یک معرفی شدم و برنامه خاله ...
دغدغه های رنگی در محیطی تیره
.... روزی که مطمئن شدم با این کارتن ها کار می کنم تصمیم گرفتم آن فضایی را روی کارتن ها بیاورم که آن را خیلی دوست دارم. * * * اوایل شروع به کار جرئت نداشتم کارتن کثیف از خیابان بردارم. تعدادی کارتن نو از پدر دوستم گرفتم و آن ها را خراب کردم و رنگ زدم و... می خواستم اصلاً کارتن را بشناسم. بعد از مدتی خواستم روی کارتنی کار کنم که گذشته ای داشته و مراحلی را طی کرده ...
کریستوفر نولان از کارنامه فیلمسازیش می گوید
زمان ها باید بوده باشد؛ درواقع همان موقع بود که شروع کردم به بازی با دوربین سوپر 8 پدرم و با همان دوربین یک سری فیلم جنگی کوچک بسازم. تقریبا در 12 یا 13سالگی ام هم متوجه این ایده شدم که کارگردانی یک جور نیروی کنترل کننده در سینما است؛ یادم می آید که مرعوب فیلم بلید رانر رایدلی اسکات شده بودم. واکنش خانواده به این خبر که پسرشان می خواست فیلمساز شود چه بود؟ پدر و مادرم در این زمینه ...
عاشقانه های مادری که بیماری کودکش درمان ندارد
کاردرمانی می برمش، هر بار دو جلسه ٔ کار و گفتار با هم دارد. بعد به خانه می آییم و غذا و داروهایش را می دهم تا شب. از عصر به بعد معمولا بی قرار می شود. جایی نمی روم، چون اذیت می شود؛ حتی نمی توانم خانه مادرم که چند ساختمان با ما فاصله دارد هم بروم، چون فاطمه خیلی بی تابی می کند. حس ترحم دیگران نسبت به فاطمه بسیار مرا آزار می دهد خانم جعفری با تاکید بر این نکته که با این شرایط ...
ناگفته هایی از رازِ سربه مهرحزب الله
. بسیار آدم گرمی بود. *با شنیدن خبر شهادتش منگ شدم آخرین بار او را چند روز قبل از شهادتش در کفرسوسه دیده بودم. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، در ابتدا بسیار تعجب کردم. ضربه خیلی سختی بود. منگ شده بودم، انتظار نداشتم چنین اتفاقی برایش بیفتد. *عکس یادگاری از خرابی های جنگ 33 روزه بعد از جنگ 33 روزه من رفتم خرابی های لبنان را دیدم. خرابه های خانه سیدحسن را هم دیدم ...
هشت سال دفاع مقدس؛ نگینی درخشان در تاریخ حماسه و پایداری
. پدرم از دیدن من تعجب کرده بود و مرا با افتخار به همه نشان می داد که ببینید این پسر من برای دیدن من از کرج تا تهران را پیاده آمده است. در ادامه این یادداشت که به قلم رضا احمدی نگاشته شد، آمده است: یک ساعتی در قهوه خانه بودم و دوتا چای خوردم و قدری تلویزیون تماشا کردم. حوصله ام که سر رفت بیرون آمدم و مادرم را آنجا دیدم که با چشم های سرخ شده از گریه دنبالم آمده بود. اول یک کشیده آبدار خوردم ...
شهادت؛ ثمره رزق حلال/مداحی شهید جهانی برای بی بی رقیه(س)
اذان می گفت و زیارت عاشورا می خواند، یادم می آید زمانی که به مدرسه می رفتم، با همسر ایشان که همسایه ما نیز بودند، همکلاس بودم، همراه همسر برادرم که آن زمان هنوز ازدواج نکرده بودند به مسجد برای نماز می رفتیم، جواد جلوتر از ما حرکت می کرد و ما نیز پشت سر ایشان به راه می افتادیم. جواد بسیار شوخ بود خواهر شهید جهانی با اشاره به شوخ بودن شهید جهانی، بیان کرد: جواد رفتار بسیار خوبی ...
پرتویی از فضایل حضرت زهرا (س)
ایشانندی تو را خود نیافریدی. گفت: بار خدایا گرامی بندگانند بَرِ تو. گفت: ای آدم این نامها یاد گیر تا در وقت درماندگی مرا به این نامها بخوانی تا فریادت رسم. آدم این نامها یاد گرفت. چون این ترک مندوب کرد و خواست تا از آن توبه کند، گفت: بار خدایا به حق محمّد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و فاطمه علیه ا السلام والحسن علیه السلام والحسین علیه السلام به حق این بزرگان که ...
پسرم پرخاشگر بود، او را کشتم
قمه حمل می کرد و شب ها قمه را زیر بالشش می گذاشت. همسر و دخترم از دست او آرامش نداشتند مدام آنها را کتک می زد. یک روز به خانه رفتم و دیدم دختر و همسرم خود را در توالت زندانی کرده اند که پسرم آنها را نزند. همان زمان زن و دخترم را به خانه پدرزنم فرستادم و به آنها گفتم مدتی در آنجا بمانید تا من شاهین را آرام کنم. روز حادثه پسرم دوباره با من دعوا کرد دیگر کنترل اعصابم را نداشتم همه زندگی ام تحت تأثیر ...
بانوانی که از جانبازان ایثارگرترند!
... - حاجی در شهر سنندج و هنگام بازگشت از مدرسه، در حالی که درشهر تیراندازی شده بود مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و از آن زمان چیزی نزدیک 40سال می گذرد که ایشان قطع نخاع هستند. فاش نیوز: آیا تا آن موقع به ازدواج با یک جانباز نخاعی فکر کرده بودید؟ - من هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم اما در یکی دو برخوردی که آقای پاکانزاد را دیدم از برخوردها و رفتارهای ایشان پی بردم که ...
حساب جواد و چهارشنبه سفیدی ها ماند به قیامت
هم صحبت کردیم، از من جواب خواستند. من هم آخر جلسه، به خود ایشان جواب دادم. یکی از خواسته هایی که فقط خودم می دانستم این بود که همسرم پاسدار باشد و که با آمدن جواد برای خواستگاری محقق شد؛ به درستی جواد پاسدار حریم اسلام و ولایت بود و در پاسداری کم نمی گذاشت . در مراسم عقد هم هر قدر بقیه اصرار کرده بودند که به قسمت خانم ها بیاید و نیامده بود. چون من از قبل به ایشان گفته بودم که نیا و آقا جواد گفته ...